داستان جوجه تیغی بامزه

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

جوجه تیغی بامزه


20111219120235745_biblidhis_005_couv-bb.gif



یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

یه خانم جوجه تیغی خیلی کوچولو و بامزه با دوستش آقای راسو در جنگلی زیبا و سرسبز با هم گردش می کردند.

اونا همین طور که می رفتند توی راه یه کفشدوزک کوچولوی خیلی شیطون رو دیدند که با دوست پروانه ش بپر بازی می کرد.

خانم جوجه تیغی که از بازی اونا خوشش اومده بود، پیششون رفت و گفت: می شه ما هم باهاتون بازی کنیم؟

کفشدوزک کوچولو گفت: زومدی از این جا برو، من نمی خوام باهات بازی کنم، آخه پشت تو پر تیغه.

پروانه ی رنگارنگ هم گفت: منم اصلاً از اون دوست راسوت خوشم نیومد.

خانم جوجه تیغی و آقای راسو به راهشون توی جنگل ادامه دادند، اونا توی راه یک موش کور و یک راسو کوچولو دیدند که با هم شکلک بازی می کردند.

خانم جوجه تیغی و آقای راسو به اونا نزدیک شدند و ازشون پرسیدند؟ ما هم می تونیم باهاتون بازی کنیم، آخه بازی شما خیلی خنده دار و قشنگه.

اونا جواب دادند: چرا که نمی شه، هرچی تعدادمون بیشتر باشه، می تونیم بیشتر بخندیم.

144247821372183475556180993593245115138.gif

خانم جوجه تیغی و آقای راسو پچ پچی کردند و بعد خانم جوجه تیغی گفت: ما می خوایم اولین جایزه ی مسابقه ی بهترین دوست رو به شما بدیم. ما توی جنگل خیلی گشتیم و شما رو انتخاب کردیم.


وقتی پروانه ی شیطون و کفشدوزک این خبر رو شنیدند، خیلی از بدجنسی شون ناراحت شدند و تصمیم گرفتند که دیگه با کسی بدجنسی نکنند.


 

برخی موضوعات مشابه

بالا