شعر +++تاپیک نقد و بررسی شعرهای کاربران+++

  • شروع کننده موضوع م . میشی
  • بازدیدها 10,159
  • پاسخ ها 170
  • تاریخ شروع

Behnam_Rastaghi

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/07
ارسالی ها
747
امتیاز واکنش
16,563
امتیاز
671
محل سکونت
گرگان
بسیار بسیار زیبا و عالی بهتون برای این شعر قشنگ و سرشار از احساس تبریک میگم،خیلی خوب قافیه ها رو ردیف کردین خیلی زیبا بود و همچنین مشکل وزنی هم من ندیدم موفق و پیروز باشین
 
  • پیشنهادات
  • nil

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/27
    ارسالی ها
    504
    امتیاز واکنش
    9,102
    امتیاز
    561
    محل سکونت
    شاهین شهر-اصفهان
    P

    Paradise

    مهمان
    آمدی

    آمدی آتش زدی بر جان من
    آمدی ویران کنی ویرانه بنیان من

    آمدی رنگی کنی، عاشق کنی شب های من
    آمدی که بارانی کنی این چَشم های من؟

    آمدی از ناکجای مبهم دنیای من
    نقشه ای تازه زنی بر هر شب و فردای من؟

    آمدی بشکستی خلوت شب های من
    شدی آواز بر نُتِ "ر می فا"ی ساز من

    آمدی باور کنم می تپد قلبی هنوزم یاد من
    آمدی اما نداشت نقشِ شادی فالِ من

    آمدی بی خبر، ای یوسف گمگشته دوران من
    رفتی ای و کم شدی، دور شدی از من و دنیای من

    آمدی تا بروی؟ بنهی داغی دگر بر جان من
    آمدی تا ببری، امید را از دل فردای من

    آمدی و دیدی پریشان حالی احوال من
    آه، چشم بستی بر تمناهایم ای یار من

    آمدی تا جان دهی بر خانه و کاشانه ام
    رفتی و جانی نمانده در پیکر بی جان من


    فرزانه. ل
     

    _._

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/16
    ارسالی ها
    223
    امتیاز واکنش
    5,393
    امتیاز
    506
    آخرین ویرایش:

    _._

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/16
    ارسالی ها
    223
    امتیاز واکنش
    5,393
    امتیاز
    506
    #من این را میدانم
    اگر میتوانستم کنارت بنشینم و نگاهت کنم ،لحظه ای از دیدنت سیر نمیشدم...
    اگر دستم را میتوانستم در دستان نیرومندت بگذارم ،هرگز رهایشان نمی کردم...
    اگر چشمان قهوه ات یک نگاه به چشمان قهوه ایم می کرد....در هم غرق می شدند و هرگز راهی برای نجات نبود...
    اگر دستم به قلبت می رسید و لمسش می کردم ، هرگز چشمانم بسته نمی شدند...
    من خیلی وقت است که رفته ام...
    نه دستت را گرفتم
    نه قلبت را لمس کردم
    و نه قهوه ای چشمانت مرا به تلاطم انداخت
    نشد هم بنشینم و تا ثانیه های آخر عمرم فقط نگاهت کنم...
    اما حالا...با خاطراتت چه کنم؟
    مگر یاد تو فراموش شدنیست؟
    نه لمس دستی ،نه نگاهی.....
    می دانی چیست؟
    جایش خالی نیست.....
    در قلبم جایش همیشه پر است:)
    و عجیب درد میکند!
    M.Ana
     
    آخرین ویرایش:

    نازی بانو(فائزه)

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/13
    ارسالی ها
    755
    امتیاز واکنش
    7,907
    امتیاز
    571
    سن
    25
    محل سکونت
    مهرتاب ترین نگاه خورشید،خوزستان
    آیینه پیش رویم ....
    تابه حال خود را به ندیدن زده اید؟...
    من روزهاس که خود را ندیده ام...
    نه که آیینه شکسته باشد..نه..
    وجود من در هم شکسته است....
    سوی چشمانم رفته است...
    مهره ی شانسم رفته است....
    بی من و بامن رفته است....
    بی هیچ اختلافی رفته است....
    دردم از این است که چرا ؟ با رغیبم رفته است...........
     
    • لایک
    واکنش ها: nil
    بالا