مطالب طنز طنز روز؛ تهران به روایت شازده کوچولو

  • شروع کننده موضوع dinaz
  • بازدیدها 74
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

dinaz

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/04
ارسالی ها
31,702
امتیاز واکنش
68,366
امتیاز
1,329
محل سکونت
کرمانشاه
طنز روز؛ تهران به روایت شازده کوچولو

سپيده ارطايفه در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت؛

داشتم برای چهل و سومین بار در یک روز، غروب خورشید را تماشا می‌کردم. البته مساله دلگیر کننده‌ای پیش نیامده بود که هیچ، برعکس مساله‌ خیلی دلبازکننده‌ای هم پیش آمد کرده بود. آن روز مهمان عزیزی از سیارک همسایه داشتم که فقط به این خاطر که گفته بودم در سیارک من می‌شود در یک روز چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کنی، حاضر شده بود بیاید. صندلی‌ام را کمی به سمتش جابه‌جا کردم تا درباره‌ فلسفه تکرار چندباره‌ غروب در یک روز و مشابهت آن با لحظات زیبا و زودگذر زندگی صحبت کنم. لحظاتی مثل همین غروب زیبا که باید دو دستی به آن چسبید، دقیقا به قسمت چگونگی آویختن و چسبیدن به این لحظات رسیده بودم که یک پیک فضاکالا جلوی سیارک توقف کرد. نامبرده پس از تحویل بسته،کودی که برای گل سرخم سفارش داده بودم، یک پاکت روبان پیچ هم تحویلم داد.



بعد از توضیحات بسیار در زمینه ارگانیک بودن کود و این که کارخانه آن‌ها اولین صادر کننده کود ارگانیک به فضاست بالاخره مشخص شد من با خرید این محصول، به قید قرعه برنده یک تور یک هفته‌ای به شهر تهران شدم. به نظر خیلی هیجان انگیز می‌رسید، پرسیدم تهران دقیقا کجای زمین است؟ آقای پیک گفت همانجایی که ازش کود ارگانیک و آبپاش اتوماتیک می‌خری و مشاوره خصوصی در موردِ... گفتم بله بله فهمیدم خیلی ممنون کافیه. البته فکر نمی‌کنم به لحاظ حقوق مشتری صحیح باشه که من هرچی از زمین می‌خرم شما بدونی! گفت: بله، البته به شرطی که همه این خدمات رو از فروشگاه اینترنتی و اینترنشنال ما نخریده باشید.



گفتم پس اونی که آبپاش رو آورد تو بودی گفت آره. گفتم پس اون که مشاوره میده؟ خنده مشکوکی تحویلم داد و گفت روز خوش. مشغول جمع آوری وسایلم شدم که یادم افتاد مهمان عزیزم هنوز روی سیارک است. او که از نزدیک شاهد این ماجراها بود گفت: من هم همراهت میام! این تورها معمولا یک آپشن انتخاب همراه دارن. میخوام ببینم روی زمین هم میشه روزی چهل و سه بار غروب خورشید رو دید؟ دیدم خیلی ضایع است که بخواهم توضیح بدهم آن چهل و سه تا غروبی که دیده، ایده مشاوره خصوصی من بوده و با دستگاه آپاراتی که از فضاکالا خریدم برایش پخش کرده‌ام. گفتم واقعا انتظار نداری موجودي به زیبایی تو را با خودم به یک سیاره، بی در و پیکر و دور و ناشناخته ببرم؛ آه خدای من حتی نمی‌توانم تصور کنم اگر اتفاق ناخوشایندی برای تو بیفتد باید چه کار کنم؟ گفت خیلی خب باشه هر طور راحتی. گفتم واقعا مشکلی نداری؟ گفت نه اصلا به من چه.



بعد هم خیلی بی‌تفاوت راهش را کشید که برود ولی هنوز دو قدم دور نشده بود که برگشت. پرسیدم مشکلی پیش اومد؟ گفت میخوای وقتی نیستی بیام به این گل سرخت آب بدم؟ گفتم اوه نه، اون رو با خودم می‌برم. دیدم هنوز همانجا ایستاده درحالی که هزار شهاب سنگ وحشی در چشمانش موج می‌زند. گفتم: اوه هانی، فقط برای این که تو خطرات احتمالی تنها نباشم، گفت اون وقت اگر مشکلی پیش بیاد ایشون چه کمکی ازش برمیاد؟ گل سرخ از آن طرف سیارک داد زد، اون دیگه به خودم مربوطه. گفت پس این گل که می‌گفتی واقعا حرف ميزنه؟ گفتم مگه شک داشتی؟ گفت نه بابا، و با یک لبخند اسرارآمیز سیارک را ترک کرد. چمدانم را بستم و رفتم که سوار سفینه‌ام بشوم، گل سرخ فریاد زد: آهاااي مردک، من چی؟ گفتم ببخشید عزیزم تو که واقعا باور نکردی با خودم می‌برمت؟ قبل از این که فرصت کند چیزی بگوید درپوش شیشه‌ای را روی سرش گذاشتم و سوار سفینه‌ام شدم.
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
190
پاسخ ها
14
بازدیدها
359
پاسخ ها
12
بازدیدها
266
پاسخ ها
381
بازدیدها
7,540
پاسخ ها
0
بازدیدها
472
پاسخ ها
2
بازدیدها
201
پاسخ ها
0
بازدیدها
227
پاسخ ها
0
بازدیدها
196
بالا