شب سردی بود و داشت بارون می بارید.
کیک تولد شکلاتی روبه رویم واقعا هــ ـوس انگیز بود.
از گرسنگی شکمم صدا می داد. منتظر بودم که... کیک رو بِبُرند بالاخره آیلین گفت:
_ خاله مردیم از گرسنگی.
_صبرکن مهرداد هم بِرسه.
با شنیدن اسم مهرداد اخمهام توهم رفت. اگه میدونستم اون هم میاد امکان نداشت پام رو تو خونه بزارم.
از آخرین باری که دیدمش دوسال می گذره. اصلا مشتاق دیدنش نبودم مخصوصا از وقتی که از اون دختره افاده ای خواستگاری کرده بود. لبم رو جوویدم و به این فکر کردم که چطوری سه ماه منو سر کار گذاشت و بهم دروغ گفت خوشحالم که دوسال رفتم لندن و
کیک تولد شکلاتی روبه رویم واقعا هــ ـوس انگیز بود.
از گرسنگی شکمم صدا می داد. منتظر بودم که... کیک رو بِبُرند بالاخره آیلین گفت:
_ خاله مردیم از گرسنگی.
_صبرکن مهرداد هم بِرسه.
با شنیدن اسم مهرداد اخمهام توهم رفت. اگه میدونستم اون هم میاد امکان نداشت پام رو تو خونه بزارم.
از آخرین باری که دیدمش دوسال می گذره. اصلا مشتاق دیدنش نبودم مخصوصا از وقتی که از اون دختره افاده ای خواستگاری کرده بود. لبم رو جوویدم و به این فکر کردم که چطوری سه ماه منو سر کار گذاشت و بهم دروغ گفت خوشحالم که دوسال رفتم لندن و