๑۩۞۩๑معرفی نویسندگان جهان ๑۩۞۩๑

  • شروع کننده موضوع YASHAR
  • بازدیدها 596
  • پاسخ ها 6
  • تاریخ شروع

YASHAR

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/25
ارسالی ها
3,403
امتیاز واکنش
11,795
امتیاز
736
محل سکونت
تهران

مارک توان،چارلز دیکنز،جک لندن وژول ورن
این مجموعه تهیه شده در مورد نویسندگان برتر جهان و آثار ایشان می باشد. نویسندگان انتخاب شده به عنوان برترین نویسندگان جهان بر طبق حروف الفبا مارک توان،چارلز دیکنز،جک لندن وژول ورن می باشد. در این مجموعه درباره زندگی پر فراز و نشیب هر یک توضیحاتی داده شده است و همچنین مروری بر آثارشان و تو ضیحاتی درباره آنها وجود داردکه در حقیقت گزیدهای از کتابهای مختلف می باشد.
چکیده
متون زیر چکیده ای است بر زندگی آثار 4 نویسنده برتر جهان مارک تواین،چارلزدیکنز ،جک لندن و ژول ورن است.
مارک تواین:نویسندهای طنزپرداز است که در 30 نوامبر 1835 در قصبه فلورید از توابع میسوری در خانوادهای تهی دست به دنیا امد و در سال 1910 در گذشت از آثار او کتاب تام سایروهاکلبری فین و بسیارس ازآثار مشهور دی گری را نام برد.
چارلزدیکنز:وی در سال 1812 در لندرپرت به دنیا آمد و در زندگی تلخ کامی های فراوانی داشت. از آثار او می توان آرزوهای بزرگ،دیوید کاپر فیلد،الیور تویست و دوست مشترک را نام برد.

جک لندن :
images

وی در سال 1876 در سانفرانسیسکو به دنیا آمد ودر 22 نوامبر 1916 در گذشت از آثار او کتابهای فراوانی چون سپیددندان،آوای وحش،دختربرفهاو گرگ دریاو بسیاری از آثار دیگر را نام برد.
ژول ورن:نویسنده ذاستانهای علمی و تخیلی است که در 8 فوریه 1828 به دنیا آمد و در 24 مارس 1905 جهان را به درود گفت. او آثار بسیار بزرگی چون دور دنیا در 80 روز،سفر به کره ماه ،سفر به مرکز زمین و... را به جای گذارده است.
 
  • پیشنهادات
  • YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    رک تواین:
    images

    مارک تواین که به جرات می توان برنارد شاون آمریکایی یا سروراستن زمان حاضر خواند،نویسنده توانا وشیرین کاری است که با قلمی سحاروافورنده و امدوار به تفکر و تامل فرو می برد. ساموئل لا نگهورن کلمنس که بعدها اسم مارک تواین بر خود نهاد در 30 نوامبر 1835 در قصبه فلوریدا از توابع میسوری،از خانواده تهیدستی به وجود آمد. پدر ومادر ساموئل به امید تحصیل ثروت ،از نقاط دیگری به آمریکا مهاجرت کرده بودند ولی هرگز به آرزوی خود نرسیدند. ساموئل 8 ساله بود که پدرش وفات یافت. ناگریز آن طفل خردسال،عهده دار تامین معاش خانوادگی گردیدو در طلب روزی از تحصیل دست کشید. ابتدا به شغل حروف چینی در یکی از چاپخانه ها مشغول شدولی طبع حادثه جویی اوبدین امرخرسند نبود . لذا در سن هیجده سالگی در ایالات شرقی آمریکا به گردش پرداخت تا به کاری که بشتر خوشایندش باشد دست بزندو در سن بیست ویک سالگی به هدایت یکی از دوستانش ،داوطلب حرفه کشتیرانی میسی سی پی شد. کشتیرانی در رود فربور در آن ایام که هنوز خطوط آهن و طرق و شوارع به وضع امروز در آمریکا وجود نداشت،حائز اهمیت فوق العاده ای بود و تقریبا تما مبادلات تجاری آمریکا از راه آب انجام می گرفت . مارک تواین بدین وسیله در شهرهای ساحل می سی سی پی را رفت و آمد کردو با طرز زندگی آن نواحی آشنا شد . در این هنگام جنگهای داخلی آمریکا شروع گردید و بر اثر مسدود شدن عبر ومرور در رودخانه می سی سیپی و رکود کارتجارت ،ساموئل مجبور شد دست از کشتیرانی بکشد و به امید تحصیل طلابسیاری از جویندگان به کان های (نوادا)روی آورد. نکته ای که تذکر آن لازم است که نام مستعار مارک تواین یادگار خدمت کشتیرانی او بر رودخانه می سی سیپی است . توضیح آنکه کلاحان برای اینکه عمق آب رودخانه را به کشتیرانی اطلاع بدهد ،علائمی با شماره در ساحل نصب می کردند و مثلا به کشتی ها خبر می دادند که از طرف (مارک تری ) ویا( مارک تواین )یعنی علامت دوم حرکت کنند. ساموئل جوان که در آن هنگام کم کم به نوشت مقالاتی در روزنامه ها شروع کرده بود و در پ یامضای مستعاری برای خود می گشت از اسم (مارک تواین)-علامت دوم- خوشش آمد واز آن به بعد ،به این اسم امضا کرد و تا پایان عمر نیزآن را برای خود محفوظ داشت . مارک تواین در نوادا موفق به کشف طلا نشد و برخلاف انتظاری که داشت ثروتی نیندوخت. چه خوب شد که مارک به طلا نرسید و گرنه به قول یکی از نویسندگان آمریکایی ،شاید امروز از گنجینه اثار گرانبهای او محروم می ماندیم . مارک با دیگر به چاپ خانه رو آورد و در ضمن ،به نوشت مقالات و داستانهای کوتاه وفکاهی پرداخت و توجه بعضی از خوانندگان با ذوق را جمع کرد پس از چندی که مختصرا اشتهاری پیدا کرده بود ،به نیویورک و از آنجا به سانفرانسیکو رفته و در صف نویسندگان مورد استقبال مردم جا گرفت . مارک تواین در آن شهر خود ادامه دادو چندی نگذشت که با انتشار نوشته های تند وانتقادی و هجو امیز وفکاهی خود نه تنها در سراسر آمریکا بلکه در میان انگلیسی زبانان جهان مشهور گردید.
    مارک تواین برای تکمیل مشاهدات اجتماعی و مطالعات روی خود ،دست به یک سلسله مسافرتهای جالب و آموزنده ، شالوده قسمت مهمی از آثار جاویدان خود را ریخت .آثار معروف او به نام ساده دلان در سفر ، عصر طلایی سرگذشت توم سایر وغیره همه یادگار این دوره است. مارک تواین پس از مراجعت به آمریکا سلسله به آمریکا سلسله مقالاتی به شکل سفرنامه در روزنامه معروف نیویورک تریبون و سایر النتشار کشور خود قشر کردو مورد استقبال بی نظیرمردم آمریکا واقع گردید ، زیرا نویسنده جوان در خلال سطور مقالات خود ، اطلاعات موثق و ذیقیمتی از اروپای آن روز که مهد صنعت و سیاست و علم وفرهنگ به شمار می رفت و از هندوستان سرزمین اسرار امیز شرق واز عصر زادگاه غراعنه واز فلسطین کانون مذهب ،منعکس کرد و مردم آمریکارا با بسیاری از حقایق زندگی آن عصر آشنا ساخت این سفرنامه بعدا به شکل کتاب جداگانه ای منتشر گردید و از چاپ اول، سیصد هزار نسخه به فروش رسید.در این دوران بود که مارک تواین به اوج شهرت وعظمت رسیده ودر سال 1870 با دوشیزه ای از خانواده های اشرافی و ثروتمند آمریکا ازدواج کرد ودر شهر هارتفرد زندگی آرام ومجللی بنیان گذاشت . با آنکه دوران گمنامی وتنگدستی مارک پایان یافته بود معاشرت با اغنیا واشراف او را از کار مقدس نویسندگی باز نداشت و مارک همچنان و مارک همچنان تا روزی که زندخ بود با قلمی موشکاف ونکته بین به انتقاد وهجو جامعه کهنه وفرسوده و خرافی ادامه داد. گزارش های او در سال 1869 با عنوان (بیگناهان در خارجه) منتشر شد و این کتاب مقام مارک تواین را به نام طنز نویس طراز اول امریکا تثبیت کرد. خاطرات صحرای نوادا با عنوان Roughingit (که می توان آنرا ایام بی سروسامانی ترجمه کرد)در سال 1872 منتشر شد و رمان " عصر طلایی" که مارک تواین آن را با همکاری سی دی نوشت،در سال 1873،و نخستین رمان مستقل مارک تواین یعنی "درگذشت تام سایر" در 1876 این اثر شهرت نویسنده را جهانگیر ساخت.دوران میان اتشار "تام سایر" و پایان قرن بهترین سالهای زندگی مارک تواین بود در این سالها او در اوج آفرینش و آسایش در کنار زن و فرزاندانش به سر می بردو در سراسر جهان او را همچون سخن گوی شیرین زبان تمام مردم آمریکا می شناختند .اثار مهم او در این دوران عبارتند از سرگذشت "هاکلبری فین"در 1884،"یک آمریکایی در دربار شاه آرتور"در1889 "شاهزاده وگدا"در 1881"زندگی در می سی سی پی "در سال 1883"ویلسون کله پوک"در سال 1894"خاطرات شخصی زان دارک" در 1896. مارک تواین کتاب اخیر رو مهم ترین اثر خود می دانست ،ولی امروز پس از یک قرن بحث و جلامی این است که بهترین اثر مارک تواین و بلکه یکی از بزرگترین آثار در سراسر ادبیات آمریکا ،رمان نه چندان بی عیب و بی نقصی است به نام"سرگذشت هکلبری فین" که خود نویسنده چندان علاقه و اعتقادی به آن نداشت و حتی به یکی از دوستانش نوشته بود که خیال دارد نسخه آن را بسوزاند .
    مارک تواین بار دیگر نیز در سال 1900 به اوج اشتهار ومحبوبیت رسید بود به انگلستلن مسافرت کرد و از طرف دانشگاه آکسفورد به دریافت دکترای افتخاری توفیق یافت.مارک در سال 1909 بر اثر مرگ دختر عزیزش که همیشه با او به سر می برد بستری گردید و وضع عزاجش رو به وخامت رفت و بالاخره در سال 1910 در سن 75 سالگی به مرض قلبی درگذشت.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    چارلزدیکنز:
    images

    این نویسنده معروف انگلیسی در سال 1812 در لندپرت پرتسموت به دنیا آمد و پس از 58 سال زندگی پرثمر در سال 1870 در کاوشیل روچستر وفات یافت. پدرش کارمند ساده نیروی دریایی بود و وضعیت مالی نابسامانی داشت . در سال 1823 که چارلز نوجوانی 12 ساله بود خانواده دیکنز به لندن نقل مکان کردند و در محله ای پست وفقیرنشین ساکن شدند به این ترتیب چارلز برای نخستین بار به این گونه مجامح راه یافت و از نزدیک با فرهنگ خاص حاکم براین گونه جوامع آشنا شد. زندگی در لندن برای خانواده دیکنز با رویدادهای تلخ و حوادث ناگوار همراه بود چرا که پدر چارلز در نتیجه بدهی های بسیار به دست طلبکارها به زندان افتاد و به سال زندان محکوم شد. چارلز برای گذراندن زندگی خود وخواهرش فانی در یکی از کارگاه های واکس سازی به کار پرداخت . و آنها در تمامی قدمی که پدرشان گرفتار بود . تعطیلات آخر هفته را در محوطه زندان و با او سپری کردند . پس از پایان دوره محکومیت آقای جان دیکنز،چارلز دیگربار فرصت یافت به کار مورد علاقه اش یعنی خواندن ،کتاب،نوشتن مقاله های کوتاه و کنکاش در زندگی بینوایان جامعه بپردازد . زمانی که پانزده سال بیشتر نداشت در یک دفتر اسناد رسمی استخدام شد و در مدتی کوتاه فن تند نویسی را بی آنکه معلمی داشته باشد آموخت. سپس به عنوان خبرنگار و تند نویس در مجله "مورنینگ هرالد" به کار پرداخت و رهمان زمان به دختر بانکداری ثروتمند آشنا شد . والدین دختربا ازدواج آنها مخالفت کردند وچارلز جوان و مغرور ،اما بی پول را ازخود راندند.
    این حادثه دیکنز را وا داشت تا به گونه ای جدی وهدفمند به حرفه نویسندگی که از ذوق سرشار وتفکرخلاق او سرچشمه می گرفت بیندیشد پس از انتشار موفقیت آمیز مقاله های او که غالبا دارای مضامین اجتماعی و واقع گرایانه و برگرفته از تجربه های شخصی او بودند دیکنز به پهنه گسترده ادبیات روی آورد تا بتواند بیش از پیش به طرح دردهایی که بر پیکره بیمار قشر فقیر وتحقیرشده انگلستان چنگ انداخته بودند بپردازند در سال 1335 نخستین رمان بلند دیکز به نام طرح بز در 2 جلد انتشار یافت و نام او را به عنوان نویسنده ای که شهامت ابراز بی پرده واقعیات ناخوشایند رایج در جامعه را دارد بر سر زبانها انداخت. یک سال بعد چالز با کاترین هگارت ازدواج کرد و به شدت تحت تاثیر افکار خواهر زنش جورجینا قرار گرفت. ماجرای "آقای بیکویک" و"الیورتویست"و "ماجرای نیکلاس نیکبی"که حاصل این دوره هستند یک سال پس از انشار دیکنز منتشر شدند ونام او را فراتر از مرزهای کشورش پر آوازه ساختند. در سال 1840 دیکنز به آمریکا سفر کرد و تحت تاثیر نظام بـرده ای و پدیده های ناهنجاری چون سرقت،جنایت،و آدم ربایی مرسوم در این کشور"یادداشت های آمریکایی"را منتشر کرد. پنج سال بعد،پس از بازگشت از سفر ایتالیا دیکنز روزنامه "دیلی نیوز"را تاسیس کرد ،یکی از آثار به جای مانده از او "خاطرات سفربه ایتالیا"است که دراین روزنامه به چاپ رسیده است.در تمامی آثاراین نویسنده صاحب سبک –به ویژه درکتاب صاحب سبک-به ویژه د رکتاب دیوید کاپر فیلد و آرزوهای بزرگ – می توان نشانه هایی از دوران سخت کودکی او را یافت . نوشته های دیکنز ساده،یکدست،روان،زنده و همسو با واقعیت است . او نویسنده ای چیره دست است که ریالیسم پرتوان و جاندار با احساسات وعواطف رقیق انسانی در می آمیزد و سپس با لحنی برخواسته از نوعدوستی نامی خویش که گاه مضحک وطنزگونه است رفاهی چندش آورد و شرم انگیز خواننده را می خنداند و یا به گریه وا می دارد. دیکنز در تمامی رمانهایش پرده دارانه داردو همین ویژگی نادر موجب شده است که تنی چند از صاحب نظران او را یک نویسنده رئالیست نابغه به شمار آورند .کتابی به نام دیوید کاپرفیلد و آرزوهای بزرگ و آثار بزرگ دیگر او می تواند شاهدی معتبر بر این پندار باشد. د رآرزوهای بزرگ دیکنز، مفاهیم ذهنی و دستمایه تخیلات نبوغ آمیز خود را به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده و به خواننده انتقال داده است . گویی خود در تمامی حوادث حضور داشته و شاهد و ناظر وقایع بوده است . در سال 1875 دیکنز شیفته رقاصه ای زیبا به نام آلن ترنان شد. این عشق به رسوایی انجامید و کانون پر مهر خانوادگی نویسنده را بر هم ریخت. در" آرزوهای بزرگ" و "دوست مشترک" ما تامت روحی ناشی از این واقع به روشنی دیده می شود.
    جک لندن
    جک لندن در 12 ژانویه 1876.م در سانفرانسیسکو زاده شد از همان نوزادی زندگی را با سختی آغاز کرده مادرش هرگز به او توجهی نداشت و از هشت سالگی مجبور به کارکردن بود و تحصیلات ابتدایی جک براز کارکردن واوضاع مالی خراب خانواده با وقفه انجام میشود. در یازده سالگی در او کلانه در کتابخانه عمومی شهر کار می کرد و به روزنامه فروشی نیز می پرداخت . در سیزده سالگی با خرید قایقی کوچک به کار در خلیج اوکلانه مشغول گشت در شانزده سالگی به دسته ازدان صدف پیوست و پول زیادی به دست آورد . شبها به مطالعه می پرداخت و ذهن مستعد خود را بارور می ساخت و پس از مدتی عضو گشت ماهی دولتی گردید و به مبارزه با ماهیان غیر مجاز پرداخت . در هفده سالگی به سفر دریایی هفت ماهه رفت و تجربه فراوانی را کسب کرد سپس در کارخانه ریسندگی به کار مشغول شد کاری که بسیار طاقت فرسا بود . مادر جک که از استعداد نویسندگی او آگاه بود او را به نوشتن وا داشت و جک با تلاشی پیگیر داستان دوهزار کلمه ای به نام"طوفان در نزدیکی ساحل ژاپن نوشت و برنده جایزه داستان نویسی محلی شد و از آن پس به نوشتن علاقه مند گشت،اما به علت بی توجهی به نوشته های بعدیش از این کار خسته شد. با شروع بحران اقتصادی و بیکاری کارگران او به "سپاه صنعتی کل" که به سوی واشنگتن می رفت ملحق شد . آنها تصمیم داشتند با راهپیمایی از دولت برای افراد بیکار کمک بگیرند پس از مدتی از این سپاه کناره گرفت و به "نیویورک" رفت . در آنجا به جرم ولگردی به زندان افتاد و سی روز د رآنجا ماند لندن با پایداری و استقامت تمام بر مشکلات فائق می آمد. آشنایی با افکار مکتب سوسیالیم شور و هیجان فراوانی را در او ایجاد کرد. او در این زمان تصمیم گرفت به جای به کارگیری زور و بازو از قرت،اندیشه و استعداد فکری خود بهره گیرد . به دبیرستان رفت و برای هزینه تحصیل همزمان به عنوان سرایدار به کار پرداخت . جک لندن فردی تنها و فز بود او با نشریه دبیرستان خسته شد و با کمک خواهرش در کلاسهای تقویتی ثبت نام کرد ولی از آنجا اخراج شد و پس از آن خودش به مطالعه پرداخت و با روزی نوزده ساعت درس خواندن بالاخره به دانشگاه کالافرنیا وارد شد . در آنجا در کنار تحصیل به لباسشویی می پرداخت .جک دریافت که در دانشگاه از علوم جدید خبری نیست و آموزش آنجا به غلط و بر اساس علوم پوسیده است . به همین دلیل از ادامه تحصیل صرف نظر کرد و خود دست به کار شد. روزنامه پانزده ساعت تمام غرق در نوشتن داستان ،مقاله وشعر بود . او لقب "پسر سوسیالیزم"دادند . در این زمان خبر پیدایش طلا "کلوندایک" توجه او را جلب کرد و با قرض گرفتن پولش از یک سال تلاش بی ثمر با جیب خالی برگشت ولی یادداشت ها پربار او در این سفر ارمغان بی نظیری در امر نئشتن بود . در سال 1899 تعداد داستان و مقاله او در چند مجله به چاپ رسیده و اوضاع مالی او بهبود یافت.در سال 1900 با چاپ "پسر گرگ" فردی به نام "مسکور"پشتیبانی او شد. در همین سال جک با دختری به نام سی ازدواج کرد . ناسگاری مادرش او را با سی او را دچار بحران مالی کرد حقوق قطور برای مدتی قطع شداو با انتشار کتاب "فرزندان یخ"در 1902 کارش رونق یافت . اولین رمان بلند او به نام دختر برفها نیز در همان سال به چاپ رسید. جک لندن به قصد تهیه گزارش عازم آفریقای جنوبی شد اما در راه ماموریتش فسخ گردیدو او از فرصت استفاده کرد و با لباس مبدل به میان آوارگان در شهر لندن رفت و هفت هفته در میات آنان به سر می برد و از مشاهدادت موشکافانه خود یادداشت برداری کرد که حاصل آن اثری جنجال برانگیز موسوم به "زاغه نشینان "بود . شهرت ادبی او روز بهروز افزایش می یافت .جک مهمانی های بزرگی ترتیب داد و افراد مختلفی را از طبقات مختلف دعوت می کردو با دقت به مطالعه رفتار آنان می پرداخت . در سال 1913 جک لندن به عنوان بزرگترین نویسنده آمریکا مطرح بود و کتابهایش به اکثر زبانهای دنیا ترجمه می شد اما پس از مدتی جک متوجه لطمات فراوانی در زندگی خصوصی اش شد جدایی او از همسرش و ازدواج با چارماین . دخترانش به خاطر چارماین از او فاصله گرفتند و از این رو با وجود موفقیت های بسیاری که نویسندگان برای او به ارمغان آورده بودند اشتباه جبران ناپذیر او با "چارماین"این دختر افسونگر که زندگی جک را به کلی از هم پاشانده بود سبب مشکلات فکری و روانی او شد.و تا آخر عمر روی آسایش به خود ندید بیماری او شدت یافت سردردهای دایمی ، بالا رفتن اوره گرفتن ،ورم کلیه رماتیسم اسهال خونی و چاقی بیش از حد اوضاع و احوال او را به وخامت نهاد و سرانجام در ساعت 7 صبح 22 نوامبر 1916م چراغ پر فروغ زندگانی درخشان
    این نویسنده نامی که نتیجه روزانه بالغ بر پانزده ساعت کار بی وقفه و یادداشت برداری مدا از مشاهدات و تلاش پی گیر وآشنایی با افراد گوناگون و مکانهای مختلف بود افزون بر پنجاه کتاب و داستان است که سپیددندان ،آوای وحش،دختر برفها،گرگ دریا ،پاشنه آهنین،مارتین ایدن ،ولگرد ستاره ها،سپیده دم سوزان،ماجراجو،دره ماه،طاعون سرخو جان بارمی کورن از برجسته ترین آنها به شمار می رود. این نویسنده بزرگ که در نهایت فقر وبدبختی رشد کرد با روحیه جنگنده ای که داشت هیچگاه در برابر مشکلات وموانع راه مایوس و ناتوان نشد و با استواری تمام کمر مشکلات را خم کرد . زندگی او برای افرادی که پا به عرصه پر از مشکلات و فرهنگ نهادند بسیار قابل توجه است . نوشته های او عهد وپیمانی سخت وعمیق با زندگی دارد . جازبه و گیرایی داستان او به خاطر آن است که از بطن مرد یماجراجو برآمدند و موضوعت هیجان انگیز تکان هنده ،داستان سرایی جسورانه و به نمایش در آوردن افکار و اندیشه های نو پیوندی عمیق و ناگسستنی بین او و خوانندگان او برقرار می کند . او هر آنچه را که درک کرده بود و آز آنچه تجربه داشت به قلم می آورد. از نظر جک لندن زندگانی کردن ونوشتن تقریبا یکسان بود و نوشت را از آنجایی که زیستن را با هدف می ساخت بر زنگی مقدم می دانست او خود در کتابهایش حضور داشت و در آنها رشد می کرد در جلد قهرمانانش فرو می رفت.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    ژول ورن:
    ژول ورن در تاریخ 8 فوریه 1828 به دنیا آمد . او بزرگترین نویسنده ای است که سبک نگارش داستانهای علمی وتخیلی را پایه گذاری کرد و نخستین کسی بود که کوشید مرزهای تصنعی بین ادبیات وعلوم را از میان برداردو بسیاری از کشفیات واختراعات که در کتابهایش از آنها سخن می راند،چند دهه بعد از مرگ وی به نحو شگفت آوری به تحقق پیوست . در دو دهه اخیر قسمت جالبی از آثاز ژول ورن به زبان فارسی ترجمه شده و مورد توجه خوانندگان قرار کرفته است . بسیاری از داستانهای جالب و خواندنی او به صورت فیلمهای سینمایی وتلویزیونی و کارتون در آمده و هم وطنان این فرصت را یافته اند که ضمن سرگرم شدن هرچه بیشتر با آثار ااین نویسنده بزرگ آشنا شوند . پدش پیر یک وکیل دادگستری مقیم شهر نانت بود ومادرش سوفی آلوت دو لانام داشت . ژول ورن یک برادر به نام پل وسه خوهر آنا ،ماتید و ماری داشت. ژول ورن نکته سنجی و هوشمندی را از خوانواده پدر و قوه تخیل و تصور دل انگیز و تا اندازه ای پرآشوب را از خوانوده مادر به ارث برد . بین پنج وشش سالگی زول ورن به مدرسه ای می رفت که خانمی به نام مادام سانی ،بیوه یک ناخدا آنرا اداره می کرد. در نه سالگی به مدرسه مذهبی دوناتیان در شهر نانت سپرده شد واسناد و مدارک نشان می دهد که و یدر مدسه دانش آموزی ممتاز بوده است .د رتابستان 1839 زمانی که پسر یازده سال ونیمه بود فلو رزنان در بندرگاه شنید که یک کشتی سه دکله اقیانوس به نام کوراغ بی قرار است خبر بر هند شرقی شود . ژول ورن تصمیم گرفت به جای پسرک مستخدم کشتی سوار بر کورآبی شود خبر هند شرقی برود و برای دختر عمو یش کارو لین گردنبندی از مرجان بیاورد . ژول ورن از همان دوران کودکی به این دختر عمویش علاقه خاصی داشت پبی به موقع از نقشه ژول ورن آگاه شد و او را به خانه بازگرداند ژول ورن به مادش قول داد که خبر در عالم تخیل سفر نکند. کارولین دوشیزه ای زیبا و مقبول بود و خواستگاران فراوانی داشت و وقتی با جوانی به نام وزانی ازدواج کرد،ژول ورن سخت دلشکسته شد و در آینده در دو ماجرای عشقی دیگر نیز شکست خورد . در سال 1846 در شهر نانت به تحصیل در رشته حقوق پرداخت و پس آن پدش تصمیم گرفتاو را به پاریس مزرعه بزرگی او به نام رزانی شارئول ائزام دارد. در پاریس در امتحانات سال اول رشته حقوق شرکت کردو قبول شد. تقریبا از سال 1847 شروع به نگارش کرد. ابتدا نمایش نامه هایی برای تواتر می نوشت . نخستین کوشش های او با موفقیت چندانی مواجه نبود تا اینکه با ژول هنری و ناشر و نویسنده جمهوری خواه پرشور آشنا شد و این آشنایی موجب شد تا استعداد و نبوغ خود را کشف کند و با آمیختن واقعیت و تخیل به خلق آثار جاودانی چون بیست هزار فرسنگ زیر دریا سفر به مرکز زمین دور دنیا در 80 روز بزند. اندک زمانی پس از ورود به پاریس ،عمویش شاتوبورگ او را به یکی از دوستان قدیمی سوفی ،مادرش به نام مادام باور معرفی کرد. این خانم فریان نویسندگان وهنر منران بود . در خانه مادام باور با شوالیه وارپالیتینی که در کف بینی تخصص داشت و از دوستان الکساندر و مای پدر بود آشنا شد . وارپارینتی ژول ورن را به نویسنده سه تفنگدار معرفی کرد و از ایت طریق وی به جرگه نویسندگانی پیوست که بر الکساندر و ما و درش جمع می شدند . زمانی که ژول ورن با الکساندر مای پدر آشنا شد ،این نویسنده چهل وهفت سال داشت و از ال 1846 مدیر منتقد یک تئاتر بود که در 20 فوریه 1847 به نام تئاتر بود که در 20 فوریه 1847 به نام تئاتر که در 20 فوریه به نام تئاتر هیستوریک گشایش یافته بود.ژول ورن نمایشنامه های متعددی نوشت که در این تئاتر به روی صحنه آمدند. از آنجایی که نمی توانست تنها از طریق نمایشنامه نویس امرار معاش کند ،در یک دفتر مشاوره حقوقی با حقوق پنجاه فرانک د رماه استخدام شد ولی پس از مدتی آن را رها کرد زیرا وقتی برای نویسندگب برایش نمی ماند . سپس کاری در بانک بدست آورد ولی از آن هم خسته شد و تصمیم گرفت از طریق تدریس خصوصی به دانشجویان رشته حقوق در آمدی حاصل کند. =درش از او می خواست به نانت برود و اداره دفتر وکالت پدرش را بر عهده بگیرد. ولی ژول ورن در جریان سفری به نانت پدرش را متقاعد ساخت که به هیچ قیمتی حاضر نیست شغل او را دنبال کند و در نتیجه پدرش با اندوه ناشی از برباد رفتن نقشه وآرزو هایش د رتاریخ 19 آوریل 1845 ،دفتر وکالتی را که در اداره ومعتبر ساختن آن سالیان دراز وقت و نیرو صرف کرده بود و به شخص دیگری واگذار کرد . وقی ژول ورن به پاریس بازگشت کوشد از کار خود در تئاتر کناره گی ری کند زیرا متو جه شده بود که وظایفش در تئاتر برای او فرصتی باقی نمی گذارد تا به کارهای دل خواهش برسد ولی با کنره گیری او موافقت نشد . از سویی کارهای وی در زمینه نمایش نامه نویسی از درخشش چندانی برخوردار نبود و با این کار اودر حقیقت وقت و نیروی خودرا بیهوده تلف می کرد . در حقیقت استعداد واقعی وی در زمینه داستان نویسی بود او باید تمام استعدادهای خودرادر این زمینه به کار می بست. پیتر شواله که روز نامخ نگار و سردبیر مجله موزه خانواده ها بود رمان نخستین ملوان نیروی دریایی مکزیک را در سال 1352 در مجله خود منتشر کردو این شخص ژول ورن را به چند نفر ار سر شناسان زمان از جمله ژاک آراگوه برد در ستاره شناس معروف فرانسواآراگو معرفی کرد. ژاک ارگوه سیا کهنه کار و ور زیده بود . معادن طلای ساکرمانتو در ایالت کالیفرنیا رفته بود و در سال 1855 در 56 سالگی عازم کشف نقط نا شناخته برزیل شد که در هماجا مد رود گفت . ولی ژول ورن رفت و آمد خود را با براد ر وی فرانسوا آراگو قطع نکرد . در انن زمان جمعی از دانشمندان و جغرافی دانان و سیاهان در خانه ژاک آراگو گرد می آمدند و ژول ورن در مباحث آنها شرکت می کرد و همین موضوع نتیجه وعلاقه او را به علوم برانگیخت . در آن زمان بیست و دو سال بیشتر نداشت . ولی به نظر می آمد که این دوره از زندگی در تعیین حرفه وی و آینده اش نقطه عطفی محسوب می شد . در این دوران ژول ورن داستانهای گارالن پورا می خواند. شار بخشی از آثار پورا به فرانسه ترجمه کرده است.ژول ورن در نتیجه خواندن آثار ارگالن پو متوجه شد کخ از آمیزه فانتزی و تخیل و با تعقل ومنطق چه نتیجه شگرفی می توان به دست آورد . استفاده از علوم در آثار ورن برای نخستین بار در داستانهای استاد زاخارایی یا ساعتی که روح خود را ازدست داده است ظاهر شد. تا سال 1856 هنوز ازدواج نکرده بود و در این موقع بیش از هر زمان دیگر نیاز به مصاحبی غمخوارو با عوطف را با همه وجودش احساس کرد . از آن گذشته رویاهایی که به صورت یک نوجوان شهرستانی جویای نام برای فتح هرچه زودتر پاریس به سر میبرد با نا امیدی و شکست مواجه گشته بود . از همه بدتر بیمار بود و حضور زنی در کنار بسترش می توانست بسیار سودمند وشفابخش باشد . در اوایل ماه مه 1856 به شهر آمین رفت تا به عنوان ساقدوش یکی از همشاگردیهای دوران دانشکده در مراسم ازد.واج او حضور یابد که لا هوتورین خواهر بیوه عروس که دو فرزند داشت آشنا شد . این زن جوان زیبا بیستوشش ساله از شوهر نخستین خود دو دوختر خردسال به نامهای والتین و سوزان داشت ولی این موضوع برای ژول ورن اصلا اهمیتی نداشت و سر انجام در دهم ژانویه 1857 با او ازدواج کرد. زوج جوان همانطور که نظر داشتند در پاریس اقامت گزیدند و ظرف چند سال به تدریج که وضع مالی ژول ورن رو به بهبودی می گذاشت این خانواده پنج بار منزلشان را تغییر دادند و هر بار به خانه بهتری می رفتند. ژول ورن در آوریل سال 1846 مقاله ای درباره ادگار آلن پو در مجله موزه خانواده ها منتشر می کند. از خوانن این مقاله برای ماروشن می شود که ژول ورن از ادگارالن پو چه آموخت و چه تاثیری پذیرفت :ابداع در موقعیت ها و صحنه ها و تشریح دقیق آن واقعیات انتخاب موضوع ها و چیز هایی نظیر آن ولی قهرمان وشخصیت های داستانهای ژول ورن هیچگاه نا سالم وعصبی مزاج نیستند . ژول ورن در آثار خود از شیوه محض تخیل آن سان که در آثار ادگار الن پو دیده می شود پیروی نمیکرد بلکه از روش فرضیه پردازی سود می برد و تاثیر نیروی این روش تا بدان اندازه بود که اشتباهات ژول ورن به مراتب از واقعیاتی که اساس و پایه فرضیات وی را تشکیل می دادند فراتر رفت و به مرحله پیشگویهای بدیع و حیرت آور رسید. ژول ورن با قدرت اعجاب آوری واقعیات علمی را بخیل داستان سرایی می پردازد ،بدون آنکه هیچگاه جانب اعتدال را از دست بدهد با شرح جرئیات هر واقعه در هر محل وث می شد جو ی آمیخته با تهدید و اسرار بیافریند که اعصاب خواننده را پیوسته تحت تاثیر بیم وامید و کنجکاوی و شوق دانستن آنچه بعدا پیش می آید ،نگاه دارد ژول ورن با وضوح وچیره دستی هرچه تمام تر احساسات هیجان آور و دلهره انگیز را در وجود خواننده بر می انگیزد و صحنه آمیخته با خشونت و اعمال بسیار تخیلی و محیر العقول را به مناظر و رویدادهای رویایی و آرامش بخش یک در میان جایگزینی می کند تا خواننده بتواند اندکی سا و بار دیگر به پیشتاز صحنه ای پرهیجان و اضطراب آور برود . قهرمان داستانهایش آدماهی کاملا زند وملموس هستند و دنیایی که در آن زندگی می کنند واقعی است دنیای ژول ورن دنیای ارواح نیست بلکه دنیایی است که همه در آن زندگی می کنند ،دنیای زنده ها و جانداران است در واقع در سراسر آثار ژول ورن تنها سه اثر می یابیم که می توانیم آنهرا با مسیر وسفری در دنیای اسرار آمیز بیابیم :سفر به مرکز زمین،کشتی شانسولر ،یک ماجرای اسرار آمیز دقطب جنوب . زنانی که ژول ورن در داستانهایش تصویر می کند همیشه مهربان و شجاع هستند و در بسیاری موارد نقش آنان الهام بخش وتشویق قهرمانان مرد به انجام کارهای مخاطره آمیز است . وقتی کا ربدانی می رسد که زنان در یک آثار ژول ورن نقشی اساسی و مستقیم در ایجاد ماجراها داشته باشند ،اینگونه زنان موجوداتی باهوش ،پرهیجان و فعال تصویر می شوند . زنان داستانهای ژول ورن از زمره قهرمانان زنی که ما عادت کرده ایم در داستانها بیابیم نیستند این زنان به نظر نمیرسند از نوع بشر باشند زیرا دشواریها و مسائل مربئط به روابط جنـ*ـسی وجود ندارد . ژول ورن در جواب نا مه ای به ژول هزل می نویسد من در بیان احساسات عاشقانه خیلی ناشی و خام هستم . از اینکه کلمه عشق را روی کاغذ بنویسم هراس دارم. تو از من می خواهی هر از گاهی چند کلمه درباره احساس و عاطفه و عشق بر زبان قهرمانانم جاری سازم. ولی چه می شود کرد که چنین سخنانی بر زبان قهرمانان من نمی آید. زول ورن هیچگاه با این فکر مخالف نبود که در حین اشتغال به نگارش یک داستان در صورتیکه اندیشه بکر و بدیع به خاطرش خطور کند که بتواند در کتاب دیگری به کار آید ،کار نگارش داستان نخستین را رها کند و به داستان جدید روی آورد . در مورد کتاب کشتی شانسور به دوستش می نویسد وقتی به دیدار مجدد تو موفق شدم دو جلد داستان آماده شده در اختیارت خواهم گذاشت یکی از این دو جلد داستانی را که برایت خواهم آورد و منبه وحشتناکی واقع بینانه است. عنوان این داستان را کشتی شانسلور نهاده ام به گمان خودم از نظر محتوای صحنه های دلهره آور از داستان غرق شدن کشتی مرفور هم جالب تر و تکان دهنده تر است . و از آن هم مهمتر اینکه اگر اشتباه نکرده باشم ،جملگی این صحنه های دلهره آور بسیار واقعی می نماید . این کتاب در سال1875 منتشر گردید. ژول ورن تنها یک فرزند به نام میشل داشت . میشل پسری نا فرمان و ولخرج بود و ژول ورن از جانب او بسیار نگران بود. وقتی که هم میشل جوانی بالغ شد هرگز با پدر خود روابط خوبی نداشت . احتمالا انگیزه ژول ورن برای نگارش داستان کرامان لجباز ،پسرش میشل بوده است. وضع سلامت مزاج ژول ورن روز به روز به وخامت می گرایید . درد ناشی از انبساط معده و رماتیسم و سر گیجه و یروز به روز بشتر میشد . در اواسط ماه مارس 1905 به سختی بیمار و بستری شد . ظاهرا از بیماری قند بسیار رنج می برد و سر اجام د رساعت 8 بامداد روز 24 مار س1905 در هفتاده هشت سالگی جهان را به درود گفت هو نورتن پنج سال بعد از مرگ شو هرش در تاریخ 29 ژانویه 1910 در هشتاد سالگی درگذشت. او را در کنار قبر شوهر شبه خاک سپردند.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=1]
    رمزگشايي داستانهاي جنايي «آگاتا كريستي» جنایی نویس انگلیسی
    [/h]

    11-25225.jpg

    هياتي از كارشناسان با تشخيص ويژگيهاي مشخصي در داستانهاي «آگاتا كريستي» نويسنده جنايينويس انگليسي، كشف مجرمان را در بسياري از داستانهاي او آسانتر كردهاند.

    رازهاي قتل و مجرمهاي مجهول داستانهاي آگاتاكريستي ميليونها كارآگاه را گيج كرده است. خوانندههاي داستانهاي كريستي از راههاي پيچدرپيچ و تودرتو ميگذرند تا بالاخره سروكله كارآگاهي زبردست پيدا ميشود و دست مجرم را رو ميكند.

    اما ادبايي كه برخي از پرفروشترين داستانهاي جنايي آگاتا كريستي را مطالعه و بررسي كردهاند، مدعي هستند با فورمولي ساده ميتوان مجرم را پيدا كرد؛ با استفاده از زبان مورد استفاده كريستي، اسلحه قاتل، زمان و مكان وقوع داستان و حتي اتومبيل و وسيله نقليهاي كه در داستان وجود دارد، كشف هويت مجرم بسيار آسان است.

    هيات كارشناسان ٢٦ كتاب مشهور اين نويسنده را كه شامل «مرگ در رود نيل»، «قتل در قطار سريعالسير شرق» و «قتل راجر آكرويد» بررسي كردهاند به اين نتيجه رسيدهاند كه ساختارهاي داستاني مشخصي كشف هويت قاتل را براي خواننده قبل از اينكه در داستان گفته شود، آسان ميكند. اين هيات معتقد است معمولا مجرم در نيمه اول كتاب معرفي ميشود و رابطهاي احساسي، همسر يا قوموخويشي با قرباني دارد.

    اگر در داستان آگاتا كريستي چندين وسيله نقليه زميني باشد، به احتمال زياد قاتل زن است و اگر چندين وسيله نقليه دريايي در داستان باشد، قاتل مرد است. اگر قرباني خفه شده باشد، مجرم مرد است و اگر مكان وقوع داستان خانهاي در حومه شهر باشد، ٧٥ درصد احتمال ميرود كه قاتل زن باشد.

    وقتي كريستي با زنان قاتل سروكار دارد، زباني كه به كار ميبرد منفي است كه معمولا كشف آنها با عناصر خانگي صورت ميگيرد اما مردهاي قاتل از اطلاعات و منطق استفاده ميكنند.

    اگر «هركول پوآرو» كارآگاه بلژيكي داستانهاي كريستي، كار بازجويي وپرونده قتل را به دست بگيرد و مقتول با ضربههاي چاقو از دنيا رفته باشد، نام قاتل بارها در ابتداي داستان آمده است. اگر «خانم مارپل» كارآگاه پرونده باشد و انگيزه قتل پول يا رابـ ـطه باشد، نام قاتل در نيمههاي كتاب آمده است تا ابتداي آن.

    همچنين اين كارشناسان دريافتند كه رمانهاي كريستي «سرنخ اصلي» دارند كه تقريبا در نيمههاي داستان فاش ميشود و معمولا در متن داستان با فونت برجسته آمده است. بنابراين خواننده آن سرنخ را به خاطر ميسپارد و زماني كه مشخص ميشود همين موضوع سرنخ پرونده قتل بوده است به نويسنده اعتماد ميكند.

    اين هيات يكي از خصوصيات اصلي سبك نوشتن آگاتا كريستي را سادگي، زباني متوسط و تكرارعناصر داستان ميدانند. علاوه بر اين موارد آنها فهرستي از رويدادهاي اصلي در ساختارهاي رمانهاي آگاتا كريستي تهيه كردهاند: خواننده در ابتداي داستان با صحنه جسد روبهرو ميشود، كارآگاه پرونده معرفي ميشود و مجموعهاي از اطلاعاتي كه موثق بودن آنها مشخص نيست نيز به خواننده داده ميشود و بالاخره بعد از اينكه معماي قتل حل شد داستان در نگاه كارآگاه خلاصه ميشود و خواننده با لـ*ـذت داستان را به پايان ميرساند.
    اين تحقيقات به دستور شبكه نمايش «يوكي تي وي» براي يادبود سالگرد ١٢٥ سالگي اين ملكه جنايينويس صورت گرفته است. رياست اين تحقيقات بر عهده «دومينيك جيننورد» محقق ارشد موسسه تحقيقات مشترك در دانشگاه انسانشناسي كويينز است.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=1]
    نگاهی به داستان رگتایم اثر داکتروف
    [/h]

    11-25157.jpg

    داستان «رگتایم» داستان آمریکای قبل از جنگ جهانی است؛ داستان اینکه چطور یک وقتی امید و آرمانی وجود داشت و بعد همه چیز تباه شد، همه چیز تمام شد. داستان در نیویورک میگذرد. زمان داستان از سال 1900 شروع میشود و با ورود ایالات متحده به جنگ جهانی اول- یعنی 1917- تمام میشود.


    کل داستان از ماجراهای تو در تویی تشکیل میشود که 3 خانواده نیویورکی درگیرش هستند. خانواده اول، یک خانواده سفیدپوست شامل پدر، مادر، برادر کوچیکه مادر و بچه هستند. پدر که کارخانه پرچمسازی دارد، بالاخره پرچمش را در قطب به اهتزاز درمیآورد.
    خانواده دوم، چینیهای مهاجری هستند به اسمهای تاته و مامه و دخترشان. تاته کارش این است که کنار خیابان بنشیند و با قیچی زدن مقوای سیاه، نیمرخ مردم را دربیاورد و آن را روی کاغذ سفید بچسباند و بدهد دستشان. زنش- مامه- هم کارگر خیاطی است. خانواده سوم هم یک زوج سیاهپوست هستند؛ کولهاس واکر نوازنده و سارای خجالتی. داستانهای این 3 خانواده از هم جداست. کتاب درواقع چند بار شروع و تمام میشود. اما در عین حال این داستانها، به هم پیوسته است. پسر پدر و مادر، با دختر تاته و مامه آشنا میشود.



    کولهاس با پدر درگیر میشود و بقیه آدمها در فصل آخر به هم میرسند. رگتایم، یک داستان است؛ داستانی که هری هودینی شعبدهباز، با تردستیهایش تکههای مختلف آن را به هم وصل میکند. به جز هری هودینی، شخصیتهای واقعی و تاریخی زیادی در داستان حضور دارند؛ از وودرو ویلسون (رئیس جمهور وقت آمریکا) و هنری فورد (صاحب صنایع اتومبیلسازی) گرفته تا زیگموند فروید و امیلیانو زاپاتا (انقلابی مشهور) تا یونگِ روانشناس که میگوید: «آمریکا یک اشتباه خیلی بزرگ است!».


    «رگتایم» شاهکار ای.ال.دکتروف است. دکتروف، یکی از چند چهره برجسته حال حاضر داستاننویسی آمریکاست.
    مهمترین کارهای او، «رگتایم» (1975) و «بیلی باتگیت» (1989) هستند که هر 2 با ترجمه خیرهکننده نجف دریابندری منتشر شدهاند.


    هر دوی این کتابها در فهرست «هزار و یک کتابی که باید پیش از مرگ خواند»، قرار گرفتهاند و رگتایم علاوه بر این، جزو صد رمان برتر انگلیسیزبان قرن بیستم (به انتخاب شرکت انتشاراتی «رندوم هاوس») هم هست.


    مضمون عمده رمانهای دکتروف، جنگهای داخلی آمریکا و دوران بحران اقتصادی این کشور است. آخرین رمان دکتروف، «قدمرو» (march) است که در سال 2005 منتشر شده و مهمترین جایزههای ادبی این کشور ( ازجمله جایزه پن-فاکنر ) را درو کرده است.
    ادگار لارنس دکتروف- نویسنده حی و حاضر و مطرح آمریکایی- جایی گفته است: «این جهان برای دروغگوها ساخته شده و ما نویسندگان، دروغگوهای مادرزادیم. اما مردم باید ما را باور کنند چون که تنها ماییم که اعلام میکنیم حرفهمان دروغگویی است. پس این یعنی که فقط ما صادق هستیم!».


    دکتروف راست میگوید. او از بهترین دروغگوهاست. او داستانی نوشته که بخشی از تاریخ یک کشور را روایت کرده اما آن قدر ماهرانه این کار را انجام داده که کسی باورش نمیشود این داستان را از خودش درآورده. او برای بیان صادقانه دروغهای شاخدارش، حتی از خبرهای فرعی روزنامههای آن زمان هم نگذشته و کتابی نوشته پر از جزئیات واقعی.


    شاید حرف دکتروف در رگتایم این سؤال اساسی بوده که «ما تاریخ را میسازیم یا تاریخ ما را؟» و شاید هم این حرف که «تاریخ، نوعی ادبیات است». هرکدام که باشد، رگتایم همه آدمهای بیزار از تاریخ را جذب میکند. او همه جزئیات آمریکای در حال صنعتی شدن را نشانتان میدهد و با شما کاری میکند که حتی جزئیات فنی ماشینسازی هنری فورد را هم نمیخواهید نخوانده بگذارید.


    عنوان کتاب یعنی رگتایم، نام نوعی موسیقی جاز است؛ «نوعی موسیقی که از ترانههای بردگان سیاهپوست آمریکا سرچشمه گرفته؛ رگ به معنای ژنده و پاره و گسیخته است و تایم به معنای وزن و ضربان موسیقی. نویسنده میخواهد کیفیت پرضربان، گسسته و پیوسته و دردآلود داستانی را که نوشته، به ما گوشزد کند».


    در رمان، کولهاس واکر، رگتایم مینوازد. کسی که معادل واقعی و تاریخی کولهاس است، یک سیاه دیگر است به نام اسکات جابلین که رگتایم را اختراع کرده. او جمله معروفی دارد، میگوید: «این قطعه را تند ننوازید. درست نیست که رگتایم را تند بنوازید». توصیه به درد بخوری است. رگتایم را آهسته آهسته بخوانید و از آن لـ*ـذت ببرید. آقای دکتروف خیلی بهتر از آنکه فکر میکنید دروغ به هم بافته است.


    چه سرسبز بود دره آنها
    نمیتوانید این را انکار کنید که جمله «بر اساس یک داستان واقعی» روی شما تاثیر ندارد. آنقدر تاثیر دارد که کسی فکر نمیکند «داستان واقعی دیگر چه صیغهای است؟». میخواند و از این کیف میکند که دارد یک چیز واقعی را میخواند، نه تخیلات یک ذهن بیمار یا سالم را.


    دکتروف معتقد است رمانهایی که «استناد» و «تخیل» یا همان تاریخ و تخیل را با هم قاتی میکنند، این طوری بهوجود آمدهاند. دکتروف دیگر کدام شیر پاکخوردهای است؟ همان کسی است که خودش یکی از این رمانها را نوشته است.


    اسمش «رگتایم» است. البته اگربا این توصیف «استناد و تخیل» یا «تاریخ و تخیل» یاد کتابهایی مثل «خواجه تاجدار» و «دلاور زند» افتادهاید، باید کمی بیشتر و دقیقتر درباره رگتایم با هم حرف بزنیم. ماجراهای این رمان در آمریکا، قبل از جنگ
    اسمشان همین است: مادر، بچه و برادر کوچیکه). یک سیاهپوست هم وجود دارد با نامزدش و تعدادی از شخصیتهای معروف تاریخ آمریکا در آن دوره؛ آدمهایی مثل هنری فورد – کسی که نوعی اتومبیل را اختراع کرد – اما گلدمن، تئودور درایزر و هری هودینی. اینکه چطور زندگی آدمهایی که از ذهن دکتروف بیرون آمدهاند، با کارهایی که این شخصیتهای تاریخی کردهاند قاتی شده، همان نکتهای است که رگتایم را به اثری منحصر به فرد تبدیل میکند.


    بازی بین تاریخ و تخیل – که دکتروف آن را خوب بلد است – همه لطف رمان است؛ اینکه چطور این دو با هم یکی میشوند، گاهی از هم دور میشوند، گاهی همدیگر را نقض میکنند و گاهی به هم تبدیل میشوند.


    بعد از انتشار رگتایم، خیلیها از دکتروف میپرسیدند: «آیا واقعا تئودور درایزر این کار را کرده است؟» و «آیا واقعا هنری فورد آن حرف را زده است؟» اما نباید از آدمی به رندی دکتروف انتظار داشته باشید جواب سرراستی به سوالها بدهد؛ همانطور که موقع خواندن رگتایم نمیتوانید بفهمید او کجا، در مورد چی یا کی، چقدر از حقیقت را در اختیار شما گذاشته!


    خودش میگوید: «در این کتاب، همهچیز مطلقا حقیقت دارد». و این، چیزی است که فقط بعد از خواندن کتاب میفهمید، مطلقا حقیقت ندارد. چون اگر اینطور بود، شما الان با رمانی بزرگ که از خواندنش حظ بردهاید طرف نبودید بلکه با یک کتاب تاریخی مهمل طرف بودید که دارد درباره «آن روزهای زیبای قبل از جنگ که همهچیز در آمریکای بزرگ، خوب و دوستداشتنی بود»، پرحرفی میکند.


    ببین دیازپام ده خور اندهاند
    حرفزدن درباره رمانی که بیشک یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی قرن بیستم است ـ چه از لحاظ فرم و ساختار چه از لحاظ محتوا و درونمایه ـ آن هم در 200 کلمه واقعا کار سختی است.
    آدم نمیداند راجع به قدرت کمنظیر نویسنده در تعریف کردن داستانی حرف بزند که در آن شخصیتهای واقعی و معروفی مثل هنری فورد و رابرت پیری و زیگموند فروید که به خوبی و بیهیچ فاصلهای با آدمهای خیالی و بینام و نشانی مثل تاته و برادر کوچیکه مادر و سارا چفت و بست شدهاند.


    یا از مهارتش در روایت تو در توی چندین قصه موازی با شخصیتهای مستقل بگوید که گاه و بیگاه با هم برخورد میکنند و سرنوشتشان با هم گره میخورد، یا نثر درخشان کتاب با آن جملات کوتاه و مقطع و شلاقیش را به رخ بکشد که به قول نجف، ضربات تند موسیقی رگتایم را منتقل میکند، یا در باب طنز سیاه پنهان در عمقیترین لایههای داستان داد سخن بدهد یا اصلا فارغ از تکنیکهای نویسندگی، درباره چند و چون دنیای تصویرشده در این کتاب صحبت کند.


    آمریکای رگتایم، سرزمین فاصلههاست؛ فاصلههای طبقاتی، فاصلههای خانوادگی و فاصلههای فکری. و ظلم و بیچارگی است که در این فاصلهها به دنیا میآید. دنیای آدمهای تنهایی که به زحمت کسی را برای قسمت کردن تنهاییشان پیدا میکنند و در موقعیتی متناقض گرفتارند؛ هم قابل ترحم به نظر میرسند و هم مضحک و خندهدار؛ تصویری که فرسنگها با رویای آمریکایی این روزها (و همیشه) مردمش فاصله دارد. شاید این دنیا چندان بیشباهت به آنچه اسکورسیزی در فیلمهایش (بهخصوص راننده تاکسی) از آمریکا نشان میدهد، نباشد.


    «عقاید نوکانتی» نامجو را گوش کردهاید؟ یا نمونه بهترش در این زمینه، «دیازپام ده» را؟ کلاژ آشفته و شلوغ و درهمی از تمام آنچه هر روز در زندگی میبینیم و در حضور و خلوت، در اجتماع و تنهایی حس میکنیم. این اجزا در آهنگ طوری کنار هم چیده شدهاند که مجموعهشان ضمن اینکه شما را به خنده میاندازد، روی اعصابتان رژه میرود؛ بعد از شنیدنش دپ میزنید و فکرش رهایتان نمیکند.


    رگتایم، چنین کتابی است. اگر موفق شوید حستان را بعد از شنیدن «دیازپام ده» به کسی که آن را نشنیده منتقل کنید، میتوانید بدون خواندن رگتایم هم بفهمید تویش چه خبر است!


    چرا نجف رگتایم را ترجمه کرد؟
    عرض کنم که داستانش بامزه است. من با بیژن مفید یک رابـ ـطه کتابی داشتم. من کتابی را میخواندم، اگر برایم جالب بود به او توصیه میکردم و بالعکس. یک روز که آمد خانه ما 6-5 کتاب جیبی به من داد و گفت من اینها را اخیرا خواندهام، جالبند، تو هم بخوان.
    یکی از آنها «رگتایم» بود. من تا آن موقع دکتروف را نمیشناختم. خلاصه این کتاب را خواندم و برایم خیلی جذاب بود. اما به نظرم رسید که ترجمه آن از من برنمیآید. طوری بود که فکر کردم نمیتوانم آن را ترجمه کنم.
    در همان زمان دوستی داشتم به اسم آقای باستانی که الان در ایران نیست، این کتاب را به او دادم و گفتم تو که دنبال کتاب برای ترجمه هستی خوب است این را ترجمه کنی. او این کتاب را برد و پس از چندی پس آورد و گفت که من نمیتوانم این را ترجمه کنم، نثر خاصی دارد.


    البته من هم این احساس را داشتم، ولی گفتم شاید به درد او بخورد. کتاب را از او گرفتم و کنار گذاشتم. اما بعد از مدتی – البته یادم نیست چه مدتی – دوباره به سراغش رفتم و شروع به ترجمهاش کردم.
    در واقع به محض شروع، دیگر کار متوقف نشد. شاید در حدود یک ماه تا یک ماه و نیم ترجمه کتاب طول کشید. بعد به همسرم خانم راستکار دادم و گفتم بخوان. معمولا این کار را میکنم.
    او گفت داستان عجیبی است و حتما چاپش کن. بعد من بررسی مختصری کردم و پس از اصلاحات مختصری، دادم برای چاپ. «رگتایم» به این ترتیب، ترجمه و چاپ شد.


    چنین گفت دکتروف
    مطالب زیر، گزیدهای است از مصاحبههای مختلف دکتروف با نشریات ادبی (مثل پاریس ریویو)، خبرگزاریها (دویچهوله) و سایتهای اینترنتی که موضوع آن نوشتن است.
    نوشتن، یک نوع اکتشاف است. آدم از «هیچی» شروع میکند و همانطور که پیش میرود، یاد میگیرد.


    یکی از چیزهایی که من باید یاد میگرفتم، این بود که به عمل نوشتن اعتماد کنم. باید دست به کار نوشتن میشدم تا بدانم که چه دارم مینویسم. مسلما در اوایل کار، آدم نمیداند که چه پیش خواهد آمد.
    کاری که باید بکنید، این است که فقط شروع کنید به نوشتن. من نویسندگان زیادی را میشناسم که آنقدر در تحقیق درباره موضوعاتی که میخواستهاند بنویسند، غرق شدهاند که دیگر حتی یک خط هم نتوانستهاند بنویسند. من فقط به اندازهای که برای موضوع کافی باشد، تحقیق میکنم. بیشتر اتفاقهایی که در رمانهایم میافتد، زاده تخیل من است. آنقدرها بر واقعیت پافشاری نمیکنم.


    برنامهریزیکردن برای نوشتن، نوشتن نیست. طرح کلی قصه را نوشتن ... تحقیقکردن... گپزدن با مردم درباره کاری که میخواهی انجام بدهی، هیچکدام اینها نوشتن نیست. نوشتن، نوشتن است.
    از امتیازات رماننویس، یکی هم این است که میتواند مثل یک کودک از چیزهایی ذوقزده شود که برای ما خیلی پیشپاافتاده است.


    نوشتن، نوعی اسکیزوفرنی است که از لحاظ اجتماعی پذیرفته شده.


    کتابهای من همیشه از یک هیجان ذهنی بسیار شخصی میآیند. همهچیز از یک حالت ذهنی برانگیخته شده آغاز میشود. این حالت میتواند ناشی از یک رؤیا، تصویری ذهنی، تکهای از یک مکالمه، یک عکس یا هر چیز دیگر باشد و من مینویسم تا بفهمم چرا آن چیز مرا اینطور به هیجان آورده است. گاهی حاصل کار، نگـاه دانلـود است، گاهی هم یک داستان کوتاه؛ تنها تفاوتی که وجود دارد، این است که در داستان کوتاه، هیجانی که باعث برانگیختن خاطراتم شده، سریعتر درک و حل و فصل میشود.


    زندگی یک نویسنده بهقدری خطرناک است که هر اتفاقی برایش بیفتد، برایش بد است؛ شکست بد است، توفیق بد است، فقر بد است، پول خیلی بد است. هیچ اتفاق خوبی برای نویسنده نمیافتد، غیر از خود عمل نوشتن.


    در کودکی هر وقت چیزی میخواندم، به نظر میآمد که دارم همانقدر خودم را با امر نوشتن درگیر میکنم که با جریان داستان. لازم نبود چیزی بنویسم؛ خود عملخواندن، همان نوشتن من بود.


    همه معلمهای فن نویسندگی به شاگردانشان میگویند درباره چیزی بنویسید که میدانید. البته این کاری است که باید انجام داد ولی از طرف دیگر، آدم تا چیزی ننوشته از کجا بداند آن چیز را میداند؟
    خطر بزرگ برنامههای تدریس نویسندگی در این است که فقط نویسنده تربیت نمیکنند بلکه معلم نویسندگی تربیت میکنند. به عبارت دیگر، یک نفر میرود یک دوره نویسندگی را میگذراند، یک فوقلیسانس نویسندگی میگیرد و فورا میرود در یک دانشگاه دیگر کار پیدا میکند که به جوانها درس بدهد که فوقلیسانسشان را در نویسندگی بگیرند. این چیز بدی است.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=1]
    ˝آناکارنینا˝ اثر لئو تولستوی یکی از صد رمانی که باید خواند
    [/h]

    11-24737.jpg

    در "جنگ و صلح" رمان دیگر "تولستوی" زمینه تاریخی پررننگتر بود اما در "آناکارنینا" زندگی فردی شخصیتها و سرگذشت آنها با تمام حوادث ریز و درشت آن مورد توجه قرار میگیرد. اتفاقا یکی از ویژگیهای این رمان توجه "تولستوی" به اتفاقات کوچک یا عامل شانس در سرگذشت شخصیتهایش است و بعضی از همین دست اتفاقات زندگی "آنا" و مسیر آنرا به کلی دگرگون میکنند. "آنا" زن جوانی است از طبقه اشراف که بدون عشق و علاقه با یکی از بلند پایگان دولتی به نام "کارنین" ازدواج کرده. "آنا" و "کارنین" از این ازدواج پسری دارند.


    "آنا" طی یکی از همین اتفاقات ریز و درشت با "ورونسکی" افسر جوان و پر زرق و برق بار اول بطور اتفاقی در راه آهن ملاقات میکنند وهمان شب بار دیگر در مهمانی دیدار تازه میکنند. در نتیجه این آشنایی عشقی پرشور بین این دو در میگیرد. در نتیجه این عشق "آنا" مراحل مختلفی از جدال اخلاقی با خود را تجربه میکند. خــ ـیانـت او به شوهر و ترک کردن فرزند خود در پی معشوق هرکدام مرحلهای از جدال اخلاق و عاطفی "آنا" را با وجدان خود آشکار میکنند.

    تمام موفقیت "تولستوی" در این است که با وجود چنین موقعیتی که در وحله اول قضاوت اخلاقی انسان را میطلبد اما "تولستوی" "آنا" را از پس تمام این موقعییتها به صورت شخصیتی انسانی و نه قهرمان و ضد قهرمان تصویر میکند. و از سوی دیگر تفاوت "آنا" با معشـ*ـوقه جوان خود "ورونسکی" در این است که "آنا" کاملا به موقعیت خود آگاه است و همین خودآگاهی بین او و "ورونسکی" هم کم کم فاصله ایجاد میکند و این موضوع به مرور باعث فروپاشی روانی "آنا" میشود و "تولستوی" این موضوع را در لحظات قبل از خودکشی "آنا" در راه آهن به خوبی توصیف میکند.

    بسیاری از منتقدین به خصوص منتقدین روسی موضوع اصلی این رمان را خانواده روسی میدانند. ودلیل این حرفشان هم حضور پررنگ شخصیتی به نام "کنستانتین لوین" میدانند. سرگذشت "لوین" و "کیت" نیمه کمتر حجم رمان را به خود اختصاص دادهاند اما "آنا" فقط یکبار در طول رمان "لوین" را میبیند. زندگی "لوین" و "کیت" به نوعی در مقابل زندگی "آنا" و شوهرش توصیف میشود و این دو در زندگی خود از سعادت و خوشبختی برخورداراند. بسیاری این رمان را اعترافنامه "تولستوی" میدانند و تفکرات "کنستانتین لوین" را به عقاید خود "تولستوی" بسیار نزدیک میدانند. رمان در ایستکاه قطار شروع میشود و با خودکشی "آنا" درایستگاه قطار هم به پایان میرسد.

    طنز روزگار اینجاست که خود "تولستوی" هم عاقبت در یکی از ایستگاههای قطار از دنیا میرود و ریل راه آهن انگار چه در رمان "آناکارنینا" چه در زندگی شخصی نویسندهاش استعارهای میشود از تقدیر و سرنوشت. "تولستوی در طول زندگی خود بسیار پر کار بود و به جز فعالیت ادبی خود او مدارس بسیاری را برای آموزش کودکان خانوادههای فقیر و بی بضاعت درست کرد و در امور اجتماعی بسیار فعال بود.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا