داستان قصه تصویری قصه پول

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
26

"قصه پول"


در زمانهاي قديم مرد كفاشي زندگي مي كرد . او كفشهايي را كه مي دوخت با چيزهايي كه لازم داشت عوض مي كرد .

به نانوا كفش مي داد و بجايش از او نان مي گرفت . به شكارچي كفش مي داد و از او گوشت مي گرفت . ولي اين كار بي دردسر هم نبود .

sk0321.gif


چون يك روز كه پيش نانوا رفت تا از او نان بگيرد ، نانوا به او گفت من به كفش احتياجي ندارم . كوزه سفالي من شكسته است ، برو يك كوزه بيار و بجايش نان ببر .

كفاش نزد كوزه گر رفت و از او كوزه خواست . كوزه گر هم به او گفت : من به كفش احتياج ندارم ولي كمي گوشت لازم دارم . اگر برايم كمي گوشت بياوري من هم به تو كوزه مي دهم .

sk0322.jpg


كفاش نزد شكارچي رفت ، ولي او هم كفش لازم نداشت و يك عدد چاقو مي خواست .

شكارچي گفت : چاقوي من شكسته برايم يك چاقو بياور تا به تو گوشت بدهم .

كفاش نزد چاقو ساز رفت ، اما او هم كفش نمي خواست

پيرمرد خسته شده بود . اين مشكل هر روز بدتر مي شد . آيا براي بدست آوردن يك كالا بايد اين همه سختي كشيد .

sk0323.jpg


پيرمرد به ميدان ده رفت و مردم را جمع كرد و مشكلش را گفت . همه مردم با او موافق بودند چون آنها هم دچار همين مشكل بودند . با خود گفتند بايد فكر كنيم و راه حلي پيدا كنيم .

فردي از داخل جمعيت فرياد كشيد ، من فهميدم ، من راه حل را پيدا كردم .

بايد چيزهايي كه به آن نياز داريم با طلا يا نقره يا يك چيز با ارزشي كه بتوان آن را مدت طولاني نگه داشت عوض كنيم .

sk0324.jpg


يكي گفت : درست است ، چون نان فاسد مي شود ، كاسه مي شكند و چاقو زنگ مي زند و كفش هم كهنه مي شود ولي طلا و نقره هميشه سالم مي ماند .

مرد ديگر گفت : آنها را به اندازه يك بند انگشت مي سازيم و اسمشان را هم سكه مي گذاريم .

همه خوشحال شدند و اين كار را انجام دادند ديگر از آن به بعد خريد كردن خيلي آسان شد .

sk0325.jpg


سالها و سالها گذشت همه مردم براي كارهايشان از سكه استفاده مي كردند تا اينكه باز دچار مشكل شدند . چون وزن تعداد زيادي سكه خيلي سنگين بود و براي اينكه پول زيادي همراه خود ببرند دچار مشكل مي شدند .

باز نشستند و تصميم گرفتند كه از پولهاي كاغذي استفاده كنند و اسم آنرا اسكناس گذاشتند تا سبك باشد و مردم بتواند پول زيادي را به راحتي همراه خود ببرند .

sk0326.jpg




اين داستان برداشت خلاصه اي از كتاب
كتاب قصه پيدايش پول _ نرجس سلطان محمدي
 

برخی موضوعات مشابه

بالا