خاطره نویسی روزانه

وضعیت
موضوع بسته شده است.

♡Ghazal♡

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/20
ارسالی ها
1,811
امتیاز واکنش
7,587
امتیاز
606
محل سکونت
Aરτ Ȼίτϓ
امروز روز خوبی نبود سالگرد فوت مادربزرگم بود
 
  • پیشنهادات
  • N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    بنام خدا
    امروز سومین روزیه که دارم مینویسم...امروز، شنبه ست.. ساعت دقیقاً 2:50 دقیقه ست و من درحالی که نشسته ام دارم براتون این متن رو تایپ میکنم... جونم براتون بگه که: دیشب و دیروز رو هیچی درس نخوندم.. به یه بی تفاوتی کامل رسیده بودم و خیلی خیلی خونسرد بودم.. امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و خوندم و رفتم امتحان دادم و گند زدم!. ولی خوشحالم!... ناهار؛ غذای مورد علاقه ام رو خوردم و اتاقم رو مرتب کردم..فضا پر از انرژی مثبته...همین دیگه...خخخخخخخ... روزتون به زیبایی یه شاخه رز صورتی باشه!..
     

    نیلوفر.ر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/17
    ارسالی ها
    992
    امتیاز واکنش
    16,035
    امتیاز
    694
    اون كه منتظر بودم با يه سو تفاهم امد
    گاهى كلمات چقدر مى توانندوبا روح وجان وعقيده ى ادم بازى كنند.
    خوشبختانه موضوع خوب جلو رفت .تشكر از اواى مهربانى كه مرا به خود وانگذاشت.
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    به نام خدا
    امروز؛ روز چهارم خاطره نوشتن منه. امروز، یک شنبه ست... الآن ساعت دقیقاً 11:52 دقیقه قبل از ظهره و من درحالیکه نشسته ام و لبتاپ روی پاهامه دارم این متن رو برای شما تایپ میکنم. امروز صبح با سر و صدای خواهرم از خواب بیدار شدم و دیگه هم خوابم نبرد. صبحونه هم یکم خوردم و رفتم مدرسه و امتحان دادم و اومدم خونه و حالا هم که طبق معمول سر این انجمنم...امیدوارم که امروز به همه خوش بگذره و...همین!. روزتون به خوشمزگی یه انار!...
     

    فرشته رحمانی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/09/17
    ارسالی ها
    812
    امتیاز واکنش
    6,489
    امتیاز
    571
    سن
    29
    محل سکونت
    تهران
    به نام خدا

    بالاخره جواب چکاپ کلی رو گرفتم و نتیجه خوب نبود....بد هم نبود اما ...
    بسم نیست خدا؟ چشم قبول، هرچی تو بگی
    فقط بهم صبر بده این مشکلات رو دونه دونه حل کنم، کلی غصه خوردم، کلی فکر کردم که چرا؟
    و نتیجه ای حاصل نشد جز اینکه : بپسندم آنچه تو پسندی

    امروز تو ناظرآباد یه دوره قرآن بود و جهت شناسایی خانواده ها باید میرفتم اما مهمون برام اومد و بیخیال رفتن شدم
    قراره سه شنبه مجدد برم و کارم رو تموم کنم
    هنوز فیش بیانات آقا رو نخوندم و کتاب ماه به روایت آه رو هم تموم نکردم...ای وای برمن صوت هایی که باید گوش میدادم رو هم گوش ندادم!!!!!! چقدر کار هست و چقدر من بی خیالم!!!!
    صبح کلی سخنرانی از استاد فاطمی نیا و استاد رائفی پور گذاشتم تو لیست دانلود اما فقط نصفش دانلود شد و جا داره یه تشکری از سرعت اینترنت ایرانسل بکنم!
    امروز کلی حرف برای نوشتن داشتم و نمیدونم چرا هیچ تاپیکی پیدا نمیشد که یکم از احساسم رو انتقال بدم و سبک شم
    یکم دلم شعر میخواست
    تو دفترمم که نتونستم حتی یک جمله بنویسم
    چی بگم؟! دیوانه ام و علاجم نیست!


    یاعلی
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    به نام خدا
    امروز روز پنجم نوشتن خاطراتمه. امروز دو شنبه، 95/10/13 هست، ساعت دقیقاً 3:56 دقیقه ست...
    حس خوبیه که صُبحِت رو با صدای بق بقوی دو تا یا کریم کوچولو و معصوم که توی تراس خونَت، مشغول ساختن یه لونه ی خیلی خیلی کوچولو هستند،شروع کنی....حس بهتر اینه که در کنار خونواده ات باشی و بتونی بعد از مدّتها یکمی قرآن بخونی و حس و حال معنویت رو با خدای خودت، تقویت کنی.
    امروز رو خیلی دوست دارم... دلم نمیخواد که تموم بشه...امروز، روز آرومی بود برای من...و پر از احساسات معنوی....
    احساس میکنم که چقدر خدا رو دوست دارم و چقدر دارم بهش نزدیکتر میشم....(خخخخخخ...من چقدر عارفم!)...... امیدوارم که امروز، مثل من...بهترین روز عمر همه شما باشه......روزتون به زیبایی یه عشق واقعی و قدیمی و جاودان!.
     
    آخرین ویرایش:

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    به نام خدا
    سلام...امروز ششمین روز نوشتن خاطراتمه. امروز سه شنبه، 95/10/14 هستش...ساعت دقیقاً 3:34 دقیقه ست. درحالیکه نشسته دارم این متن رو تایپ میکنم. خب امروز اتفاقات زیادی افتاد....نمیتونم بگم امروز، روز خوبی بود یا روز بدی........
    اتفاق خوبش این بود که امتحانات ترمم تموم شد....از اتفاقهای بدش هم بگذریم؛اونقدر طولانیه که خیلی طول میکشه تا براتون بگم......
    یکم خسته ام......یکم ناراحتم.......
    ولی ان شاء الله شما همیشه خوب باشید.......روزتون به زیبایی بالهای یه طاووس.....خوش باشید :)
     
    P

    Paradise

    مهمان
    95/10/16
    الان، همین الان دلم برای اولین انجمنی که عضو شدم خیلی تنگ شده.
    فک نمی کنم اسمشو بیارم مشکلی داشته باشه چون چندین سال بسته شده و هیچ اثری از آثارش نموندهSigh
    انجمن مترجمین آریایی شاید شما هم ازش زیرنویس دانلود کرده باشین:aiwan_light_girl_to_take_umbrage:
    یادش بخیر اونجا مترجم بودم.
    بچه هاش خیلی خوب بودن حیف بود بسته شد.
    دلم برای
    شکوفه، مینا، سوزان، مریم، آرزو، شاینی، صدف و یکی از دخترا هم پرستاری میخوند همیشه اسمشو یادم میره
    احسان، بابک، الیاس، آقا مجتبی،آقا حامد، امید، امیرحسین، اون یکی امیرحسین

    دلم برای همشون خصوصا شکوفه، مینا، و احسان:aiwan_light_girl_cray: خیلی زیاد تنگ شده

    دلم برای ستیلا، هستی، رامنا، زینب،نسترن، سما هم تنگ شده (یه انجمن دیگه بودن این دوستام)


    جالبه هر سال از تعداد کسایی که باهاشون دوست شدم کم شده
    دنیام داره هر روز کوچیکتر از قبل میشه
    یاد همشون بخیر. امیدوارم هرجا هستن سلامت و موفق باشن.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    HєƖƖιση

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/03/17
    ارسالی ها
    435
    امتیاز واکنش
    1,833
    امتیاز
    361
    محل سکونت
    تـــهرانـ
    روز افتضاحیه به طور کاملا بدی مریض شدم و زمانی هم که رفتم دکتر و انتظار سرم و امپول داشتم دکتر تازه کار با نهایت ریلکسی برگشت گفت چیزی نیس عزیزم الرژیه یه ازمایش خون بدی حله...تو اون لحظه میخواستم سر دکتر فیکرو بکنم حالمو به هیچ وجه نمیتونم توصیف کنم:aiwan_light_cray:
     

    N..sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,471
    امتیاز واکنش
    17,064
    امتیاز
    706
    محل سکونت
    وایت لند *_* D:
    به نام خدا
    سلام.....دیگه یه هفته است که دارم خاطره نویسی میکنم....امروز پنجشنبه، 1395/10/16 هست...دیروز بنا بر دلایلی نتونستم بیام اینجا.... الآن ساعت دقیقاً 10:42 دقیقه ست و من درحالت نشسته دارم این متن و تایپ میکنم براتون....این روزها یکم تلخه؛...یکم شیرین.....حس و حال خاصی نداره!..... بی حوصله ام!... تنهام و روزام داره همینطوری پشت سر هم میگذره... دلم میخواد رمان هایی که تایپ کرده ام رو بذارم توی سایت اما تنبلیم میاد و از طرفی احساس میکنم توی شرایط روحی خوبی نیستم که بتونم این کار رو بکنم!. دلم برای یه سری بی معرفت خیلی تنگ شده؛....و نمیدونم چرا بهشون هی فکر میکنم؟.....
    ولی امیدوارم که شما بهترین روزهای زندگیتون رو بگذرونید...!.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا