Pari_A
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2017/02/27
- ارسالی ها
- 2,766
- امتیاز واکنش
- 14,439
- امتیاز
- 746
بیوگرافی و تصاویر جمشید مشایخی و آخرین وضعیت مشایخی در بیمارستان
استاد جمشید مشایخی،هنرپگیشه ی پیشکسوت کشورمان که چندیست در بیمارستان بستری بوده و بخاطر چسبندگی روده در تیرماه امسال مورد عمل جراحی قرار گرفته است این روزها از حال مساعدی برخوردار نیست . استاد مشایخی از بازیگران بزرگ و نام دار ایران زمین هستند، امروز بیوگرافی و تصاویر این شخصیت سینمایی برجسته را مرور میکنیم، در حال حاضر حال و احوالات ایشان مساعد نیست ما همه ی از درگاه خداوند بخشنده برای ایشان تقاضای سلامتی داریم.با ماددر ایران ناز همراه باشید.
بیوگرافی جمشید مشایخی
جمشید مشایخی زادۀ 5 آذر ماه ، سال 1313 در شهر تهران، بازیگر است. دارای تحصیلات ناتمام در رشته تئاتر است از بازیگران پرکار قبل از انقلاب است، سفر سلامت و بینایی می باشد و نشان درجه یک فرهنگ و هنر را گرفته است. اصالت استاد به تنکابن مازندران بر میگردد.
به گزارش ایران نازجمشید مشایخی در منطقه اي بنام پارچین تهران به دنیا آمده است. پدرش تحصیل کرده کشور آلمان و سوئد بودو بعنوان افسر شیمست در کارخانه شیمیایی ارتش کار میکرد و مادرش نیز خانه دار بود.
خواهر و برادران جمشید مشایخی
فرزند اول خانواده من هستم، بعد علی، فرهاد، مریم، لیدا، امیر و ویدا که من و علی در ایرانیم، فرهاد در ایالات امریکا و بقیه در اتریش زندگی میکنند.
جمشید مشایخی و علاقه به هنر در کودکی
علاقه ام به هنر از همان دوران نوجوانی شروع شد. زمانی که در کلاس پنجم ابتدایی درس می خواندم؛ نمایشنامه مینوشتم، کارگردانی میکردم ودر کنار بچه هاي محله بازی میکردیم.
جمشید مشایخی و اکبر عبدی
جمشید مشایخی و سربازی و استخدام
به مدت 2 سال در ارومیه خدمت سربازی کردم ودر سال 1336 وقتی پایان خدمت گرفتم از طریق دوست دایی ام به اداره هنرهای دراماتیک معرفی شدم. بعد از اجرای یک نمایشنامه من نخستین کسی بودم که در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شدم.
شروع حرفه اي جمشید مشایخی
بعنوان بازیگر حرفه اي کارم از برنامه نمایشی کانال سوم تلویزیون که غیر دولتی بود شروع شد، اما بهصورت جدی از سال 1349 با فیلم کوتاه جلد مار کارم را آغاز کردم.
همسر جمشید مشایخی گیتی رئوفی
ماجرای ازدواج جمشید مشایخی با دختر عمه
جمشید مشایخی درسال 1336 با دختر عمه خود گیتی افروز رئوفی ازدواج کرد، این زوج صاحب سه فرزند بنام هاي نادر «رهبر ارکستر و آهنگساز»، نازنین «معلم در کشور آمریکا» و سام شدند.
بیوگرافی گیتی رئوفی همسر جمشید مشایخی
همسر جمشید مشایخی به گزارش ایران ناز: بطور معمول همیشه جمشید به من هدیه میدهد، اما در مجموع فکر میکنم بهترین هدیه اي که به هم دیگر و به جامعه داده ایم تربیت سه فرزند به نام هاي نادر، نغمه و سامان است که هر سه موجب افتخارمان هستند. از نظر من بزرگ ترین وظیفه یک زن و مرد تربیت فرزندان صالح است.جمشید نمیگذارد به پشت صحنه فیلمهایش بروم
من گیتی افروز رئوفی هستم، پدرم افسر شهربانی بود. سال 1315 در قزوین به دنیا آمده ام و دارای دو فوق دیپلم در رشته هاي طبیعی و خانه داری هستم، بچه که بودم به همراه پدر و مادر و برادر و خواهرهایم به تهران آمدیم.
در دبستان و دبیرستان پروین اعتصامی تحصیل کردم. پدرم مردی بسیار سخت گیر و متعصب بودو من هر موقع برای کارهای ضروری از خانه بیرون می رفتم پدرم به برادرم مرحوم گرشا رئوفی ماموریت می داد تا همراهم بیاید تا تنها نباشم.
من طی تمام سال هاي زندگی مشترک، جمشید را مثل فرزندم تر و خشک کرده ام و بارها به او گفته ام تو مثل بچه بزرگ من هستی. من خیلی دوست داشتم که پشت صحنه فیلم ها یا سریال ها را ببینم، اما هر بار خواسته ام رابا جمشید در بین گذاشتم،به من گفت:اگر تو پشت صحنه بیایی، من فکر میکنم در خانه ام، تو گیتی هستی و من جمشید هستم،در نتیجه پرسوناژ یادم میرود. بهمین خاطر تا حالا، فقط دوبار سر صحنه فیلم برداری رفته ام.
من شوخ طبع هستم و باوجود آنکه اینروزها روحیه ام خراب است وقتی میبینم جمشید به خاطر گرفتاری ها و مشکلات حرفه اش کسل یا ناراحت است و اخم هایش درهم رفته با او شوخی کنم و حرف هاي شیرین میزنم تا ازآن حالت بیرون بیاید و لبخند روی لب هایش بنشیند.
کتکی که از پدر خوردم
پدرم افسر شهربانی بود. پدرم مردی بسیار سخت گیر و متعصب بود. یک روز پدرم از محل کارش که در اداره شهربانی بود، سر زده به خانه آمد و همین که خنده مرا که آن موقع ده-یازده ساله بودم،شنید، به شدت خشمگین شد، کتکم زد و گفت:صدای هیچ زن و دختری نباید از خانه بیرون برود.
یکی از تیمسارهای ارتش که همسایه ما بود دختری به نام نسرین داشت.من به دیدنش می رفتم و با او صحبت میکردم پدرم دو مرتبه مرا در انتهای کوچه با او دید یک روز به خانه آمد و گفت؛ دخترم با نسرین کاری داشتی؟ گفتم؛ بله میخواستم درباره درس چند سوال از او بپرسم، پدرم با قاطعیت گفت: از تو خواهش میکنم دم در نرو، گفتم؛چشم! چند روز گذشت باز نسرین مرا صدا کرد.
از بدشانسی باز پدرم از راه رسید و مرا دید و با خشم گفت؛ مگر من به تو نگفتم توی کوچه نرو؟ دوباره مرا کتک زد و گفت، تورا کتک زدم که تا وقتی ازدواج نکرده اي، دیگر دم در نروی، همین حالا اگر دم دربایستی، مردم میگویند برای شوهر پیدا کردن دم در آمده است!