داستان قصه تصویری مورچه بي دقت

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

"مورچه بي دقت"


آن شب برف سنگيني باريده بود . همه جا سرد بود .

موچي ( مورچه كوچولو ) و فيلو ( فيل كوچولو ) در خانه خوابيده بودند . بخاري كوچك آنها روشن بود اما نمي توانست همه خانه را گرم كند .

sk0311.jpg


موچي گفت : " بايد يك فكري بكنيم كه خانه را گرم كنيم .

و بعد گفت : " يك فكر حسابي دارم . ما مي توانيم تمام شعله هاي اجاق گاز را روشن كنيم تا خانه گرم شود ."

فيلو گفت : " اما اين كار خطرناك است . مگر يادت نيست كه آقاي ايمني مي گفت هيچوقت اين كار را نكنيد ؟

sk0317.jpg


موچي گفت : آقاي ايمني در خانه گرمش خوابيده و نمي داند كه ما داريم از سرما مي لرزيم .

موچي اين را گفت و سراغ اجاق گاز رفت و همه شعله ها را روشن كرد .

كم كم خانه گرم شد ولي بوي گاز همه جا را گرفته بود .

موچي كه گرمش شده بود پنجره را باز كرد .


sk0318.jpg


چند دقيقه بعد صداي زنگ در بلند شد . فيلو با تعجب در را باز كرد . آقاي ايمني پشت در بود .

آقاي ايمني گفت :" داشتم از اينجا عبور مي كردم ، ديدم توي اين سرما پنجره هايتان باز است، تعجب كردم . گفتم در بزنم و بپرسم اينجا چه خبر است ؟ ! "

فيلو گفت : " موچي سردش بود و اجاق گاز را روشن كرد تا خانه را گرم كند و حالا هم گرمش شده و رفته پنجره را باز كرده

sk0313.jpg


آقاي ايمني فرياد زد : " چي ؟ مگر اجاق گاز بخاري است كه با آن خانه را گرم مي كنيد ؟

اول اين كه گرم كردن خانه با شعله هاي اجاق گاز كار اشتباهي است . "

فيلو با سرعت دويد و گاز را خاموش كرد .

بعد آقاي ايمني ادامه داد : شما نبايد آنقدر خانه را گرم كنيد كه مجبور شويد پنجره ها را باز كنيد . هيچ مي دانيد اينطوري چقدر گاز هدر مي رود ؟

sk0314.jpg


شما مي توانيد لباس گرم بپوشيد و يا جلو در و پنجره ها پرده هاي كلفت بزنيد تا گرماي خانه هدر نرود .

بايد در زمستان جلوي دريچه كولر را بپوشانيد تا گرماي خانه هدر نرود .

فيلو با سرعت رفت و مقداري لباس آورد و به موچي گفت : اين لباسها را بپوش . من مي روم جلوي پنجره ها پرده بزنم

sk0315.jpg



ساعتي بعد، پرده هاي پنجره زده شد . فيلو با يك تكه نايلن، جلوي دريچه كولر را هم پوشاند .

آقاي ايمني گفت : دوستان عزيز يادتان باشد موقع خواب شعله بخاري را كم كنيد و از پتو و لحاف مناسب استفاده كنيد .

آقاي اميني خداحافظي كرد و رفت . حالا خانه گرم شده بود و همه راحت بخواب رفتند .


sk0316.jpg




اين داستان برداشت خلاصه اي از كتاب
قصه هاي آقاي ايمني 3 _ موچي مورچه خرابكار ـ تاليف نادر فاضلي

 

برخی موضوعات مشابه

بالا