خاطره نویسی روزانه

وضعیت
موضوع بسته شده است.

فرشته رحمانی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/09/17
ارسالی ها
812
امتیاز واکنش
6,489
امتیاز
571
سن
29
محل سکونت
تهران
میدانی چقدر لـ*ـذت دارد این پاییزها را تنها گذراندن ، فکر کرده ای چقدر خوب است صبح زود از خواب بیدار شوی و خیابان سرد و خالی را برای رفتن به مقصدت تنها قدم بزنی، لپ قرمز شده ی بچه مدرسه ای هارا بکشی، برایشان آرزوی موفقیت کنی و لبخندت را به صورتشان بپاشی ، پرتغال های سبز و ترش را با چشم های بسته بخوری و دلت ضعف برود از حال خوبی که داری...
آخ که چقدر دوس دارم این حس و حال را، هوا سردِ سرد را ..
مثلأ سوار تاکسی شوم و شیشه را پایین بیاورم
باد بخورم
سرما بخورم
نفس بکشم و در مقابل اعتراض مسافرهای دیگر بلند بخندم و بگویم : پنجره های بسته و شیشه ها مرا خفه میکند ، باید نفس بکشم نفس...
بخندم و با دستم هوا را بگیرم و ببوسمش، نگاه خیره ی دیگران را که دیدم بگویم : ببخشید اگر زیادی دیوانه أم و چشمانم را به روی تمام ناخوشی ها ببندم ...
چقدر این حس های ریزو درشت پاییزانه خوب است ، صبح های روشن، عصرهای تاریک!
اصلأ من شب را دوست ندارم اما غروب های شلوغ و سرد پاییز تمام عشق من است آنقدر که دلم میخواهد همه بجای من بروند خودم منتظر بمانم، جنب و جوش آدمهارا تماشا کنم آسمان را که میخواهد پررنگ شود دوست داشته باشم ، عکس بگیرم و دلخوش شَوَم به پاییزی که تنهایی کَج و مَعوَجم را زیباتر میکند.... برگ های خشک سال های پیش هنوز لای دفتر خاطراتم هست ، دلم میخواهد این پاییز تمام برگ هارا به خانه بیاورم و بگذارم لای دفترم...
باید برگ های زیادی را از پاییز هدیه بگیرم حتی اگر کسی نداند برگ جمع کردن چه لذتی دارد ... حالا فهمیدی چرا میگویم
لـ*ـذت دارد پاییز را تنها گذراندن ؟
لـ*ـذت دارد اینکه حواست پرتِ یک نفر نیست ، پرتِ یک دنیاست با تمام اتفاق هایش ..... اتفاق های دل انگیزو
خنده ها و دلخوشی های یواشکی اش...
راستی دیگران ، ببخشید که بعضی هامان بیش از حد دیوانه ایم...

| نازنین_عابدین_پور |

حرفاش حرف دلم بووووود!
 
  • پیشنهادات
  • P

    Paradise

    مهمان
    امروز چندم بود؟
    ده مهر نود و پنج؟ جمعه بود
    تو رو خدا نگاه روزها رو هم گم کردم.
    امروز با پریناز رفتیم ادامه کلاس زبان پیش مجید مخمون از آکبندی داره در میاد.
    وقت نبود با پریناز حرف بزنم اما دوتاییمون گیر کردیم من توی زمان حال و آینده ای که هیچ ایده ای براش نمیتونم داشته باشم...
    پرینازم توی گذشته ای که زمان حال و آینده اش رو درگیر خودش کرده قصد گذشتن بدون سختی رو نداره.
    عصر با نیلوفر رفتیم آموزشگاه کنسرت پیانو هنرجوها رو دیدیم خیلی خوب بود.
    مخصوصا اجرای دو سه نفر از هنرجوها فوق العاده بود. من کی می تونم این شکلی پیانو بزنم؟؟
    اما منم حتما یه روزی میتونم مثل اونا پیانو بزنم بخوام میتونم.
    وقتی برگشتم خونه به معنی واقعی کلمه دلتنگی آوار شد روی سرم.
    هر چی توی طول روز به روی خودم نیاوردم همش یکباره هجوم آورد بهم و دیگه نمی شد حس به این قووی ای رو نادیده بگیرم
    از اون بدتر حسادت هم کردم... هرچی بخوای منطقی تر باشی آخر یه جایی از هر بچه ای بچه تر میشی
    حسادت و دلتنگی با هم همزمان می تونه یه آدم کاملا بهم بریزه.
    بگذریم که کلا چند روزه حس و حال عجیبی دارم اصلا نمیتونم توی جمعی باشم. حالا چه توی انجمن باشه چه بیرون هر جایی باشم گم کرده دارم دلم میخواد یه جای دیگه باشم.
    می دونی یکی از سخت ترین کارها چیه؟ اینکه دست بذاری روی دلت و جواب نه به چیزی بدی که واقعا از صمیم قلب دوسش داری و منتظرش بودی.
    کاری که امشب من کردم!!!! با اینکه واقعا واقعا دوست دارم صداش رو بشنوم و باهاش حرف بزنم اما گفتم نه! اما خو چاره ای نداشتم باید سرم بزنم، خود سرمم حداقل دو ساعت طول می کشه تا تموم بشه.
    حالم که بهتر شد و سرم هام تموم شد خودم بهش می زنگم.
    امشب به پرنیا هم گفتم خودمون کم غصه میخوریم با هر کی آشنا می شیم از خودمون داغون تره...
    خدایا دمت گرم یکم هوای بنده هاتو بیشتر داشته باش به خودت قسم سخته.

    یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده
    چه جوری از دلم کندی که اون حس بر نمی گرده
    نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد
    تو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرد
     

    Hima

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/17
    ارسالی ها
    11,195
    امتیاز واکنش
    32,291
    امتیاز
    1,119
    امممم روزا چه روزاااییHapydancsmil
    مدرســــه رو بگو Hapydancsmil
    درســـــا Bokmal
    ولی خداییش خیلی باحاله ما کلا میخندیم 25r30wi
    اول فک میکردم تو این مدرسه با یه عده از این افاده ایها و لوسا :aiwan_light_spruce_up:در ارتباطم ولی نه نبودن هیچ کدومشون البته این نظر فقط مخصوص کلاس خودمونه :aiwan_light_popcorm1:
    هفته اول که برنامه ها هی تق و لق بود یا معلم نداشتیم یا....:aiwan_lighfffgt_blum:
    یا خدا ولی هفته دوم (اااا چه زود شد هفته دوم)
    یـه شعــــر دادن این هــــــــــوا، گفتن حفظ کنید
    معنی هم بکنید :aiwan_light_sddsdblum:
    اخه کسی نبود مگه ما شعر حماسی بلدیم؟؟؟؟!!!!!:aiwan_light_hysteric:
    از این شعرا شاهنامه ایاا بوداااا :aiwan_light_girl_haha:
    که نمیفهمی اصلا چی چی میگه! :aiwan_light_bdfglum:
    وای خدا سر کلاس دفاعی :aiwan_light_bdslum:
    اول معلممون یکی دیگه بود
    حالا عوض کردن، این جوری توضیح میداد مثـــلا این جمله کتابه: امنیت ملی وضعیتی است و و و):aiwan_light_girl_haha:
    حالا معلمه ما: خب بچه ها میگه امنیت ملی وضعیتیه که در ان یک کشور ....):aiwan_light_girl_haha::aiwan_light_bdslum:
    دقیقا مثله جمله کتاب می خوند حالا این بود توضیح درسش انگار ما بلد نیستیم بخونیم :aiwan_light_sddsdblum:
    اون یکی معلمه ادبیاتم فکنم عاشقه اخه همش شعرای عاشقونه میخونه :aiwan_light_bdfglum:
    اخره کلاسم فال حافظ گرفت :aiwan_light_bdfglum:
    اهان! آخی نیلو دوباره دیدم آخی عزیزم:aiwan_light_girl_in_love:
    ایــــش اینقد بدم میاد از..... والا این قد خودشو میگیره من کلا از اول زیاد ازش خوشم نمیومد :aiwan_light_girl_mad:
    دیگه امممم :aiwan_light_bdfglum:
    هان! یاخدااا تاریـــــخ! چقدر زیاااااااد بووود چقــــــدر بـــــزرگ بووووود o_Oo_O
    توی درسا از اقتصاد خوشم نیمد نمیدونم چرا!!؟!!!!:aiwan_lightff_blum:
    خیلی اتفاق های دیگه هم افتاد که الان یادم نیست :aiwan_lightff_blum:
    اخه چون لحظه ای اتفاق میوفتن :aiwan_lightff_blum:
    ولی تاریخ خیلی زیاد بوداااا o_O:aiwan_light_sddsdblum::aiwan_light_bdslum:
     

