خاطره نویسی روزانه

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Charis

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/24
ارسالی ها
218
امتیاز واکنش
844
امتیاز
296
پسرجوانی مرده.. مرده که نه خودکشی کرده و شاید خیلی ها بگند ما خودمون روزی هزار تا از این موارد میشنویم و خودمون کم درد دارم که...
از دیشب دارم فکر میکنم به این فکر میکنم که ارزشش رو داشت و دختر دلخواهش به یادم میاد بعد 2 تشنجی و سایکوزی که بهش دست داد و حالام گوشه بیمارستان و پسره هم سهمش فقط یه تیکه از زمین شده...
 
  • پیشنهادات
  • P

    Paradise

    مهمان
    امروز اول آذر سه شنبه
    حالم خوب نبود کل روز
    حتی کلاس پیانو هم کنسل کردم
    رفتم فرمانداری یکم کار داشتم تا کلا کارم تموم بشه
    هوا سرد امشب خیلی زیاد خدا به داد کسایی برسه که بی سرپناهن
    اومدم اینجا شادی بهم پیام داده بود مرجان رو دیدم
    دیشبم از یاسین خبر گرفتم خدایا ببخش رو حرفم نبودم :(
    خوب نیستم اصلاSigh
     

    yasamin 1381

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2016/11/24
    ارسالی ها
    13
    امتیاز واکنش
    166
    امتیاز
    0
    سن
    23
    محل سکونت
    اردبیل
    امروز یه روز خوبه به نظرم مدرسه ها تعطیل شد به خاطر بارش برف :aiwan_light_bffffffffum:
    امتحان داشتیم :campe45on2:
    کلا این روزا تازگیا خوب شده امید وارم رو چرخ زندگی همه خوشی باشه و ریل های قطار زندگیتون در حال جریان باشه:aiwan_light_crazy::aiwan_light_bdslum:
     

    DENIRA

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/12
    ارسالی ها
    9,963
    امتیاز واکنش
    85,310
    امتیاز
    1,139
    محل سکونت
    تهران
    امروزز....بد نبود...اما خوبم نبود...هر وقت که یادم میوفته اون لعنتی چیکار کرده روزم به گند کشیده میشه..ازش متنفرم...متنفرم..
     

    فرشته رحمانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/09/17
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    6,489
    امتیاز
    571
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم...
    خب اگر مروری کنم بر این چند روز اخیر باید بگم به شدت پر از اتفاق های هیجان انگیز و گاهی تلخ بوده
    روز پنجشنبه هفته ی گذشته به عنوان دانشجوی مطالبه گر هسته ی علمی مسکن مهر، قرار بر بازدید و همراهی با یکی از مسئولین زیربط داشتیم و ایشون تا فهمیدن ما کی هستیم دستور بازداشتمون رو صادر کردند که چرا مجوز ندارید؟؟ درصورتی که ما قبل ورود هویتمون رو اعلام کردیم و اجازه خواستیم و ایشون اجازه دادند!!!
    اگر حمایت سردار عزیز استانمون نبود شاید بازداشت می شدیم....ولی خب ایشون پشت ما رو خالی نکردند و جا داره ازشون یه تشکر ویژه کنم...خداخیرشون بده
    اتفاق بعدی که خیلی خیلی خیلی برام گرون تموم شد فوت داییمه...دایی مادرم که مثل دایی خودم برام عزیز بود و چه بسا عزیزتر هم بود....مرد 47 ساله و با ایمانی که دست تقدیر موهبت داشتنش رو از ما گرفت...ولی خب این خواست خدا بوده و نمیشه تغییرش داد...خدا رحمتش کنه...
    اتفاق بعدی آشناییم با پژوهش سرا و هیئت خادمین امام حسین بود که کارای فرهنگی انجام میدن، مثل شناخت الگوی اسلامی و اجرایی کردن این الگو در جامعه ...شناخت نقش زن در جامعه کنونی و ...
    هیئت هم که خیلی خیلی جای باحالیه...هیئت که میگم نه این هیئات عزاداری...یه محیط شاد و دوستانه که یه سری انسان دغدغه مند رو دورهم جمع کرده ...مقر کتاب پر محتایی داره و کارای خیلی قشنگی توش انجام میشه..
    اتفاق بعدی هم که توی سایت افتاد و....بگذریم...تلخ گذشت ولی گذشت
    یاعلی مدد
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    بنام خدا..
    اولین باره که میخوام خاطره نویسی کنم.. از من بعید بود!.. ولی الهی به امید خودت... ایشالا که یه چیز خوبی از آب در بیاد!..:campe45on2::campe45on2:
    امروز صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول مامانم خونه نبود... بابام بهمون صبحونه داد.. یکم خونه رو مرتب کردم و یکم درس خوندم... حالام که مامانم داره میاد خونه. امیدوارم اتفاق بدی نیوفته... شنبه یه امتحان سخت دارم که اصلا ازش خوشم نمیاد ولی مجبورم بخونمش..همین دیگه...
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    بنام خدا
    سلام. از این به بعد هر روز خاطرات روزانه ام رو اینجا مینویسم تا مهارت نگارشم تقویت بشه...
    امروز، جمعه است، الآن ساعت دقیقاً 13:22 دقیقه ظهره..درحال حاضر توی اتاقم هستم...فردا یه امتحان مهم دارم که هیچی براش درس نخونده ام؛.. صبحونه ام نخوردم.. امرزو به زور مامانم از خواب بیدار شدم.. کلی هم حرص خوردم که چرا به ساعت 11:30 دقیقه میگه 12:30...امــم.. دیگه هیچ اتفاق خاصی نیفتاد..الآن همش دارم سر خودم رو گول میزنم که: همش ده دقیقه، ده دقیقه تو نگاه می مونم بعدش میرم درس میخونم..ولی خودم خوب میدونم دارم سرم رو شیره می مالم و تا غروب نمیخوام حتی یه نگاه به اون کتاب فلک زده بندازم!..خخخخ... همین دیگه... روزخوش.
     
    آخرین ویرایش:

    Unidentified

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/03/17
    ارسالی ها
    848
    امتیاز واکنش
    7,688
    امتیاز
    561
    سن
    25
    محل سکونت
    اتوپیـــا
    خیلی وقته که به این تاپیک نیومدم :biggfgrin:
    اگر بخوام بطور کلی امروزم رو توصیف کنم میشه اینی که پایین در خدمتتونه:
    بنظرم امروز، روز افتضاحیه! شاید هم بیشتر از افتضاح! البته که هر روز خدا خوبه ولی امروز کمی روی اعصابه!
    فردا امتحان ریاضی دارم و امروزم رو دارم به بطالت میگذرونم! واقعا که چه احمقیم!
    مطمئنم که گند میزنم :(
    یعنی 700 تا صلوات نذر میکنم که حداقل 18 رو بگیرم... فقط امیدم به خداس وگرنه من و چه به ریاضی! 42kmoig
    دلم میخواد برم سراغ کتابخونم و کتابای قدیمیم رو بخونم نه اینکه کلی جزوه روی میزم باشه و ندونم از کدوم شروع کنم! واااااااااااااای ریاضی ازت متنفرم، متنفررررررررررررر! 42kmoig
     

    نیلوفر.ر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/17
    ارسالی ها
    992
    امتیاز واکنش
    16,035
    امتیاز
    694
    امروز منتظر خبرى از يك عزيز بودم اما اميدى عبث بود.
    او براى من عزيز بود اما من براى او فقط يكى بودم مانند دهها نفر ديگر.
    اما عزيزى درست كنار گوشم زمزمه كرد بهترين را برايت مى خواهم
    ومن گفتم خدايا خودت هرچه صلاح مى دانى انجام بده.
     
    P

    Paradise

    مهمان
    یازده دی ماه نود و پنج
    اول ژانویه سال 2017
    دیشب یه خواب بد دیدم تعبیرش می شد دشمنی و دعوا فکر نمی کردم اینقد زود تعبیر بشه.
    چی فکر می کردم و چی شد؟
    کاش آدم شانس داشته باشه که من ندارم.
    مامانم همیشه میگه مادربزرگم می گفته
    " اگر نداری قدر دون؛ قدر خودتو خودت بدون"
    خدا بیامرزه مادربرزگم رو راست می گفته:aiwan_light_cray:
    امشب دلم شکست
    آدم نازک و نارنجی و زودرنجی نیستم
    کینه ای هم نیستم اما بی خیال.
    اما واقعا ناراحتم واقعا دلم شکست
    از اولش امروز خوب نبود
    از بی خواب شدن دیشب و اون کابوس دم صبح و جنجال خونه و بحث خودم
    از امشب به بعد توی هیچ انجمنی عضو نمیشم هرجایی رفتم دلم شکست:aiwan_light_girl_cray:
    همیشه سعی کردم حرفی نزنم کسی برنجه ازم اما همیشه به بدترین حالتی که توی خودم بشه بشکنم شکستم شاید توی نظر بقیه مهم نباشه آنچنان اما من بد شکستمHangheadSigh

     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا