زنان سرباز در تاریخ؛ زنان ایران در شاهنامه فردوسی

  • شروع کننده موضوع hiva-shz
  • بازدیدها 421
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

hiva-shz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2013/12/17
ارسالی ها
1,931
امتیاز واکنش
622
امتیاز
356

زن را در شاهنامه فردوسی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم میبینیم زن نه تنها در هر گونه عملیات قهرمانی و لشکرکشیها و موفقیتها و عدم موفقیتهای پادشاهان و پهلوانان به طور مستقیم و یا غیرمستقیم نقشی موثر داشته است که خود میتواند لااقل موضوع یک کتاب جداگانه گردد، بلکه زنان سرباز نامداری بهچشم میخورند که خود رأساً در جنگها شرکت نموده و عدهیی را رهبری کرده و یا با فداکاری و درایت و هوش بینظیر خود مسیر وقایع تاریخی را غالباً تغییر دادهاند که میتواند اثر بدیعی را بنام تجزیه و تحلیل حماسه زنان شاهنامه به وجود آورد.
در این بررسی کوتاه سعی شده است بدون طولانی کردن کلام از میان تعداد زیادی زنان قهرمان شاهنامه بهطور نمونه چند تن را معرفی نمائیم:
۱-سیندخت

مهراب پادشاه کابلستان از خانواده ضحاک است. شاه از سام خواسته است که به کابلستان لشکرکشی کرده و آنجا را به خاک و خون بکشد.
زال عاشق رودابه دختر مهراب است. سیندخت زن مهراب و مادر رودابه است و زنی با کفایت و درایت میباشد. وقتی میفهمد سام به کابلستان لشکر خواهد کشید شخصاً برای دیدن او حرکت کرده و به نزد سام میرود و با او به صحبت میپردازد و سیندخت میخواهد سام را از این لشکرکشی منصرف نماید.
دل بیگناهان کابل مسوز که آن تیرگی اندر آید بروزاز آن ترس کو هوش و زور آفریددرخشنده ناهید و هور آفرید

سام از هوش خرد سین دخت متعجب میشود.

زجائی کجا مایه چندین بودفرستادن زن چه آیین بودچو دید آنچنان پهلوان پر خرد ستائید او را چنان چون سزد
مجدداً سین دخت با بیان نغز و هوشمندانه خود میخواهد سام را بر سر آشتین آورد.

چنین گفت سین دخت با پهلوان که بارای تو پیر گردد جوانبزرگان زتو دانش آموخته به تو تیره گیتی برافروختهبه داد تو شد بسته دست بدیبه گر زت گشاده ر ه ایزدیبه این ترتیب سام نرم میشود و به او قول مساعدت میدهد و سین دخت میگوید اگر کسی اشتباه و خطائی کرده است چرا مردم کابل بایستی نابود شوند:
اگر ما گنه کار وبد گوهریم بدین پادشاهی نه اندر خوریمگنه کار اگر بود سهراب بودز خون دلش مژه بر آب بودسر بیگناهان کابل چه کردکجا اندر آورد آید بگردهمه شهر زنده برای تواند پرستندهی خاک پای تواند
سام از شاه اجازه میخواهد از گـ ـناه مردم کابل صرفنظر شود. بر اثر هوش و کفایت و سخن دانی سین دخت نتایج زیر حاصل میشود:
- شاه ایران وساطت سام را میپذیرد.
- سام اجازه میدهد که زال با دختر سین دخت، رودابه ازدواج کند.
- از قتل و خونریزی جلوگیری میشود و کابل از خطر انهدام نجات مییابد.
۲- گردآفرید




