متون ادبی کهن «دستورنامه»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
نوشید*نی آن گهی دست شرّست و شور

که باشد سر فتنه را دست زور

به بزمی که شد فتنه‌انگیز مـسـ*ـت

سر خویش گیر ارنه‌ای پای بست

حرام است آری نه گویم که نیست

نه یک بار گویم که باری دویست

حرام و حرج با حرامی بود

حلالش بگویم کدامی بود
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    غذای تن و قوت جان است راح

    چه وصفش کنم بیش از آن است راح

    چهل سال مداح می بوده‌ام

    هنوزش به واجب بنستوده‌ام

    شب و روز تحسین می کرده‌ام

    تفاخر به آئین وی کرده‌ام

    بپرورده‌ام هم چو جان در تنش

    که هست اتصالی به جان منش

    چنان با دمِ او دمی داشتم

    که چون جان عزیزش همی‌داشتم

    گـه‌ش گفته‌ام جان شیرین من

    جم وقت جام سفالین من

    گـه‌ش گفته‌ام یادگار مسیح

    غلط می‌کنم اعتبارِ مسیح

    گهی مادرش گفته‌ام مریم است

    که چون ابن مریم مبارک دم است

    گهش روح ثانی نهادم لقب

    درافگندم آتش به آبِ عنب

    اگر شرح خاصیت می‌دهم

    ندانم که انصافِ او کی دهم

    هزارش صفت کرده‌ام در هزار

    هنوزش نگفتم یکی از هزار
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    به عهد جوانی چنان بودمی

    که از سایه خود رمان بودمی

    ملول از خود و از همه کس نفور

    به اندوه نزدیک از انبوه دور

    چنان فکرم از خویشتن می‌ربود

    که آسایش از خواب و خوردم نبود

    به سودا چنان مشتغل بودمی

    که بی‌بهره از آب و گل بودمی

    چو فرهاد شوریده در کوه و دشت

    بسی گشته‌ام بشنو این سرگذشت

    چه می‌گویم ار بازیابی رموز

    نرفت از سرم شورِ شیرین هنوز

    زمانی نبودم ز می ناگزیر

    که هم پای مردست و هم دستگیر

    مددگارِ فکر شبان روز من

    نمودار طبع نوآموز من

    چو بار موافق ندیدم چو می

    شب و روز خالی نبودم ز وی

    چنان با خودش هم نفس کردمی

    که بی او نفس برنیاوردمی

    چنان با دم من دمش در گرفت

    که ملک وجودم مسخر گرفت

    ولیکن به بیداد در ملک من

    تصرّف نیارست کرد اهرِمن

    چنانش به انصاف میداشتی

    که بیگانه در ملک نگذاشتی

    چو بیرون نشد حکمش از اعتدال

    طبیعت به تدریج کرد احتمال

    ازین پیشم این بیت اوراد بود

    که بر بادم از طبع وقّاد بود

    مرا راح روح اللهی دیگرست

    که روحم ازو بوده در پیکرست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پس از مدتی در میان آمدم

    به سررشته‌ی امتحان آمدم

    شد این خوی وحشت به الفت بدل

    به تعلیم یاری فرشته محل

    چو داد از عذاب الیمم خلاص

    دلیلِ رهم شد به مردان خاص

    نهادم قدم در مقام صفا

    وزان علتم حاصل آمد شفا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو مشهور گشتم به شرب مدام

    نبد چاره از محفل خاص و عام

    دگر باره نفرت بِزد راه من

    شد آن کار بر عکسِ دلخواه من

    غم این و تیمار آنم گرفت

    ملالت گریبان جانم گرفت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    پدر رحمت الله چو آگاه شد

    که دستم ز تدبیر کوتاه شد

    به من گفت جان پدر هوش دار

    به سمع رضا پندِ من گوش دار

    جهان دیده و تجربت کرده‌ام

    بسی سرد و گرم جهان خورده‌ام

    جوانی و ناباکی و بی‌خودی

    بود ضدّ دانایی و بخردی

    ولی چون در آیند ازین پهن دشت

    برین پل ضرورت بباید گذشت

    بیاموزمت شرط می خوارگی

    بر آن جمله خوکن به یک بارگی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سخن موجز و پرمعانی نکوست

    خصوصا که اندرز و وعظی دروست

    زهر امتحان انتخابی کنم

    ز هر نوع و هر جنس بابی کنم

    به کلک قبول و به نفس نفیس

    یکایک بر اوراق خاطر نویس
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سه باب است هر سه مبیّن کنم

    به عین الحقایق معیّن کنم

    نخستین بدان ای عزیز پدر

    که از خوی بد کرد باید حذر

    تغافل مکن لااُبالی مباش

    از الحمدلله خالی مباش

    به صدرِ جهان با بزرگان نشست

    ز اخلاق پاکیزه دادست دست

    خصوصا به بزم نشاط نوشید*نی

    که معموریش هست در، در خراب

    بدصدِر ملوک و سلاطین مخواه

    که خود را در اندازی از هر پگاه

    ندامت بود حاصل آن ندیم

    که در صدر خلوت بود مستقیم

    خطرناک‌تر زان مقامی مخواه

    که باشی یکی از ندیمان شاه

    ولی چون در افتادی و چاره نیست

    به بی‌چاره در چاره بی‌غاره نیست

    به سر در بیفتی به پای علو

    باسفل مکن در تراجع غلو

    گشاده جبین باش و بسته میان

    که شاگرد خدمت نبیند زیان

    به غمزه مکن سوی مطرب نگاه

    معاذ الله از تهمت پادشاه

    به حرمت سر خدمت افگنده پیش

    به عزت نگه داشته حَدِّ خویش

    روانیست بسیار برخواستن

    دگر مجلسی هر دم آراستن

    مکن سردهی تا توانی قبول

    که زود از تو گردند دل‌ها ملول

    خصوصا اولوالامر بر زید و عمرو

    تحاشی کن البتّه از نهی و امر

    نگویی بسی و نباشی خموش

    نگه‌ دار حدِّ توسّط بکوش

    نه خاموش بودن به یک بار نیک

    نه بسیار گفتن به تکرار نیک

    نگویی سخن تا نپرسند، به

    چو گفتی به تکرار زحمت مده

    چو گفتن و نیکو نیامد سخن

    به اصلاح کلپتره کوشش مکن

    گرانی مکن زود ره گیر پیش

    مخور بیش البتّه از حدِّ خویش

    برون آی بی‌چشم و گوش و زبان

    نکو بشنو اندرزِ این مهربان

    دویم قوم دیگر ز آزادگان

    جوانان و یاران و هم‌زادگان

    حریفانِ شایستۀ پُر هنر

    پسندیده اخلاقِ نیکو سیر

    ظریفان روشن‌دل و تازه‌روی

    همه نکته‌گیران همه بذله‌گوی

    بر آواز چنگ و دف و عود و نی

    شب و روز بر دستشان جام می

    به رسم ضیافت به توزیع و دور

    به پای علم خوردن و دستِ جور

    موافق به آئین هر قوم باش

    به نقل
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    گروه سه دیگر جهان گشتگان

    همه پخته کاران آغشتگان

    ریاضت کشان در فنون هنر

    ز اسرارِ مردانِ حق با خبر

    ز دنیا و دین بهره برداشته

    سر حرص و کین پی سپر داشته

    خردمند پاکیزه اخلاق و خو

    پرستندۀ رسم و راهِ نکو

    به تعلیمِ ایشان شده بهره‌مند

    به رأی رزین و به بخت بلند

    مرا بود در عنفوان شباب

    دو تعلیم و هر دو در اندر صواب

    یکی با جوانان خودرأیِ مـسـ*ـت

    در افتادن و دست بردن به دست

    یکی با نصیحت‌گرانِ کهن

    مبارک‌دم و خوش‌دل و خوش‌سخن

    چو یک هفته با هم‌سران بودمی

    تماشا کنان مِی‌خوران بودمی

    هوایِ مقاماتِ پیرانِ راز

    مرا بر فگندی ازان جمع باز

    زیارت به صاحب‌دلان بردمی

    نسیمی از آن گل‌ستان بردمی

    ز قلزم به مقدار ادراکِ خویش

    نم‌آلوده می‌کردمی خاک خویش

    نه خود کز صدف‌هایِ گوهر نثار

    به زیور گران کردمی گوش‌وار

    دمِ عیسوی زنده کردی موات

    خضِر بودمی خورده آبِ حیات

    از آن جمع چون رخت بر بستمی

    ضرورت به اضداد پیوستمی

    چو بر کف مدامت بود بر دوام

    نگه‌داشت باید رهِ خاص و عام

    تو هم ای پسر در سرایِ مجاز

    چنان کاقتضا کرد با وقت ساز

    بخود رأیی و خود پرستی مرو

    که هستی به یک جام مـسـ*ـتی گرو

    بکوش ای پسر تا زِ مبدای کار

    بنای طبیعت نِهی استوار

    طبیعت چو بر خمر بنشست راست

    پرستیدنِ می مسلّم‌ تراست

    اگر عادت از ابتدا بد کنی

    خلافِ ره و رسمِ بخرد کنی

    شود با تو آن عادتِ بد قدیم

    بمانی زِ بد در عذابِ الیم

    و گر خوف را رسم نیکو کنی

    بدن را به تدریج خوش‌خو کنی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    یکی بود در شهرِتون پیش ازین

    که از صحبتش خلق بودی حزین

    نبودی دمی بی‌حریف و نوشید*نی

    حریفان و لیکن ازو در عذاب

    عجب عادتی خوی بی‌چاره بود

    نه گـه‌گاه بودی که همواره بود

    ز مجلس به هر چاره و حیلتی

    نرفتی برون تا نخوردی لتی

    چو دستش فرو کوفتندی و سخت

    سویِ خانه رفتی سراسیمه بخت
     
    بالا