- عضویت
- 2017/06/18
- ارسالی ها
- 2,550
- امتیاز واکنش
- 13,490
- امتیاز
- 793
آخرینباری که با او صحبت کردم، به من خندید و گفت:
- تو خیلی سادهای برایان! این روزا دیگه هیچی مثل قبل تو کتاب و این جور چیزا خلاصه نمیشه.
و من با دستانی مشت شده منتظر بودم تا ادامه صحبتهایش را بشنوم، اما مغز مریضم به میانهی صحبتهایش دوید و با پوزخندی گفت:
- آقای واتسون! متاسفم برای طرز فکرتون. هرچند من از شما بیهوده توقع دارم، شما همه زندگی رو تو غذا و شکمتون میبینید و چشمتون به پنجرههای بزرگتر باز نیست.
منو ببخشین آقای واتسون، اما لطفا جایی نگید با من همصحبت بودین، این تنها باعث خجالت من میشه.
میدونید که از من بعیده با آدم کوته فکری مثل شما روی یک میز بشینم!
و بعد با تشکر از میزبان، از روی میز بلند شدم و باز سوتزنان به سمت خانهام آمدم.
راستش را بخواهی این روزها از مغزمریضم راضیام!
اوایل واقعا مورد تمسخر قرار میگرفتم و جرات دفاع از خودم را در میان این افراد نداشتم، اما حال، احساس میکنم باید جوابگو باشم.
یک احساس غلط!
اه! من چقدر مزخرف نوشتم.
چقدر مزخرف گفتم و حتی سر خودم را هم به درد آوردم.
بیخیال!
- تو خیلی سادهای برایان! این روزا دیگه هیچی مثل قبل تو کتاب و این جور چیزا خلاصه نمیشه.
و من با دستانی مشت شده منتظر بودم تا ادامه صحبتهایش را بشنوم، اما مغز مریضم به میانهی صحبتهایش دوید و با پوزخندی گفت:
- آقای واتسون! متاسفم برای طرز فکرتون. هرچند من از شما بیهوده توقع دارم، شما همه زندگی رو تو غذا و شکمتون میبینید و چشمتون به پنجرههای بزرگتر باز نیست.
منو ببخشین آقای واتسون، اما لطفا جایی نگید با من همصحبت بودین، این تنها باعث خجالت من میشه.
میدونید که از من بعیده با آدم کوته فکری مثل شما روی یک میز بشینم!
و بعد با تشکر از میزبان، از روی میز بلند شدم و باز سوتزنان به سمت خانهام آمدم.
راستش را بخواهی این روزها از مغزمریضم راضیام!
اوایل واقعا مورد تمسخر قرار میگرفتم و جرات دفاع از خودم را در میان این افراد نداشتم، اما حال، احساس میکنم باید جوابگو باشم.
یک احساس غلط!
اه! من چقدر مزخرف نوشتم.
چقدر مزخرف گفتم و حتی سر خودم را هم به درد آوردم.
بیخیال!