سهراب به تحـریـ*ک افراسیاب به ایران حمله کرده و فرمانده ارتش ایران را از میان میبرد گردآفرید خواهر کژدم زن شجاع و دلیریست که در جنگآوری مشهور و بی پروا است و به قول فردوسی هرگز در جهان مردی نظیر او دیده نشده است. گردآفرید هنگامی که میفهمد هژیر فرمانده سپاه ایران به دست سهراب منکوب شده است بدون هیچگونه تردیدی سلاح نبرد را میپوشد.
چو آگاه شد خواهر کژدهم که سالار آن انجمن گشت گمغمین گشت و برزد خروشی به دردبرآورد از دل یکی باد سردکه بدنام آن دخت گرد آفریدزمانه زما در جهان ناوریدچنان ننگش آمد زکار هژیر که شد لاله رنگش به کردار قبربپوشید درع سواران به جنگ نکرد اندر آن کار جای درنگنهان کرد گیسو به زیر زره برافکند بند زره را گره

گردآفرید از دژ پایین میآید و مانند شیری سوار بر باد پای میشود و مانند پهلوانی در مقابل سپاه دشمن قرار میگیرد و مانند رعد میغرد و مبارز میخواهد و میگوید کدام یک از شجاعان و جنگجویان و فرماندهان کار کشته که خود را در جنگجوئی و دلاوری همانند نهنگ میداند، پیش میآید که با من جنگ آزماید.
فرود آمد از دژ به کردار شیرکمر بر میان باد پائی به زیر به پیش سپاه اندر آمد چو گردچو رعد خروشان یکی دید گردکه گردان کدامند و نام آوران دلیران کار آزموده سرانکه بر من یکی آزمون را به جنگ بگردد به سان دلاور نهنگ

۳- زن گشتاسب

ترکها به بلخ تاخته و آنجا را به غارت گرفته و مردم را قتل عام نمودهاند. لهراسب با اینکه با آنها دلیرانه رزم کرده ولی کشته شده است.
گشتاسب در این موقع شاه سیستان است و زن او در نزد لهراسب میباشد. این زن دارای یک دنیا احساس و در عین حال محتاط و خیلی عاقل و هوشمند میباشد. برای نجات بلخ از دست ترکان به شیوهی آنها لباس میپوشد و اسبی از اصطبل سوار شده و به سرعت راه سیستان را که شوهرش گشتاسب در آنجا بوده است، در پیش میگیرد. ناراحت و مضطرب برای آنچه در بلخ گذشته، بدون اینکه خواب به چشمش آید شب و روز راه میپیماید، به طوریکه در هر روز راه دو روز را طی میکند تا به نزد گشتاسب میرسد و به او خبر میدهد که یک سپاه تورانی به بلخ آمده و لهراسب کشته شده و روز از این واقعه شب تاریک و پر از درد و رنج شده است.
زنی بود گشتاسب را هوشمندخردمند و دانا و رایش بلنداز آخر چمان بارهای بر نشستبه کردار ترکان میان را به بستاز ایران ره سیستان بر گرفت وز آن کارها مانده اندر شگفتنخفتی به منزل چو برداشتی دو روزه به یک روز بگذاشتی چنین تا به نزدیک گشتاسب شدبه آگاهی درد لهراسب شد

گشتاسب ابتدا کار را سهل میپندارد و زنش به او میگوید که موضوع خیلی جدیتر از آنست که تصور میکنی:


چنین داد پاسخ که یاوه مگویکه کاری بزرگی که آمدش رویشهنشاه لهراسب را پیش بلخ بکشتند شد بلخ را روز تلخوز آنجا بنوش آذر اندر شدند ز دوهیر بد را همه سر زدندزخونشان فروزنده آذر بمردچنین بد کسی خوار نتوان شمردببردند بس دخترانت اسیر چنین کار دشوار آسان مگیر
و اضافه میکند که تمام دختران تو را اسیر کردهاند و به آفرید دختر تو را که وزش نسیم به او دسترسی نداشت، تاج از سرش برداشتهاند و ظلمهای ناگفتنی کردهاند و طوری با احساس صحبت میکند که اشکهای خونین از چشم شوهرش جاری میشود و گشتاسب چنان تحت تاثیر قرار میگیرد که فوراً برای نجات بلخ لشکر میآراید و حرکت میکند.
۵- کردیه


هرمزشاه ایران بهرام چوبینه را به رزم ساوه شاه میفرستد.
بهرام , ساوه شاه را میکشد و بعد بر پرموده فیروز میشود و پرموده را دستگیر و او را با غنائم جنگی به نزد هرمز میفرستد.
هرمز و خاقان چنین پیمان میبندند و هرمز از ناراستی بهرام آگاه میشود و برای تحقیر او کدان و پنبه و جامه زنان میفرستد. بهرام سرداران خود را جمع میکند و در مقابل این اهانت، دربارهی پادشاهی خود با آنها صحبت میکند.
بهرام دارای خواهری بنام کردیه است.
کردیه یک زن میهن پرست، شاه دوست و یک پهلوان شجاع به تمام معنی میباشد که در مقابل میهن و برای خدمت به شاه عزیزترین کسان خود را فدا مینماید و در مقابل خــ ـیانـت به شاهنشاه با دست خود به طوریکه بعداً صحبت خواهد شد، حتی شوهرش را میکشد.

پس پرده نامور پهلوانیکی خواهری بود روشن روانخردمند را کردیه نام بود پری رخ دلارام بهرام بود
کردیه وقتی صحبت برادر خود را دربارهی پادشاهیش میشنود:

چو از پرده گفت برادر شنیدبرآشفت واز کین دلش بردمیدبدان انجمن شد دلی پر سخنزبان پر ز گفتارهای کهنبرادر چو آواز خواهر شنیدز گفتار و پاسخ فرو آرمیدچنین هم ز گفتارش ایرانیان بماندند یکسر ز بیم زیان
کردیه سرداران سپاه و بهرام را از فکر شورش و خــ ـیانـت و غصب سلطنت ایران بر حذر میدارد:

چنین گفت پس کردیه با سپاه کهای نامداران جوینده راهکس از بندگان تخت شاهی نجستو گر چند بودی نژادش درستتو را آرزو کرد شاهنشهی چنان دان که گردی تو از جان تهیشهنشاه گیتی تو را به گزید چنان کز ره نامداران سزیدتو پاداش این نیکوئی بد کنی چنان دان که بد باتن خود کنینزن ای برادر تو این رای بدگزین رای بد مرتو را بد رسد مکن آز را بر خرد پادشاه که دانا نخواهد تو را پارسااگر من زنم پند مردان دهم به بسیار سال از برادر کهممده کار کرد نیاکان به بادمبادا که پند من آیدت یادهمه انجمن ماند ازو در شگفتسپهدار لب را بدندان گرفت
در این اثنا هرمز شاه ایران بوسیله بندوی و گستهم کور میشود و خسرو که قبلاً بر اثر بدرفتاری پدر از نزد هرمز فرار کرده بود، از این خبر آگاهی یافته و به جای پدر به نام خسرو پرویز بر تخت مینشیند.
بهرام برای جنگ با خسرو لشکر میکشد. موقعی که سپاهیان بهرام و خسرو در مقابل هم قرار گرفتهاند، مجدداً کردیه بهرام را چنین پند میدهد:

تو دانی که از تخمهی اردشیر بجایند شاهان برنا و پیرابا گنج و با لشکر بیشمار به ایران که خواند تو را شهریاراگر شهریاری به گنج و سپاهتوانست کردن به ایران نگاهنبودی جز از ساوه سالار چینکه آورد لشکر به ایران زمینز تو سام دانم که بد مردتر نجست این شهر چون نبدبد گهرچو دستان و چون رستم پیلتن نجستند شاهی بدان انجمنندانم که بر تو چه خواهد رسید که اندر دلت شد خرد ناپدید
جنگ بین بهرام و خسرو در میگیرد. خسرو پرویز شکست میخورد و به طرف روم میرود.
بهرام چوبینه به رأی سرداران به تخت مینشیند. ولی خسرو پرویز با گرفتن نیروی کمکی مراجعت میکند و با بهرام به جنگ میپردازد و این بار بهرام شکست میخورد و به نزد خاقان چین میگریزد.
خسرو پرویز برای اینکه غائله بهرام را ریشه کن کند خراد برزین را به نزد خاقان میفرستد که خرادبرزین بهطور نهانی چاره کشتن بهرام را کند. بهرام به ضربه دشنه قلون بر اثر راهنمائی خرادبرزین کشته میشود.
کردیه میرسد و کشته برادر را که هنوز نیمه جانی داشته است در بر میگیرد و ضمن ندیه و زاری از صحبتها و نصایحی که قبلاًٌ برادر را کرده است یادآوری نموده و چنین میگوید:

همی گفتم ای مهتر انجمنکه شاخ وفا را زبن بر مکنکه از تخم ساسان اگر دختری بماند به سر بر نهد افسریهمه روی کشور شود بندهاشبه گردون رسد تاج فرخندهاش سپهدار نشیند پند مرا سخن گفتن سودمند مرابرین کردها بر پشیمانتریکنه کار جان پیش یزدان بری
در این هنگام که بهرام نیم جانی داشته صدای خواهر را میشنود و چشم میگشاید و به گـ ـناه خود اعتراف کرده و میگوید:

همان پند بر من نشد کارگرزهر گونه چون دیو به راهبرمرا نیز هم دیو بیراه کردزخوبی همی دست کوتاه کردمرا گفت دیهیم شاهیتر است ز برج بره تا به ماهی تراستپشیمانم از هر چه کردم زبد کنون کز ببخشد زیزدان سزد
پس از کشته شدن بهرام، خاقان برادر خود را با نامهای برای خواستگاری کرد به میفرستد.

بفرمود تا شد برادرش پیشسخن گفت با او زاندوه بیش
کردیه برای سرباز زدن از ازدواج با خاقان که مغایر احساسات عالی میهنپرستی او میباشد، پیامآورنده را به بهانه سوگواری به نزد خاقان بر میگرداند و با نامداران خویش رأی میزند. و میگوید با اینکه خاقان مرد بزرگیست ولی ازدواج ایرانی با بیگانه و ترک را جایز نیست:

ولیکن چو با ترک و ایرانیان بکوشد که خویش بود در میانز پیوند و زبند آن روزگار غم و رنج بیند به فرجام کار
بعد خاطرات تجربیات تلخ گذشته را که بر اثر این پیوندهای نابجا باقی مانده است، مانند ازدواج سیاوش با فرنگیش (ترک) و پسر سیاوش، بیژن با منیژه (ترک) و غیره را بهطور مثال ذکر مینماید و به سرداران سپاه میگوید که به کردوی وزیر خسرو پرویز نامهای نوشته که وضع و حال آنها را به عرض شاه ایران برساند.
کردیه با ایرانیان به طور مخفیانه از مرو فرار میکند. خاقان چین یکی از ورزیدهترین سرداران خود را به نام تبرک با سپاه برای دستگیری کردیه به دنبالش میفرستد. تبرک به آنها میرسد و طرفین برای جنگ صف آرائی میکنند و کردیه لباس رزم را بتن میکند.
سلیح برادر بپوشید زن نشست از بربارهی گام زن دو لشکر برابر کشیدند صف همه جانها بر نهاده به کفبه پیش سپاه اندر آمد تبرگ که خاقان ورا خواندی پیر گرگبه ایرانیان گفت کان پاک زن مگر نیست با این بزرگ انجمنچو بد کردیه با سلیح گران میان بسته برسان جنگ آوراندلاور تبرگش ندانست باز بزد پاشنه رفت پیشش فرازبدو گفت آن خواهر کشته شاه کجا جویمش در میان سپاهکه با او مرا هست چندین سخن چه از نوحه از روزگار کهنبدو کردیه گفت اینک منم که بر شیر درنده اسب افکنمچه بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو شیر سترگشگفت آمدش گفت خاقان چینتو را کرد ازین پادشاه گزین

تبرگ شروع به پند دادن کردیه مینماید که شاید بتواند بنا به دستور خاقان او را بدون جنگ و خونریزی به نزد خاقان باز گرداند. کردیه به او میگوید که از رزمگاه خارج شویم و بهجای خلوتتری رویم تا بتوانم پاسخی مناسب به تو دهم. ولی وقتی به محل مناسبی میرسند کردیه به جای گفتگو رزم را آغاز میکند:

بگفت این وزان پس برانگیخت اسب پس او همیتافت ایزد گشسبیکی نیزه زد بر کمربند اویکه بگذشت خفتان و پیوند اویزرین اندر افتاد شد سرنگون شد آن ریگ زیر اندرش جوی خون
بدین ترتیب تبرگ بدست کردیه کشته میشود و سپاه تبرگ که بدون سردار شده بود شکست میخورد و کردیه با همراهان خود به طرف مازندران میرود. در این هنگام گستهم که از طاعت خسرو پرویز سرپیچی کرده و در ساری و آمل و گرگان است و به کردیه و سپاهیانش برخورد میکند. گستهم از کردیه خواستگاری مینماید و کردیه که از اوضاع داخلی ایران اطلاع نداشته با گستهم ازدواج مینماید. در این موقع خسرو پرویز سپاهی برای مطیع کردن گستهم میفرستد ولی گستهم سپاه مزبور را شکست میدهد. خسرو پرویز به گردوی میگوید که نامهای بهطور محرمانه برای کردیه بفرستد و خــ ـیانـت گستهم را به او یاد آور شود. گردوی این نامه را بوسیله زن خود میفرستد و نامه به دست کردیه میرسد.





چون آن شیر زن نامهی شاه دیدتو گفتی به روی زمین ماه دید
با رسیدن نامه خسروپرویز کردیه فوراً پنج هزار نفر را انتخاب میکند و بدون درنگ امر شاه را به کمک آن پنج هزار نفر اجرا میکند و شوهر خود گستهم را که خائن به شاه بوده است میکشد و پس از کشتن گستهم نامهی شاه را به همه نشان میدهد:

پس آن نامهی شاه بنمودشاندلیری و تندی بیفزودشانهمه سرکشان آفرین خواندندبر آن نامه بر گوهر افشاندند
کردیه تمام سپاهیان و غنایم را به حضور خسروپرویز میبرد و خسروپرویز که تحت تأثیر جاذبه و شجاعت او قرار گرفته، او را بزنی میگیرد.
روزی که خسرو مجلسی آراسته بود و شیرین و کردیه هم در مجلس حضور داشتند، از کردیه میپرسد که با خاقانیان چگونه جنگیدی و چگونه تبرگ را کشتی؛ کردیه جواب میدهد:

بدو گفت شاها انوشه بدیروان را به دیدار توشه بدیبفرمای تا اسب و زین آورندکمان و کمند گزین آورند
وقتی اسب و سلاح رزم را می آورند کردیه برای هنرنمائی از جای خود بلند میشود:

بیامد خرامان زجای نشست کمر برمیان بست و نیزه به دستبه شاه جهان گفت گنجور باشیکی چشم بگشای و دستور باشبدان پر هنر زن بفرمود شاه زن آمد به نزدیک اسب سیاهبن نیزه را بر زمین بر نهاد به بالای زین اندر آمد چو بادبه باغ اندر آورد گاهی گرفتچپ و راست هر گونه راهی گرفتهمی هر زمان اسب بر گاشتی ز ابر سیه نعره بگذاشتی بدو گفت هنگام رزم تبرگبدینگونه بودم چو ارغنده گرگ
شیرین که از دلاوری کردیه در حیرت شده و حسادتش برانگیخته شده بود، از راه صلاح اندیشی خسرو را از این زن بر حذر میدارد ولی خسرو به شیرین میگوید:

بخنده بشیرین چنین گفت شاهکزین زن به جز دوستداری مخواه
و بعد به کردیه چنین میگوید:

چنین گفت با کردیه شهریار که بیعیبی از گردش روزگار
و بعد او را به فرماندهی سپاه منصوب میکند:

سپهبد شگفتی بماند اندر او بدو گفت کی ماه پیکار جوبه گرد جهان چار سالار من که هستند بر جان نگهدار منابا هر یکی زان ده و دو هزار از ایرانیانند جنگی سوارچنان هم بمشکوی زرین من چو در خانهی گوهر آیین منپرستار باشد ده و دو هزار همه پاک با طوف و با گوشواراز این پس نگهبان ایشان توئی که با رنج و تیمار خویشان توئینخواهم که گویند از ایشان سخنکسی جز تو گر نو بود یا کهن
کردیه علاوه بر شجاعت و دلاوری و احساسات عالی و میهنپرستی و شاه دوستی که قبلاً نیز اشاره شد، زنی مدبر و کاردان بوده است که داستان زیرحسن تدبیر او را دربارهی رهانیدن اهالی ری از دست حاکم ستمکاری نشان میدهد.
روزی خسرو پرویز در مجلس بزمی مشغول نوشیدن میبوده است، تصادفاً در هنگام نوشیدن می متوجه میشود که روی جام اسم بهرام نوشته شده است. خسرو از اسم بهرام خشمناک شده و برای اینکه خشم خود را فرو نشاند دستور میدهد که شهر ری را که موطن بهرام چوبینه بوده با خاک یکسان نمایند ولی بر اثر خواهش وزیر خود این تصمیم حاد را تعدیل نموده و به جای لگد کوب کردن ری مرزبانی ظالم و ستمکار به آنجا میفرستد و مردم آن سامان گرفتار ظلم و جور مرزبان مزبور میشوند. یکی از کارهای مرزبان ری این بوده است که دستور داده بود ناودانها را از بام بکندند تا خانهها بر اثر باران خراب شود و گربهها را از خانه بیرون کنند و بکشند:

وز آن زشت بدکامهی شوم پی که آمد ز درگاه خسرو بریوز آن شهر آباد یکسر خراببسر برهمی تافتی آفتاب
کردیه برای اینکه با تدبیر خاصی چاره مرزبان را کند، روزی خسروپرویز را به باغ مصفائی دعوت میکند و در این هنگام نمایش گربه تربیت شدهای را که قبلاً آرایشش کرده و بروی اسبی نشانده بودند، به حضور شاه میآورند. گربه با اسب در باغ شروع به تاختن مینماید و شاه از دیدن این نمایش بسیار شاد میشود و به کردیه میگوید:

لب شاه ایران پراز خنده گشتهمه کهتر آن خنده را بنده گشتابا کردیه گفت کز آرزویچه خواهی بگو ای زن نیکخویزن چاره گر زود بردش نمازچنین گفت کای شاه گردن فرازبمن بخش ری را خرد یاد کن دل غمگنان از غم آزاد کنز ری مردک شوم را باز خوانورا مردم شوم و بد ساز خوانکه او گربه از خاک بیرون کند یکایک همه ناودان بر کندبخندید خسرو ز گفتار زن بدو گفت کای شوخ لشکر شکنبتو دادم آن شهر و آن روستا تو بفرست اکنون یکی پارساز ری باز خوان آن بد اندیش راچو اهریمن آن زشت بد کیش را همی هر زمانش فزون بود بختاز آن نامور خسروانی درخت
و به این ترتیب با تدبیر و سیاست خاص خود مردم ری را از جور و ظلم حاکم ستمکاری نجات میدهد.
 

برخی موضوعات مشابه

Z
پاسخ ها
0
بازدیدها
264
Zhinous_Sh
Z
بالا