ریسک ریسک نکردن،
بیشتر از ریسک ریسک کردنه.
و حتی خیلیا شروع میکنن اما،
کمتر کسی تا آخر ادامه میده؛
اینه فرق بین
موفقیت و شکست، عشق و تنفر ؛
ساده بگم :
شدنها و نشدنها
دوری، چهار حرف دارد.
آدم نمی داند این واژه ساده کوچک این وزن هولناک را چگونه دارد. آدم می ماند که این چهارحرفی کوفتی از کجا یاد گرفته تازیانه به دست در کوچه های تاریک ذهنت بگردد و در بزنگاه های تیغدار هجوم بیاورد به پشت پلکهات و سردرد شود و مقیم گوشه های پیشانی چین خورده ات بماند و عذابت بدهد و مدام به ساعت نگاه کنی و شب نگذرد و نفسهایت بوی نا بدهد از بس که در سردابه های ساکت دلتنگی گم و گور شده ای. آدم می ماند که این مصیبت و این ابتلاء از کجا به جانش نشست که حالا به این روز بلاخیز نشسته و شده کشتی پیر غرق شده در مجاورت ساحل، همه سهمش تماشاست و ناتوانی.
دوری، دوری لعنتی فقط چهار حرف دارد. اما آدم مبتلا به دوری، خیلی حرفها دارد. حرفهایی که شنیدنش از عهده اغیار خارج است و گفتنش جز با همان که دور است، پریشانی. ناچار پنهانشان می کند در گوشه های خلوت جانش، تا به وقتش هیزم آتش مهیب اندوه باشند در ثانیه های گزنده اندوه.
به روی ماه آن بیخبران از ما، در دورها، باد عزیز، بـ..وسـ..ـه ما را برسان...
عشق
مثل پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه...
به خیالت هیشکی نمیفهمه، اما بوی خنکِ پرتقالیش میپیچه همه جا و عالمو پر میکنه از عطرِ عاشقی و لبخند. عشق
مثلِ پرتقال پوست کندنای یواشکی، زیرِ نیمکتای کلاس اول دبستانه...
خودشم که نمونه، خاطره ی بوی پرتقال و بهشتش، تا ابد یادگاری میمونه توی حافظه ی دستات!
بپرس دوستم داری؟
بگذار بگویم من؟
شما را؟
به جا نمی آورم!
ولی...شما چقدر زیبایید!
به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟
لبخند بزن
بگو با کمال میل
بیا دوباره برای اولین بار ببینمت!
در همان دیدار دلت را ببرم
بگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم!
باز هم عاشقت شوم!
تو یک لبخند که بزنی
من هر صبح آلزایمر میگیرم و تو یک عمر
اولین و آخرین عشقم خواهی بود!
خوش خیال فکر میکند قاپم را دزدید
خبر ندارد ما خودمان دو دستی قاپمان را
بسته بندی کردیم با یک روبان قرمز خوشگل دورش،
تقدیمش کردیم
گفتیم بفرما،
مال خودت جانِ دلم
ولی فقط به رویش نیاوردیم
گفتیم بگذار ببالد به این حس فتح کردنش ...
زندگی کوتاهتر از آن است ...
که پاییزهاش بیآغـ*ـوش طی شود....
تا چشم بگردانی...
خاطرهها سیاه و سفید خواهند شد ...
و فراموشی ،...
دامن ِ یادها را خواهد گرفت....
همین پاییز ...
دستهایت را بهاندازه ی «او» باز کن...
وَ آغـ*ـوشآغـ*ـوش خاطره بساز...
فردا، اتفاقی نامحتمِل است ...
دوست من؛
تنها امروز، ازآن ِ توست....
بعضی ها رو
همه جای زندگیتون دارید
لابهلای کتاب ها و نوشته هاتون
لابهلای رنگ ها و عطرها
لابهلای روزهای هفته
بیشتر شنبه ها و جمعه ها
لابهلای فصل ها
پاییز اما عاشقانه تر
و لابهلای دلتنگی ها و دلتنگی ها و دلتنگی هاتون هستند