Pari_A
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2017/02/27
- ارسالی ها
- 2,766
- امتیاز واکنش
- 14,439
- امتیاز
- 746
بیوگرافی چارلزدیكنز
چارلزدیكنز و رمان دیود كاپرفیلد
چالز دیكنز ، با آنكه ریزه بود ،قیافه مطبوعی داشت،در «نگارخانه ملی »لندن ،تصویری از او هست كه مكلیس كشیده است و دیكنز را در بیست و هفت سالگی نشان می دهد . دیكنز روی صندلی بسیار بزرگ و مجللی پشت یك میز تحریر نشسته است و ودست ظریف و زیبای او روی یك كتاب خطی قرار دارد. لباس شیكی پوشیده و دستمال گردن ساتین پهنی زده است. موهای خرمایی رنگ او مجمد است و مقداری زیادی از آن دو طرف صورتش در ست تا زیر گوشها ریخته است . صورتش كشیده و رنگ پریده و چشمهایش قشنگ است؛قیافه فكوری كه به خود گرفته طورییست كه یك جماعت تحسین كننده ،می تواند ماز یك نویسنده جونان فیروزمند انتظار داشته باشد. دیكنز،همیشه تا حدی ظاهر آرا بود و در جوانی از كت های مخملی، جلیقه های جلف ،دستمال گردنهای رنگی و كلاه های بلند سفید خوشش می آمد؛ ولی هیچ وقت نتوانست با پوشیدن این لباسها ،تأثیری را كه آرزو می كرد، در مردم به وجود آورد. مردم از دیدن لباس او ،متعجب می شدند .وحتی ، یكه می خوردند و می گفتند لباس او ، هم مزخرف است و هم جلف.
پدر بزرگ چارلز، ویلیام دیكنز ، زندگی را بانوكری شروع كرد،با یك كلقت عروسی كرد و سرانجام در كاخ كرو مقر «جان كرو» كه نماینده مجلس بود و از «چستر» انتخاب می شد، پیشكار او شد . او دو پسر داشت:ویلیام و جان ،ولی مافقط با یكی از آنها كار دادریم و او جان است. اول برای اینكه پدر بزرگترین رمان نویس انگلیس بود، دوم برای اینكه بزرگترین آفریده پسرش یعنی «آقای میكاوبر» از روی او ساخته شد. ویلیام ارشد ،وقتی جان متولد شد مرد، و بیوه او به عنوان خانه دار ، سی وپنج سال دیگر در كاخ كرو باقی ماند. و بعد بازنشسته شد.كروها،دو پسر ار تربیت كردند و برای آنها وسیله معاش بهیه نمودند. برای جان ، در «اداره حسابداری نیروی دریایی» كاری پیدا كردند؛در آنجا جان با یكی از منشیهای همكارش دوست شد و به زودی با خواهر او الیزایت بارو عروسی كرد. جان دیكنز را به صورت خودآرای پیری كه خوب لباس می پوشید، و دائما با یك دستة بزرگ مهر كه به ساعت بغلی اش متصل بود ور می فت ،و صف كرده اند. اسنطور پیداست كه جان برای خوردن نوشید*نی خوب،سلیقه داشت،چون دفعة دوم كه توقیف شد، بابت این بود كه یك تجارتخانه نوشید*نی فروشی علیه او اقامه دعوا كره بود. چنین معلوم است كه جان دیكنز ، درست از همان ابتدای زندگی زناشویی ،دچار گرفتاریهای مالی بود و همیشه آماده بود تا از هر كس كه به اندازه كافی احمق بود كه به او پول قرض بدهد،وام بگیرد.
چارلز، بچه دوم جان و الیزابت دیكنز، در سال 1812 در پرت سی(portsea) به دنیا آمد، ولی دو سال بعد ، پدرش به لندن و سه سال پس از آن به «چات هام» منتقل شد. در آنجا، پسر را به مدرسه گذاشتند و او شروع به درس خواندن كرد. پدرش یك مجموعه كوچك كتاب داشت: «تام جونز»، «كشیش ویك فیلد»، »ژیل بلاس» ،«دون كیشوت»و «رودریك راندوم». چارلز این كتابها را بارها خواند، رمانهای خود او نشان می دهد كه این كتابها چه نفوذ عظیمی در او داشته است.
د ر1822 ، جان دیكنز كه تا این وقت پنج بچه داشت، به لندن برگشت؛ ولی چارلز د رچات هام باقی ماند تا درس خود را ادامه بدهد و مدت چند ماه به خانواده خود نپیوست. در آن زمان ، خانواده دیكنز در كامدن تاون واقع د رحومه لندن ، در منزلی كه او بعدها آن را به عنوان خانه خانواده میكاوبر توصیف كرد،زندگی می كردند. جان دیكنزف با آنكه در سال ،كمی بیش از سیصد لیره در آمد داشت ظاهراً بیش از حد معمول در مضیقه بود و به نظر می رسد آنقدر پول نداشت كه چارلز كوچولو را دوباره به مدرسه بفرستد. به چارلز مأموریت دادند كه مواظب بچه ها باشد ،كفشها، ر پاك بكند ،لباسها را ماهوت پاك كن بزند و كارهای خانه را انجام بدهد،اینها هم كارهایی بود كه او از آنها بدش می آمد . ولی در فاصله این كارها ،در اطراف كامدن تاون كه : «جای ویرانی بود و اطرافش را كشتزارها و خندقها كرفته بود» و در سامرس تاون و كنتیش تاون كه كنار كامدن تاون قرار داشت ،گردش می كرد؛ و بعدها كه ماز این جاها جلوتر رفت،سوهو و لایم هاوس را هم شناخت.
كارو بار خانواده آنقدر بد بود كه بانو دیكنز تصمیم گرفت برای بچه هایی كه پدر و مادر آنها در هندوستان زندگی می كردند،یك مدرسه باز كند؛ پولی قرض كرد تا با آن خانه ای اجاره كند و داد آگهیهای دستی چاپ كردند؛ تا توزیع شود، بچه ها را فرستاد كه اعلانها را د رآن حوالی توی صندوقهای پست بیندازند، با همه اینها ،حتی یك شاگرد هم نیامد. قرضها فشار می آورد،به همین جهت، چارلز را می فرستادند تا هر چیزی را كه با آن پول مختصری به دست می آمد گرو بگذارد؛كتابها،كتابهای عزیزكه او به آنها آن قدر علاقه داشت ،به یك كتاب فروش فروخته شد . بعد «جیمز لامرت» نا پسری خواهر خانم دیكنز،در یك كارخانه واكس سازی كه خودش مالك قسمتی از آن بود ،با مزد شش یا هفت شیلینگ در هفته ، كاری یه چارلز پیشنهاد كرد. پدر و مادر چارلز ، با اظهار تشكر این پیشنهاد را پذیرفتند ، ولی كار پدر و مادر، چارلز را دلمرده كرد.
این موضوع كه آنها، از دك كردن او به این آشكاری آسوده خاطر میشدند،احساسات او را به كلی جریحه دار كرد. چارلز دوازده سال داشت ، فرزو چالاك ،خون گرم و باهوش بود، به گفته خودش: «احساس تنهایی عمیقی كرد»
چارلزدیكنز و رمان دیود كاپرفیلد
چالز دیكنز ، با آنكه ریزه بود ،قیافه مطبوعی داشت،در «نگارخانه ملی »لندن ،تصویری از او هست كه مكلیس كشیده است و دیكنز را در بیست و هفت سالگی نشان می دهد . دیكنز روی صندلی بسیار بزرگ و مجللی پشت یك میز تحریر نشسته است و ودست ظریف و زیبای او روی یك كتاب خطی قرار دارد. لباس شیكی پوشیده و دستمال گردن ساتین پهنی زده است. موهای خرمایی رنگ او مجمد است و مقداری زیادی از آن دو طرف صورتش در ست تا زیر گوشها ریخته است . صورتش كشیده و رنگ پریده و چشمهایش قشنگ است؛قیافه فكوری كه به خود گرفته طورییست كه یك جماعت تحسین كننده ،می تواند ماز یك نویسنده جونان فیروزمند انتظار داشته باشد. دیكنز،همیشه تا حدی ظاهر آرا بود و در جوانی از كت های مخملی، جلیقه های جلف ،دستمال گردنهای رنگی و كلاه های بلند سفید خوشش می آمد؛ ولی هیچ وقت نتوانست با پوشیدن این لباسها ،تأثیری را كه آرزو می كرد، در مردم به وجود آورد. مردم از دیدن لباس او ،متعجب می شدند .وحتی ، یكه می خوردند و می گفتند لباس او ، هم مزخرف است و هم جلف.
پدر بزرگ چارلز، ویلیام دیكنز ، زندگی را بانوكری شروع كرد،با یك كلقت عروسی كرد و سرانجام در كاخ كرو مقر «جان كرو» كه نماینده مجلس بود و از «چستر» انتخاب می شد، پیشكار او شد . او دو پسر داشت:ویلیام و جان ،ولی مافقط با یكی از آنها كار دادریم و او جان است. اول برای اینكه پدر بزرگترین رمان نویس انگلیس بود، دوم برای اینكه بزرگترین آفریده پسرش یعنی «آقای میكاوبر» از روی او ساخته شد. ویلیام ارشد ،وقتی جان متولد شد مرد، و بیوه او به عنوان خانه دار ، سی وپنج سال دیگر در كاخ كرو باقی ماند. و بعد بازنشسته شد.كروها،دو پسر ار تربیت كردند و برای آنها وسیله معاش بهیه نمودند. برای جان ، در «اداره حسابداری نیروی دریایی» كاری پیدا كردند؛در آنجا جان با یكی از منشیهای همكارش دوست شد و به زودی با خواهر او الیزایت بارو عروسی كرد. جان دیكنز را به صورت خودآرای پیری كه خوب لباس می پوشید، و دائما با یك دستة بزرگ مهر كه به ساعت بغلی اش متصل بود ور می فت ،و صف كرده اند. اسنطور پیداست كه جان برای خوردن نوشید*نی خوب،سلیقه داشت،چون دفعة دوم كه توقیف شد، بابت این بود كه یك تجارتخانه نوشید*نی فروشی علیه او اقامه دعوا كره بود. چنین معلوم است كه جان دیكنز ، درست از همان ابتدای زندگی زناشویی ،دچار گرفتاریهای مالی بود و همیشه آماده بود تا از هر كس كه به اندازه كافی احمق بود كه به او پول قرض بدهد،وام بگیرد.
چارلز، بچه دوم جان و الیزابت دیكنز، در سال 1812 در پرت سی(portsea) به دنیا آمد، ولی دو سال بعد ، پدرش به لندن و سه سال پس از آن به «چات هام» منتقل شد. در آنجا، پسر را به مدرسه گذاشتند و او شروع به درس خواندن كرد. پدرش یك مجموعه كوچك كتاب داشت: «تام جونز»، «كشیش ویك فیلد»، »ژیل بلاس» ،«دون كیشوت»و «رودریك راندوم». چارلز این كتابها را بارها خواند، رمانهای خود او نشان می دهد كه این كتابها چه نفوذ عظیمی در او داشته است.
د ر1822 ، جان دیكنز كه تا این وقت پنج بچه داشت، به لندن برگشت؛ ولی چارلز د رچات هام باقی ماند تا درس خود را ادامه بدهد و مدت چند ماه به خانواده خود نپیوست. در آن زمان ، خانواده دیكنز در كامدن تاون واقع د رحومه لندن ، در منزلی كه او بعدها آن را به عنوان خانه خانواده میكاوبر توصیف كرد،زندگی می كردند. جان دیكنزف با آنكه در سال ،كمی بیش از سیصد لیره در آمد داشت ظاهراً بیش از حد معمول در مضیقه بود و به نظر می رسد آنقدر پول نداشت كه چارلز كوچولو را دوباره به مدرسه بفرستد. به چارلز مأموریت دادند كه مواظب بچه ها باشد ،كفشها، ر پاك بكند ،لباسها را ماهوت پاك كن بزند و كارهای خانه را انجام بدهد،اینها هم كارهایی بود كه او از آنها بدش می آمد . ولی در فاصله این كارها ،در اطراف كامدن تاون كه : «جای ویرانی بود و اطرافش را كشتزارها و خندقها كرفته بود» و در سامرس تاون و كنتیش تاون كه كنار كامدن تاون قرار داشت ،گردش می كرد؛ و بعدها كه ماز این جاها جلوتر رفت،سوهو و لایم هاوس را هم شناخت.
كارو بار خانواده آنقدر بد بود كه بانو دیكنز تصمیم گرفت برای بچه هایی كه پدر و مادر آنها در هندوستان زندگی می كردند،یك مدرسه باز كند؛ پولی قرض كرد تا با آن خانه ای اجاره كند و داد آگهیهای دستی چاپ كردند؛ تا توزیع شود، بچه ها را فرستاد كه اعلانها را د رآن حوالی توی صندوقهای پست بیندازند، با همه اینها ،حتی یك شاگرد هم نیامد. قرضها فشار می آورد،به همین جهت، چارلز را می فرستادند تا هر چیزی را كه با آن پول مختصری به دست می آمد گرو بگذارد؛كتابها،كتابهای عزیزكه او به آنها آن قدر علاقه داشت ،به یك كتاب فروش فروخته شد . بعد «جیمز لامرت» نا پسری خواهر خانم دیكنز،در یك كارخانه واكس سازی كه خودش مالك قسمتی از آن بود ،با مزد شش یا هفت شیلینگ در هفته ، كاری یه چارلز پیشنهاد كرد. پدر و مادر چارلز ، با اظهار تشكر این پیشنهاد را پذیرفتند ، ولی كار پدر و مادر، چارلز را دلمرده كرد.
این موضوع كه آنها، از دك كردن او به این آشكاری آسوده خاطر میشدند،احساسات او را به كلی جریحه دار كرد. چارلز دوازده سال داشت ، فرزو چالاك ،خون گرم و باهوش بود، به گفته خودش: «احساس تنهایی عمیقی كرد»