فرهنگی و هنری ☕ یک هفتــ7ـــه ، هفتــ7 چهره ☕

  • شروع کننده موضوع *فریال*
  • بازدیدها 9,506
  • پاسخ ها 161
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یک هفته، هفت چهره
«یک هفته، هفت چهره» را از این به بعد هفته ای یک بار خواهیم داشت؛ دراین سری یادداشت های هفتگی با پر رنگ کردن هفت چهره ی خبر ساز یک هفته ی گذشته گریزی به دنیای سیاست ،ورزش ،فرهنگ و...خواهیم زد.



برترین ها - ایمان عبدلی: «یک هفته، هفت چهره» را از این به بعد هفته ای یک بار خواهیم داشت؛ دراین سری یادداشت های هفتگی با پر رنگ کردن هفت چهره ی خبر ساز یک هفته ی گذشته گریزی به دنیای سیاست ،ورزش ،فرهنگ و...خواهیم زد و با درشت نمایی موضع گیری ها و مصاحبه ها و کنش های چهره های مختلف نگاهی عمیق تر به مناسبات اجتماع ایرانی خواهیم پرداخت، امیدواریم با استقبال شما عمر «یک هفته هفت چهره» طولانی و پربار باشد .

175 غواص شهید یا «احترام بر انگیز، هفته»


543685_192.jpg

کشف پیکر 175 شهیدغواص عملیات کربلای 4 که با دستان بسته به شهادت رسیدند، موج عظیمی ابتدا در شبکه های مجازی و متعاقب آن در جامعه ایجاد کرد ،خبری که تمام اخبار روزمره ی سیـاس*ـی و حتی ورزشی را زیر سایه ی سنگین خودش محو کرد و حس میهن پرستی و ادای احترام به آنهایی که ورای حرف ها و شعار ها عاشقانه پای میهن جان دادند را زنده کرد، جوانان دهه ی 70 که بارها متهم به دوری از ارزش ها شده اند در یک حرکت خود جوش صفحات مجازی را به نفع غواصان عاشق میهن به رنگ وطن در آوردند ،فرقی ندارد اپوزیسیون باشیم یا وصل ، از هر طیف و رنگی که باشیم ایثار در راه وطن راه مورد توافق همه ی ماست. آن 175 شهید دست بسته با همان دستان بسته 80 میلیون قلب را حول عشقی به نام "ایران" پیوندی دوباره دادند .

علی کفاشیان یا «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم ، هفته»

543686_483.jpg

اتفاقات هفته ی پایانی لیگ و دست به دست شدن قهرمانی از تبریز تا اصفهان منجر به استعفا و یا برکناری رییس دپارتمان داوری جناب آقای حسین عسگری شد، در حالی که انتقادات به داور بازی هر روز بیشتر شده ، کفاشیان با حفظ موقعیت خود حالا حمایت جامعه ی داوری را هم از دست داده است. ، در همین کش و قوس خبر بی اعتبار بودن مدرک مربیگری سرمربی تیم امید در رسانه ها منتشر می شود و در حالی که تیم امید باید مهیای مسابقات مرحله ی پایانی مقدماتی المپیک باشد، حالا جایگاه سرمربی خود را متزلزل می بیند ، چگونه کفاشیان و تیم مدیریتی فدراسیون فوتبال متوجه موضوعی به این مهمی نشده اند؟! دو روز قبل تیتر روزنامه ی (خبر ورزشی ) هم به ماجراها ی رییس فدراسیون اضافه شد، تیتر خبر از مازراتی یک میلیارد و پانصد میلیونی یک آقا زاده ی ورزش داد و البته فدراسیون فوتبال قرار است این اتهام را پیگرد قضایی کند.

آزاده نامداری یا «منو از یاد نبرید ، هفته»

543687_760.jpg

بعد از اتفاقات پر تب و تاب جدایی نامداری و فرزاد حسنی ، مدتی بود که خانم نامداری از صدر اخبار فاصله گرفته بود، تا اینکه انتشار عکسی از فیلم جدید پرویز شهبازی (نسیم) با بازی نامداری که به نوعی اولین تجربه ی بازیگری ایشان است دوباره خانم مجری را به صدر اخبار برد ،سایت های ارزشی نظیر صراط نیوز با انتقاد از نامداری که قبل تر به پوشش چادرش افتخار کرده بود ، دوباره نامداری را به صدر اخبار بردند ؛ انتقاد صراط نیوز و پاسخ نامداری را بخوانید تا ماجرا را بهتر متوجه بشویم.

صراط نیوز : جالب است که این مجری سابق تلویزیون، در مصاحبه های پیشین خود بارها به پوشش همیشگی چادر خود از جمله در تلویزیون، افتخار کرده بود اما بلافاصله پس از گرفته شدن آنتن از او، این پوشش را کنار گذاشت.

نامداری : من، آزاده نامداری‌ام؛ چادری‌ام ولی هیچوقت نان چادر را نخورده‌ام، ادای اعتقاد را درنیاورده‌ام. برعکس؛ اگر اهل نفاق بودم، هیچوقت زندگی‌ام را با دوستانم به اشتراک نمی‌گذاشتم. مثل خیلی‌ها پشت همان نقاب‌های ظاهرالصلاحی پنهان می‌شدم.

حداد عادل و ... یا «تغییرات اصولگرایانه ی ، هفته»

543688_455.jpg

جشن دو سالگی مجموعه طنز «دکتر سلام» در مجموعه تالار وزارت کشور افرادی را گرد هم آورد که کنار هم بودنشان با توجه به مواضع مشترکی که دارند تعجب آور نیست، اما جمع شدن آنها حول محوری مثل "طنز" کمی عجیب به نظر می رسید ؛غلامعلی حداد عادل،سید محمد حسینی ،سید نظام الدین موسوی (مدیر خبرگزاری فارس)،سعید قاسمی ،فاطمه آلیا،علیرضا زاکانی ،عزت ضرغامی ...همایش از دو جهت جالب توجه بود، اول اینکه همایش منتقدین دولت در تالار وزارت کشور انجام شد و دولت به منتقدینش فرصت ابراز داد و دوم اینکه افرادی که با توجه به سابقه و اعمال سیـاس*ـی آنها طناز بودنشان کمی بعید به نظر می رسید با استفاده از ابزاری مثل طنزرویه ی انتقادی شان را به دولت حفظ کردند.

مهدی طارمی یا «پسر خوب ، هفته»

543689_937.jpg

در میان نسل فوتبالیست های جو زده و عمدتا بی اخلاق و بد اخلاق وطنی ،نظیر جوان بوشهری پرسپولیس کمتر پیدا می شود، در روزگار افاده فروشی با ماشین و شب زنده داری های شبانه به صرف قلیان، یک نفر انگار به جا مانده از نسل های قبلی فوتبال ایران؛ حجب و حیا را با خودش به زمین سبز آورده ،طارمی جایزه ی انتخاب بهترین بازیکن فصل از نگاه هواداران ؛ (یک دستگاه ماشین ام وی ام ) را تقدیم "مجتبی محرمی" کرد و شاید ناخواسته مهرش را در دل هواداران پرسپولیس بیشتر کرد ، خدا کند همیشه خوب بمانی پسر...

محسن رضایی یا «بازگشت سردار، هفته»


543690_850.jpg

بخشی از یادداشت حسین شریعتمداری در روزنامه ی کیهان خطاب به محسن رضایی : ((مرزهای عربستان از سوی هیچ کشوری غیر از انصارالله مظلوم یمن مورد تهدید نیست. اکنون باید خطاب به دبیر محترم مجمع تشخیص مصلحت گفت؛ آیا منظور شما در تاکید بر دفاع از مرزهای عربستان، در مقابل تعـ*رض دیگران، مقابله نظامی ایران با یمن است؟! به یقین چنین منظوری نداشته‌اید ولی اظهارات شما مخصوصا در شرایط کنونی غیر ازاین مفهوم و مصداقی نمی‌تواند داشته باشد.))

بخشی از پاسخ محسن رضایی به یادداشت شریعتمداری:

((هیچگاه فکر نمی کردم افرادی در جبهه ی انقلاب پیدا شوند ، که نسبت به برادران خود این همه بی حرمتی کنند جنابعالی و برخی از دوستانتان قریب به 15 سال،بویژه در سالهای اخیر اینجانب را با ده ها توهین و افترا همراهی کرده اید، مخصوصا مجموعه بی حرمتی های اخیر و زنجیره ای شما در مورد مصاحبه بنده با شبکه المیادین لبنان که از حد تحمل عبور کرده است .))

ناصر حجازی یا «مرگ پایان کبوتر نیست ، هفته»


543691_678.jpg

شاید "آزادگی" ناصر حجازی گوهر کمیابی است که او این همه پس از مرگش هم خبرساز می شود ، در مجموعه ی آبی و حتی فراتر از آن این روزها در حوالی سالگرد دروازه بان اسطوره ای فوتبال ایران هرکه می خواهد مشروعیت بگیرد تلاش می کند خودش را به نام حجازی وصل کند و چه زیباست نام او که به تاسی از مرام ماندگارش مانا شده است ...
 
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از دونالد ترامپ تا عباس جدیدی
    ترامپ به کاخ سفید رسید. بر خلاف غالب پیش بینی های رسانه ها و لابی های قدرتمند سیـاس*ـی...
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    دونالد ترامپ یا (رئیس جمهور هفته)

    ترامپ به کاخ سفید رسید. بر خلاف غالب پیش بینی های رسانه ها و لابی های قدرتمند سیـاس*ـی و وقتی چیزی خلاف پیش بینی رسانه های مسلط به دنیا و بنگاه ها اقتصادی حمایت کننده ی آن ها اتفاق می افتد می شود؛ شگفتی! در مورد ترامپ در اینجا مختصر می نویسیم و بعدتر یادداشتی کامل و همه جانبه تر در سایت منتشر خواهیم کردیم، منتهی چون بعد از پیروزی ترامپ سیل اظهار نظر های گوناگون از گروه های تلگرامی خانوادگی تا تلویزیون و تاکسی و...شنیده می شود، نمی شد که بی اعتنا باشیم.

    نکته ی اول در مورد ترامپ این که این یک انتخاب اعتراضی بود برخلاف شرایط موجود، یک انتخاب ساده از طبقه متوسط خسته ی آمریکایی مثل همان شکل انتخاب بریتانیایی ها در جدایی از اتحادیه اروپا، انتخاب هایی خلاف وضع موجود برای مردمی که در تنگنا قرار دارند و از پشت پرده ها و لابی های سازمان یافته سیـاس*ـی و اقتصادی خسته شده اند، ترامپ ساده حرف می زد و مهم تر این که وعده تغیر می داد. حرف های خلاف جریان احزاب و رسانه ها. نظم تثبیت شده موجود از قدرتمند ترین احزاب سیـاس*ـی تا ستارگان هالیوود او را نمی خواستند، چون مسیر آن ها یکی نبود. ولی مردم طبقه متوسط آمریکا او را می خواستند چون از شرایط فعلی که توسط همین رسانه ها و لابی ها رقم خورده بود راضی نبودند و اصلا به این فکر نمی کردند که وعده های مثل خروج کامل مهاجران چقدر عملی خواهد بود.
    1060437_417.png

    نکته ی دوم در مورد ترامپ که برای ما مهم تر خواهد بود، شکل تصمیم گیری او در سیاست خارجی و حوزه دیپلماسی است. لطفا وعده های عجیب و غریب او را که برای آرام کردن و جلب افکار عمومی مخالف سیاست های توسعه طلبانه آمریکا صادر می شد را فراموش کنید. مطمئنا دایره قدرت تصمیم گیری و تصمیم سازی ترامپ در حوزه ی دیپلماسی کوچکتر از مسائل داخلی خواهد بود. به این معنا که در مورد مسائل دیپلماسی در ساختار سیـاس*ـی آمریکا فرد در جایگاه پائینی قرار دارد و سیستم سیطره کامل خواهد داشت. البته این بدان معنا نیست که نقش ترامپ و اوباما فرقی با هم نداشته باشد، اما اگر تفاوتی هم دارد کم و ضعیف است. ترامپ نهایتا در مسیر سیاست های کلی تعریف شده حوزه دیپلماسی ایالات متحده می تواند سنگ اندازی کند، اما مسیر کلی تغییر نخواهد کرد، مثل اوباما که تسهیل می کرد واما جهت کلی را نمی توانست تغییر دهد.

    نکته ی سوم اما بعد عمیق تری از ماجرا است و آن جاذبه ی ملی گرایی است، که خلاف جهت شعارهایی مثل دهکده ی جهانی در حرکت است، پز و افه ی دهکده ی جهانی وقتی با منافع اقتصادی مردمان مختلف گره می خورد تسلیم شده و مستاصل خواهد بود. مردم درهر جایی از جهان در وهله ی اول نیاز به یک رفاه اولیه دارند و وقتی این رفاه اولیه به خطر بیفتد، هر شعار و اراده ای را کنار می زنند و دهکده ی جهانی و سیل مهاجرت های اقصی نقاط دنیا اگر وضعیت بومیان را به مخاطره بیاندازد از آستینش ترامپ در خواهد آمد. البته که این قسم پدیده ها موقتی اند و مردم آمریکا احتمالا چندی بعد به دامان همان ساختارهای حزبی شان بر خواهند گشت، اما به هر حال چه کسی پیش بینی پیروزی ترامپ را می کرد؟

    آخرین نکته در مورد صف بندی گروه های داخلی است؛ این انتخاب در انتخابات سال آینده ی ایران اهرم فشاری برای گروه های افراطی تر اصولگرا خواهدبود که مهم ترین دستاورد دولت روحانی را زیر سئوال ببرند و همین طور هم خواهد شد. اما مساله ی اساسی این است که از یک کشور در حال توسعه تا آمریکا، آن چه که در انتخاب یک نفر به عنوان رئیس جمهور تاثیر گذار تر است، وعده هایی در بهبود اوضاع داخلی است، پس انتخابات سال آینده ایران هم درصد کمی از آمدن ترامپ و تحت فشار قرار گرفتن توافق هسته ای تاثیر خواهد گرفت و بیشتر متاثر از مسائل داخلی خواهد بود.


    علی ضیا یا (لوس هفته)

    حضور علی ضیا در برنامه دورهمی و مواجهه او با موقعیت های زیرکانه ای که مهران مدیری ایجاد می کرد، لایه های درونی تر از وجود یک مجری معمولی را پیش رویمان گذاشت. آن قدر معمولی و سطحی که در برخی از لحظات مثل خنده های بی ملاحظه و جواب های مبتدیانه اش ما به جای او خجالت زده می شدیم و عرق می ریختیم. اما این که چرا یک فوق معمولی در تلویزیون متروکه ایران ستاره می شود، دلایل زیادی دارد که جای همه اش اینجا نیست اما مهم ترین دلیل شاید غلبه ی رابـ ـطه است.

    یعنی استخدام یک مجری مثل خیلی از عرصه های دیگر بر مبنای شایستگی نیست و مدیران از فرصت ها و آدم ها برای خلق ارتباطات بیشتر استفاده می کنند و وقتی رابـ ـطه بر ساختار غلبه می کند، کل روند از تخصص گرایی خالی می شود. این گونه است که مجری گری کار ساده ای است؛ کمی و بیشتر از کمی رو می خواهد و با مقادیری چهره مکش مرگ ما! اصلا آن تعریف کلاسیک که مجری را فردی مسلط به ادبیات همراه با بیان و زبان بدن مناسب می خواست که الزاما باید دایره اطلاعاتی گسترده و عمیقی داشته با این شرایط به فراموشی سپرده می شود.
    1060438_958.png

    البته تنها رسانه مقصر نیست، از آن طرف مخاطبانی هم داریم که از رسانه تخصص نمی خواهند و رسانه ها به مثابه آدامس چشم ها می شوند، مخاطب همین که یک جوان قد بلند خوش پوش را مقابل چشمانش داشته باشد برایش کافی است. این بده بستان دیالکتیک وار ادامه پیدا می کند. مخاطب معمولی از رسانه معمولی، آدم معمولی طلب می کند و تلویزیون به همین شکل تنزل پیدا می کند و محصولی سطحی بیرون می دهد.

    علی ضیا ویترین چنین اوضاعی است. اوضاعی که وقتی غیر منتظره مقابلمان قرار می گیرد، خجالت آور است. در واقع ما با دیدن رفتار دم دستی او از خودمان خجالت می کشیم، از آن بخش های از خودمان که سطحی و آسان گیر است. حکایت افت سلیقه ی ما در این سال ها بیشتر از هر کس به مذاق مدیران فرصت طلب خوش می آید. آن ها می تواند آدم های خنثی و بی خبری را مقابل دوربین بگذارند و مجری ها را تبدیل به یک اجرا کننده صرف می کنند. مجری در این قالب هیچ وجه سمپاتی ندارد و تاثیر گذار نیست چون تئوری ندارد و به همین دلیل برای ابراز وجود یک روز باید کری بخواند، یک روز سر بتراشد یا مثل آن یکی بغض کند که...مساله ی نقد این شیوه های بدیع اجرا مساله شخصی نیست، مساله فقط اشباحی است که گاه جای واقعیت اشتباه میگیریم و همین.


    عباس جدیدی یا (ورزشکار نه سیاستمدار هفته)

    عباس جدیدی چند روز قبل از فوت منصور پورحیدری به ملاقات آن مرحوم می رود و عکسی در کنار او می گیرد که کلی حاشیه و جنجال ایجاد می کند. منتقدان جدیدی معتقدند او نیت تبلیغاتی داشته وگرنه که ثبت تصویری از پورحیدری با آن شرایط نا مساعد نه تنها وجه همدردی ندارد، بلکه حتی انسانی هم نیست.

    به هر حال عباس جدیدی از دنیای ورزشکاران آمده، دنیایی که ظرافت هایش هم محدود به فیزیک و جسم است. یک ورزشکار به طور معمول به پرورش جسم خود می پردازد و اصلا مشروعیت و وجودش(به عنوان یک فرد شناخته شده) از قابلیت های جسمی اش است و طبیعتا نه فرصت و نه توقعی از بالندگی ذهنی یک ورزشکار است. صفحات اینستاگرام سلبریتی های ورزشی را که مرور کنید بهتر در می یابید، دنیای ورزشکاران آن ها به طور معمول و نه همیشه تا چه محدود است(در قیاس با یک فرد سیـاس*ـی). آن ها غالبا هیجانی و ساده واکنش نشان می دهند و نه تنها قدرت تاثیر گذاری وجریان سازی ندارند، بلکه کاملا تحت تاثیر جریانات روز هستند. جدیدی هم خب یکی از همان هاست، با بی نهایت ظرافت های جسمانی و تقریبا کم بهره از ظرافت های روانی، حالا او وارد دنیای سیاست شده، دنیایی که اتفاقا نیاز به ظرافت های ذهنی زیادی دارد(البته باز هم به طور معمول، وگرنه کلی سیاستمدار بدون ظرافت داریم!) و طبیعتا نمی شود با همان شرایط دنیای قهرمانی در شورای شهر ادامه داد.
    1060439_455.png

    جدیدی به درستی تشخیص داده که حیات یک سیاستمدار با حضور و پرسه در کنار سوژه هایی است که در تیررس رسانه ها هستند و او خودش را کنار پورحیدری رسانده، چون تصویر سازی اکسیژن یک سیاست مدار است. تا اینجای کار هیچ ایرادی ندارد هم انتخاب درستی کرده و هم در وهله ای اول آن کاری که باید را کرده، مشکل از آن جایی شروع می شود که او با نیرنگ های یک سیاست مدار آشنا نیست و فوت آخر را یاد نگرفته! همین جور می شود که ژستی فاتحانه در کنار پیکر نیمه جان اسطوره استقلال می گیرد و حتی نمی تواند موقعیت را تحلیل کند و واکنش مخاطبان را حدس بزند. بدتر این که اشتباهش را توجیه می کند و حتی شناختی نسبی از فضای مجازی ندارد (فضایی که در غیاب فضاهای واقعی و اصیل و زنده این روزها خوراک می سازد و در بن بست بحث های جدی و راهگشا به دلیل انسداد و هزار دلیل دیگر مخاطبان را به سمت سوژه هایی از این قبیل می کشاند) سوژه ساخته می شود در عرض چند ساعت تیتر یک می شود و همه مشارکت می کنند، چون خلا همنشینی و پاتوق و گفتمان در فضای عینی جامعه کلی کامنت را به سمت فضای مجازی سرازیر می کند و این کامنت ها همیشه قربانی می خواهد. دنیای مجازی هم سریع و بی بازگشت است، زیست سلبریتی هوش و درایت و ذکاوت می خواهد، گاهی شاید اولین اشتباه آخرینش باشد جهان پهلوان!


    پیمان حسینی یا (سانسور هفته)

    دروازه بان تیم ملی فوتسال مهمان برنامه فرمول یک بود که علی رغم وعده ی مجری برنامه مبنی بر حضور او، فرصت به او نرسید و تلویزیون یک بار دیگر یک گل به خودی غیر قابل بخشش وارد دروازه کرد.

    رسانه ای که واقعیت مردم و جامعه اش را نپذیرد، تحت هر شرایطی با هر رانت و سرمایه ای رو به فنا است. تلویزیونی که نمی تواند موی بلند مهمان برنامه اش را تحمل کند، باید خیلی چیزها را تحمل کند. رشد قارچ گونه تلویزیون های اینترنتی جولان بی توقف تلویزیون های ریز و درشت ماهواره ای و هر قالبی از تکنولوژی که رسانه های فراگیر شده اند و هر روز تلویزیون و صدا و سیمای عریض و طویل را به حاشیه می برند.
    1060440_589.png

    بله، افراد زیادی در خارج از کشور خیر خواه مردم نیستند و شبکه هایی ایجاد کرده اند که منافع گردانندگانشان مطلوب ما نیست. ما در تلویزیون داخلی محدودیت هایی داریم که خیلی هاشان خواست مردم نیست. امکانات برنامه سازی ما از جریان روز دنیا عقب افتاده، همه ی این ها مورد قبول است و پذیرفتنی، اما تلویزیون از هیچ کدام این ها ضربه نمی خورد، اصل داستان چیز دیگریست؛ مگر همین مردم سال ها قبل دلبسته ی تلویزیون نبودند؟ مگر هفته به هفته برای تماشای سریال هایش انتظار نمی کشیدند؟ آن روزها که رنگ و لعاب برنامه ها کمتر بود، نه دکورهای آن چنانی نه چشم و ابروهای دلبر، مردم مسابقه هفته و دیدنی ها را به چشم می کشیدند. یک هفته منتظر پدر سالار و عروس یاغی اش بودند. این که رسانه نبود و مردم حق انتخابی نداشتند قبول! اما چرا همان برنامه های دور یا حتی آثار چند سال قبل مدیری در قالب کلیپ در همین روزهای کثرت رسانه بارها باز نشر می شود و دیده می شود؟

    حالا که حق انتخاب هست. حالا که «من وتو»، «جم» و اینستاگرام و..مردم همیشه و در همه حال خواهان آن چیزی هستند که بازتاب وجودشان باشد. آن روزها با همان برنامه های ساده مردم خودشان را تماشا می کردند و تلویزیون را از خود می دانستند هنوز اعتماد از ابین نرفته بود، تلویزیون از جایی غریبه شد که مردم چیزهایی در جعبه جادو دیدند که شباهتی به خودشان نداشت فضای رسمی چیزی بود و زندگی مردم چیز دیگری! پیمان حسینی مثل خیلی های دیگر موهای بلند دارد و یا با یک مدل عکس می گیرد، این واقعیتی جزئی از یک سبک زندگی است که صدا و سیما نمی خواهد بپذیرد و آن را انکار می کند، مگر می شود سبک زندگی مردمی را انکار کنی و بعد در پی جلب همان مردم باشی؟


    دانشجوی سیل زده یا (غرق شده هفته)

    سیلی که در خرم آباد آمد و دختری دانشجو را با خودش برد، ویدئویی که از این اتفاق در فضای مجازی پخش شد، تصویری از عدم مداخله مردم برای نجات دختر را نشان می داد که باعث جریحه دار شدن افکار عمومی شد و یک بار دیگر نشانمان داد که ما از مردمی مسئولیت پذیر به مردمی نظاره گر تبدیل شده ایم، اما چرا؟ چه بلایی بر سرمان آمده؟
    1060441_128.png

    در مورد اتفاقی که در خرم آباد افتاد نمی شود به راحتی قضاوت کرد ما دقیقا از کم و کیف ماجرا آگاه نیستیم، اما می شود حدس هایی زد و بر مبنای حدس و گمان سیطره ی نگاه نظاره گر جماعت را نقد کرد، این که اصرار بر ثبت فیلم و عکس دارند و بازتولید حادثه در مقام تماشاچی را به مداخله و مسئولیت پذیری ترجیح می دهند. تغییری که ریشه در ساختارهای قدرتمند حمایتی دارد. چنین اتفاقی اگر در قلب اروپا بیفتد مردم می توانند با تکیه بر نهادهای حمایتی و با یک تماس تلفنی از وقوع اتفاقات تلخ پیشگیری کنند چون ساختار روشن است و اطمینان بخش، نیروهای حمایتی در کمترین زمان ممکن حادثه را پوشش می دهند واصلا نیازی به مداخله ی مردم نیست، اما در ایران این گونه نیست، اینجا نهادهای حمایتی لنگ می زنند و هشت هایی دارند که گرو نه است. مردم هم بر حسب تجربه یاد گرفته اند سری که درد نمی کند را دستمال نبندند. از کجا معلوم که مداخله کنند و به یک دردسرعظیم نیفتند؟ پس تماشاچی می شوند و ثبت می کنند و اما نقشی نمی گیرند، چون دایره ی مسئولیت پذیری مبهم است معلوم نیست تا کجا و به چه اندازه درگیر ماجرا خواهند شد.

    این ها را بگذارید در کنار میل به جالب انگیز جلوه کردن و نوعی از خود نمایی مجازی که ترجمه اش می شود؛ «من هم آن جا بودم» و این آن جا بودن و به رخ کشیدن حضور در قلب حادثه (فرقی نمی کند تشییع جنازه مرتضی پاشایی و یا سیل و زلزله) تفاخری دارد که این روزها تقدم دارد بر اثر گذاری. میل به برتری به دیگری و تجمل گرایی که در جوامع چند پاره بیشتر به چشم می آید. وقتی چسب های متحد کننده مردم یک جامعه از کار بیفتد با بی شمار «من» هایی مواجهیم که «ما» شدن را بر نمی تابند. این ها همه نجات دختر دانشجو را بعید می کند و اتفاقاتی می افتد که در بازبینی متوجه عمق فاجعه اش می شویم.


    حسن روحانی یا (شعار زده هفته)

    روحانی در افتتاحیه نمایشگاه مطبوعات به مانند سال های گذشته حرف های قشنگی در باب آزادی مطبوعات زد و از تحدید رسانه های انتقاد کرد، روز بعد رئیس قوه قضائیه از توصیه های رئیس جمهور مبنی بر تحدید نشریات گفت و دو گانگی ایجاد شده شناخت روحانی واقعی را دشوارتر از پیش کرد.

    در روزهایی که منتهی به انتخابات بود این جنس حرف های حسن روحانی جالب توجه و جذاب به نظر می رسید، کاندیدای آن روزها و رئیس جمهور امروز از آزادی رسانه ها می گفت و قرار گذاشته بود که عرصه کتاب و مطبوعات تکان جدی بخورد، مردم برای روزنامه ها صف ببندند، دولت آبادی ممنوع الکار نباشد، کتاب فروشی ها رونق بگیرد. روحانی رئیس جمهور شد و مدتی گذشت و دیگر وقت کارنامه و پاسخگویی بود، روحانی اما همان حرف های سابق را می زد، حرف هایی که از دهان خیلی های دیگر هم می شنویم، با این تفاوت که نیازی نیست به آن خیلی ها رای بدهیم. یک تحلیلگر تلویزیونی هم همین ها را می گوید، او می گوید و رئیس جمهور هم فقط می گوید، پس چه تفاوتی میان این دو است؟
    1060442_913.png

    سال دوم و سوم هم به همین منوال گذشت؛ مطبوعات کم رمق و رنگ پریده و خط قرمزهای تعریف نشده، در روی همان پاشنه ی قبلی می چرخید. روحانی اما از اوضاع نا بسامان مطبوعات می گفت: این که باید این مشکلات رفع شود و این که رسانه های باید آزاد باشند و عده ای رانت خبری دارند و...حالا در سال آخر روحانی اوضاع مطبوعات همان گونه است که بود.

    شگفت این که رئیس جمهور همان گونه حرف می زند که در مناظرات انتخاباتی حرف می زد. او به طرز حیرت آوری از خودش سلب مسئولیت می کند. انگار که هیچ دخلی به این فضای نا به سامان ایجاد شده ندارد. انگار نه انگار که آمده بود کمی این فضا را تکان بدهد، تکان داد اما نه در سطح شعارهایی که شنیدیم. سال چهارم فعالیت یک دولت سال به ثمر رسیدن است، نه سال ایجاد توقع و وعده و وعید. مطمئنا مردمی هم که سال بعد پای صندوق می روند به نتیجه نگاه می کنند و این شعارها تا زمانی و تا اندازه ای کاربرد دارد.

    فضای فرهنگی دوره روحانی البته که بهتر از دوره ی قبل بود، اما هیچ نسبتی با شعارهایش نداشت و از رئیس جمهوری که ندای تدبیر سر می دهد، این حجم از شعارهای پوپولیستی توقع نمی رود یا این گونه بنویسیم که شاید آقای روحانی فراموش کرده که بخش قابل توجهی از آن هایی که به او رای دادند خسته از شعار و عوام گرایی بودند! تکرار آن روش قبلی آن بخش قابل توجه را گریزان می کند، به فکر آن ها نیستید لااقل به فکر تمدید ریاست جمهوری خود باشید.


    توران میرهادی یا (افسوس هفته)

    توران میرهادی یکی از موسسان شورای کتاب کودک، استاد ادبیات کودکان و پژوهشگر و محقق درگذشت.

    توران میرهادی و امثال او یادآور نگاهی هستند که بیش از شش دهه به دنبال تربیت و فکر سازی بود. نگاهی بلند مدت و با حوصله که تغییرات را یک شبه و دفعتی نمی خواست. میرهادی سال ها و دهه ها در ادبیات و فرهنگ کودکان غور و تحقیق کرد و با نگارش آثاری که انسان ساز است در حقیقت نسل تربیت کرد. نگاه او و هم مسلکانش توسعه فرهنگی را به درستی مقدم بر و مقدمه توسعه سیـاس*ـی و اقتصادی می دانست. توسعه ی فرهنگی در حقیقت پروسه ای زمان بر است که در گذر نسل ها نتیجه اش دیده می شود. نگاهی که با طبع میان بر پسند و راحت طلب ما سازگار نیست و اصلا این همه دگرگونی های سیـاس*ـی کلان (نه در عمق، بلکه در سطح) طی یکصد سال گذشته تاریخ ایران ما را به این نکته می رساند که انگار گریزی از نهاد سازی و تحقیق در جهان پیرامون نیست.
    1060443_656.png

