متون ادبی کهن «کنز الحقایق»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
هر آن امری که فرمودت به جای آر

به کعبه روی خود سوی خدا آر

چو کردی نیت از اول نکو کن

از آن پس اعتماد خود بر او کن

بدان نیت شوی درویش حاجی

که کردی با خدای خویش ناجی

ز بهر آن که باز آئی و مردم

زر و سیمت دهند و نان و گندم

که پنداری که کاری کرده باشی

و یا حجی به جای آورده باشی

برو بشکن همه بت‌های پندار

چو ابریشم شو از استرک بی‌زار

فدا کن جان و دل که این‌ست طاعت

اگر هستت ز حق این استطاعت

هر آنچه آمد به تو آن از خدا بین

پس آنکه مرده را این‌ها صفا بین

ز جهل خویش بگریز و روان شو

به سعی از سوی علم حق دوان شو

وفا کن عهد و میثاقی که حق‌ست

حجر را بـ..وسـ..ـه ده کان دست حق‌ست

رها کن پای باطل دست حق گیر

از آن پس کوی در عرفان گیر

در حق گیر و رو کان باب نیکوست

پس آنکه دست در حلقه زن ای دوست

چو اسمعیل جان خود فدا کن

به اسمعیل آنجا اقتدا کن

پس آنکه عید کن زیرا که عید است

خوشا عیدی که فارق از وعید اسن

بکش آن نفس شوخت بهر رحمان

که این‌ست ای برادر سرّ قربان

برون آی از نهفت صورت دوست

به صحرای معانی شو که نیکوست

چو عید اول و آخر بدانی

چو عیسی مانده دور آسمانی

خداوندا چه ما را عید دادی

به عیدی روزهٔ ما گشادی

چه از تقلید یابی نور تحقیق

بدانی معنی ایام تشریق
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ز بعد او دگر رکن جهاد است

    که صاحب شرع اندر دین نهاد است

    جهاد تو دو نوع‌ست از ضرورت

    که باید کرد در معنی و صورت

    جهاد صورتی با کافران است

    که منکر گشت حق را کافر آنست

    جهاد معنوی را نیز دریاب

    چو دانستی بکن جهدی در این باب

    چو اماره است نفست کافر است او

    ز جمله کافران کافرترست او

    به حکمت دعوتش کن سوی ایمان

    مریدش کن اگر گردد مسلمان

    که گر از نور ایمان پاک گردد

    به معنی برتر از افلاک گردد

    وگر دانی که نفست سرکش افتاد

    یقین خاکت دهد یک روز بر باد

    بکن با کافر نفست جهادی

    که بر کافر نباشد اعتمادی

    جهاد نفس کافر را چه مقدار

    جهاد کافر نفس است دشوار

    اگر با کافران چین و ماچین

    در افتی به که با این نفس پرکین

    به جان بشنو که از پیغمبر است این

    که در محراب گفت و در خوارست این

    که فارغ چون شدیم از جنگ اصغر

    به پیوندیم زین پس جنگ اکبر

    چرا محراب را محراب خوانند

    که در وی نیز حرب است ار توانند

    جهاد اصغرت با کافران دان

    جهاد اکبرت با نفس و شیطان

    به علم از نفس شیطان را بگیری

    کنی در بند و فرمائی اسیری

    یقین در پیش تو زاری کند او

    درین ره مر تو را یاری کند او

    وگر در قتل نفس خود رسیدی

    یقین می‌دان که در معنی شهیدی

    جهاد نفس خود معلوم کردی

    ز من بشنو جهادی کن به مردی

    جهاد صورت و معنی چنین است

    مکن شک اندین معنی یقین است

    به دانش خشم و خواهــش نـفس زیر پا کن

    نه بهر نفس خود بهر خدا کن

    به کلی روی خود سوی خدا آر

    جهاد صورت و معنی به جا آر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چنین گفتند دانایان اسرار

    که چون حق کرد نور خویش اظهار

    ز عکس نور او شد عکس عالم

    که خوانندش حکیمان روح اعظم

    ز روح اعظم و از امر اعلی

    پدید آمد به خلقت عقل اولی

    حدیث از سید سادات نقل‌ست

    که مخلوق نخست از امر عقل‌ست

    به امر از عقل کرد او نفس پیدا

    چنان کز جنب آدم شخص حوا

    از آن پس عرش و کرسی و سموات

    که باشد اندر او چندین علامات

    ز نور و ظلمت و افلاک و انجم

    ز ارکان و موالید و ز مردم

    چو صورت بست ازین بس نفس انسان

    جدا کردش به نطق از جمع حیوان

    ز حق نفس‌ت بدین ترتیب و مقدار

    به چندین واسطه آمد پدیدار

    ازو بهتر نیامد هیچ موجود

    ز موجودات او بوده است مقصود

    کسی کو محرم سر خدا نیست

    امانت را بدو دادن روا نیست

    در این معنی سخن گفتند حالی

    ولیکن من نگویم جز مثالی

    مثالت گر نکو مفهوم گردد

    تو را سرّس از آن معلوم گردد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مثال این‌ست نیکو فهم آن کن

    مدارش سرسری فهمش به جان کن

    درخت ار چند دارد شاخ و باری

    حقیقت بار او آید به کاری

    حقیقت نفس انسانی چنین است

    که شاخش آسمان بیخش زمین‌ست

    تن از دنیا و جان از آخرت دان

    ز دنیا تن بگیر از آخرت جان

    توئی تو به بین تا چیست آنست

    که تن را قلب و قلبت را چو جانست

    به غیر از این چنین گفتن ندانم

    وگر ظاهر کنم باشد زیانم

    اگر افشا کنم اسرار کفر است

    بدین اقرار کن انگار کفر است

    بسی گفتی ولی چیزی نگفتم

    چو میوه خام بود آن را نهفتم

    به وقت خویش موقوفست است کار

    چو وقت آید برش یابی به یک بار

    هنوز این میوه کو یا خام خام است

    وگر مکشوف گردانم حرامست

    به رمزی گفتم این معنی به مفهوم

    شود آن را که باشد عقل معلوم
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو می‌خواهی بدانی نفس و شیطان

    تو شیطان کفر نفس خویش می‌دان

    اگر نفس تو اماره است شیطان

    چو لوامه شود گردد مسلمان

    چو باشد تند اماره است نامش

    بود لوامه چون کردند رامش

    نه آخر مصطفی گفته چنین است

    که با هر نفس یک شیطان قرینست

    مرا هم بود اندر نفس شیطان

    ولیکن شد به دست من مسلمان

    ز تو گر عقل و دانایی پذیرد

    کند ترک بدی تقوا بگیرد

    پس آنکه چون نماند هیچ کاری

    بگیرد اندر آن منزل قراری

    رسد اندر مقام ملهمه نفس

    بیابد عقل دور از واهمه نفس

    در آن منزل که حاصل گشت کامش

    به معنی مطمئنه گشت نامش

    چو نفست مطمئنه شد به ایمان

    بدو پیوند وانگه رو به ایقان

    حیاتی باشد آنجا جاودانی

    چنین است ای پسر مولود ثانی

    رها گردد در ایقان لهو و لعبش

    ندای ارجعی آید ز ربش

    بدان رای رجوع آن رای روح است

    چو دریابی به جان و دل فتوح است

    معانی بس عزیز است و رقیق است

    تفکر بیشتر کن چون دقیق است

    اگر حالی ندانی این معانی

    توقف دار هم روزی بدانی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تو نفست دل کن و دل را چو جان کن

    پس آنگه سوی جانان روان کن

    برهنه دار تن کوتاه کن دست

    شکم را گرسنه می‌دار پیوست

    به زیر پای کن نفس و هوا را

    که تا باشد ببیند دل خدا را

    ز مبدأ آمدی نادان در اینجای

    سعادت را ندانستی سر و پای

    ز غفلت بی‌خبر ز آغاز و انجام

    نه از معنی به صورت آدمی نام

    ولی چون پر کنی علم و عبادت

    شوی مرغی که پری تا سعادت

    چو عیسی گفت اول چون بزادی

    مثال بیضه در فرش اوفتادی

    بدانش گر نپّری بار دیگر

    کجا دانی از عرض برتر

    به حکمت گر دیرین معنی بکوشی

    فرشته‌وش لباس علم پوشی

    مجرد کردی از دنیا به طاعات

    چو عیسی راه یابی در سموات
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    یکی جم نام وقتی پادشا بود

    که جامی داشت کان گیتی‌نما بود

    به صنعت کرده بودندش چنان راست

    که پیدا می‌شد از وی هرچه می‌خواست

    هر آن نیک و بدی اندر جهان بود

    در آن جام از صفای آن نشان بود

    چو وقتی تیره جام از زنگ گشتی

    شه گیتی از آن دلتنگ گشتی

    بفرمودی که دانایان این فن

    بکردندی به علمش باز روشن

    چو روشن گشت انجام دل افزای

    بدیدی هر چه بودی در همه جای

    حکیمی گفت جام آب بُد آن

    منجم گفت اصطرلاب بُد آن

    دیگر گفت بود آئینه راست

    چنان روشن که می‌دید آنچه می‌خواست

    به قدر علم خود گفتند بسیار

    ولی آسان نشد این کار دشوار

    بسی گفتند هر نوعی از این‌ها

    نبود ان جام جم جز نفس دانا

    چو نفس تیره روشن کرد انسان

    نماید اندر او آفاق یکسان

    چو انسان گشت اندر نفس کامل

    شود بر کل موجودات شامل

    ز چرخ و انجم و از چار ارکان

    نموداری بود در نفس انسان

    حقیقت دان اگر چه آدم است او

    چو عارف شد به خود جام جم است او

    بدار ای دوست گفت پیر خود پاس

    نخستین نفس خود را نیک بشناس

    که تا در وی ببینی هر دو عالم

    ز راه صورت و معنی به یک دم

    تو نفس خویش را نیکو ندانی

    به دانستن خدا را چون توانی

    نخستین نفس خود را بشناس و خَب باش

    از آن پس طالب عرفان رب باش

    … نفس … خدا نیست

    وز او عرفان حق را آشنائیست

    چو بشناسی نباشد زان وبالت

    برون آئی به حکمت از ضلالت

    دلت روشن شود از نور رحمن

    شوی ایمن ز مکر و شر شیطان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ز من بشنو بیان حال شیطان

    که می‌دانم نمی‌دانی به سامان

    ز اول نام او بودی عزازیل

    کنون ابلیس شده از راه تبدیل

    ولیکن هر برزگش نام دیگر

    به معنی دگر گفتند در خور

    یکی‌اش حال مشغول ازل خواند

    یکی‌اش صاحب طول امل خواند

    یکی‌اش عارف اسرار حق گفت

    یکی‌اش نقطهٔ پرگار حق گفت

    یکی نیزش غیور مملکت خواند

    که حق بگزید و ز آدم رو بگرداند

    چنان خود را به کل در عشق او باخت

    کزو با سجدهٔ آدم نپرداخت

    نگردانید روی از حق و لعنت

    به جان بخرید و یک شو شد ز رحمت

    چنان با لعنت حق خوی دارد

    که هرگز یاد رحمت می‌نیارد

    ز لعنت کردن او را نیست رنجی

    که دشنام جبلیش به ز گنجی

    اگرچه کافر است امروز شیطان

    ولی گردد قیامت را مسلمان

    ز اول گر چه باشد شر مجمل

    ولی آخر شود خیر مفصل

    یقین سرچشمهٔ سر قدر اوست

    یکی رکن عظیم معتبر اوست

    ندیدم در جهان یک کس که جان یافت

    که از سیلی شیطان او امان یافت

    به صورت گرچه ملعون شد ز حضرت

    ولیکن روی دارد سوی عزت

    در لعنت بر او هرچند باز است

    ولی اندر سرش بسیار ناز است

    اگر چه لعنتش کرده است حالی

    ولیکن این ز سری نیست خالی

    سوالی هست اینجا نیک دریاب

    جوابی گوی اگر دانی در این باب

    اگر از خویش ترک امر حق کرد

    چرا با او دگر بار این نسق کرد

    که دادش انتظاری تا قیامت

    که را بود از خلایق این کرامت

    چرا بی واسطه با حق سخن راند

    اگر باطل بُد او باقی چرا ماند

    مرا حالی جوابی در دل آمد

    بگویم گر به گفتن مشکل آمد

    بدو دادست دنیا را به اقطاع

    چو حال او چنان گردد ز اوضاع

    اگر چه بر ملأ کارش تبه کرد

    به زودی روی او آنجا سیه کرد

    ولی اندر نهان کاری دگر بود

    که خلقی زان حکایت بی‌خبر بود
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مثالی گویمت بنیوش آن را

    که نشنیدست هرگز گوش آن را

    هر آن شاهی که شاهی نیک داند

    یکی سرهنگ را بر در نشاند

    که تا نامحرمان را دور دارد

    که شه در خلوت در آنجا سور دارد

    کسی باید که نیک و بد بداند

    در آرد نیک را و بد براند

    نبد عرفان کسی را اندر این راه

    بجز شیطان ز سرهنگان درگاه

    حقیقت کار شیطان در میان نیست

    ز لعنت کردنش چندان زیان نیست

    چو مال و خلق را در خیل او کرد

    برای مال خلقی میل او کرد

    بجز اغوا خرد باری ندارد

    ولی با خاصگان کاری ندارد

    تو خود را خاص کن تا راه یابی

    که تا عامی ز شیطان در عذابی

    چو تو در دست نفس خود زبونی

    منال از دست شیطان برونی

    ز اول نفس خود را کن مسلمان

    پی آنگه لعن کن بر نفس شیطان

    چو می‌دانی به معنی لعن دوری‌ست

    به دل زو دور شو لعن زبان چیست

    تو نفس خویش را لعنت کن ای دوست

    که دشمن‌تر کسی از دشمنان اوست

    یقین دان کار شیطان را تمامت

    به پیدا کردن این باشد قیامت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو موسی باز می‌گردید از طور

    در آن وادی سیاهی دید از دور

    چو نزدیکش رسید او بود شیطان

    که می‌نالید او از دوری و عصیان

    چو موسی دید او را رحمش آمد

    کمانش شد که آن دم خشمش آمد

    به شیطان گفت موسی ای گنهکار

    چرا سجده نکردی تا شوی خوار

    بگفتا زان سبب سجده نکردم

    که ترسیدم مبادا چون تو گردم

    بگفتا من چه گشتم در نبوت

    بگفتا اوفتادی از فتوت

    بگفتا چون فتادم هین بیان کن

    عیانم نیست این بر من عیان کن

    بگفتا خواستی از دوست دیدار

    چرا کردی نظر آنجا به کهسار

    چو روی از وی بگرداندی ندانی

    شوی خسته ز قول لن ترانی

    چو بودم من به عشق او یگانه

    مرا می‌آزمود این بُد بهانه

    ز عصیان بس چها آمد به رویم

    نجستم غیر او و هم نجویم

    ز عشقش سجدهٔ آدم نکردم

    چو حق باشد سوی آدم نگردم

    به غیر حق دگر چیزی ندانم

    اگر نزدیک یا دورم همانم

    بگفت این‌ها و از موسی جدا شد

    ندانستش چه افتاد و کجا شد

    یقین دان عشق کار سرسری نیست

    حقیقت مرد عاشق هر دری نیست

    کسی کش عشق شخصی هست در پوست

    نخواهد غیر او هرچند نیکوست
     
    بالا