تاب تاب عباسی که آمد، گفت: من و هل بده! حوصله ندارم. گفت: چرا؟ گفت: آخه هیچ کس نمیاد با من بازی کنه. گفت: من که هستم. بیا فوتت کنم. ، را فوت کرد. بالا رفت تا رسید به نوک. نوک بود. گفت: منم بازی؟ خندید.