دیالوگ من و مامانم
_چه عجب بالاخره از اون معضل اجتماعی دل کندی(گوشی)
_من نمیدونم تو چیکا میکنی شب و روز اون تو صورتتم که اصن تغییر رنگ داده از بس اون تو بودی
من پا میشم برم تو اتاقم تا از این غرغرا در برم
_بیا دوباره پاشد بره همینه دیگه هی میگم غذا ی درست و حسابی بخور نمیخوری ویتامین های بدنت کم شده افسرده شدی
+خب یه دفعه بگو مردی خودت خبر نداری دیگه
_من نگمم با میت فرقی نداری
+خیلی ممنون
_خواهش تو منو نداشتی میخواستی چیکار کنی مادر به این مهربونی کجا پیدا میکردی
_چه عجب بالاخره از اون معضل اجتماعی دل کندی(گوشی)
_من نمیدونم تو چیکا میکنی شب و روز اون تو صورتتم که اصن تغییر رنگ داده از بس اون تو بودی
من پا میشم برم تو اتاقم تا از این غرغرا در برم
_بیا دوباره پاشد بره همینه دیگه هی میگم غذا ی درست و حسابی بخور نمیخوری ویتامین های بدنت کم شده افسرده شدی
+خب یه دفعه بگو مردی خودت خبر نداری دیگه
_من نگمم با میت فرقی نداری
+خیلی ممنون
_خواهش تو منو نداشتی میخواستی چیکار کنی مادر به این مهربونی کجا پیدا میکردی