آیا این تاپیک می تونه مفید باشه؟

  • بله

  • خیر


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Fatemeh-D

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
عضویت
2017/03/18
ارسالی ها
1,624
امتیاز واکنش
60,983
امتیاز
1,039
سن
22
هوالحق
سلام علیکم به هر کی نویسنده پر شوق و ذوقه...:biggfgrin:
ما پیگیر تاپیک فرکانس قلم بودیم اما بعداً نصفه کاره رها شد. همین شد که تصمیم گرفتم تاپیکی بزنم که توش همه چی باشه.:NewNegah (1):
ولی توجه داشته باشید که حرف مشترک بین این تاپیک و فرکانس قلم زیاده.
به قول کتاب دین و زندگی یازدهم:
«همه رسولان آورنده یک دین هستند!»:aiwan_light_biggrin::aiwan_light_biggrin:
نوشتن اصول یکسانی داره. فقط بستگی داره شما چطور درک کنید و تفسیر کنید. اینجا، نوشتن از نگاه یه نویسنده و منتقد حقیر انجمن تفسیر می شه.:aiwan_light_bdfglum:
توجه داشته باشید که:
-فقط شخص بنده می تونم تو این تاپیک پست بفرستم.:aiwany_light_blum:
-اگه کمبودی بود می تونین توی خصوصی باهام در میون بذارید.:aiwan_light_buba_phone:
-باور کنید اگه تشکر بزنید چیزی از تشکرای خودتون کم نمی شه! (عقده ای هم خودم هستم! :aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum:)
-این جا قصد توهین به هیچ کسی رو نداریم. من با هیچ بنی بشری دشمنی ندارم. پس به خودتون نگیرید.

فهرست مباحث:

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!

Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث اول:
    اســــــــــــــــــــــــــــــــم رمان!


    از عجایب روزگار اینه که، یه کلمه می تونه صدها ترکیب برای اسم رمان ایجاد کنه!
    بعضیاشونم ماشاءالله اینقدر تکرار می شن آلرژی زا می شن!:aiwan_light,xxxxblum:
    ولی بازم ملت از انتخابشون دست بر نمی دارن!o_O
    مثلاً، من یه ایده ای به سرم زد، دنبال یه اسم خوب می گشتم. از دو تا از دوستام مشورت خواستم، فلانی اومده با اعتماد به نفس تمام می گـه:
    -ناجی سرنوشت!
    حالا توصیف حالت من:
    چشما درشت، آب دهان خشک شده، و میل شدید به جویدن پایه صندلی و کوبیدن سرم به دیوار!:aiwan_light_dash2::aiwan_light_dash1:
    بابا خواهرم! برادرم! «سرنوشت» واژه ای است تکراری!
    یادمه برای نقد یه رمان، توی گوگل سرچ کردم ببینم آیا نام مشابه وجود داره؟ بعد با سی و شش نمونه رمان مواجه شدم که در داخل اسمشون، سرنوشت حضور قهرمانانه ای داره!:aiwan_light_bb:
    فقط سرنوشت نیست! کلمه «ملکه» سال هاست که جزو ده نام کلیشه ایه!

    اصلاً چند تا کسر پیش ساخته هست
    (هی شیمی! جگرم خون شد!:aiwan_light_cray2:) که اگه ازشون استفاده کنید موفق به ساخت یک اسم کلیشه ای می شید. مثل:
    ایکس، ایگرگ، آلفا، بتا، تتا، گاما و ...+ من (شامل دماغ خدادادی سربالا و عملی کوشولی نوک گنجیشکی خوش فرم من- نوه خاله ی پسر عموی همسایه عمه ی آشنای بابای من- سوسک دست و پا بلوری خوشمل من و...)
    عشق+(از شیر مرغ تا جون آدمیزاد)+ ـی (عشق خداوکیلی- عشق رولت خامه ای- عشق عمو بروسلی- عشق یاکریمی و...)
    صرف انواع افعال و شخص و شمار (من بهت گفتم، تو بهم گفتی، او بهم گفت، ولی ما به هم نگفتیم!- مادر من، مادر تو، خانواده شوهر!- دندون مرواریدی خوشگلم، دندون مصنوعی آقابزرگ، دندون پر کرده همسایه بغلی!- و...)
    ملکه+ هرچی که باهاش یه کلمه با کلاس بشه درست کرد (ملکه گوگوریو- ملکه کیست؟ سوسانو یا یی سویا؟- جنگ ملکه ها- ملکه زنبور ها و...)
    سرنوشت+ تمامی عناصر ذکور هستی (سرنوشت یک لوبیا چیتی- سرنوشت نخود هر آش- باقلا قاتق در تعقیب سرنوشت و...)
    کلبه+ همه چیز از کلمن مسافرتی گرفته تا کن لولیک توی دعای فرج (آی مدرســـــــــــــــــــه هق هق هق هق:aiwan_light_girl_cray:)
    کلاً این همه گفتم، که گفته باشم نویسنده عزیز! قبل از این که اسمی انتخاب کنی، خدا که اینترنت رو ازت نگرفته، ماشالا این همه باهاش میای انجمن! برو یه سرچ بزن تو گوگل، ببین مثل رمانت هست یا نه! والا بلا.... به پیر به پیغمبر.... نه تنها چیزی ازت کم نمی شه، می تونی یه اسم درست و حسابی هم انتخاب کنی.

