متون ادبی کهن «کنز الحقایق»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
ببین چون بهترین مهتران اوست

به جان سر همه پیغمبران اوست

به نسل از نسل‌ها فاضل‌تر است او

بدان از عترت پیغمبر است او

نباشد آن زمان تکلیف باری

بجز عرفان نباشد هیچ کاری

چو یشناسی نصیب از گنج یابی

نه گنجی کز پی آن رنج یابی

چو از مغرب بود اول خروجش

چو شمسی باشد و مغرب بروجش

به صورت همچو خورشیدی در ایام

که روشن می‌شود زو جمله اجسام

به معنی نیز خورشیدی همین دان

که روشن می‌کند ارواح انسان

چو مهدی در جهان خورشید دین است

طلوع شمس از مغرب همین است

بکن تو صورتش بر عامه ایثار

اگر تو خاصه‌ای معنی نگه دار

کنون بشنو ز من مغز حکایت

ز روی معرفت نی از روایت

چو جمله خلق توبه کرده باشند

همه امری به جا آورده باشند

نماند هیچ کس آنجا گنهکار

همه توبه کنند آن دم به یک بار

به توبه چون درآیند خلق یکسر

نماند هیچ بیرون آن در

از آن باشد در توبه به زنجیر

که نبود هیچ کس را هیچ تقصیر

سعادت یابی ار چندان نمیری

به صورت کاینچنین معنی پذیری

وگر میری نباشد مرگ صورت

که باشد مرگ صورت را ضرورت

به مرگ اختیاری میر باری

که مرگ اضطراری نیست کاری
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بمیر ای بی‌خبر گر می‌توانی

    به مرگی کان به است از زندگانی

    بمیر از باطل و زنده به حق باش

    چو هستی طالب حق زین نسق باش

    در این روز دو سه کت داد حق مهل

    بکن جهدی و دل خالی کن از جهل

    به جای جهل پر علمش کن ای دوست

    که چون مغز است علم و جهل چون پوست

    خوشا وقت کسی کو پیش از مرگ

    شود بیدار و سازد مرگ را برگ

    اگر در جهل عمرت می‌شود فوت

    کجا یابی امان از مالک الموت

    مترس از مرگ صورت زانکه سهلست

    بتر مرگ ای برادر مرگ جهلست

    چو از دنیا بمیرد مرد دانا

    به سوی آخرت راند توانا

    بدانی گر بمیری اندرین تو

    که موتوا این بود قبل ان تموتوا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    صراط اندر حقیقت چیست راهست

    چو بگذشتی از آن جان را پناه است

    صراطت گرچه ره سوی بهشتست

    ولی دوزخ به زیرش سخت زشتست

    به نادانی بر او نتوان گذشتن

    به دانائی توان آسان گذشتن

    بکن نفست برای حق ضحیه

    که باشد بر صراطت آن مطیه

    بیفتی گر نباشد مرکبت زیر

    که هست آن تیزتر از تیر و شمشیر

    کسی کاینجا دل از توحید آراست

    به عقبی بر صراطش راه شد راست

    وگر افتاد در تشبیه و تعطیل

    در آن شد سوی دوزخ میل در میل

    برو دنیا رباط منزلی دان

    به دانائی از آن بگذر چو مردان

    چو دانستی که دنیا چون رباط است

    وجودت اندر او همچون صراط است

    اگر جانت سلامت زو گذر کرد

    برستی از عذاب دوزخ ای مرد

    وگر از وی در افتادی به پستی

    ندانم کی رسی آنجا که هستی

    ازین صورت اگر بیرون نرفتی

    بدان همواره در دوزخ بخفتی

    اگر راهت صراط المستقیم است

    روانت در بهشت حق مقیم است

    برو جان پدر پندار بگذار

    چو نادانان مشو مغرور در پندار

    نکوئی می‌کن و ترک تبه گیر

    پی مردان و دانایان ره گیر

    به جان بشنو ز من تحقیق این کار

    به اقرار و مکن زین بیش انکار

    کسی کز جان و دل با حق مقیم است

    حقیقت بر صراط مستقیم است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ندانی چیست تحقیق ترازو

    که می‌سنجد عمل بی دست و بازو

    بگویم با تو یک یک سر میزان

    ولی بشنو به شکل بی تمیزان

    تو پنداری ترازوی قیامت

    چنین باشد که در دنیا تمامت

    بود شاهین آن عقل ای برادر

    که پیدا می‌کند هم خیر و هم شر

    بود یک کفه‌اش دنیا و کردار

    دگر کفش بود عقبی و مقدار

    اگر باشد تو را کردار نیکو

    مقابل باشدت مقدار نیکو

    اگر باشد سبک میزان به دنیا

    به طاعت کی جزا یابی به عقبی

    ز کس گر تو برنجی وز تو رنجند

    بسوزی چون عمل‌های تو سنجند

    هر آن چیزی که در آن کار تو باشد

    یقین در پلهٔ بار تو باشد

    اگر با خویش نیکی نیک می‌باش

    چو خواهی کشت تخم نیک می‌پاش

    که تا از یکی هفتصد بروید

    وگر بد کاشتی هم بد بروید

    بیان این ز من بشنو به تحقیق

    که صدقست این سخن نزدیک صدیق

    میان خیر و شر جز عقل هشیار

    که داند فرق کرد اندر همه کار

    همه کار نکو از عقل می‌دان

    چو نبود عقل کم باشد ز حیوان

    هر آن چیزی که باشد سخت دشوار

    به میزان خرد سنجند هموار

    بیان صورت و معنی میزان

    بگفتم هان همینست ای عزیزان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چو بهتر در زمانه علم و جانست

    بدان کین علم جان آخر زمان است

    ز اول تا به آخر هرچه گفتم

    چو دُر ناسفته بود اکنون بسُفتم

    بدان این نفس و قلب اول که او کیست

    بدان این روح و عقل آخر که او چیست

    نزول وحدت است امروز کثرت

    عروج کثرت مرد است وحدت

    چو دریا قطره شد آبش نخوانند

    چو باران سیل شد دریاش دانند

    به صورت نام‌ها بسیار باشد

    ولی معنی یکی ناچار باشد

    شریعت با قیامت هر دو جفتند

    سخن چون من درین معنی نگفتند

    مرا زین هر دو جز اظهار حق نیست

    بدان اظهار حق جز این نسق نیست

    به دنیا حکم تن باشد شریعت

    قیامت حکم جان باشد حقیقت

    به تن علم شریعت کش که بار است

    به حان علم قیامت کان به کار است

    به تن کار شریعت کن تمامت

    که نافع علم جان شد در قیامت

    کسی کو علم جان و دل نداند

    قیامت همچو خر در گل بماند

    عمل با علم باید در شریعت

    که نبود خوب صورت بی حقیقت

    قیامت واحد و کوهست قهسار

    به حکمت می‌کند در علم خود کار

    قیامت کرد در حکم شریعت

    قیامت خود بود حاکم حقیقت

    نه سلطانی بود آنجا نه شاهی

    نباشد هیچ امری جز الهی

    سخن گرچه نکو گفتم به کامت

    ولی کردم قیامت را تمامت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دلیل است ای اخی بر حشر و نشرت

    چنان کت نشر باشد هست حشرت

    چه می‌کاری ببین از خیر و از شر

    همان خواهی درودن روز محشر

    بدان گر پاکی است امروز کارت

    یقین با او بود فردا شمارت

    بدین صورت که اینجا مرده باشی

    بدان خیزی گر اینجا بـرده باشی

    در این معنی تفاوت نیست یک جو

    کسی گوید تفاوت هست مشنو

    ز خیر و شر ببین تا چیست کردت

    که جز گردت نخواهد گشت کردت

    یقین می‌دان چو کشتی کرده باشی

    همان چیزی به دست آورده باشی

    نگه دارند آن‌ها را تمامت

    همان آرند پیشت در قیامت

    در آن منزل یقین می‌دان ضرورت

    نبندد جز عمل‌های تو صورت

    اگر نیکوست آن صورت بهشت است

    وگر نه دوزخی باشد که زشت است

    چو دستت می‌دهد امروز کشتی

    بکن کز وی به فردا در بهشتی

    مجو افزون از آن فردا مزیدی

    که نبود ای اخی هر روز عیدی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    گرت امروز سوی ظلم میل است

    بدان کان میل فردا چاه ویل است

    چو فردا نیک و بد اندر شمار است

    جزای عدل نور و ظلم نار است

    شنیدستی که خود بد ز مردم

    بود فردا به صورت مار و کژدم

    برو ای دوست ترک خوی بد کن

    ز من بشنو دوای جان خود کن

    خوی نیکو گزین کان دلپذیر است

    که فردا شهد و خمر و آب و شیر است

    بساز امروز نیکو کار خود را

    بسوز ار می‌توانی تخم بد را

    چو دانی مزرعه دنیاست انبار

    چو دادت مزرعه تخم نکو کار

    تو تخم نیک کاری بد نباشد

    جزایش جز یکی هفتصد نباشد

    اگر خار است اگر خرماست بارت

    همان باشد قیامت در کنارت

    درین معنی که گفتم نیست نقصان

    حقیقت همچنین باشد یقین دان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سخن در سـ*ـینه زین بسیار دارم

    نمی‌گویم که عمری کار دارم

    چو در کار است با گفتار کردار

    پی کردار کرد و ترک گفتار

    نه گفتار است تنها جمله کارم

    که از کردار دارم هرچه دارم

    برای غیر این گفتار بوده است

    وگرنه کار من کردار بوده است

    بگویم چیست کارم ترک دنیا

    بگویم چیست بارم میل عقبی

    گرفتم ترک دنیا کارم این بود

    ببستم بار عقبی بارم این بود

    ز دنیا و ز عقبی گشتم آزاد

    سر و کارم کنون با دوست افتاد

    ازین پس کار من یکتاست با دوست

    یکی باید دوئی آنجا نه نیکوست

    بر این معنی سخن را ختم کردم

    که ختم است این سخن بر من که مردم

    چنان مردی که الحق مرد باشد

    که از عقبی و دنیا فرد باشد

    تو هم گر وارهی همدرد گردی

    یقین دانم به معنی مرد گردی

    اگر ار خلق بُرّی با خود آئی

    ز خود بًرّی از آن پس با خدائی

    برای دوست کم کن دشمنی را

    به حق دوستی بفکن منی را

    مجو از بهر نفس خود مرادش

    که گردد از مراد افزون عنادش

    ولی چون کم شود از دل مرادت

    کند در نامرادی دوست شادت

    مریدی هست میلش سوی دنیا

    مریدی هست میلش سوی عقبی

    ارادت بعد از این بر سوی حق کن

    مریدی گر کنی بر این نسق کن

    اگر مردی ز خود گردی تو بیزار

    به مردی روی خود سوی خدا آر

    چه می‌خواهی بری در معرفت گوی

    خدا بین و خدا دان و خدا گوی
     
    بالا