داستان جوجه کلاغ ناقلا

  • شروع کننده موضوع ԼƠƔЄԼƳ
  • بازدیدها 87
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

ԼƠƔЄԼƳ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/08
ارسالی ها
3,970
امتیاز واکنش
22,084
امتیاز
736
محل سکونت
زیر سقف آسمون
شهرزاد:روزی بود، روزگاری بود. کلاغی بود که برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش کرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می کرد. آفتاب که می شد بالش را سایبان جوجه می کرد، و خلاصه کاملا به فکر جوجه ی یکی یکدانه اش بود.



ergerg.jpg.pagespeed.ce.FXBn7gV-3O.jpg




جوجه کلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداکاری های مادرش را می دید.



وقت پرواز جوجه کلاغ که شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز کردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت.



شب که شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند که این مرحله را هم پشت سر گذاشتند. کلاغ که هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت‌ :"گوش کن عزیزم! آدم ها حیله گر و با هوش اند. مبادا فریب آن ها رابخوری. مواظب خودت باش. پسر بچه ها همیشه به فکر آزار و اذیت جوجه کوچولوهایی مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها می زنند و اسیرشان می کنند."



جوجه کلاغ گفت: "چشم مادر! کاملاً مواظب بچه ها هستم."



کلاغ که فکر می کرد جوجه اش تجربه ای ندارد، باور نمی کرد که با دو جمله نصیحت، جوجه اش به خطرهای سر راه پی بـرده باشد. این بود که گفت: "فقط مواظب بودن کافی نیست. چشم و گوش هایت را خوب باز کن. تا دیدی بچه ای قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب کند، فوری پرواز کن و از آنجایی که هستی دور شو."



جوجه کلاغ خندید و گفت: "مادر!چه حرف هایی می زنی. من مهلت نمی دهم بچه دستش به سنگ برسد، تا چه رسد به این که سنگ را بردارد و به طرف من پرتاب کند."



کلاغ که فکر می کرد جوجه اش درست و حسابی حرفش را نمی فهمید، گمان می کرد که جوجه به فکر مبارزه با آدم ها افتاده است. پس با نگرانی به جوجه اش گفت: "تو فکر می کنی که می توانی با آدم ها بجنگی؟ آدم ها قوی و پر زورند."



جوجه کلاغ تازه فهمید که چرا مادرش آن همه ناراحت و نگران است.مادرش را بوسید و گفت: "مادر جان: "تو چقدر ساده ای. من قصد جنگیدن با آدم ها را ندارم. خیلی نگران من نباش. اگر تو کلاغی ، من بچه کلاغم. همین که ببینم پسر بچه ای می خواهد به طرف زمین خم شود، پیش از آن که دستش به سنگ برسد، می پرم و از جایی که بودم دور می شوم."



کلاغ از شنیدن این حرف آرام شد. جوجه اش را بغـ*ـل کرد و بوسید.



از آن به بعد، وقتی کسی بخواهد به دیگری بگوید که درست است که تو زرنگ و باهوشی، ولی من از تو با هوش تر و زرنگ ترم، از این ضرب المثل استفاده می کنند و می گوید: "اگر تو کلاغی من بچه کلاغم."
 

برخی موضوعات مشابه

بالا