    این از اصل اولی که باید توی پیدا کردن یه اسم رعایت کنید. دومی، ارتباط با ژانره. چطور؟
    طرف اومده ژانر معمایی برای رمانش انتخاب کرده، بعد اسم رمانش رو گذاشته : «من عاشق چشم و ابروتم!»
    یا یکی دیگه می خواد طنز بنویسه، اومده اسم رمانشو گذاشته : «من افسرده، من غمگین، بی تو تنهام!»
    دوستان من!
    اسم رمان بایستی با ژانرتون همخونی داشته باشه. این مثال هایی که زدم همه جنبه طنز و فان دارن، اما واقعاً زیاد دیدیم رمان هایی که ژانرشون رو پوشش نمی دن.





    ادامه در پست بعدی...
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث اول:
    اســــــــــــــم رمان! (بخش دوم)






    خب حالا به نظر شما چه نامی متناسب رمان شماست؟
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث دوم:
    خلاصــــــــــــــــــــه!

    مورد داشتیم، یارو اومده توی خلاصه کلی از محاسن دختره تعریف کرده، اون وسط اشاره ای هم زده به این که موهای پرپشت و افشون و دلرباش به خاطر مصرف شامپوی ایکس در حال ریزشه و داخل پرانتز پیشنهاد داده که از شامپوی ایگرگ استفاده کنیم!Boredsmiley
    یا یه نفر اومده از کیپریک های بلند (مژه) خودش در آینه حرف زده و این که چقدر چشماش رو خمــــــــــــــــــــــــــار کرده!:aiwan_light_girl_drink3: (هـی لامصب من خمـار که می شنوم یاد «من خمــــــــــار نیـــژتَم» میفتم!) خلاصه داشتم می گفتم. این بانو از کمر باریک و از شهلا گوزلَری (چشمان شهلا) صحبت کرده و بعد وارد قضیه مقدس «سنگ و شیشه» و این که آیا آن ها می توانند همدیگر را بشکانند شده. (جلل جالب! مگه شیشه سنگو می شکونه؟ قانون جدید نیکلاس کوپرنیکه؟:aiwan_light_swoon:)
    القصه...:aiwan_light_preved:
    ما زیاد دیدیم که نویسنده وسط خلاصه، می شینه و بساط دور خودش می چینه، همه رو هم دور خودش جمع می کنه که از عقاید (به نظر خودش) خاصش صحبت کنه.:NewNegah (8):
    حالا نه به نحو بالا، اما دیدیم که یارو خلاصه رو ول کرده و داره در مورد سرنوشت (!) حرف می زنه. (های ننم واااااای هق هق هق:aiwan_light_cray: های ننه هارداساااااان آی آی آی آی!:aiwan_light_girl_cray: (نوحه ترکیه عامو. اون لبخند ژکوند چیه گوشه لبت؟o_O ننم رو یاندیرماخ کرده این سرنوشت! یاندیرماخ یعنی سوزوندن.)) یا نویسنده نشسته در مورد اثرات وحشتناک قتل و جنایت:uzi: بر روی جامعه سفسطه بافی می کنه.:aiwan_light_sdblum: یا این که عشق یک طرفه چه طور می تونه باعث انفجار دهلیز راست قلب و انسداد رگ های کرونری بطن چپ بشه. آها در مورد علت های نارسایی دریچه های سه لخـ*ـتی هم اون وسط صحبتی می شه.:aiwan_light_to_pick_ones_nose2:

    نویسنده های گل، بحث در مورد عقاید، در خلاصه مجاز نیست. ببین، هرچقدر دلت می خواد برو از این چیزا توی رمانت بنویس عارفه لال شه اگه گیر بدم چرا اینجا نوشتی. (من بلد نیستم از خودم مایه بذارم. ها والا بلا!:aiwan_light_crazy:)
    البته، نوشتن علم ریاضی نیست که قوانین ثابت باشن. توش کلی استثنا می شه درآورد. شما می تونید گاهی اوقات اعتقادات رو وارد کنید. به شرطی که:
    -طولانی نباشه.
    -باعث ایجاد سؤال بشه.
    پس توجه داشته باشید دلبندانم. چراکه اگه این اصول رعایت نشه، شما متهم به اضافه گویی در خلاصه خواهید شد (و صد ضربه شلاق مجازات شماست. شما می توانید با پرداخت بووووق اوشلوق به مدیریت نقد مجازات خود را خریداری نمایید. (عامو من رشوه نگرفتم! دیکتاتور بود!:aiwan_lightff_blum: (آبجی حلال بنما!:aiwan_light_blusfm:)))
    در ادامه....
    ما از خلاصه چی می خوایم؟ (این که ناقص باشه تا رئیس پول جمع کنه خخخ:aiwan_light_english_en:)
    خلاصه اطلاعات بده. البته، اطلاعاتی که ما می خوایم شامل:
    -جنس شخصیت اصلی بلور و شیشه و الماس و سنگ و مرمر و مسکوویت و پگماتیت و پیریت و.... نمی شه. آقا شاید یه بدبختی مثل من از جنس کتان بود؟ شاید یه بیچاره ای مثل نوا پنبه کوهی بود؟ ماها باید دلمون بسوزه بی انصافا؟ (هرچند نوا کلاً نسوزه!) حالا ما خوبیم مهدیه بیچاره که از جنس هیدروکربنی مثل نفته چه گل پر پر شده ای روی سرش بریزه که سیاه نشه؟
    -عقاید نویسنده نمی شه.
    -شجره نامه شخصیت اصلی نمی شه.
    -زلف و گیسوی افشون و مماخ خدادادی عملی و قد بلند و کمر باریک در قسمت مردان سیکس پک و قد صد و نود نمی شه.

    پس چی شد؟ چنین خلاصه ای در عالم معنایی که مولوی توصیف نموده (یعنی نقد!!!:campe45on2:) معنی ندارد:
    من اسطوخودوسم. ماشالا مثل پنجه آفتاب می مونم. اصلن آفتاب و مهتابی که تا حالا تو عمرم ندیدم باید جلوی من لنگ بندازن. وقتی که داشتم با پورشه خوجلم می رفتم دانشگاه پزشکی سراسری تهران با یه بوگاتی تصادف کردم و نمی دونستم که اون مرد خوشتیپ قد بلند قراره همه آینده من رو عوض کنه. نمی دونستم قراره عاشق بشم و دل شیشه ای من بشکنه. ولی من سنگ می شم. سنگ نمی شکنه. سنگ سفته. محکمه. سنگ سرده و عاشق نمی شه. من انتقام می گیرم چون لذتی که در انتقام هست در ضایع کردن فوضول جماعتم هست!

    ادامه این متن در پست بعدی...
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث دوم:
    خلاصـــــــــــــــــــــه! (بخش دوم)


    خب،
    پست قبلی گفتیم چه چیز هایی رو نباید بنویسیم.
    حالا سؤال اینجاست که اگه اینا رو نباید بنویسیم پس چی بنویسیم؟




    پ.ن. با تشکر از دوستان نقدم که جنبه به خرج دادن و اجازه شوخی دادن:
    @kianick
    @AdriThea
    @PrAiSe
    @NAVA-K

    @Mhdiih
    @Dictator خواهرم اگه ناراضی هستی پوزش. ولی همه کیفش به همین بود سلطان دیکتاتور!
    پ.ن. اینجا نسبت به هیچ شخص خاص یا گروهی قصد توهین نداشتیم. به خودتون نگیرید لطفاً.
    پ.ن. در نظرسنجی شرکت کنید ببینم دارم آب تو هاون می کوبم یا نه؟؟!!
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث سوم:
    جــــــــــــــــــــــــلد!


    -ما جادوگر نیستیم.
    :aiwan_light_wizard:
    جمله ای بود که یک طراح جلد عنوان کرد! وی در تخلیه دق و دلی های خود، ضمن اشاره به مراجعه نکردن نویسندگان به بخش مشاوره، اظهار کرد:
    -بعضیا وقتی که جلد درخواست می دن، عکسی بهمون نمی دن. و وقتی ما ازشون می پرسیم چه عکسی مد نظر دارن، جوابی که می گیریم «نمی دونم!» هستش. و وقتی هم که جلد رو طراحی می کنیم و می فرستیم،:aiwan_light_paint3: می گن «این نه! اینو نمی خوام!»:aiwan_light_english_en:
    و این در حالی بود که از فرط بیچارگی خون می گریست!:aiwan_light_girl_cray2: طراح اشاره ای هم به کیفیت عکس های پیشنهادی از سوی نویسندگان کرد و این که انتظارات نویسندگان، از طراحان بی نوا بسیار زیاد است. عده ای به این توجه ندارند که کیفیت عکس های پیشنهادی، اصلاً مناسب ساخت جلد نیست.:aiwan_light_rtfm:
    در نهایت طراح در حالی که غم و فشار های روانی اش را روی بنده تخلیه کرده بود و شارژ بود، پیشنهاد داد که نویسندگان به تاپیک های عکس های عاشقانه، تراژدی و فانتزی در ساب طراحی جلد مراجعه کنند و عکس متناسب با رمان خود را، خودشان بیابند.:aiwan_light_gamer2:

    خب اینم از خبر روز!
    چرا این طوریه؟ چرا طراح از نویسنده شاکیه؟:aiwan_light_hunter: چرا منتقد از نویسنده شاکیه و نویسنده هم از طراح و منتقد و مدیریت جمیعا؟!
    همه شون یک علت بزرگ داره!
    «عدم انتخاب اصولی جلد»

    خوشبختانه، توی این سایت کلی امکانات برای نویسنده ها وجود داره. یکی از مهم ترین امکانات یه بخشیه به نام «مشاوره طراحی جلد کتاب». (احتمالاً یه بار گذرتون بهش خورده!:aiwan_light_girl_witch:)
    اونجا یه منتقد و یه طراح به نویسنده کمک می کنن تا بهترین جلد رو برای رمان خودش انتخاب کنه.
    اما یه سری نویسنده ها طی عملیاتی لجوجانه و خودکشانه:aiwan_light_focus: (مترادف انتحاری در فارسی. فارسی را پاس بداریم دلبندانم!) ضامن نارنجکی رو باز می کنن تا موقع نقد، منفجر بشه و اعصاب منتقد و طراح و نویسنده و مدیریت جمیعاً نابود بشه.:aiwan_light_bomb:
    -بعضی ها یه عکس خوشگل می بینن که به نظرشون کاملاً مناسب رمان زیباشونه. (-خب عزیزم عکسه رو دوست داری بزرگش کن بزن به دیوار اتاقت! -نمی شه! مامانم عکسه اون پسر خوشتیپه رو روی دیوار اتاقم ببینه از پنکه سقفی آویزونم می کنه!:aiwan_light_hang3:)
    -بعضی ها عکس های مرتبط با محتوا رو پیدا می کنن. اما به خاطر عدم مشاوره، عکسشون به ژانرشون مرتبط نمی شه.
    -یه سری به خبر عکس های کلیشه ای و تکراری برای جلد معرفی می کنن. (آی که دلم خووونه از این موضوع!:aiwan_lighght_blum: آخه عزیزم طراحی که این همه جلد طراحی کرده بهتر می دونه عکست تکراریه یا تویی که از دریای جلد رمان یه قطره اش رو دیدی؟:aiwan_light_girl_mad:)

    بعله! و اینم حکایتی من باب اعصاب خوردی ها، بابت یه جلد رمان:
    و آن گاه که عکس ارتباطی با محتوا و ژانر نداشت، منتقد ندا می دهد که:
    -هی فلانا! جلدت بسی پر نقص بودندی. عوضش بنما!:aiwan_light_ireful1:
    و نویسنده با لبانی برچیده و شکست خورده از انتخاب نادرستش:aiwan_light_to_take_umbrage:، تالار جلد را می خواند که:
    -منتقدین جلدم را نپسندیدندی. جلد دیگر برایم مهیا کنیدندی.
    و مدیریت می پرسد که:
    -مگر نمی دانندی که درخواست جلد یک بار میسر استندی؟
    و نویسنده پاسخ می دهد:
    -:aiwan_light_yes3:دانستندی ولی منتقدین ایراد گرفتندی!
    و کازه کوزه ها بر ملاج منتقد فرود می آید:aiwan_light_wacko: و حوا ژان پیس پیس می کند که:
    -پیس پیس! هی! کمتر ایراد گرفتندی تا تالار جلد به زحمت نیفتندی!:aiwan_light_punish:
    و طراح در آن سو غرغر کنان عکس را ویرایش می کند:aiwan_light_gamer3: و درس را فراموش می کند Bokmalو در امتحانات نمره کمی آورده و اعصاب معلمش را هم تکه پاره می کند.:aiwan_light_rtfm:
    پس کیا در این حکایت ماراتن اعصاب داشتن؟
    منتقد که طبق وظیفه اش نقد می کنه و هیچ گناهی هم نداره. ولی به خاطر مدیریت مجبوره کوتاه بیاد.
    طراح که دوباره باید بشینه جلد بسازه.
    مدیریت جلد که باید با نویسنده بحث کنه که طبق قوانین فقط یکبار سفارش جلد ممکنه.:NewNegah (8):
    حواژان که باس به ما هشدار بده.
    خود نویسنده که آلاخون والاخون می مونه. نه تالار جلد به راحتی بهش جلد می ده، و نه منتقد کوتاه میاد و در نهایت ممکنه رمانش به بخش آنلاین بره. Boredsmiley(اگه سطح کیفی رمانش پایین باشه.)
    و در نهای اون معلم مفلوک طراح!:aiwan_lighght_blum:
    اینجا کی مقصره؟
    هیچکس! فقط باید نویسنده به جای لجبازی با یه منتقد و طراح مشورت می کرد. اونا بهش می گفتن چه عکسی برای محتوا و ژانرش مناسبه و چه عکسایی می تونن با هم دیگه ترکیبات جذابی ایجاد کنن.
    پس چی شد؟
    مشاوره مهم ترین راه برای بهترین انتخاب درسته.
    اما بعضی ها همچنان از مشاوره فراری اند. ما نمی تونیم مجبورشون کنیم که مشاوره کنند. فقط راه هایی رو بهشون نشون می دیم که بهترین رو انتخاب کنند.

    جلد، یکی از چهار رکنیه که بدون خوندن اثر، خواننده رو به طرف رمان جذب می کنه. برای همین منتقد ها توجه ویژه ای بهش دارن. حالا اولین چیزی که یه منتقد بررسی می کنه، چیه؟
    -ارتباط با ژانر.

    ادامه در پست بعدی...
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث سوم:
    جلـــــــــــــــــــــــد! (بخش دوم)


    ما باید بدونیم که:





    ادامه پست بعدی...
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث سوم:
    جــــــــــــــــــــلد (بخش سوم)






    پ.ن. نظر فراموش نشه.
    پ.ن. بازم تأکید می کنم که قصد هیچ توهینی به هیچ شخص خاصی نیست.
    پ.ن. در نظرسنجی هم شرکت کنید.

    پ.ن. قابل توجه: به دلیل طولانی بودن پست ها، پست ها تجزیه شدند.
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث چهارم:
    مقدمـــــــــــــــــــــــــــــه!


    به دنیای شگرف مقدمه می رویم،:aiwan_light_king:
    اندر اعجاز مقدمه باید گفت::aiwan_light_mega_shok:
    -آقا هر ایش گوریسن اله یه دختر با قلب سینیخ:aiddddddwan_light_blum: می بینی که دونیایی از غرغر و غرور واریدی!:aiwan_light_girl_mad: (ترکیب ترکی و فارسی بود! اگه بلدین با لهجه شیرین ترکی بخونید سناریوی ما تکمیل شه! ترجمه اش این می شه: آقا هرکاری می کنی فقط یه دختر با قلب شکسته:aiwan_light_cray2: می بینی که دنیایی از غرغر و غرور داره!)
    اصلاً مقدمه خلق شده که در ژانر های عاشقانه با زر زر:aiwan_light_girl_cray2:... عه ببخشید گریه ی یه دختری از جنس شیشه ولی خیلی محکم رو ببینیم:aiwan_light_parting: که به علت زمین لرزه نه ریشتری توکیو ویران شده! :aiwan_light_vava:(پس کو حلال احمر و صلیب سرخ؟؟؟) و حتماً اون وسط تأکید می کنه که عشق نامرد بی لیاقت بووووق من، حالا که منو شکستی به من نزدیک نشو چون خرده شیشه هام تو رو زخمی می کنه!:aiwan_light_girl_prepare_fish: (اوووووو مای گااااد!)
    عامو کدوم عشق؟ کدوم زخمی شدنی؟ من اگه بر فرض محال از جنس شیشه بودم، (که نیستم! خدا من رو هم چینی خلق کرده! (اهم اهم. چینی سه تا معنی داره. یکیش منظور افراد چشم بادومی هستن، یکی ظروف چینی و یکی هم کنایه از کیفیت محصولات! منظور من دو تا مورد دوم بود. الان گرفتین که جمله من ایهام داره و من چقدر با سوادم؟؟؟؟:aiwan_light_blum3:aiwan_lightsds_blum: ها داشتم می گفتم، اگه من از شیشه بودم و یکی میومد من رو می شکست همین خورده شیشه ها بر می داشتم و باهاشون چشمای طرف در میاوردم، به سیخ می کشیدم و کبابشون می کردم تا یاد بگیره نباس من رو بشکنه.:aiwan_light_hunter: مگه من با کسی شوخی دارم؟:aiwan_light_russian_ru:
    حالا من هنوز در عجبم که این دختر محکــــــــــــــــــــم! چطور به این راحتی می شکنه! اصلاً من داشتم با خودم دو دو تا چهار تا می کردم و بعد با یادآوری مباحث زمین شناسیمون فکر می کردم این یارو از جنس کربن تشکیل شده در لایه گوشته زمین در دما و فشار بسیار بالاست که درجه سختیش ده هستش و فقط با اشعه فرابنفش می شه درستش کرد. بعد با فهمیدن این که دختره شکسته تمام باور های منم نابود شد!
    بعد با مشاهده های مکرر عادت کردم و الان اگه همچین چیزی رو ببینم بچه ها رو جمع می کنم و با همدیگه جمع می شیم، و در حالی که داریم پسته... نه نه تخمه می خوریم، (پسته مال خیلی قدیما بود؛ الان خیلی گرون شده... هــــــی روزگاااار!) به این جمله ها نگاه می کنیم و می خندیم!:aiwan_light_sarcastic::aiwan_light_sarcastic_blum::aiwan_light_sarcastic_hand: (دیوونه هم آبجی گلتونه. یعنی خودم!)

    حالا عاشقانه به کنار...
    وارد مبحث فانتزی که می شین،
    با انقلاب عظیم «من کیستم؟» مواجه می شین.
    اصولاً از اونجایی که شخصیت های اصلی فانتزی ها معمولاً چند قدرت خارق العاده دارن و در نهایت از ته بدبختی و فلاکت در میان و می فهمن شاهزاده ان، و خیلی زود از شنیدن خبر این که منجی و قهرمان جهان هستن، سورپرایز می شن، بیچاره ها دیگه دچار دوگانگی می شن دیگه! بایدم یکم توی مقدمه از «بودن یا نبودن، مسئله این است» صحبت کنن.

    توی مذهبی هم اگه بریم....
    با چالش سیب سرخ حوا و چرایی خوردن اون میوه ممنوعه مواجه می شیم.
    این جا معمولاً اشاره می شه که آدم به خاطر عشق حوا سیب خورد و حالا آدم دیگه آدم نیست و حوا و عشق دیگه یادش نمیاد. (ولی سیب یادش میاد! مردا جونشون به شکمشون بنده! (صرفاً جهت شوخی. آقایون ناراحت نشن لطفاً.)


    بله...
    اینم کلیشه های دنیا مقدمه.
    البته باید اشاره کرد که بازم هست. اما اینا نمونه های بارزی هستن که مشاهده می شن.

    ما به چی می گیم مقدمه؟
    یه متن ادبی، یه غزل، یه قطعه شعر و یا بخش مهم و هیجان انگیزی از رمان، که آدم رو با حال و هوای رمان آشنا کنه.


    یارو اومده یه رمان نوشته با ژانر طنز. (انصافاً هم طنزش یه جاهایی خیلی قشنگ بود) ولی به مقدمه اش نگاه کنین:
    در پیچ و خم بلندای سرنوشت، دستم را می گشایم...

    (الان با خودم گفتم وسط این رمانتیک بازیا قراره یکی پق کنه این یارو زهره ترک بشه!)
    رو به مخمل نقره آگین سرد..
    (آهااااا! الان میاد!)
    تا شاید راهی باشد....
    و الی آخر... دیگه بقیه اش رو نمی گم. فقط تا آخر چشم انتظار یه شوخی بودم! نبود! بغضم گرفت:aiwan_light_blusfm:. رمان هم کوفتم شد. فکر کنین وسط بغضی که از خوندن مقدمه روی گلوتون نشسته، با متن رمان شما رو بخندونن. واقعاً اون خنده براتون زهرمار نمی شه؟


    این همه گفتم، که گفته باشم مقدمه تون با ژانر رمانتون هماهنگ باشه.
    می دونستید که با یه آیه از قرآن کریم، و یا یه حدیث چقدر قشنگ می شه ژانر مذهبی رو آورد؟ می دونستید که خیلی از آیات و احادیث جنبه اجتماعی جنبه دارن و شما با قرار دادن اونا، می تونید اجتماعی رو هم به همراه مذهبی به رخ بکشید؟ می دونستید که حتی از عشق زن و مرد هم توی قرآن کریم صحبت شده؟:aiwan_light_first_move: می دونید خیلی ها از آیات قرآن کریم که توشون از جن صحبت شده برای مقدمه رمان ترسناکشون استفاده کردن؟:aiwan_light_diablo:
    می دونستید شاعران خیلی ناب تر و قشنگ تر از عشق صحبت کردن؟ خیلی جالبه که توی سروده های اونا خبری از شیشه و سنگ و دختر خدا دادی مماخ عملی نیست.:aiwan_light_girl_drink4: ادبیات غنایی می تونه بازگوی ژانر عاشقانه و تراژدی، و ادبیات تعلیمی می تونه انتقال دهنده ژانر اجتماعی باشه.
    خبر دارید که یه جُک ساده می تونه آدم رو آماده ورود به یه فضای طنز کنه؟:aiwan_ligsdht_blum:
    تا حالا دیدین فانتزی هایی رو که توی مقدمه درمورد سرزمین خلق شده توسط خود نویسنده صحبت شده باشه؟ و یا افسانه هایی که روی داستان و روند رمان تأثیر به سزایی داشته باشن؟
    من یه علمی-تخیلی دیدم که نویسنده در مورد یه پدیده علمی که می تونست برای بشریت خطرناک باشه، توی مقدمه می گفت و توی رمان، ما شاهد شخصی بودیم که می خواست به اون پدیده تسلط پیدا کنه.
    توی تاریخی یه دیالوگ به زبان فارسی کهن و یا یه اشاره کوچیک به امکانات کم، حضور یه شاه و یا هر چیزی که به تاریخ اشاره کنه والا بلا کافیه. شما اون موقع می تونید به راحتی روی ژانر های دیگه تمرکز کنید.
    من دیدم یه پلیسی رو که مقدمه اش شرح جزئیات یه پرونده بود. یه جنایی دیدم که توی مقدمه از احساسات و عقاید یه آدمکش حرف می زد. یه مافیایی وجود داره که نویسنده در مقدمه از ترس یه نفر از رئیس مافیا حرف می زنه و این که اون آدم چقدر مرموزه. توی معمایی از سردرگمی یه شخصی سر در میاریم.

    نکته: گاهی اوقات معرفی شخصیت اصلی قهرمان و یا ضد قهرمان، خیلی می تونه کمکتون کنه. البته این موضوع شامل توصیفات ریز جزئیات چهره و شکنندگی و استحکام همزمان شخصیت اصلی و... نمی شه! بعضی ها خلاصه زندگینامه یه شخصیت رو در مقدمه میارن. مثلاً من خودم در فن فیکشن فرمول سری این کار رو به تقلید از جناب ای این کالفر (نویسنده مجموعه آرتمیس فاول) آرتمیس رو توصیف کردم.
     
    آخرین ویرایش:

    Fatemeh-D

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2017/03/18
    ارسالی ها
    1,624
    امتیاز واکنش
    60,983
    امتیاز
    1,039
    سن
    22
    مبحث چهارم:
    مقدمـــــــــــــــــــــــــــــه! (بخش دوم)


    نکته بعدی، ارتباط با محتواست.
    یارو اومده در مورد دختری نوشته که تمام عشقش، وجودش، زندگیش، بود و نبودش، (من نمی گم نویسنده می گـه!) یه نفره:aiwan_light_girl_pinkglassesf:، و خبری از شخص سوم توی عشقشون نیست، (مگر اون دختر سرتاپا عملی که هر لحظه بیست کیلو آرایش روی صورتشه و خیلی با عشـ*ـوه رفتار می کنه!) بعد از فرهاد و خسرو و شیرین حرف می زنه توی مقدمه اش!
    نویسنده عزیز من قضاوت رو به خودت واگذار می کنم. فرهاد داستانت کجاست که به خاطر عشقش خودش رو به کشتن بده؟ داستان شیرین و فرها مثال بارز عشق یه طرفه و نرسیدن هستش. پس کو اون نرسیدن؟ کو اون عشق یه طرفه؟
    دوستان عزیزم، نمی دونم واقعاً چی بگم. ارتباط با محتوا از اسمش معلومه که حرف ما چیه. یعنی این که مقدمه و داستان و ماجرای رمانتون به هم ربط داشته باشن. اگر می بینید نمی تونید یه متن متناسب پیدا کنید، خودتون بنویسید، اصلاً یه بخش حساس از رمانتون رو به عنوان مقدمه بذارید. باور کنید هیچ ایرادی به شما گرفته نمی شه.


    و در آخر...
    می خوایم در مورد چیزی حرف بزنیم که دل منتقدا رو خون کرده!
    ارتباط مقدمه با خلاصه و اسم رمان...
    می گن خلاصه خبر می ده، مقدمه یکم روی این خبر نمک می پاشه تا غذای خوشمزه مون آماده بشه. مقدمه از احساسات جاری در رمان حرف می زنه، باید از احساساتی حرف بزنه که جاش توی خلاصه خالیه. یادتونه گفتم که بحث در مورد عقاید توی خلاصه مجاز نیست؟ شما اون عقاید رو بیارین توی مقدمه! به چالش بکشید و از احساسات خودتون یا شخصیت اصلی حرف بزنید. نازنین دندونش بیفته اگه چیز بدی از آب در بیاد! (نازنین جان خودت گفتی اسمت رو بیارم!)
    این طوری می بینید که چطور خلاصه و مقدمه ارتباط خودشون رو پیدا می کنند. مقدمه نباید خلاصه رو نقض کنه.
    اصلاً مورد داشتیم، یه کلیشه نویس که یکم از بقیه کلیشه نویس ها زرنگ تر:aiwan_light_hi: بوده، توی خلاصه ننوشته که دختره عین شیشه شکننده است! (عجیباً غریبا!) فقط گفته دختر خوشمل پری روی ما خیلی قوی و محکمه! بعد توی مقدمه داره از عشق بی وفاش گله می کنه:aiwan_light_girl_cray: و این که چطوری دلش از دستش شکسته!:aiddddddwan_light_blum:(قریب به نود درصد مواقع توی رمان می فهمیم که همه چیز یه سوءتفاهم بوده و رقیب عشقیش صحنه سازی کرده تا عشقشو ازش بگیره!) القصه! این طوریه که وقتی خواننده میاد مقدمه رو می خونه، یه نگاه به خلاصه می ندازه، یه نگاه به مقدمه! یه نگاه به خلاصه و یه نگاه به مقدمه! و از عجایب خلقت بشریت انگشت به دهان می مونه!:aiwan_light_shok:
    بعد از ارتباط با خلاصه، باید گفت که ارتباط با اسم هم خیلی مهمه! یارو اسم رمانش «عشق ببو گلابی من» هستش! بعد توی مقدمه از چشمان سگ دار و تیزبین و عقاب مانند عشقش حرف زده و قربون صدقه هوش و مخچه عشقش رفته! :aiwan_light_girl_pinkglassesf:من دیگر سکوت می کنم! شما باشید و این مقدمه!

    اصولاً مقدمه هایی که یک یا چندین بار به علت انتخاب نامشون یا خود نام اشاره می کنن، موفق تر هستن. البته طبق گفته های فرکانس قلم، نباید فراموش کرد که لازم نیست که به زور اسم رمانتون رو داخل مقدمه جا بدید. مثال فرکانس قلم این بود:
    -میازار منی که عاشق پیشه ام/ که جان دارم و جان شیرین خوش است

    حالا من چند تا مثال دیگه می زنم که این جا منور تر بشه!
    -به قبرستان گذر کردم کم و بیش/ بدیدم «سنگ قبر تاریک» خویش (در ژانر ترسناک... اصولاً بعد این بیت یه هو هوی جغد هم داخل پرانتز میاد!)
    -دیدار «مهرخ عشق» دانی چه ذوق دارد؟/ ابری که در بیابان، بر تشنه ای ببارد (در ژانر عاشقانه! ولی دوست نویسنده ام اسمت به درد رمان نمی خوره!)

    -«قاتل لیلا» را نه تو بشناسی، نه من!/ وین حرف معما نه تو خوانی و نه من (وارد ژانر فوق خفن معمایی و جنایی می شویم. وفقط من نفهمیدم این لطافت ادبیات توی کجای حلق خشونت داستان جا شده؟ شما فهمیدین به منم بگین!)
    بعله! کلاً ّبعضیا علاقه دارن از اشعار استفاده بهینه ببرن!
    حالا شما بیاین به بخشی از مقدمه رمان ظلمات دل نگاهی بندازین (دوستان فقط صرفاً به این دلیل این مقدمه رو می ذارم که توش از اسم رمان استفاده شده. متأسفانه تا حالا رمانایی که خوندم اسم رمان داخل مقدمه نیومده.)
    نفرت، تنها چیزی بود که در ظلمات دلم، قابل دیدن بود...
    دیدن نه! مگر می توان در ظلمات چیزی دید؟
    مگر می توان در سیاهی وجودم دیدن را یافت؟
    نفرت، قلبم را ربود، و گرمای تپنده اش را خاموش کرد...
    ...

    اگه اسم رمان در مقدمه، بیاد، معمولاً شما می تونید هدفتون رو از انتخاب اسم، به طور واضح به خواننده بشناسونید. ولی باز هم تأکید می کنم که این کار ضروری نیست. به زور داخل مقدمه جا ندید اسم رمانتون رو. اگه دیدید همه چیز درسته، می تونید از این کار چشم پوشی کنید.


    پ.ن. نظر یا دتون نره. نظرسنجی هم محض خوشگلی نذاشتیم!
    پ.ن. قصد هیچ توهینی به هیچ کس یا صنف خاصی نبود. به خودتون نگیرید.
    پ.ن. نازنین جان ممنون بابت اجازه اعمال شوخی! @N.army
    پ.ن. اشعاری که آورده شده (می دونم همتون می دونید ولی گفتم ذکر کنم که دیگه دزدی نشه:aiwan_lightsds_blum::aiwan_lightsds_blum:):
    -میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است (فردوسی)
    -به قبرستان گذر کردم کم و بیش/ بدیدم قبر دولتمند و درویش (باباطاهر)
    -دیدار یار غائب، دانی چه ذوق دارد؟/ ابری که در بیابان، بر تشنه ای ببارد (سعدی)
    -اسرار ازل را نه تو دانی و نه من/ وین حرف معما نه تو خوانی و نه من (خیام)
     
    آخرین ویرایش:
    تاپیک قبلی
    بالا