- عضویت
- 2016/01/09
- ارسالی ها
- 30,107
- امتیاز واکنش
- 64,737
- امتیاز
- 1,304
ادبیات داستانی در برگیرندۀ روایتهایی است که جنبۀ خیالی داشته و ساخته و پرداختۀ ذهن نویسنده است. در ادبیات فارسی نیز نویسندگان بزرگ حضوری پر رنگ دارند. در ادامه به برخی از آنها گریزی خواهیم زد.
یک هلو هزار هلو و ماهی کوچولو از صمد بهرنگی
صمد بهرنگی (۱۳۴۷-۱۳۱۸) با طنزنویسی به وادی داستاننویسی قدم گذاشت. در نشریات مختلف مقالاتی چاپ کرد. در ۱۳۳۹ اولین داستانش، «عادت»، را نوشت. با نوشتن «تلخون» (۱۳۴۰)، «بینام» (۱۳۴۲) و دیگر داستانها کارش را ادامه داد.
«یک هلو هزار هلو» داستان درختی است که دیگر مثل سابق میوه نمیدهد. تلاشهای باغبان برای بهثمر نشستن میوهها هم بینتیجه مانده است.
در روزگاری که درخت هنوز میوه میداد، میوهای تصادفا روی زمین رها میشود. اندکی بعد دو کودک فقیر سر میرسند و به امید داشتن درخت هلو، هستۀ آن را در جایی میکارند.
در داستان مذکور هم، مثل بقیه داستانهای بهرنگی، جدال بین طبقۀ فرودست و بالادست بهچشم میخورد. باغبان نماد طبقۀ اربابان است که مانع برقراری عدالتند. دو کودک نماد و سرگذشت طبقۀ فرودست هستند که میخواهند هر جور شده سهم خود را از عدالت بهدست آورند. کاشت آن دانه نیز میتواند نماد دادخواهی تلقی شود.
«ماهی کوچولو»، اثری فاخر از میان مجموعه داستانها و آثار صمد بهرنگی، روایتی است از یک ماهی کوچولوی سیاه که از زندگی روزمرهاش خسته شده است. برای همین، راهی دریا میشود.
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را در ۱۳۴۷ چاپ کرد. این داستان توانست جوایز بسیاری را در داخل و خارج از کشور از آن خود کند.
بخشی از این اثر را با هم بخوانیم:
«یکی بود یکی نبود. آغاز قصه شبانه ماهی پیر برای دوازده هزار ماهی کوچولو است. قصهای که از جویبار شروع و به دریا ختم میشود با ماهی سیاه کوچولویی که رؤیاهای بزرگ در سر دارد و میخواهد دنیا را ببیند. ماهی کوچولویی که از تکرار و خُردیِ دنیایش به تنگ آمده و دل به دریای بزرگ میزند. در قصه مادربزرگماهی، ماهی سیاه کوچولو با سرسختی و درایت خطرات را پشت سر میگذارد و به آرزویاش (شنا کردن در دریا) میرسد و قصه مادربزرگ تمام میشود. هزار و نهصد و نود و نه ماهی میخوابند، اما یکی از آنها «شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود…»
یک هلو هزار هلو و ماهی کوچولو از صمد بهرنگی
صمد بهرنگی (۱۳۴۷-۱۳۱۸) با طنزنویسی به وادی داستاننویسی قدم گذاشت. در نشریات مختلف مقالاتی چاپ کرد. در ۱۳۳۹ اولین داستانش، «عادت»، را نوشت. با نوشتن «تلخون» (۱۳۴۰)، «بینام» (۱۳۴۲) و دیگر داستانها کارش را ادامه داد.
«یک هلو هزار هلو» داستان درختی است که دیگر مثل سابق میوه نمیدهد. تلاشهای باغبان برای بهثمر نشستن میوهها هم بینتیجه مانده است.
در روزگاری که درخت هنوز میوه میداد، میوهای تصادفا روی زمین رها میشود. اندکی بعد دو کودک فقیر سر میرسند و به امید داشتن درخت هلو، هستۀ آن را در جایی میکارند.
در داستان مذکور هم، مثل بقیه داستانهای بهرنگی، جدال بین طبقۀ فرودست و بالادست بهچشم میخورد. باغبان نماد طبقۀ اربابان است که مانع برقراری عدالتند. دو کودک نماد و سرگذشت طبقۀ فرودست هستند که میخواهند هر جور شده سهم خود را از عدالت بهدست آورند. کاشت آن دانه نیز میتواند نماد دادخواهی تلقی شود.
«ماهی کوچولو»، اثری فاخر از میان مجموعه داستانها و آثار صمد بهرنگی، روایتی است از یک ماهی کوچولوی سیاه که از زندگی روزمرهاش خسته شده است. برای همین، راهی دریا میشود.
انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را در ۱۳۴۷ چاپ کرد. این داستان توانست جوایز بسیاری را در داخل و خارج از کشور از آن خود کند.
بخشی از این اثر را با هم بخوانیم:
«یکی بود یکی نبود. آغاز قصه شبانه ماهی پیر برای دوازده هزار ماهی کوچولو است. قصهای که از جویبار شروع و به دریا ختم میشود با ماهی سیاه کوچولویی که رؤیاهای بزرگ در سر دارد و میخواهد دنیا را ببیند. ماهی کوچولویی که از تکرار و خُردیِ دنیایش به تنگ آمده و دل به دریای بزرگ میزند. در قصه مادربزرگماهی، ماهی سیاه کوچولو با سرسختی و درایت خطرات را پشت سر میگذارد و به آرزویاش (شنا کردن در دریا) میرسد و قصه مادربزرگ تمام میشود. هزار و نهصد و نود و نه ماهی میخوابند، اما یکی از آنها «شب تا صبح همهاش در فکر دریا بود…»