میدونید چیه؟ اولش خیلی باحال و جالب به نظر میرسه، اما بعدها دیگه تکراری میشه
چون آدم از یک جایی به بعد نیاز داره که بمیره. البته چیزی به اسم مردن وجود نداره، پس بهتره جملهم رو اصلاح کنم: از یک جایی به بعد آدم نیاز داره که از منزل الانش که زمین باشه نقل مکان کنه و به دنیای جدید بره...
خلاصه این که کمیت مهم نیست کیفیت مهمه. هزار سال عمر بیهوده چه سود؟ برای یک زندگی خوب در زمین دوسالهم کافیه. البته این نظر بنده است.
کلی فیلم می دیدم. همه جای زمین رو می گشتم.
کلی خرت و پرت جمع می کردم که هزار سال بعد وقتی عتیقه شدن بفروشم و پولدار بشم :)
تنها زندگی می کردم ولی سعی می کردم کلی دوست جاهای مختلف دنیا داشته باشم.
هر بیست سال یک بار یه رشته ی درسی جدید انتخابدرسیکردم و به دانشگاه می رفتم. حتما روانشناسی، ادبیات، ادبیات انگلیسی و هنر می خوندم.
کلی کتاب می نوشتم و فکر کنم با همچون عمر و تجربه ای می شد کتابای خیلی خوبی نوشت
به معنای واقعی کلمه زندگی کنم ماجراجویی کنم به دنبال ناشناخته های کشف نشده بگردم به دنبال سوال های بی جواب بگردم انسان افریده نشده که هر روزش مثل دیروزش باشه چون بعد باعث یه روز مرگی میشه البته در حقیقت روز مردگی چون سعی نکرده از اون محدودیت ها ش یک پا فراتر بذاره چون سعی نکرده تغییر در خودش ایجاد کنه زندگی کردن واقعی اینه که هیچ وقت امروزت مثل دیروزت نباشه ویک چیز جدیدتر یاد بگیری پس از این عمر نامحدود بیشترین بهره رو میبرم چون دنیا دنیایی بی نهایتیه