داستان تنبیه دوست داشتنی

آنیساااااااااا

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/07/30
ارسالی ها
3,720
امتیاز واکنش
65,400
امتیاز
1,075
سن
27

تنبیه دوست داشتنی
روز دانش آموز نزدیک بود، و همه برای جشن بزرگی آماده می شدند...
73143174127142611557721512994311771929137.jpg


قرارشد روز جشن حافظ خوانی
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
هم اجرا شود.خانم رحیمی اسامی بچه هایی که غزلیات حافظ را حفظ بودند نوشته بود.
آوین هم که چند غزل را بلد بود پیش خانم رحیمی ثبت نام کرده بود.

ستایش که با آوین قهر بود نمی خواست کم تر از اون باشه برای همی پیش خانم رحیمی رفت و بدون این که غزلی از حفظ باشه برای حافظ خوانی ثبت نام کرد.

بچه ها هر روز یک ساعت در مدرسه، تمرین می کردند و دو به دو ب یک دیگر غزلیات را مرور می کردند.

ستایش که غزلیات را حفظ نبودو اصلا حوصله ی حفظ کردن را هم نداشت بعد از چند روز هم خسته شد و به خانم رحیمی گفت: که دیگر نمی خواهد ادامه بدهد.

خانم رحیمی فهمید که ستایش بهش دروغ گفته و اصلا غزلی از حفظ نیست، بنابر این تصمیم گرفت درس خوبی به او بدهد. بر ای همین به ستایش گفت: نمی شه. هر کسی که اسم نوشته حتما باید در حافظ خوانی شرکت کنه.

ستایش هر روز عصبی تر می شد.غزل ها سخت بودند و او اصلا ان ها را نمی فهمید.و با اجبار و زورکی غزلیات را حفظ می کرد.

موقع تمرین به خودش غُر می زد: عجب کاری کردم ... اگه دروغ نگفته بودم الان مثل بقیه بچه ها داشتم تو حیاط بازی می کردم.
بالاخره رو زجشن فرا رسید.
ستایش که هنوز با آوین قهر بود مجبور شد روبه به روی آوین بایستد تا غزلشان را با یک دیگر بخوانند.

آوین: در خت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
ستایش: نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد

بعد از جشن خانم رحیمی به همه بچه ها ی حافظ خوانی جایزه داد و به ستایش گفت: آفرین عزیزم کارت عالی بود، اما یادت میاد چه غزلی خواندی؟ درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد.

ستایش کمی فکر کرد و پیش آوین رفت و به آوین گفت: این بهترین تنبیهی بود که تا حالا شده بودم.

حالا دو تا دوست خوب دارم، هم تو و هم حافظ.
 

برخی موضوعات مشابه

بالا