تصرف آسیاى صغیر، سوریه و مصر به دست اسکندر.
چیرگى اسکندر مقدونیه و نابودى دولت هخامنشى نه تنها پس از دگرگونى اوضاع داخلى مقدونیه، بلکه در نتیجه اوضاع و احوال تازهاى که در شبهجزیره بالکان پدید آمده بود، بوقوع پیوست. در سده چهارم ق. م. بحرانى اجتماعى در یونان درگرفت، در نظام بـرده- دارى سرزمین یونان ، سیاستمداران و ایدئولوگها در جستجوى راه چارهاى براى خروج از این بنبست بودند، بسیارى از اینان تنها چاره را استیلاى بر کشورهاى شرقى بر مىشمردند، بهویژه سقراط جامعه شناس و فیلسوف نامدار هواخواه این نظریه بود، او همه دولتهاى کوچک یونان را دعوت کرد تا متحد شوند و براى لشکرکشى مشترک به منظور تصرف سرزمینهاى تازه آماده گردند. به عقیده او بایستى در سرزمینهاى اشغالى دولت شهرى (پلیس) تشکیل مىشد و یونانیان فقیر که سرچشمه اصلى عصیان و شورش در میهن بودند و پیوسته ثبات رژیمهاى موجود جامعه یونانی را تهدید مىکردند، بایستى در دهستانهاى این سرزمینها جاى مىگزیدند. نخست او پیشنهاد مىکرد که سازمان دهندگان این لشکرکشى بایستى آتنىها باشند، اما در پایان زندگیش به مقدونیه و پادشاهش فیلیپ دوم گرایید. ارسطو هم از این پندار پیروى کرد و آنرا با این نظریه گسترش داد که سرنوشت طبیعى این «وحشیان شرقى» چیزى جز بردگى هلنىها (یونانیان) نیست.
کتاب مشهور «لشکرکشى ده هزار نفرى» کزنفون که از ناتوانى نیروى جنگى پارسها سخن به میان مىآورد، امکان تحقق چنین پندارى را تایید کرد (این کتاب در پایان سده چهارم ق. م. نوشته شد) .
در این هنگام کار مقدونیه بالا گرفت، پادشاه آن توانست تمامى خاک یونان را مطیع خود کند و اتحادیه پایدارى از دولتهاى یونان را زیر حمایت خود بگیرد. سازمان دهندگان این اتحادیه با در نظر گرفتن روحیه یونانیان نتیجه مىگرفتند که آن نتنها پایگاه قدرتى در بالکان، بلکه وسیله نیرومندى براى چیرگى در شرق خواهد شد. نخستین گام را در این زمینه پادشاه مقدونیه فیلیپ دوم برداشت، به سال ٣٣۶ ق. م. یکانهایى از لشکریان خود را به آسیاى صغیر فرستاد. اما به انگیزه مرگ فیلیپ این اردوکشى قطع شد، پسر فیلیپ به نام اسکندر نخست ناچار شد هجوم قبایل ایلیرى را دفع و جنبشهاى ضد مقدونى را در یونان که علیه چیرگى مقدونیان به پاخاسته بودند، سرکوب کند.
فقط به سال ٣٣۴ ق. م. نیروى اسکندر به کنارههاى آسیاى صغیر پیاده شد. این نیرو شامل افراد مقدونى و یونانیانى بودند که دولتهاى شهرى (پلیسها) یونان در اختیار فرماندهى عالى (سردار تام الاختیار) اتحادیه یونان گذاشته بودند، ضمنا دستههایى از مزدوران (یونانیان و بربرها) هم در این اردوکشى شرکت داشتند.
هسته اصلى این ارتش را پیادهنظام سنگین اسلحه (فالانژ) مقدونى و سواره نظام که افراد آن وابسته به اشراف مقدونیه بودند (گتاییر) ، تشکیل مىداد. ارتش مقدونى ضمن اردوکشىهاى بىشمار، ورزیدگى و آزمودگى چشم گیرى را براى نبرد بهدست آورده بود. برترى این ارتش نسبت به ارتشهاى یونان و حتى ایران آن بود که یکانهاى یک پارچهاى شامل واحدهاى صنوف مختلف (پیادهنظام سبک و سنگین، سوارهنظام سبک و سنگین) سازمان یافته بودند. جنگآوران اصلى این یکانها را فالانژهاى ممتاز تشکیل مىدادند، این فالانژها شامل صفهاى فشردهاى از افراد پیاده نظام مسلح به نیزههاى دراز بودند (عمق هر صف شامل ١۶ رزمنده بود) . اسکندر ضمن اتکا به این فالانژها که دژهاى متحرکى بهشمار مىآمدند. مىتوانست، نیروهاى دیگر را که قابلیت مانور داشتند با سرعت به نقاط ضعیف صفوف دشمن روانه کند و با وارد آوردن ضربههاى قاطع و بىامان آن را از پاى درآورد. در این مورد به ویژه سواره نظام سنگین مقدونى نقش اصلى را عهدهدار بود. و بیشتر اوقات فرماندهى این یکانها را خود اسکندر بهعهده داشت. لشکریان پارسى از نظر سازمانى بارها ناتوانتر از مقدونىها بودند، با وجود اینکه در میان آنها یکانهاى پیکارجوى ممتازى از قبیل مزدوران یونانى یا سواره نظام باخترى و سغدى وجود داشتند، نتوانستند در برابر ارتش سازمان یافته مقدونى پایدارى کنند.
نخستین نبرد در نزدیکى رودخانه گرانیک رویداد، در اینجا اسکندر نیروهاى متحد ساتراپهاى آسیاى صغیر را درهم کوبید، این پیروزى راه تصرف قسمت مهمى از آسیاى صغیر را براى او گشود. ارتش اسکندر در طول کنارههاى آسیاى صغیر، شهرهاى یونانى را اشغال کرد، در این شهرها، نظامهاى دموکراتیک برقرار بود، اما پارسیان از الیگارشى این شهرها پشتیبانى مىکردند- شهرهاى نامبرده پس از اشغال «آزاد و خودمختار» اعلام شدند. اما این آزادى اسمى بود، و عملا جزو متصرفات اسکندر درآمدند. اندازه محدودیت یا آزادى این شهرها متفاوت بود و بستگى به آن داشت که تا چه اندازه به مقدونىها علاقه نشان داده یا در برابر آنها پایدارى کردهاند.
رودوستزم منن که به وسیله داریوش سوم فرماندهى نیروهاى پارسى را در آسیاى صغیر بهعهده داشت، امیدوار به شکست ارتش مقدونى در خشکى نبود، برآن شد عملیات جنگى را به دریا بکشاند، کوشش کرد تا ارتباط اسکندر را با مقدونیه و یونان از طریق دریا قطع کند. ناوگان پارسى عملیاتى جدى را در دریاى اژه آغاز کردند و جزایر آنجا را به تصرف درآوردند. علاوه براین پارسیان کوشیدند تا قیامهایى را در داخل یونان که بسیارى از مردمش از چیرگى مقدونیان ناخشنود بودند، برانگیزند.
در تابستان ٣٣٣ ق. م. ارتش اسکندر مقدونى از کیلیکى گذشت و به شمال سوریه وارد شد. در آنجا نیروهاى اصلى ارتش پارس زیر فرماندهى خود شاه داریوش سوم حضور داشتند.
در اکتبر ٣٣٣ ق. م. نبردى میان این دو ارتش نزدیکى ایس روى داد و به شکست پارسیان انجامید. داریوش با شتاب به سوى فرات گریخت، تمام خانواده شاه ایران که در اردوگاه جنگى مىزیستند به دست اسکندر اسیر شدند، در دمشق خزانه سیار لشکریان پارسى به تصرف مقدونیان درآمد. در پى این پیروزى نه تنها مقدونیان سرتاسر آسیاى صغیر را گرفتند، بلکه راهشان به سوى جنوب، شهرهاى ثروتمند ساحلى سوریه-فنیقیه و مصر باز شد. قسمتى از این شهرها دلخواهانه به اسکندر تسلیم شدند، برخى دیگر سرسختانه پایدارى کردند. به ویژه نیروى زیادى براى تصرف تیرا که موقعیتى جزیرهاى داشت و ساکنان آنجا پایدارى مىکردند، به کار رفت. سقوط این شهرها باعث شد، فعالیت پارسیان در دریاى اژه که به وسیله ناوگان پارسى انجام مىگرفت پایان یابد، اینها شهرهاى کیلیکى و فنیقیه را تخلیه کردند و پس از آگاهى از حضور نیروهاى مقدونى بهسوى وطن بازگشتند.
ساتراپ مصر راه را براى حرکت اسکندر به مصر باز کرد، مردم این کشور از مقدونیان به عنوان آزادکنندگان خود از زیر یوغ پارسیان به گرمى پیشواز کردند. ساتراپ مصر بدون جنگ به اسکندر تسلیم شد. اسکندر به منظور بهره بردارى از این موقعیت، به سنت هاى محلى مردم مصر ارج فراوان گذاشت. [ درست شبیه به حرکت کوروش در تصرف بابل]
در کناره دریاى مدیترانه، نزدیک مصب رود نیل، اسکندر شهر اسکندریه را بنا نهاد، این شهر مرکز نیروى نوبنیاد مصر و مهمترین بندر تجارتى دریاى مدیترانه بهشمار آمد، عملا جدایى اقتصادى کشورهاى کناره دریاى مدیترانه را از میان برد و ارتباط با دریاى اژه را برقرار کرد. اسکندر به لیبى و اراکول آمون سفر کرد و اینگونه اعتبار فراوانى نه تنها در مصر، بلکه در یونان هم بهدست آورد، در اینجا خداى اراکول به نام زوسا – آمون مقیم بود. کاهنان آنجا اعلام داشتند که اسکندر پسر خدا آمون است و بنابراین فرعون بهشمار مىرود، ظاهرا اسکندر بعدها از این عنوان که وسیله استوارى موقعیتش بود، نه تنها در مصر بلکه در سرتاسر قلمرو امپراطوریش بهره برد.
چیرگى اسکندر مقدونیه و نابودى دولت هخامنشى نه تنها پس از دگرگونى اوضاع داخلى مقدونیه، بلکه در نتیجه اوضاع و احوال تازهاى که در شبهجزیره بالکان پدید آمده بود، بوقوع پیوست. در سده چهارم ق. م. بحرانى اجتماعى در یونان درگرفت، در نظام بـرده- دارى سرزمین یونان ، سیاستمداران و ایدئولوگها در جستجوى راه چارهاى براى خروج از این بنبست بودند، بسیارى از اینان تنها چاره را استیلاى بر کشورهاى شرقى بر مىشمردند، بهویژه سقراط جامعه شناس و فیلسوف نامدار هواخواه این نظریه بود، او همه دولتهاى کوچک یونان را دعوت کرد تا متحد شوند و براى لشکرکشى مشترک به منظور تصرف سرزمینهاى تازه آماده گردند. به عقیده او بایستى در سرزمینهاى اشغالى دولت شهرى (پلیس) تشکیل مىشد و یونانیان فقیر که سرچشمه اصلى عصیان و شورش در میهن بودند و پیوسته ثبات رژیمهاى موجود جامعه یونانی را تهدید مىکردند، بایستى در دهستانهاى این سرزمینها جاى مىگزیدند. نخست او پیشنهاد مىکرد که سازمان دهندگان این لشکرکشى بایستى آتنىها باشند، اما در پایان زندگیش به مقدونیه و پادشاهش فیلیپ دوم گرایید. ارسطو هم از این پندار پیروى کرد و آنرا با این نظریه گسترش داد که سرنوشت طبیعى این «وحشیان شرقى» چیزى جز بردگى هلنىها (یونانیان) نیست.
کتاب مشهور «لشکرکشى ده هزار نفرى» کزنفون که از ناتوانى نیروى جنگى پارسها سخن به میان مىآورد، امکان تحقق چنین پندارى را تایید کرد (این کتاب در پایان سده چهارم ق. م. نوشته شد) .
در این هنگام کار مقدونیه بالا گرفت، پادشاه آن توانست تمامى خاک یونان را مطیع خود کند و اتحادیه پایدارى از دولتهاى یونان را زیر حمایت خود بگیرد. سازمان دهندگان این اتحادیه با در نظر گرفتن روحیه یونانیان نتیجه مىگرفتند که آن نتنها پایگاه قدرتى در بالکان، بلکه وسیله نیرومندى براى چیرگى در شرق خواهد شد. نخستین گام را در این زمینه پادشاه مقدونیه فیلیپ دوم برداشت، به سال ٣٣۶ ق. م. یکانهایى از لشکریان خود را به آسیاى صغیر فرستاد. اما به انگیزه مرگ فیلیپ این اردوکشى قطع شد، پسر فیلیپ به نام اسکندر نخست ناچار شد هجوم قبایل ایلیرى را دفع و جنبشهاى ضد مقدونى را در یونان که علیه چیرگى مقدونیان به پاخاسته بودند، سرکوب کند.
فقط به سال ٣٣۴ ق. م. نیروى اسکندر به کنارههاى آسیاى صغیر پیاده شد. این نیرو شامل افراد مقدونى و یونانیانى بودند که دولتهاى شهرى (پلیسها) یونان در اختیار فرماندهى عالى (سردار تام الاختیار) اتحادیه یونان گذاشته بودند، ضمنا دستههایى از مزدوران (یونانیان و بربرها) هم در این اردوکشى شرکت داشتند.
هسته اصلى این ارتش را پیادهنظام سنگین اسلحه (فالانژ) مقدونى و سواره نظام که افراد آن وابسته به اشراف مقدونیه بودند (گتاییر) ، تشکیل مىداد. ارتش مقدونى ضمن اردوکشىهاى بىشمار، ورزیدگى و آزمودگى چشم گیرى را براى نبرد بهدست آورده بود. برترى این ارتش نسبت به ارتشهاى یونان و حتى ایران آن بود که یکانهاى یک پارچهاى شامل واحدهاى صنوف مختلف (پیادهنظام سبک و سنگین، سوارهنظام سبک و سنگین) سازمان یافته بودند. جنگآوران اصلى این یکانها را فالانژهاى ممتاز تشکیل مىدادند، این فالانژها شامل صفهاى فشردهاى از افراد پیاده نظام مسلح به نیزههاى دراز بودند (عمق هر صف شامل ١۶ رزمنده بود) . اسکندر ضمن اتکا به این فالانژها که دژهاى متحرکى بهشمار مىآمدند. مىتوانست، نیروهاى دیگر را که قابلیت مانور داشتند با سرعت به نقاط ضعیف صفوف دشمن روانه کند و با وارد آوردن ضربههاى قاطع و بىامان آن را از پاى درآورد. در این مورد به ویژه سواره نظام سنگین مقدونى نقش اصلى را عهدهدار بود. و بیشتر اوقات فرماندهى این یکانها را خود اسکندر بهعهده داشت. لشکریان پارسى از نظر سازمانى بارها ناتوانتر از مقدونىها بودند، با وجود اینکه در میان آنها یکانهاى پیکارجوى ممتازى از قبیل مزدوران یونانى یا سواره نظام باخترى و سغدى وجود داشتند، نتوانستند در برابر ارتش سازمان یافته مقدونى پایدارى کنند.
نخستین نبرد در نزدیکى رودخانه گرانیک رویداد، در اینجا اسکندر نیروهاى متحد ساتراپهاى آسیاى صغیر را درهم کوبید، این پیروزى راه تصرف قسمت مهمى از آسیاى صغیر را براى او گشود. ارتش اسکندر در طول کنارههاى آسیاى صغیر، شهرهاى یونانى را اشغال کرد، در این شهرها، نظامهاى دموکراتیک برقرار بود، اما پارسیان از الیگارشى این شهرها پشتیبانى مىکردند- شهرهاى نامبرده پس از اشغال «آزاد و خودمختار» اعلام شدند. اما این آزادى اسمى بود، و عملا جزو متصرفات اسکندر درآمدند. اندازه محدودیت یا آزادى این شهرها متفاوت بود و بستگى به آن داشت که تا چه اندازه به مقدونىها علاقه نشان داده یا در برابر آنها پایدارى کردهاند.
رودوستزم منن که به وسیله داریوش سوم فرماندهى نیروهاى پارسى را در آسیاى صغیر بهعهده داشت، امیدوار به شکست ارتش مقدونى در خشکى نبود، برآن شد عملیات جنگى را به دریا بکشاند، کوشش کرد تا ارتباط اسکندر را با مقدونیه و یونان از طریق دریا قطع کند. ناوگان پارسى عملیاتى جدى را در دریاى اژه آغاز کردند و جزایر آنجا را به تصرف درآوردند. علاوه براین پارسیان کوشیدند تا قیامهایى را در داخل یونان که بسیارى از مردمش از چیرگى مقدونیان ناخشنود بودند، برانگیزند.
در تابستان ٣٣٣ ق. م. ارتش اسکندر مقدونى از کیلیکى گذشت و به شمال سوریه وارد شد. در آنجا نیروهاى اصلى ارتش پارس زیر فرماندهى خود شاه داریوش سوم حضور داشتند.
در اکتبر ٣٣٣ ق. م. نبردى میان این دو ارتش نزدیکى ایس روى داد و به شکست پارسیان انجامید. داریوش با شتاب به سوى فرات گریخت، تمام خانواده شاه ایران که در اردوگاه جنگى مىزیستند به دست اسکندر اسیر شدند، در دمشق خزانه سیار لشکریان پارسى به تصرف مقدونیان درآمد. در پى این پیروزى نه تنها مقدونیان سرتاسر آسیاى صغیر را گرفتند، بلکه راهشان به سوى جنوب، شهرهاى ثروتمند ساحلى سوریه-فنیقیه و مصر باز شد. قسمتى از این شهرها دلخواهانه به اسکندر تسلیم شدند، برخى دیگر سرسختانه پایدارى کردند. به ویژه نیروى زیادى براى تصرف تیرا که موقعیتى جزیرهاى داشت و ساکنان آنجا پایدارى مىکردند، به کار رفت. سقوط این شهرها باعث شد، فعالیت پارسیان در دریاى اژه که به وسیله ناوگان پارسى انجام مىگرفت پایان یابد، اینها شهرهاى کیلیکى و فنیقیه را تخلیه کردند و پس از آگاهى از حضور نیروهاى مقدونى بهسوى وطن بازگشتند.
ساتراپ مصر راه را براى حرکت اسکندر به مصر باز کرد، مردم این کشور از مقدونیان به عنوان آزادکنندگان خود از زیر یوغ پارسیان به گرمى پیشواز کردند. ساتراپ مصر بدون جنگ به اسکندر تسلیم شد. اسکندر به منظور بهره بردارى از این موقعیت، به سنت هاى محلى مردم مصر ارج فراوان گذاشت. [ درست شبیه به حرکت کوروش در تصرف بابل]
در کناره دریاى مدیترانه، نزدیک مصب رود نیل، اسکندر شهر اسکندریه را بنا نهاد، این شهر مرکز نیروى نوبنیاد مصر و مهمترین بندر تجارتى دریاى مدیترانه بهشمار آمد، عملا جدایى اقتصادى کشورهاى کناره دریاى مدیترانه را از میان برد و ارتباط با دریاى اژه را برقرار کرد. اسکندر به لیبى و اراکول آمون سفر کرد و اینگونه اعتبار فراوانى نه تنها در مصر، بلکه در یونان هم بهدست آورد، در اینجا خداى اراکول به نام زوسا – آمون مقیم بود. کاهنان آنجا اعلام داشتند که اسکندر پسر خدا آمون است و بنابراین فرعون بهشمار مىرود، ظاهرا اسکندر بعدها از این عنوان که وسیله استوارى موقعیتش بود، نه تنها در مصر بلکه در سرتاسر قلمرو امپراطوریش بهره برد.
دانلود رمان و کتاب های جدید