داستان خونه ساختن بچه زرافه‌ها

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

خونه ساختن بچه زرافه‌ها


خانم زرافه یه جفت زرافه ی دوقلو به دنیا آورده بود یه دختر و یه پسر .بچه زرافه ها خیلی زود کنار مامان زرافه، رشد کردن و بزرگ شدن . زرافه ها به اندازه ای بزرگ شده بودن که دیگه قدشون می رسید خودشون برگهای درختهارو بخورن و دیگه لازم نبود مامان براشون غذا تهیه کنه. دیگه خودشون می تونستن تنهایی برن کنار نهر آب و آب بخورن .به خاطر همین یه روز اومدن پیش مامان و گفتن ما دیگه بزرگ شدیم دوست داریم برای خودمون خونه بسازیم و تو خونه های خودمون زندگی کنیم .اما هر وقت دلمون تنگ شد میاییم خونه ی شما و بهتون سر می زنیم .

مامان زرافه لبخندی زد و گفت آفرین به شما .حالا چطوری می خواهید خونه بسازید؟


هر کدومشون یه چیزی گفتن و هیچ کدوم دوست نداشتن به نظر دیگری گوش بدن . مامان زرافه گفت شما باید با هم دیگه فکر کنید و بهترین راه رو برای خونه ساختن پیدا کنید بعد با کمک هم خونه ی محکمی بسازید.

اما بچه زرافه ها متوجه نصیحت مامان نمی شدن و باز هم هر کسی حرف خودش رو می زد .آخر هم به نتیجه نرسیدن و هر کسی تصمیم گرفت هر جوری دوست داره خودش تنهایی خونشو بسازه

آبجی زرافه عاشق عکس بود . اون از قبل یه عالمه عکس از خودش ،داداشش ،مامانش ،گلها و سبزه ها و ... گرفته بود. حالا داشت همه ی عکس ها رو به هم می چسبوند تا باهاشون خونه درست کنه .خونه ی کاغذی و عکسی آبجی زرافه بعد از چند ساعت آماده شد.

داداش زرافه هم که عاشق برگ خوراکی درختها بود ،یه عالمه برگ درخت جمع کرده بود و اونارو با نخ به هم وصل کرده بود و داشت با اونا خونه درست می کرد .

بچه زرافه ها هنوز توی خونه هاشون نرفته بودن که یه دفعه باد محکمی وزید و خونه ی زرافه ها رو خراب کرد.عکس ها و برگها از هم جدا شدن و توی جنگل پخش شدن .

زرافه ها با یه عالمه غم و غصه پیش مامان رفتن و ماجرا رو تعریف کردن .مامان زرافه لبخندی زد و گفت حالا باید سه تایی بشینیم و فکر کنیم و نقشه ی یه خونه ی محکم رو بکشیم.

اونا مدتی فکر کردن بعد تصمیم گرفتن با استفاده از شاخه های درخت و میخ و چکش و طنابهای محکم و ... خونه درست کنن و بعد داخل خونشونو با عکس و برگهای درخت تزیین کنن.

خونه ی اونها بعد از یک هفته آماده شد .این خونه سه تا اتاق و یه حیاط قشنگ داشت .توی حیاطش یه درخت سر سبز بود که برگهاش هر روز صبحانه ی زرافه ها بود.

زرافه ها خونتون مبارک
 

برخی موضوعات مشابه

بالا