- عضویت
- 2016/07/11
- ارسالی ها
- 4,853
- امتیاز واکنش
- 14,480
- امتیاز
- 791
یکی از نظامیان عصر قاجار و پهلوی که مردی ظالم و ستمگر بود، جانمحمدخان سرتیپ است که ملکالشعرای بهار در کتاب خود «تاریخ مختصر احزاب سیـاس*ـی ایران» درباره ستمگریهای او به مردم مطالب بسیار نوشته است.
«درباره جناب سرتیپ روایات فراوانی موجود است. از جمله، روزی یک تن نظامی تیرهبخت مورد خشم سرتیپ قرار میگیرد. سرتیپ امر میکند او را ببندند و چوب بزنند. در این حین او را پای تلفن میخواهند. وی به مباشر ضرب که صفرعلیخان نامی بود میگوید: «بزنید تا من برگردم». و خود میرود و از پای تلفن او را به تلگرافخانه برای مخابرة حضوری یا نقطهای میخواهند و او به عجله به تلگرافخانه میرود.
از تلگرافخانه پس از یکی دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه میرود و ناهار میخورد و میخواهد استراحت کند. تلفن میکنند، میرود پای تلفن، میپرسد: چه خبر است؟
صفرعلیخان میگوید: حسبالامر نظامی را شلاق میزنند. چه امر میفرمایید؟ باز هم بزنند یا نزنند؟
سرتیپ میپرسد: کدام نظامی؟
صفرعلیخان میگوید: قربان، همان نظامی که صبح فرمودید شلاق بزنند تا من بیایم. چون تشریف نیاوردید هنوز شلاق میزنند.
سرتیپ میپرسد؟ حالا نظامی در چه حال است؟
صفرعلیخان جواب میدهد: قربان، او مدتی است مرده است؛ ما به جسدش شلاق میزنیم.
سرتیپ گفت: بس است، پدرسوختهها!»
«درباره جناب سرتیپ روایات فراوانی موجود است. از جمله، روزی یک تن نظامی تیرهبخت مورد خشم سرتیپ قرار میگیرد. سرتیپ امر میکند او را ببندند و چوب بزنند. در این حین او را پای تلفن میخواهند. وی به مباشر ضرب که صفرعلیخان نامی بود میگوید: «بزنید تا من برگردم». و خود میرود و از پای تلفن او را به تلگرافخانه برای مخابرة حضوری یا نقطهای میخواهند و او به عجله به تلگرافخانه میرود.
از تلگرافخانه پس از یکی دو ساعت، مقارن ظهر بازگشته، به خانه میرود و ناهار میخورد و میخواهد استراحت کند. تلفن میکنند، میرود پای تلفن، میپرسد: چه خبر است؟
صفرعلیخان میگوید: حسبالامر نظامی را شلاق میزنند. چه امر میفرمایید؟ باز هم بزنند یا نزنند؟
سرتیپ میپرسد: کدام نظامی؟
صفرعلیخان میگوید: قربان، همان نظامی که صبح فرمودید شلاق بزنند تا من بیایم. چون تشریف نیاوردید هنوز شلاق میزنند.
سرتیپ میپرسد؟ حالا نظامی در چه حال است؟
صفرعلیخان جواب میدهد: قربان، او مدتی است مرده است؛ ما به جسدش شلاق میزنیم.
سرتیپ گفت: بس است، پدرسوختهها!»
دانلود رمان و کتاب های جدید