داستان قصه تصویری چهار بچه خرگوش

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

چهار خرگوش كوچولو _ پست 1


sk0491.jpg



روزي و روزگاري، در جنگلي پر از درختهاي سوزني، چهار بچه خرگوش همراه مادرشان در حفره اي شني زير ريشه هاي يك درخت زندگي مي كردند. اسمهاي آنها ، فلاپسي ، ماپسي ، دم پنبه اي و پيتر بود.



sk0492.jpg


يك روز صبح مامان خرگوشه گفت: عزيزان من ، حالا شما مي توانيد بيرون برويد و در مزرعه ها بگرديد ولي يادتان نرود كه وارد باغ آقاي مك نشويد. پدرتان هم در آن باغ دچار مشكل شده بود.

برويد و بگرديد ولي شيطوني نكنيد. من هم مي خواهم براي خريد بيرون بروم.


sk0493.jpg


سپس خانم خرگوشه سبد و چترش را برداشت و به جنگل رفت او مي خواست از نانوائي،كمي نان و پنج عدد كلوچه كشمشي بخرد.





sk0494.jpg


فلاپسي و ماپسي و دم پنبه اي كه كوچكتر بودند با هم پايين رفتند و به يك بوته توت جنگلي رسيدند.





sk0495.jpg


اما پيتر كه شيطون و حرف گوش نكن بود بسمت باغ آقاي مك دويد و از زير در به داخل خزيد.





sk0496.jpg


اول كمي كاهو خورد و بعد سراغ لوبيا و تربچه رفت

كمي احساس ناراحتي و دل درد كرد او تصميم گرفت، چيز ديگري براي خوردن پيدا كند.
 
  • پیشنهادات
  • آنیساااااااااا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/30
    ارسالی ها
    3,720
    امتیاز واکنش
    65,400
    امتیاز
    1,075
    سن
    26

    چهار خرگوش كوچولو _ پست 2


    sk0497.jpg



    اما در انتهاي مزرعه خيار، آقاي مك را ديد.

    آقاي مك كه مشغول كاشتن بوته هاي خيار بود با ديدن پيتر از جا پريد و در حاليكه شن كشش را در هوا تكان مي داد ، فرياد مي زد: بايست اي دزد


    sk0498.jpg


    پيتر بدجوري ترسيده بود، او با سرعت به هر طرف مي دويد ولي در ورودي را پيدا نمي كرد.

    يك لنگه كفشش در ميان بوته هاي كلم از پايش در آمد و لنگه ديگر هم در ميان گل ها گير كرد .


    sk0499.jpg


    وقتي كفشهايش گم شدند او توقف نكرد و با سرعت بيشتري دويد. او مي توانست فرار كند اگر بدشانسي نمي آورد و دكمه هاي لباسش به خارهاي توتهاي فرنگي گير نمي كرد.



    sk04910.jpg


    آقاي مك با يك الك در دستش، بالاي سر خرگوش آمد. اما پيتر با يك حركت ناگهاني از جا جنبيد در حاليكه كتش همانجا در بوته ها ماند خودش را رها كرد و دويد



    sk04911.jpg


    او داخل يك آبپاش پريد البته جاي خوبي براي قايم شدن بود به شرط اينكه داخلش آبي نبود.

    آقاي مك مطمئن بود كه پيتر جايي در همان اطراف قايم شده است . او فكر كرد، شايد خرگوشك زير گلدانها قايم شده باشد . او با دقت شروع به گشتن كرد و زير همه آنها را يك به يك گشت .




    sk04912.jpg


    ناگهان پيتر عطسه اي كرد و آقاي مك بدون اتلاف وقت به سراغش رفت. او سعي كرد پايش را روي پيتر بگذارد كه پيتر از پنجره بيرون پريد و روي گلدانها افتاد. پنجره خيلي كوچك بود و آقاي مك نمي توانست از آن رد شود.
     

    آنیساااااااااا

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/07/30
    ارسالی ها
    3,720
    امتیاز واکنش
    65,400
    امتیاز
    1,075
    سن
    26

    قصه چهار خرگوش کوچولو-پست3


    sk04913.jpg



    پيتر كمي نشست تا استراحت كند. او به سختي نفس مي كشيد و از ترس مي لرزيد. چون توي آبپاش پريده بود تنش خيس بود. بعد از مدتي او آهسته به راه افتاد ، سلانه سلانه مي رفت و اطرافش را نگاه مي كرد تا ببيندد چكار مي تواند بكند.



    sk04914.jpg


    دري را ديد كه قفل بود و جايي هم براي عبور يك خرگوش چاق نبود .

    موش پيري كه دانه اي را حمل مي كرد به كنار در دويد . پيتر در مورد راه خروج سوال كرد ولي دانه اي كه دهان موش بود اينقدر بزرگ بود كه نمي توانست حرفي بزند و فقط سرش را تكان داد پيتر گريه اش گرفت.

    او به راه افتاد و سعي كرد راهي پيدا كند ولي هر چه مي رفت بيشتر و بيشتر گيج مي شد.


    sk04915.jpg


    او برگشت آرام و بي صدا حركت مي كرد. ناگهان صداي خراشيده شدن زمين توسط يك بيل را شنيد . او زير بوته اي خزيد ولي هيچ اتفاقي نيفتاد . كم كم از جايش بيرون آمد و روي يك چرخ دستي كه آن نزديك بود پريد و همه چيز برايش قابل ديدن شد. اولين چيزي كه ديد آقاي مك بود كه خم شده بود و پياز ها را از زمين بيرون مي اورد. پشت او بطرف پيتر بود و آنطرفش هم در باغ بود.





    sk04916.jpg


    پيتر از روي چرخ دستي پايين پريد و تا آنجا كه توان داشت با سرعت به طرف در دويد. و از زير در به بيرون از باغ رفت. پيتر توقف نكرد و بدون اينكه به پشت سرش نگاه كند به سمت خانه اش دويد.



    sk04917.jpg


    او اينقدر خسته بود كه وقتي به خانه اش رسيد روي كف نرم اتاق دراز كشيد و چشمهايش را بست.

    مادرش مشغول پخت و پز بود. وقتي او را ديد تعجب كرد كه دوباره پيتر چه بلائي سر كت و كفشش آورده است . اين دومين كت و كفشي بود كه در طي دو هفته گذشته گمشان كرده بود.




    sk04918.jpg


    متاسفانه آن روز عصر حال پيتر خوب نبود . مادر او را به تختخوابش برد و برايش چاي بابونه درست كرد و تا زمان خواب هر بار يك قاشق چاي بابونه به او داد .

    اما فلاپسي، ماسي و دم پنبه اي براي شام نان تازه و شير و توت جنگلي خوردند
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا