داستان داستان کودکانه (سیاره ی سرد )

  • شروع کننده موضوع F.sh.76
  • بازدیدها 201
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

F.sh.76

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/08
ارسالی ها
2,337
امتیاز واکنش
19,020
امتیاز
783
سن
26
sk05901.gif



هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت. اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود



sk05902.jpg



در اين سياره موجودات عجيب سبز رنگي زندگي مي كردند

آنها براي اينكه بتوانند اطراف خود را ببينند از چراغ قوه استفاده مي كردند




sk05903.gif




يك روز اتفاق عجيبي افتاد. يكي از اين موجودات عجيب كه اسمش نيلا بود، باطري چراغ قوه اش را برعكس درون چراغ قوه گذاشت.




sk05904.jpg





ناگهان نور خيره كننده اي تابيد و به آسمان رفت ، از كنار خورشيد گذشت و به سياره ي زمين برخورد كرد.




sk05905.gif



آن نور در روي سياره ي زمين به يك پسر بنام بيلي و سگش برخورد كرد. نيلا بلافاصله چراغ قوه اش را خاموش كرد ولي آن دو موجود زميني بوسيله نور به بالا يعني سياره ي فليپتون كشيده شدند. آنها در فضا به پرواز در آمدند و روي سياره ي فليپتون فرود آمدند.





sk05906.gif





بيلي سلام گفت و نيلا هم دستش را تكان داد.

بيلي گفت: واي، اينجا همه چيز از بستني درست شده شده است.

سگ بيلي هم پاهايش را كه به بستني آغشته شده بود ، ليس مي زد.





sk05907.gif



نيلا با ناراحتي گفت: ولي هيچ كس اينجا بستني نمي خورد چون هوا خيلي سرد است.

نيلا خيلي غمگين به نظر مي رسيد. او پرسيد: آيا شما مي توانيد به ما كمك كنيد، ما به نور خورشيد احتياج داريم تا گياهان در سياره ما رشد كنند؟

بيلي گفت: من يك فكري دارم. آيا مي تواني ما را به خانه امان برگرداني؟





sk05908.gif



نيلا گفت: يك دقيقه صبر كن. سپس او باطريهاي چراغش را برعكس قرار داد. زووووووووووم.

بيلي و سگش به كره زمين برگشتند






sk05909.gif



بيلي به حمام رفت و آينه را برداشت. او به حياط آمد و آينه را طوري قرار داد كه اشعه خورشيد كه به آينه مي خورد اشعه هايش به سياره فليپتون برگردد





sk05910.jpg



با اين فكر بيلي، سياره فليپتون ديگر سرد نبود. هر روز سگ بيلي آينه را در زير نور خورشيد قرار مي داد تا نور و گرماي كافي به سياره كوچك برسد.




sk05911.jpg


حالا ديگر نيلا و دوستانش مي توانستند در زير نور خورشيد از خوردن بستني لـ*ـذت ببرند













 

برخی موضوعات مشابه

بالا