متون ادبی کهن «دستورنامه»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
غرض آن که بر هرچه عادت کنی

ضرورت به عادت اعادت کنی

چنان روز مجلس که با عقل و رأی

ز مجلس توانی شدن با سرای

چو هم صحبتِ هوش‌ باشی مدام

غلامی کند خود مدامت مدام

همت می‌رساند به آرام‌گاه

همت می‌ دراندازد از ره به چاه

چو با می بسازی غلامی کند

به تمییز تو شادکامی کند

و گر زان که با مِی کنی سرکشی

تو خود آخرالامر کیفر کشی

اگر چه جوان‌مردیش رسم و خوست

ولی ناجوان‌مردیی هم دروست

بود راست چون گاو نُه‌دوره می

تو بر هشتمین باش قانع ز وی

چو پیمانه پر گشت دیگر مریز

چو بشکست صف بی‌توقّف گریز

مدو از پی مسهلِ کارگر

مکن قصدِ جان زهرِ قاتل مخور

مشو غرّه اوّل که بنوازدت

که گر پیل مـسـ*ـتی بیندازدت

ستیزه مکن باز بر دستِ خویش

سرِ عجز و بی‌چارگی گیر پیش

چو تو جانبِ او نگه داشتی

برون آرد از عینِ جنگ آشتی
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو در خانه مهمان بری از پگاه

    حجاب تکلّف برافگن ز راه

    نخست از تر و خشک و شیرین و شور

    حدیثِ سلیمان شنیدی و مور

    بنه ما حضر پیش بی‌عذر خواه

    به میلِ حریفان کنی اوّل نگاه

    کسی را که رغبت بود می بده

    ابا کرده را لقمه‌ای پیش‌نه

    کبابی حکیمانه، سرجوشکی

    مغولانه او ما جکی، مرغکی

    ز هرچ آن سبک‌تر برآید ز دست

    نباید درِ نقد بر نسیه بست

    سماع خوش و مطربِ تازه‌روی

    سراینده‌یی نغز پاکیزه‌گوی

    بساطِ مکان از بسیطش مکین

    خوش و تازه یعنی بهشت برین

    ز شطرنج و نرد و کتاب احتراز

    روا نیست در مجلسِ لهو و ناز

    ولیکن نه چندان که وقتِ نشاط

    ملالت پدید آید از انبساط

    حریفانه اوّل به دفع خُمار

    به رفق و مدارا شرابی بدار

    چو کم شد بخار خمـار از دماغ

    شود رویِ پژمرده دل چون چراغ

    بگستر به هنگامِ رغبت سماط

    کند هرکس آن گـه به خوردن نشاط

    چو خوان بر گرفتند و خوردند آش

    مده می پیاپی موکّل مباش

    بهل تا شود آز معده تمام

    طبیعت تقاضا کند بر مدام

    به می باز چون دستِ رغبت برند

    روا باشد از دوست کامی خورند

    چو در داد سرده نوشید*نیِ گران

    به پای علم از کران تا کران

    سزد گر شفاعت کند میزبان

    به گردِ دهن در فگنده زبان

    که بر سر مکش کاسه و پر مده

    ولی سرده البتّه ندهد فره

    بود هم که دفعِ ملالت کند

    علی‌الفور دوری حوالت کند

    سر قوم ده را محابا رواست

    ولیکن به جایی که حق است و راست

    بزرگی بود صاحبِ نهی و امر

    نگیرد برو خرده‌ای زید و عمرو

    دگر میزبان را حمایت کند

    تنک معده را هم عنایت کند

    حریفی بود خوش‌نشین کم‌نوشید*نی

    مریضی ز بیمارئی خورده تاب

    ازین جنس افتد محابا و میل

    ولی دیگران را سپارد به سیل

    به جایی که واجب کند واجب است

    که او پیشِ عیب و هنر حاجب است

    چو منصف بود مرد و صاحب وقوف

    کس انگشت رد ننهدش بر حروف

    نشاید به
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به پایانِ مـسـ*ـتی سواری مکن

    سبک‌ساری و بی‌قراری مکن

    تو مفلوجی و بارگی باد پای

    اگر عقل داری نجنبی ز جای

    چو نتوان همی‌ بر زمین رفت راست

    تمنّای معراج کردن خطاست

    سلیمان نِه‌ای بادبازی مکن

    چو دندانْ‌نداری گرازی مکن

    نه نیرویِ بازو و نه زور پای

    مکن بر عنان ور کیب آزمای

    حذر واجب است از کمیِت مدام

    که هم بد رکاب است و هم بد لگام
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مکن تا توانی به ناجنس میل

    منه خانه بنیاد بر راهِ سیل

    بود صحبت ناسزا فی‌المثل

    چو مـسـ*ـتی که افعی نهد در بغـ*ـل

    ز جاهل بترس این مثل هم خوش است

    که در زیر خاکسترش آتش است

    حذر کن ز هم صحبتِ ناپسند

    که از تَخم حنظل محال است قند

    چو ضایع کنی بهرۀ روزگار

    پشیمانی آن گـه نیاید به کار

    حریفی مکن با فراتر نشین

    وگرنه به حسرت بر آذرنشین

    به صابون بشوی از فرومایه دست

    وز آن کالفتش با فرومایه هست

    فرومایه را رَه مده زینهار

    که هرگز به خیرت نیاید به کار

    به کُل از حریفِ مُعَربد ببُر

    که از خود ندارد خبر چون شتر

    بدان تا بدانی که معنیِ دوست

    حریفِ وفادارِ پاکیزه خوست

    دو مشکل بود هر دو در در کثیف

    که بد مـسـ*ـت و بد خفت باشد حریف

    ازین هر دو واجب‌ شناس احتراز

    وگر نه مکن کار بر خود دراز

    اگر عاجز آیی به دفع بلا

    به دستِ جنونی شوی مبتلا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    نشاید بر اسرار کردن ستیز

    چو درمانی از چاره کردن گریز

    اگر محرمِ رازداری نکوست

    همه رونق و خوشـی‌ و عشرت ازوست

    چه خوش روزگاری‌ست با هم‌نفس

    حرام است بی‌یارِ هم‌دم، نفس

    اگر صد حریفت بود هم‌نشین

    یکی رازدارت بباید امین

    زده امتحانش چو زر بر محک

    شده پاک از آلایشِ شرک و شک

    ولیکن که دارد کجا کو کراست

    اشارت به عنقا همین است راست

    دو نوبت زن ار یافتنی یک دلی

    نباشد چو تو در جهان مقبلی

    به یاری توان کارها پیش برد

    قدم جز به یاری نباید سپرد

    چو در خود نمی‌یابی این ماجرا

    توقّع کنی از دگر کس چرا

    اگر ترک اسرار خود گفته‌ای

    ز دانا نصیحت پذیرفته‌ای
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به نوباده هر هفته یاری مَکُن

    به هم‌بر مزن عهدِ یار کهُن

    نه اینجاست آن قصه حجّت میار

    که تقویمِ پاری نیاید به کار
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    صبوح آفتِ مغز و ضعفِ دل است

    ولی طبعِ بُرنا بدان مایل است

    خوش آید صبوحی طربناک را

    خصوصا جوانانِ چالاک را

    دم صبح دارد هوایی دگر

    مقاماتِ اِخوان صفایی دگر

    همی تا برآید ز کوه آفتاب

    فرو شد سرمست حالی به خواب

    اگر بر صبوحی شود باز روز

    گرانی کند مجلس دل فروز
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    شنیدم که فرمان دهان عراق

    به هر گـه که افتاد صبوح اتّفاق

    به رسم سخاوت به قدر یار

    کنند از کم و بیش چیزی نثار

    ولی دیر دیر افتد این اتّفاق

    چنین است آئین اهل عراق

    بزرگانه می خورد رسمی نکوست

    به جایی که معهود و آئین و خوست

    به شرطی که در هوشیاری بود

    نه در عینِ بی اختیاری بود

    ز بس شوق چون میزبانی کنند

    جوانان ما جان فشانی کنند

    از آن می که مستانِ ما می خورند

    مقیمان بالا به رشک اندرند

    نه آن می که هشیاریش در پی است

    از آن می که مـسـ*ـتی او بی می است

    که نه می همه مفسدان می خورند

    خورند اهلِ معنی و جان پرورند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو می روح بخشی نیاید به دست

    دریغا که بر دستِ نا کس بُدست

    عذابی شدیدست و رنجی عظیم

    ز دستِ مخالف نوشید*نیِ حمیم

    اگر جان شیرین دهندت به زور

    ز دست ترش روی تلخ است و شور

    زبانی دوزخ حریفِ بَدست

    تو زو در عذابی و او از خودست

    بتر از بتر چیست بدمستِ لُنب

    کنارت پر افعیست برخود مَجُنب

    به لاحول ابلیس را دور کن

    به کسنی مداوای محرور کن

    مده خرس را آب خضر ای پسر

    که جز مُهره بر خر نزیبد گهر

    چرا مفتیان می کنندش حرام

    سخن راست بشو زپس احترام

    دریغ است در کونِ خر ریختن

    از آن شد سزایِ برآویختن

    مگر مریم انگورِ آبستن است

    که روحش درون همچو جان در تن است

    چو از روح محض است آبستنیش

    چرا زیر پای خران افکنیش
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به مـسـ*ـتی سخاوت بود نا پسند

    اگر عاقلی بشنو این طرفه پند

    گرت بخشش از حدِّ و انصاف رفت

    دریغا که نامت به اتلاف رفت

    وگر خود به ناحق کنی با وجود

    دریغا که امساک بهتر که جود

    ازین یک به حسرت ندامت خوری

    وزان یک به غیرت ملامت بری

    سخاوت که از طبع خیزد جداست

    تکلّف سخا نیست عکس سخاست

    به مـسـ*ـتی اگر حاتم طی بود

    چو بخشش کند نام بَر می بود

    همین باز گویند کز رویِ دست

    چنین ها بسی آید از مردِ مـسـ*ـت

    به مـسـ*ـتی ز چیزی که بخشیده اند

    خطاهای مستان پسندیده اند

    پسندیدة عقل بخشودن است

    که بخشوده در بخشش افزودن است

    مقاماتِ بخشایش آسایش است

    که بخشش هم از فیض بخشایش است

    به مـسـ*ـتی ببخشای بر زیر دست

    زبردست را خود سر پنجه هست

    چو هشیار گشتی ببخش و بده

    نگه دار سر بر سر هم منه

    چو دستت دهد پای مردی نکوست

    کرم کن کرم کار پاکیزه خوست

    و گر تنگ دستی ز خرج فراخ

    حذر کن مبر شیشه در سنگلاخ

    به مقدار سرمایه و دستگاه

    به حق خود و مستحق کن نگاه

    اگر شاه مـسـ*ـت است اگر هوشیار

    سخاوت کند از سرِ اختیار

    نه ممکن که کاری کند ناپسند

    گر از گنجِ دانش بود بهره مند

    کسی کو گهردار باشد چو تیغ

    چه نقصانش از بخشش بی دریغ

    بود راست چون کوزة خرج گر

    تهی شد یکی پرشود ده دگر

    کجا دخل هر روزه آید فراز

    توان خرج کردن به اندازه باز

    مخور ناشتا تا توانی نوشید*نی

    وگر باید انگشت زد بر تراب

    کسی را که دیدی غذا کشته راح

    نبینی ازو بیش خیر و فلاح

    وگر خورده باشی تو او را نکوست

    وگر او را می خورد غالب اوست

    چو دانی که او خورد خواهد ترا

    غذای خودش کرد خواهد ترا

    مخور بیش چون او تو را می خورد

    ز ره دور شو تا بلا بگذرد
     
    بالا