خاطراتی از سفر شاه به مکه/ عکس

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 374
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
عبدالرحمان فرامرزی از روزنامه نگاران باسابقه در کتاب خاطرات خود به موضوع سفر شاه به حجاز و زیارت خانه خدا که در سالهای نخست دهه چهل انجام گرفته اشاره کرده است
635563043872577786.jpg

در بخشی از این خاطرات آمده است:

نمی دانم چه روزی و چه ماهی و چه سالی بود که به ما اطلاع دادند باید در رکاب اعلی حضرت همایونی به سوی ریاض حرکت کنیم و چون در فرودگاه ریاض، پادشاه آن مملکت به استقبال اعلی حضرت همایونی خواهد آمد، باید لباس رسمی؛ یعنی ژاکت و سیلندر داشته باشیم.

...اولی که وارد شدیم، ما را از راه غیر آبادی به سوی قصر بردند و در طول راه جماعتی از اعراب مسلّح که بی شباهت به آنچه فردوسی درباره قشون سعد وقاص می گوید نبودند. دو طرف راه صف کشیده بودند. این راه و این سپاهیان هیچ نظر رفقای ما را نگرفت و بعضی ها با تمسخر می گفتند: اینها می خواهند با اسراییل بجنگند؟!

ولی من که با این جماعت سابقه آشنایی داشتم، گفتم: حتما با اسرائیل می جنگند؛ زیرا مردم شجاع با ایمانِ از جان گذشته ای هستند. یک رفیقمان که خوب از وضع اسرائیل خبر داشت، گفت: آخر تو اسرائیل را نمی شناسی! گفتم: تو هم اینها را نمی شناسی...

کاخ های ریاض

اعلی حضرت همایونی و ملک سعود از جلو و اتباع از عقب از آن، راه رفتیم تا به قصر ضیافت ملک سعود رسیدیم و اعلی حضرت همایونی و بعضی از خواص در قصر و برخی دیگر از ملتزمین رکاب در مهمانخانه منزل کردند و بنده چون در قصر ماندم، میهمانخانه را ندیدم که بدانم از چه قرار است ولی واقعا موجب شگفتی و حیرت ما شد.

طولی نکشید که موقع ناهار رسید و برای ناهار به قصر دیگر رفتیم و این قصر دومی، قصر نبود، بلکه در حقیقت شهری بود.

بین ریاض و حجاز

از ریاض با طیاره به جده رفتیم. در فرودگاه، اعیان شهر به استقبال آمده بودند. یک شب در جده ماندیم و فردا با لباس احرام به مکه مشرّف شدیم. جاده بسیار صاف و آسفالت بود، همه لبّیک می گفتیم. به شعاب مکه که رسیدیم، رعشه ای سرتاپای مرا گرفت.

با این حالِ خشوع وارد مکه شدیم. مکه شهر قشنگی است. خانه های بسیار خوب دارد و من وقتی مدینه را دیدم و آن دو را با هم مقایسه کردم، تعجب کردم که عرب ها چرا به مدینه شهر، و به مکه ده گفته اند، شاید در آن زمان آن طور بوده است.

تا وارد حرم شدیم، دیدنِ کعبه سرتاپای مرا لرزاند. این همان بنای عظیمی است که هر سال متجاوز از یک کرور مردم به طواف آن می آیند! در اینجاست که شاه و گدا یکی است! همه با خشوع و خضوع ایستاده اند و کبر و بزرگی را فراموش ساخته اند. ما همه برهنه بودیم و یک قطیفه به خود پیچیده بودیم. شاه هم مثل ما بود.

مطابق سنت طواف کردیم، مطوّف ما که کلمات را توی دهان ما می گذاشت از جمله چیزهایی که به ما یاد می داد این بود «اَلْحَمْدُ للّه ِِ الَّذِی جَعَلَ مُحَمَّدا نَبِیّا وَ عَلِیّا اِماما وَ وَصِیّا».

من خیال می کردم که او شیعه است و مخصوصا برای خاطر شاه و اتباع ایشان او را گذاشته اند ولی بعد فهمیدم سنی است و چون خود را مطوّف شیعه می داند، مطابق مذهب ایشان به ایشان تلقین می کند.

بعد از طواف اول، به سعی بین صفا و مروه پرداختیم، در آنجا باید مقداری راه دوید، صدرالاشراف وسیدحسن تقی زاده چون پیر بودند در تخت روان و سه چرخه قرار دادند و دور را حاملین آنها می زدند. در دو طرف خیابان، مردم انبوهی نشسته بودند و هر دور که «سعی» اعلی حضرت همایونی به پایان می رسید، دست می زدند.

بعد از سعی «تقصیر» کردیم. یعنی موهای سر ما را کوتاه کردند ولی عمل آنها به فرمالیته بیشتر شباهت داشت تا به یک عمل واقعی که منظور شارع مقدس بوده است، زیرا شارع مقدس در درجه اول تراشیدن سر قرار داده و ضمنا کوتاه ساختن مو را هم جایز دانسته و آنها قدر بسیار مختصری از موی ما را قیچی کردند.

باز طواف کردیم و در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزاردیم و تا فراموش نکرده ام بایدبگویم که نماز را در طواف اول گزاردیم.

بعد از عمره، اعلی حضرت و اکثر ملتزمین رکاب به جده برگشتند. من و دو سه نفر باقی ماندیم که یک طواف دیگر بکنیم و نماز شام و خفتن را در جلو خانه خدا و حرم مطهر بگزاریم. ..

قبر حضرت خیرالمرسلین را زیارت کردیم و ما از برکت وجود اعلی حضرت به دو توفیق موفق گشتیم که جز برای سلاطین بزرگ عثمانی میسّر نشده و آن این بود که هم درِ کعبه را به روی ما باز کردند و با نردبان طلا به درون کعبه رفتیم و هم در مدینه، ضریح حضرت رسول اکرم را به روی ما گشودند و ما وارد شدیم و بعضی از رفقای ما به قدری از این امر شاد شدند که از فرط شادی گریه کردند.

موقع مراجعت، من به قدری متأثر شدم که بی اختیار به گریه افتادم و تا مسافتی پشت سر خود نگاه می کردم و می گفتم: الوداع یا رسول اللّه .
 

برخی موضوعات مشابه

بالا