- عضویت
- 2017/06/18
- ارسالی ها
- 2,550
- امتیاز واکنش
- 13,490
- امتیاز
- 793
شانهای بالا انداختم و پیش از اینکه مغزم بخواهد چیزی بگوید، گفتم:
- من خبری ازش ندارم. شما چه نسبتی باهاش دارید؟
دخترک چنگی میان موهایش زد، کلافه جواب داد:
- من، دوستشم!
گوشهی لبم به نیشخندی باز شد! دوستش!
داستان در عرض یک ثانیه به دستم آمد.
او my friend جوناس بود و حال، جوناسِ عیاش منطقه، دخترک را سر کار گذاشته بود و ادمه زندگی میپرداخت.
بیآنکه حتی برایش مهم باشد چه بر سر احساسات دوستش میآید، ترجیح داد دیگر جواب تلفن ندهد و رابـ ـطهاش را یکباره با او قطع کند.
بیهوده از این شهر، از این منطقه یا حتی از آدمهایش متنفر نیستم.
برای هر تنفر، یک دلیل منطقی وجود دارد.
در هرلحظه بیشتر از قبل به تنفر قلبی ام نسبت به جهان پی میبرم.
در افکار خودم غرق بودم و غافل از اینکه مغزم دنبال فرصتی برای خنک ساختن دلش است.
- من خبری ازش ندارم. شما چه نسبتی باهاش دارید؟
دخترک چنگی میان موهایش زد، کلافه جواب داد:
- من، دوستشم!
گوشهی لبم به نیشخندی باز شد! دوستش!
داستان در عرض یک ثانیه به دستم آمد.
او my friend جوناس بود و حال، جوناسِ عیاش منطقه، دخترک را سر کار گذاشته بود و ادمه زندگی میپرداخت.
بیآنکه حتی برایش مهم باشد چه بر سر احساسات دوستش میآید، ترجیح داد دیگر جواب تلفن ندهد و رابـ ـطهاش را یکباره با او قطع کند.
بیهوده از این شهر، از این منطقه یا حتی از آدمهایش متنفر نیستم.
برای هر تنفر، یک دلیل منطقی وجود دارد.
در هرلحظه بیشتر از قبل به تنفر قلبی ام نسبت به جهان پی میبرم.
در افکار خودم غرق بودم و غافل از اینکه مغزم دنبال فرصتی برای خنک ساختن دلش است.