داستان دیزی دوست داری یا پیتزا؟

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

دیزی دوست داری یا پیتزا؟



36517412715519054201242257682180237176230.jpg


مامان رفت دم در تا پیتزاهایی را که سفارش داده بود تحویل بگیرد. بهروز کوچولو که خیلیگرسنه بود گفت: «آخ جان! پیتزا! چه کیفی دارد!» بعد به مامان‏بزرگ گفت: «مامان بزرگ! شما بچّه که بودید پیتزا دوست داشتید؟»

مامان بزرگ خندید و گفت: «نه عزیزم! آن وقت‏ها که پیتزا نبود. عوضش من وقتی بچّه بودم، آبگوشت دیزی دوست داشتم.»

بهروز گفت: «آبگوشت دیزی دیگر چیست؟»

مامان بزرگ خندید. کوچک شد. رفت به سال‏های دور؛ سال‏هایی که همه او را ترمه کوچولو صدا می‏کردند.

مادر زغال‏ها را باد زد تا زغال‏ها قرمز شوند. خوب که داغ و قرمز شدند، دیگ کوچک سنگی را که به آن دیزی می گفتند روی زغال‏ها گذاشت. مدّتی بعد آب در دیزی به جوش آمد. نخودها و لوبیاها هی توی آب دیزی بالا و پایین می‏پریدند. مامان یک «به» را خُرد کرد و ریخت توی دیزی. بعد هم بادمجان را توی آن انداخت. بعد داد زد: «ترمه! سفره را باز کن. چیزی نمانده که دیزی آماده شود.»

ترمه دوید و سفره را آورد. بوی آبگوشت به و بادمجان حسابی توی خانه پیچیده بود. ترمه منتظر بود بابا از سرکار بیاید تا نان‏های داغ و خوشمزّه‏ای را که مادر تازه پخته بود توی آبگوشت خُرد کنند و بخورند.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا