پروانه به دور شمع می گردد.
عاشق شده و کار به هیچ کس ندارد.
می چرخد و می چرخد و می چرخد.
عاشق است و از همه عالم یک شمع میخواهد.
نه می فهمد نه میخواهد بفهمد.
که شمعش می سوزد و میسوزاند.
آنقدر که بال هایش می سوزد و هیچ نمی فهمد.
آخر که شمع به آخر برسد، پروانهی بی بال می ماند...
شمعی که خاموش شده...
دلی که به تنهایی آب شده...
چشمی که بی فروغ شده...
و غوغای جهان که باز هم صبح را به شب می دوزد....
عاشق شده و کار به هیچ کس ندارد.
می چرخد و می چرخد و می چرخد.
عاشق است و از همه عالم یک شمع میخواهد.
نه می فهمد نه میخواهد بفهمد.
که شمعش می سوزد و میسوزاند.
آنقدر که بال هایش می سوزد و هیچ نمی فهمد.
آخر که شمع به آخر برسد، پروانهی بی بال می ماند...
شمعی که خاموش شده...
دلی که به تنهایی آب شده...
چشمی که بی فروغ شده...
و غوغای جهان که باز هم صبح را به شب می دوزد....