شعراول:پنکه
خسته شد از بس که چرخید
پنکهی بیچارهی ما
من نمیدانم چه فکری
میکند دربارهی ما
در نفسهایش اگرچه
یک نسیم سرد دارد
پشت او داغ است از تب
پنکه ی ما درد دارد
چند ساعت کار کرده؟
چند روز و چند هفته؟
دور خود هی چرخ خورده
هی سر او گیج رفته
آه! میترسم که فردا
پنکهی خوبم بمیرد
کاش بابا بیبهانه
زودتر کولر بگیرد
خسته شد از بس که چرخید
پنکهی بیچارهی ما
من نمیدانم چه فکری
میکند دربارهی ما
در نفسهایش اگرچه
یک نسیم سرد دارد
پشت او داغ است از تب
پنکه ی ما درد دارد
چند ساعت کار کرده؟
چند روز و چند هفته؟
دور خود هی چرخ خورده
هی سر او گیج رفته
آه! میترسم که فردا
پنکهی خوبم بمیرد
کاش بابا بیبهانه
زودتر کولر بگیرد