    azita

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/01/21
    ارسالی ها
    386
    امتیاز واکنش
    700
    امتیاز
    291
    محل سکونت
    گیلان
    هرروز عالی ترعزدیروز خداجوونم شکرت
     
    Z

    Zhinous_Sh

    مهمان
    خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    بهم برش گردون
    تو رو به بزرگیت برش گردون

    هنوز که هنوزه برام سخته
    تو رو خدا برش گردون

    بهم پسش بده
    این یکی حق منِ

    خاک براش خوب نیست
    خاک سرده
    خاک بی وفاس
    خاک نرم نیست

    اذیت میشه

    برش گردونننننننننننننننننننن
     

    dinaz

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/04
    ارسالی ها
    31,702
    امتیاز واکنش
    68,369
    امتیاز
    1,329
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نمی دونم چرا من آرامش شدیم جن و بسم ا... هر وقت میخوام بهش برسم غیب میشه
     

    نگاربهادری

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/27
    ارسالی ها
    136
    امتیاز واکنش
    2,174
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    گنبد کاووس
    ااااااوووف اگه بخوام امروز رو براتون شرح بدم باید بزارم تو ردیف اول روزای بدشانسیممم!

    دقیقا از ساعت هفت صبح تا همین لان از صدای تار تار مته دارم دیوونه میشم..

    وای فای هی داره رو اعصبم سورتمه میره..

    غذام سوخته..

    یه مگس دورسرم میچرخه کم مونده بره تو چشمم..

    دیگه فکرشو بکنین الان چه شکلیم:aiwan_liddddddght_blum:
     

    mahshad.cham

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/07/27
    ارسالی ها
    90
    امتیاز واکنش
    1,452
    امتیاز
    0
    محل سکونت
    کرمان
    امروز به یه نتیجه اخلاقی رسیدم
    به یه نتیجه ی تقریبا منطقی !
    امروز فهمیدم که اطرافیانم ارزش اینو ندارن که بخوام بخاطرشون خودم و نابود کنم !
    اگه تا امروز در کنار اون همه بی توجهیم ، سلامتیشون ، موفقیتشون ، پیشرفتشون ، زندگی و غم و شادیشون برام مهم بود ، دیگه نیست !
    ارزش قائل شدن برای ادمای حیوون صفتی که تنها براساس غرایز شون عمل می کنن ، همش کشکه ، از نوع ترش ترشش
    بخاطر چه کسایی طنز نویسی رو کنار گذاشتم ؟
    بخاطر چه کسایی روی اوردم به رئال نویسی هایی که مو روی تن افراد سیخ می کنن ؟
    بخاطر چه کسایی دست رد زدم به سـ*ـینه ی خانواده ام ؟
    بخاطر کی ؟
    بخاطر افرادی که اخر کار انگ تند بودن نوشته هام و بهم بچسبونن ؟
    بخاطر افرادی که چشماشون رو باز نمی کنن تا واقعیت های اطرافشون رو ببینن ؟
    بخاطر افرادی که نوشته هاشون همه پر از خورده شیشه اس و وقتی نوبت به من میرسه نوشته های من میشن خطری ؟
    نوشتن درمورد پسربچه ی یازده ساله ای که روزی سه بار شک عصبی می گیره ، میشه نا معقول ؟
    نوشتن درمورد بچه های کار جلوی داروخانه ، میشه غیر منطقی ؟ نوشتن درمورد اشتیاق شون زمانی که ساندویچ های کثیف فلافلی سرچهار راه رو می خورن ، میشه اشتباه ؟
    نوشتن درمورد ادمای پول پرستی که باعث شدن عزیز ترین فرد زندگیم تبدیل به یه مرده ی متحرک بشه ، گناهه؟ جرمه ؟ برخلاف عقلانیته ؟
    نوشتن درمورد دختر همسایه مون که از کثافت کاری نامزدش خودکشی کرد ، بزرگ نمایی یه ؟
    نوشتن درمورد پسری که تا الان 11 بار خودکشی کرده ، دامن زدن به مسائل بی مورده ؟
    نوشتن درمورد تن فروشی دختر 17ساله برای پول جمع کردن برای آزادی پدرش از زندان ، دروغه ؟ مبالغه اس ؟
    نوشتن درمورد رنگ موی جدیدی که اومده توی بازار ، درمورد عوض شدن سرپرست تیم راهن اهن
    درمورد بیرون اومدن البوم جدید مرتضی پاشایی که استخوناشم دیگه الان پودر شده و .... اینا ... این نوشته ... این موضوعات ... نوشتن درموردشون درسته ... مسائلی که غباری شدن بر روی دردهای جامعه مون
    نقد هات تنده ... نوشته هات مشکل دارن ... داستان کوتاهات دو پهلوان ....
    میشه بگین من باید چیکار کنم ؟
    بشم یه نویسنده ی تک بعدی که از عاشقانه های لوس دختر و پسر ها می نویسه ؟
    اشتباه گرفتی جناب !
    من ادم پا پس کشیدن نیستم ....
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,310
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    امروز هم مثل روزای دیگه به سختی گذشت. حال خراب دنی واقعا اعصاب خورد کنه...وقتی میگه نمیخوام خوب بشم اعصابم رو بیشتر بهم میریزونه. امروز بدون اینکه به مامانم بگم رفتم خونه شون.. از خودم بدم میاد که به مامانم دروغ میگم و ازش خیلی چیزا رو پنهون میکنم. فردا بهترین دوستم و بهترین رفیقم از دوران ابتدایی میره برای همیشه لندن. میره تا درمان بشه. اینکه میگه میخوام بمیرم یه ضدحال اساسیه. یه ضدحال بزرگ. یکی نیست بهش بگه به فکر من نیستی به فکر اون داداشت باش که تمام امیدش به توعه. امروزم یه روز گند بود. مثل همه روزای دیگه...
     

    فرشته رحمانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/09/17
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    6,489
    امتیاز
    571
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    به نام خدا
    این روز ها..
    این روز ها حسابی رنگارنگ بود. از هر رنکی هم توش پیدا میشد... رنگ عشق، خنده، اشک و غصه..
    هییت رفتنا و زیارت عاشورا خوندنا عالی بود
    تفریحامون
    بازیامون
    مجبور کردن عاطفه واسه دویدن تو بش قارداش
    و حقیقتایی ک از گفتنش میترسید خیلی بامزه بودن
    تو شب قدم زدنامون هم ک محشر بود
    ولی ..
    برگشتنت
    درد این دست لعنتی
    ترسم از بیماری
    اینا عذابم بودن
    خیلی بده نتونی خودکار دستت بگیری یا حتی قاشق غذات رو بلند کنی
    سخت بود اما داره میگذره
    کاش زودتر بگذره
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا