اولین پستیه که تو این قسمت مینویسم
کلی کار رو سرم ریخته و بیکارم
تو مغزم حدودا بیست نفر زندگی میکنن که همزمان حرف میزنن. همه اشون مثل منن و با همه اشون غریبه ام.
خیلی ها هستن که میدونن دارن چکار میکنن و یه راه رو انتخاب کردن ولی من درست وسط یه نمیدونمِ بزرگ گیر کردم.
اما امروز تمام اون بیست نفر رو گذاشتم کنار و فقط میخوام یه چیز باشم.
یه خواهر خوب
میدونم داداشم تعجب میکنه چون تقریبا هر روز کارم سرکوفت زدن بهش بوده.
شرمنده ام ولی فکر میکنم رسالت یه خواهر بزرگتر همینه که به کوچیکترش سرکوفت بزنه
کاریه که همه میکنن
اما امروز از این رسالت دست میکشم چون روز مهمی برای داداش کوچولومه
میخواد بره مسابقات و دو روز نیست
در کمال ناباوری شدیدا دلم براش تنگ میشه
هفته های طولانی بود که من نبودم و دلم براش تنگ نمیشد
چون من بودم که رفته بودم
ولی الان اونه که داره میره دنبال آینده اش
براش نگرانم
کلی کار رو سرم ریخته و بیکارم
تو مغزم حدودا بیست نفر زندگی میکنن که همزمان حرف میزنن. همه اشون مثل منن و با همه اشون غریبه ام.
خیلی ها هستن که میدونن دارن چکار میکنن و یه راه رو انتخاب کردن ولی من درست وسط یه نمیدونمِ بزرگ گیر کردم.
اما امروز تمام اون بیست نفر رو گذاشتم کنار و فقط میخوام یه چیز باشم.
یه خواهر خوب
میدونم داداشم تعجب میکنه چون تقریبا هر روز کارم سرکوفت زدن بهش بوده.
شرمنده ام ولی فکر میکنم رسالت یه خواهر بزرگتر همینه که به کوچیکترش سرکوفت بزنه
کاریه که همه میکنن
اما امروز از این رسالت دست میکشم چون روز مهمی برای داداش کوچولومه
میخواد بره مسابقات و دو روز نیست
در کمال ناباوری شدیدا دلم براش تنگ میشه
هفته های طولانی بود که من نبودم و دلم براش تنگ نمیشد
چون من بودم که رفته بودم
ولی الان اونه که داره میره دنبال آینده اش
براش نگرانم