یه رمانی خوندم دختره با برادر و مادرش زندگی میکرد تا اینکه یکی از دوستای داداشش اومد و با اونها زندگی کرد اونم توی زیرزمین خونه اونها و از اونجایی اتاق دختره اونجا بوده باهاش سر لج میافته.
رمان راجب ی دختریه ب اسم بهارک دانشگاه ی شهر دیگه قبول میشه و میره پیش دوست پدرش زندگی کنه امیرعلی پسر دوست پدرش مسافرت بوده و نمیدونسته بهار میاد
وقتی برمیگرده از مسافرت بهار تو خونه تنها بوده و...
سلام
من یه کتاب خوندم قبلا اسمش یادم نمیاد امکانش هست کمک کنید بهم
دختره فکر کنم اسمش دلارام بود و عکاس.با یه پسری که برای گرفتن ارثیه ش باید ازدواج کنه ،ازدواج صوری میکنن .دختره قبلا شاهد یه بی احترامی بوده برای همین از ازدواج میترسه
تینا و کیوان، دو جوان عاشق پس از سالها دوری و جدایی با یکدیگر رو به رو میشوند اما همچون دو غریبه بیتفاوت از کنار یکدیگر میگذرند.
بدون آنکه بدانند کسی که از کنارش عبور کرده همان عشق گمشده شان است که ناگهان زانوانشان سست میشود و قلبشان میلرزد. اندکی تامل میکنند و از خود میپرسند: آیا خودش است؟!
سلام دوستان یه رمان بود دختره خیلی شخصیت خوبی داشت ازدواج موفقی میکنه و بچه دار میشه بعد طی یک اتفاق باعث مرگ بچش میشه (بچش با کابل یخچال که اتصالی داشت میمیره) شوهرش اونو مقصر میدونه و باعث آزارش میشه تا یه جا که شوهرش میخواد عقد کنه دختره از شدت ناراحتی سکته میکنه و در نهایت طلاق میگیره و یکی دیگه ازدواج میکنه