˜”*°•.˜”*°• یــک فنــجان رمــان در نــگاه دانــلود •°*”˜.•°*”˜

  • شروع کننده موضوع *نغمه*
  • بازدیدها 3,698
  • پاسخ ها 41
  • تاریخ شروع

mahi15

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/12/28
ارسالی ها
355
امتیاز واکنش
357
امتیاز
231
سن
25
من اولین رمانی که خوندم اسمش غزال بود از طیبه امیر جهادی...
قلم نویسنده واقعا عالی بود..
هنوزم که هنوزه تک تک جمله های رمان یادمه..
 
  • پیشنهادات
  • CAPRICORN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/24
    ارسالی ها
    12,639
    امتیاز واکنش
    28,246
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    بندر انزلی
    نهمین فنجان

    رمان عاشقم باش
    نويسنده: نجمه پژمان
    ژانر: عاشقانه، اجتماعی
    انتشارات: نشر علی

    ashegham_bash.png


    خلاصه داستان : اين داستان، داستان زندگي دختر جواني به نام شقايق است. شقايق در يک خانواده


    معمولي در جنوب شهر تهران زندگي ميکرد. خواهر شقايق ليلي با احسان ازدواج کرده بود و در ظاهر زوج

    خوشبختي بودند. شقايق هم عميقاً شوهر خواهرش را دوست داشت. زندگي آرام و خوبي داشتند تا

    اينکه پسر عموشون سعيد بعد از سالها از ژاپن بر ميگرده و آتش زير خاکستر مانده عشق ليلي را با

    خواستگاري از شقايق روشن ميکنه. شقايق به سرعت او را رد ميکنه ولي ليلي پنهاني با سعيد قرار

    ميذاره و تصميم ميگيره که از احسان جدا بشه و با سعيد ازدواج بکنه. احسان که عاشقانه ليلي را

    دوست داشت شکست عشقي بدي ميخوره. شقايق که از اول هم عاشقانه احسان را دوست داشته

    بعد به احسان نزديک ميشه ولي احسان بدجوري او را بيرون ميکنه و يکي دو روز بعد قبول ميکنه که با

    شقايق ازدواج کنه به اين شرط که تا ابد جدا از هم زندگي کنند و فقط در ظاهر زوج خوشبختي باشند..

    شقايق که عشق او را کور کرده بود تمام شرط و شروط احسان را ميپذيره و به اين فکر ميکنه که بالاخره

    از محبت خارها گل ميشود. در حاليکه نميدونسته احسان ديگه قلبي نداره که به او تقديم کنه.
    سرنوشت انتقام خودش را از ليلي و سعيد ميگيره و...

    قسمتی از این رمان زیبا:


    ديگه از دستش کلافه شده بودم. آرزو مي کردم که زودتر به خانه برسم تا از نگاه هاي خيره و حرفهاي


    عاشقانه اش نجات پيدا کنم.

    صورتم را به طرف خيابان چرخاندم تا حد اقل از نگاه هاي عاشقانه اش در امان باشم،پشت چراغ قرمز


    توقف کرده بوديم که شيشه را پائين کشيد.صداي بچه گانه اي به گوشم رسيد که مي گفت آقا گل دارم


    گل هاي قشنگ،گل مريم،رز،داوودي لطفاً براي خانمتان گل بخريد.آنقدر از دست مسعود عصباني بودم که


    برنگشتم صورت آن بچه را نگاه کنم صداي مسعود را شنيدم که مي گفت:

    - داوود را در خانه جا گذاشتيم پس داوودي نمي خوايم،مريم و رز هم دوست ندارم ببينم گل شقايق

    نداري؟

    - خير آقا!

    گوشهايم را تيز کردم تا ببينم درست شنيدم خدايا اين پسر عموي ديوانه از جان من چه مي

    خواست؟عجب غلطي کردم با او همراه شدم!

    - حيف شد اگر گل شقايق داشتي حتما ازت مي خريدم البته اشکال نداره چون ما خودمون گل اصليه رو

    داريم ايناهاش اينجا نشسته.

    با خود گفتم،مسعود بيچاره فکر کردي بچه گير آوردي و مي توني با اين الفاظ عاشقانه قلب منو تسخير

    کني بهتره دمت را روي کولت بذاري و بري پيش همونايي که دلشون برات غش و ضعف مي ره.

    گاهي خودم متعجب مي شدم که چرا تا حالا نگذاشته ام هيچ عشقي به دلم نفوذ پيدا کنه من

    نجواهاي عاشقانه را از گوشه و کنار مي شنيدم اما هميشه خونسرد نظاره گر بودم دوست نداشتم هيچ

    مردي به من ابراز علاقه کند زيرا دردي در دل داشتم که ناگفتني بود و همان باعث شده بود تا دريچه قلبم

    را به رو هيچ کس نگشايم .

    خواهرم هميشه منو به باد مسخره مي گرفت و مي گفت تو قلبي از سنگ داري،من زماني که به سن

    تو بودم با هر کلمه عاشقانه اي صورتم گل مي انداخت اما تو انگار نه انگار که جنس مخالفي به تو ابراز

    علاقه مي کند خيلي بي تفاوتي، و من در دل مي گفتم، دردي در سينه دارم که اگر گويم زبان سوزد
    ورنه مغز و استخوان سوزد...
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    CAPRICORN

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2014/11/24
    ارسالی ها
    12,639
    امتیاز واکنش
    28,246
    امتیاز
    1,051
    محل سکونت
    بندر انزلی
    این یکی از رمان های مورد علاقه منه که طبق معمول چند سال پیش (!) خوندمش.
    خیلی دوسش داشتم و چند بار خوندمش.

    رمانی هست که خیلی ها می پسندنش و به دور از لوس بازی ها و ادا بازی های بعضی رمان هاست.

    عشق پاک شقایق بسیار زیبا به تصویر کشیده شده و گرچه احسان خیلی حرص آدمو در میاره، ولی عشق تدریجی اون که به کمال میرسه هم قشنگه.

    سبک همخونه ای داره (قابل توجه دوست داران این سبک). این سبکو می پسندم، ولی اینم بگم نه هر رمانی و باید بگم این رمان در این سبک خیلی قویه.

    خلاصه اینکه من این رمان رو پیشنهاد میکنم.
     

    *نغمه*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,064
    امتیاز واکنش
    3,627
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    همین نزدیکی


    دشمنت شرمنده هانیه

    ولی عزیزم اینجا برای معرفی رمان نیست

    اینجا رمانی رو که خیلی گل کرده معرفی میکنیم درباره سبک ونوعش وهرچی حالا بحث میکنیم ..همین ..

     

    *نغمه*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    1970/01/01
    ارسالی ها
    5,064
    امتیاز واکنش
    3,627
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    یک رمانی هم که جدیدا وندمش ماهک بود
    یک نثر بسیار روان وزیبایی داشت که خوانند رو جذب خودش میکرد
    مضوضعش جدا زیاد خاص نبود ولی بسیار دلنشین بود نوع گفتگو ها وهمه مواردش زیبا بود ..:3362413997930284021
    داستان هم درباره دختری به اسم ماهک که با نامادری زندگی میکنه ولی شرایط مالی بسیار خوبی هم ندارن ..تا این که ......
     

    *همتا*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/23
    ارسالی ها
    1,787
    امتیاز واکنش
    6,491
    امتیاز
    649
    محل سکونت
    بام ایران
    یکی از رمانایی که چند سال پیش خوندم و واقعا لـ*ـذت بردم رمان پریماه از فاطمه جمشیدی بود
    داستان در مورد شهاب و پریماه هستش که شهاب عاشق پریماهه اما پریماه عشق اونو نمیپذیره و ...
    عشق شهاب خیلی پاک و زیبا بود و خیلی دوسش داشتم
     

    فرشته رحمانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/09/17
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    6,489
    امتیاز
    571
    سن
    28
    نام کتاب: کمی دیرتر
    نویسنده: سید مهدی شجاعی

    کتاب کمی دیرتر روایتی است از مردم عصر حاضر. مردمی که زبانا طالب ظهور امام زمان هستند و در دل فریاد آقا نیا سر می دهند.
    حال هرکس به دلیلی..
    ماجرا از آنجا شروع می شود که اسد در نیمه شعبان وارد مجلسی می شود که در آن غریبه است. درست زمانی که همه همنوا باهم فریاد می زنند آقا بیا، اسد بیخود از خود فریاد آقا نیا سر می دهد!


    برشی از کتاب:

    «پیش از ورود به حسینیه، اسد دست بر شانه ام می گذارد و می گوید: سعی کن که در حد یک ناظر صامت باقی بمانی،نه کمتر و نه بیشتر.می گویم:معنی نه بیشتر را می فهمم ،یعنی که حرفی نزنم و دخالتی نکنم اما نه کمتر یعنی؟

    -یعنی همه ی وجود، ناظر باشی، همه چیز را ببینی و بشنوی و حتی الامکان بفهمی.

    داخل حسینه ، همه چیز عینا روز گذشته است.فضا، آدم ها، جای نشستن ها و.... همه آنچه اکنون در قاب چشم من جای گرفته، جزء به جزء همان تصویر دیروز است.

    کسی که داخل یک مجلس، نشسته طبعا نمی تواند نسبت به فضای عمومی آن، احاطه و اشراف داشته باشد. اما به این دلیل که من روز پیش هم ساعتی بعد از شروع مجلس رسیده ام و مجلس و حضار را از نگاه بیرون دیده ام، اکنون می توانم مقایسه ای نسبتا دقیق داشته باشم، و شباهت های در حد تطابق را دریافت کنم.

    زمان به لحاظ وقت مجلس، قاعدتا باید یک ساعت دیرتر از دیروز باشد. دیروز وقتی من به مجلس رسیدم، از مداحی و شعر خوانی پیش از منبر ، نیم ساعتی گذشته بود و سخنران، یک ربع می شد که صحبتش را شروع کرده بود و یک ربع هم به پذیرایی با چای و شیرینی گذشته بود. و الان زمانی بود که از اتمام سخنرانی و رفتن سخنران، یک ربعی می گذشت و حاج اصغر پس از خواندن یک غزل و یک مثنوی به توسل و دم و سـ*ـینه زنی رسیده بود.

    -الان و در این لحظه هیچ چیز با آنچه دیروز بوده، مو نمی زند.

    -الان یک تفاوت که تمامی شباهت ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. و آن شعار پرشور و یکپارچه و پرحرارتی است که از جمعیت و بلندگو ها به گوش می رسد.و این به یقین باورکردنی نیست.

    چطورممکن است که این جمعیت متدین و عاشق و امام زمانی ، یکپارچه شعار آقا نیا! سر بدهند و دم آقا نیا! بگیرند؟!

    اسد که متوجه بهت و جنون و وحشت من شده ،در گوشم نجوا می کند:

    - اشتباه که نیامده ایم!؟

    میگویم - شاید با لرزش صدا- :

    - مجلس همان مجلس است.الا شعار مردم کاملا متفاوت و متضاد با شعار دیروزاست.

    می گوید:

    - قرار نبود که الفبای خودت را همراه بیاوری. دیروز کجاست؟! مجلس همان مجلس است و دم و شعار مردم هم همان.

    نمیتوانم بپذیرم.

    - من با دوگوش خودم شنیدم آن شعار را که مخالف و متضاد این شعار بود.

    کلامش رنگی از گلایه و توبیخ به خود می گیرد:

    - تو اگر می خواستی که ساکن دیروز بمانی،پس چرا سراغ من آمدی؟!

    می گویم:

    - نه نمی خواستم. نمی خواهم. ولی لااقل کمی توضیح بده که این حیرت، مرا از پا در نیاورد.

    با افسوس می گوید:

    -.... رمز اینکه تو شعاری متفاوت میشنوی در فاصله زمانی دیروز و امروز نیست، در تفاوت میان شنیدن عـریـان است و شنیدن از ورای حجاب.

    می گویم مساله چیست؟ مشکل کجاست! چرا همه با چنین حس و حال و شور و اشتیاقی، نیامدن آقا را طلب می کنند!؟

    می گوید: اولا این ها که تو می بینی همه نیستند. یعنی هر مشتی نمونه خروار نیست، ثانیا مشکل همه این ها هم عین هم و یا از یک جنس نیست. هر کدام ظهور یا حضور آقا را به نوعی مانع و یا مغایر با اهداف و مقاصد و منافع خود می شمردند."




    من با هر صفحه ی این کتاب اشک ریختم و فکر کردم. فکر کردم که من عضو کدوم دسته هستم؟
    اونایی که میخوان آقا بیاد و غفلت زده اند؟
    اونایی که به زبون میگن آقا بیا و ته دلشون یه چی دیگه س؟
    یا اونایی که اصلا به کل دوست ندارن آقا بیاد؟
    خیلی خیلی خیلی کتاب زیبا و پر مفهومی بود که در قالب رمان مسئله انتظار رو آسیب شناسی کرده بود.
    امیدوارم از خوندنش لـ*ـذت ببرید.
    یاعلی
     

    f.k

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    1,249
    امتیاز واکنش
    224,239
    امتیاز
    1,163
    محل سکونت
    شهر فراموش شده
    وجودم تاریک است.
    درست مثل رنگ خالص بدی.
    خبری از معجزه نیست.
    ناجی من فراری شده.
    از بس که کلاغ روی بام سیاه بود،
    سایه اش ارزان خود را به باد فروخته است.
    حالا ، هوا نیز برایم سنگین است.
    حتی، نگاه ستاره نیز سنگین است.
    چه کنم با قلب سیاهم؟!
    که اگر اندکی روشن می نمود،
    تو از ان نمی گریختی.
    اما، ای کاش می دانستی،
    قلبم به خاطر شعله های جان گداز عشق سوخت.
    و آن چیزی که تو دیدی خاکستر سیاهش بود،
    نه وجودی که در اوج سیاهی عاشق مانده!

    مشی و مشیانه «بنفشه محمدی»

    برداشت من از این متن، این بود که فرد بعد از شکستی که داشته حریص و خودخواه میشه و این باعث میشه همه ازش فراری بشن. حتی کسی که باز اونو به خودش وابسته کرده.
    اما این رفتار و بدی، به خاطر تجربه ی بدش بوده نه اینکه در اصل همین خصوصیات رو داشته باشه.
     

    Curly

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/10
    ارسالی ها
    355
    امتیاز واکنش
    13,965
    امتیاز
    684
    نهمین فنجان
    نام رمان:گوهریکدانه

    نویسنده:مهناز سیدجواد جواهری

    اوایل رمان در زمان حال روایت می شه،در واقع رمان تو دوبازه زمانی روایت می شه

    درباره دختریه که دوست داداشش که قبلا در خارج از کشور زندگی می کرده حالا برگشته ایران و عاشق این دختر که اسمش لیلی هست می شه
    و به خواستگاریش میاد؛روز خواستگاریش مادربزرگ لیلی وقتی چشمش به مادر پسره میفته میفهمه که این همون دختره گمشده اش گیتی هست و بعد از اون دیگه کلا رمان حال و هوای گذشته رو پیدا می کنه و مارو غرق در خاطرات مادربزرگ لیلی یعنی گوهرخانوم می کنه :)​

    خب این رمان اولین رمانی بود که خوندم و اونموقع هم سیزده سالم بود
    واقعا می تونم بگم جزو بهترین رمان هاست.
    عاشقانه ی بین گوهر و پسرداییش که توی یک خونه زمان فکر کنم رضاشاه زندگی می کردن و برای اینکه کسی از عشقشون بویی نبره با نوشتن بیتی از شعرهای حافظ بر روی کاغذ و گذاشتن اون توی گلدون لب پنجره اتاقِ گوهر،واقعا زیبا و دلنشین بود.
    خانم جواهری واقعا قلم گیرایی دارند و به قدری شیوا می نویسن که تاسال ها تو ذهنتون می مونه نمی دونم الانم می نویسن یا خیر ولی این رمان و رمان معشـ*ـوقه آخر که بعدا درباره اش می گم جزو بهترین رمان های حال حاضر هست
    به هرکسی که نخونده پیشنهادش می کنم و هرکسی هم که خونده بیاد و نظرش رو بگه
     
    بالا