بسیار بسیار زیبا و عالی بهتون برای این شعر قشنگ و سرشار از احساس تبریک میگم،خیلی خوب قافیه ها رو ردیف کردین خیلی زیبا بود و همچنین مشکل وزنی هم من ندیدم موفق و پیروز باشین
#من این را میدانم
اگر میتوانستم کنارت بنشینم و نگاهت کنم ،لحظه ای از دیدنت سیر نمیشدم...
اگر دستم را میتوانستم در دستان نیرومندت بگذارم ،هرگز رهایشان نمی کردم...
اگر چشمان قهوه ات یک نگاه به چشمان قهوه ایم می کرد....در هم غرق می شدند و هرگز راهی برای نجات نبود...
اگر دستم به قلبت می رسید و لمسش می کردم ، هرگز چشمانم بسته نمی شدند...
من خیلی وقت است که رفته ام...
نه دستت را گرفتم
نه قلبت را لمس کردم
و نه قهوه ای چشمانت مرا به تلاطم انداخت
نشد هم بنشینم و تا ثانیه های آخر عمرم فقط نگاهت کنم...
اما حالا...با خاطراتت چه کنم؟
مگر یاد تو فراموش شدنیست؟
نه لمس دستی ،نه نگاهی.....
می دانی چیست؟
جایش خالی نیست.....
در قلبم جایش همیشه پر است:)
و عجیب درد میکند!
M.Ana
آیینه پیش رویم ....
تابه حال خود را به ندیدن زده اید؟...
من روزهاس که خود را ندیده ام...
نه که آیینه شکسته باشد..نه..
وجود من در هم شکسته است....
سوی چشمانم رفته است...
مهره ی شانسم رفته است....
بی من و بامن رفته است....
بی هیچ اختلافی رفته است....
دردم از این است که چرا ؟ با رغیبم رفته است...........