    باید از میراث میرهادی ها مراقبت کرد و با ارتباطی ظریف از آن همه انباشت تجربی و کار فکری که ثمره سال هاست استفاده کرد. آن ها با مدیران مختلف در دوره ها و دولت های مختلف با عقاید و مسلک های متفاوت مدارا کردند تا شاید چرخ انسان سازی و فرهنگ سازی هر چند کُند، بچرخد. تشخیص درست اولویت ها و ارجحیت فکرسازی برای کودکان به هر مساله ی دیگری، گوشه ای از طرز فکری است که باید به همه ی ایران و همه خانه ها تعمیم پیدا کند. این عقب گردها و آن حرکات هیجانی که دائما ما را در یک دایره ی عذاب آور به نقطه ی اول بر می گرداند، در حقیقت هربار حقانیت مسلک فکری امثال میرهادی را نشانمان می دهد. باید این ها را دید دائما، مادربزرگ فرزندان ایران رفت، میراثش را پاسدار باشیم. روحش شاد.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    برترین ها - ایمان عبدلی:
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    صدف طاهریان یا (ذهن های تنبل هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    طی روزهای گذشته مصاحبه ای از صدف طاهریان منتشر شد مبنی بر اوضاع نامساعدش در ترکیه، البته بعدتر تکذیبیه ای نیم بند هم در پی آن آمد. طاهریان تا زمانی که ایران بود، چهره شناخته شده ای نبود؛ بازیگری متوسط به پایین که روی زبان ها و توی ذهن ها نبود. وی پس از مهاجرت به واسطه قرار گرفتن در جریان مهاجران صید شده توسط «جِم» مورد توجه قرار گرفت و بعدتر جذابیت سوژه کشف حجاب برای مخاطب ایرانی او را در فضای مجازی به سرعت تکثیر کرد و طاهریان شناخته شده تر و خاص تر هم شد. اصرار او بر این شکل فعالیت هنری، اصلا حیات ویژه ای برای او ایجاد کرد. او در قرائتی، مظهر و نمادِ بی بند و باری و تباهی قلمداد شد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این ها همه یعنی اینکه طاهریان به واسطه جایگاه هنری در صدر توجهات قرار ندارد، بلکه صرفا به دلیل نوع «پوشش» مورد توجه قرار گرفته است. نوع پوششی که شاید دیگرانی هم به آن قائل باشند، اما تظاهر به آن نمی کنند. اینکه طاهریان به رغم چالش هایی مهم تر مانند معضلات اقتصادی و اجتماعی چرا در صدر اخبار قرار می گیرد و یا چرا یکی مثل خسرو معتضد که می تواند از ابزار و رسانه هایی که در اختیار دارد به نحو بهتر و مرتبط تری استفاده کند اما به او توجه می کند، دو رو دارد؛ روی اول در مورد عامه ی مردمی است که با طاهریان و رفتار و اخبار او درگیر هستند و دنبالش می کنند چون برایشان سوژه ی حاضر و آماده ای است. چون حکم دادن در موردش کار راحتی است (البته با پیش زمینه های عرفی و مذهبی که ما داریم و حتی در مورد حجاب یک فرد هم سمپاتیک، واکنشی و هیجانی رفتار می کنیم – چه کشف حجاب باشد و چه محجبه شدن، طاهریان باشد یا ورزشکار المپیکی آمریکایی)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068463_231.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    مقصود اینکه طاهریان را به راحتی می توانیم تکفیر و قضاوت کنیم. چالش عمده ای برای ذهن های راحت طلب ایجاد نمی کند، حتی طرفدارانش هم به راحتی و با آسودگی او را پشتیبانی می کنند، چون صرفا نه با شناخت و مطالعه و حوصله بلکه در تقابل از او پشتیبانی می کنند؛ اصلا نیازی به مطالعه و تحقیق و زحمت ندارد، کل مساله صرفا دیدن چند عکس و کامنت های مفرح آن است. طاهریان برای عوام و دوست و دشمن مساله ی ساده ای است و سوژه ی تکرار شونده ای است، اما برای خواص چرا؟ خواص هم ساده پسند شده اند؟ آن هایی که رسانه دارند و قدرت! حداقل در اذهان عمومی با اسم صدف طاهریان اعتبار سازی می کنند. اگر مخالفش باشند که عزیز نظم موجود می شوند و اگر هم احیانا از طاهریان حمایت کنند در جایگاه اپوزیسیون کسب اعتبار می کنند. همان دو گانه راحت طلبانه ای که در میان عوام هم وجود دارد. در این مساله خواص، پیروعوام شده اند انگار.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این گونه طاهریان در صدر قرار می گیرد وقتی آلودگی هوا شدت غریب و تاسف برانگیزی دارد. وقتی معضلات از در و دیوار می بارد و ما به کوچه ی پشتی (اخبار فرعی) پناه می بریم چون هوای کوچه پشتی دغدغه ی کمتری دارد، تخصصی نمی خواهد و راحت حکم می دهیم و حتی در مورد همین سوژه سوالات مهمی مثل این که چرا یک بازیگر ناراضی یا حتی راضی این گونه مهاجرت می کند و اولویت اش شهرت است یا دستمزد بیشتر یا این که اصلا مدلینگ چیست و چه شرایط و الزاماتی دارد و پیشینه اش چیست؛ به دلیل تخصصی بودن و زحمت داشتن به حاشیه رانده می شود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    پی نوشت: قبول کنیم همه مان دربست سطحی شده ایم و حتی اگر در مساله ای عمقی هم باشد حاضر نیستیم نیم نگاهی به آن بیندازیم. طاهریان یک مثال بود برای این آسیب.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    محمدرضا حیاتی یا (قربانی لمپنیسم هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    استفاده ی چند باره محمدرضا حیاتی از لحن و واژگان نامناسب در اخبار رسمی تلویزیون با واکنش های گسترده ای مواجه شد، اما مهم تر از محمدرضا حیاتی که صرفا گوینده متن هاست تفکری است که این جنس اخبار را تنظیم می کند. تفکری که فقیر و کم سواد است و پیچیدگیِ روز افزون رسانه های داخلی و خارجی را نمی بیند و درک و شعور مخاطب را یکسره ناچیز می پندارد. هر چه تسلط کارتل های اقتصادی و سیـاس*ـی بر رسانه ها بیشتر می شود، زبان آن ها هم پیچیده تر می شود. دنیای سلطنت رسانه ها، تلویزیون ها و اسمارت فون ها و اَپ ها در سال 2016 با واژه های هیجانی و غیرحرفه ای و خیابانی سازگار نیست. از طرفی مخاطب هم این لحن و ادبیات را نه تنها نشانه صمیمیت نمی داند (که نیست) بلکه صرفا نفرت و انزجار می انگیزد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068473_710.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    جریان آن قدر واضح است که توضیح و تفسیر بر نمی تابد. جای دوری نمی رویم؛ آیا همان «من و تو» یی که رسانه ی بیگانه و برانداز و در خلاف جهت نظام ماست، برای یک برنامه ی تفریحی مثل «بفرمایید شام» از بی نهایت ظرافت های رسانه ای استفاده نمی کند؟ کجا و در کدام رسانه به جز «سیمای آزادی» که معلوم الحال است، ایدئولوژی را در چشم مخاطب فرو می کنند؟ همان «بفرمایید شام» مثال خوبی است؛ برای تبلیغ بی حجابی نیازی نیست مقابل دوربین روسری از سر کسی برداریم! مویی که زیبا آرایش شده باشد، خودش تبلیغ بی حجابی است (پیام ها دراستتار تاثیرگذارترند) مگر از نفوذ «جم» و «من و تو» شاکی نیستیم؟ چگونه انقدر ساده لوحانه خبر تنظیم می کنیم؟ چرا با وجود این همه رسانه داخلی و خارجی تلویزیونی و مجازی یک نفر باید بنشیند و اخبار تلویزیون را تماشا کند؟ مگر بخش های خبری تلویزیون پارچه نوشته های استادیومی است ؟ چگونه و با چه تدبیری دنیای تو در توی مواضع سیـاس*ـی و رسانه ای را در حد کری خوانی بالا و پایین برره تقلیل می دهیم؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    «سیفون» سقوط ادب در یک رسانه ملی است، خلاصه خوبی از شاخص فاجعه بودن است. آن که مقابل تلویزیون نشسته از آن لحن تاکید آور و از آن واژه چه دریافتی دارد؟ آیا آمریکا اینگونه خوار می شود واقعا؟ یا از این هجوم خام و ساده انگارانه پی کشف آمریکایی دیگر می رود! این واژه های سخیف، آمریکا و هر دشمن دیگری را محبوب تر نمی کند؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    صدا و سیما می تواند برنامه هایی بسازد که سال به سال دیده نشود. می تواند تصویری فانتزی و آرمانی از زندگی مردم نشان بدهد. رسانه ملی خیلی توانایی های دیگر دارد که البته این سالها فقط ندارد و نماد نتوانستن است. اما نمی تواند اخلاق عمومی و عرفی و حرفهای رسانه را به هر توجیهی زیر پا بگذارد. اصلا مگر می شود مایی که انقدر دل نگران دیده شدن و نشدن اعضا و جوارح دیگرانیم و برای رستنگاه موی بازیگران و مهمانان زن تِل کشی تعبیه می کنیم یا آباژور به کادربندی اسکورسیزی می افزاییم، در رسانه الگو و آرمانی مان واژه های توالتی به کار ببریم؟! کاری نکنید که بعد ها لقمان بگوید ادب را از صدا و سیما آموخته ایم! فرهنگ سازی و مقابله با جریانات معاند که پیشکش.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    محمد باقر قالیباف یا (نظامی شهردار هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    حرف و حدیث های جسته و گریخته انتخاباتی، از اجماع اصولگرایان بر «قالیباف» حکایت دارد؛ مدیر اجرایی به اصطلاح عملگرای این سالهای ما. چه آن وقت که مدیریت کل نیروی انتظامی کشور بر عهده اش بود و برای پلیس بنز الگانس می خرید و چه حالا که شهردار تهران است، علاقه او به کار جهادی و اقدامات دامنه دار و پروداکت های عظیم و خبری کردن آنان از او چهره ای قدرتمند ساخت. با همه ی این ها نباید قالیبافِ سرهنگ را از یاد ببریم. سرهنگ نه در جهت نکوهش و زدن رقیب در کارزار انتخاباتی، بلکه به معنای مدیری که سابقا نظامی بوده و از حوزه ای دیگر به حوزه اجرایی و به هرحال سیـاس*ـی شیفت کرده است، یعنی از آن دست افرادی که باید واجد توانایی های خاصی باشند که نظام و جامعه این جا به جایی را بپذیرد و هضم کند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    درعلم سیاست از یونان باستان تا به امروز، قرار گرفتن یک فرد نظامی در جایگاه یک تصمیم گیرنده و مدیر سیـاس*ـی با ضوابط و محدودیت ها و شرایط و الزامات متعددی همراه بوده است و هیچ دولتی آدم هایی را که در قامت مدیر نظامی و برای دفاع از کشور تربیت کرده را ناگهان و بی حکمت به عنوان یک سیاستمدارنمی گمارد؛ نظام و مدیریت نظامی «نظم بخشیدن و حفظ نظم» است و اصلا با ذات پویا و سیال و مصلحت اندیشانه سیاست ورزی یکسره متفاوت. اگر روحانی در مبارزات انتخاباتی به جمله ی «من سرهنگ نیستم» دست انداخت و محبوبیت خرید، خبط نکرد و در واقع ارجاعی به اصول آکادمیک سیاست داشت.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068465_748.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    قالیباف در مجموع مدیر موفقی است و اصلاحات چندگانه و پایدار او در ساختار نیروی انتظامی و بی شمار اقداماتش در تهران فراموش نشدنی است (خیلی از معضلات این شهر ربطی به جایگاه شهرداری ندارد، مثل: سیل مهاجرین عاصی از بیکاری از شهرستان ها که تهران را تا مرز انفجار بـرده یا اینکه جماعت ایرانی از خودرو شخصی شان دل نمی کنند و آلودگی هوا و شهروندان خیالشان نیست) اما او به هر حال یک نظامی است و نهایتا و با اغماض بهتر است در جایگاهی نظیر شهرداری تهران باشد که نیاز به مصالحه چندانی ندارد و با یک تفکر و دیوان سالاری میتوان به خوبی اداره اش کرد و اتفاقا نمره قابل قبولی هم گرفته است تا کشورداری که نیاز به تضارب آرا و مصلحت اندیشی و حکمیت دارد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    جایگاه ریاست جمهوری الزاماتی دارد که به تجربه در اغلب نظام های سیـاس*ـی دنیا شاید بر وفق مراد یک نظامی باشد اما تصدی گری یک نظامی بر آن به نفع کشورها تمام نشده است. تنها ثمره چنین شیفت شغلی (از نظامی گری به سیاست مداری) هزینه کرد محبوبیت است! قالیباف هم اگر سرنوشت محسن رضایی را می بیند بهتر است از ورود چند باره به کارزار انتخابات پرهیز کند آن هم در شرایطی که میانه کار دولت است و حداقل بر اساس تحلیل آماری و تاریخی شکست محتمل است و در برابر روحانی دابل میشود. مبادا که چند سال بعد مثل مدیر موفق دوران جنگ با آن همه رشادت نقل جوک های مجازی مردم شود، همان لطیفه هایی که تا همین چند روز قبل محسن رضایی را کاندید انتخابات ریاست جمهوری آمریکا هم قلمداد می کردند. مساله عدم صلاحیت قالیباف نیست، مساله این است که از مهاجمی با اضافه وزن زیاد توقع فرارهای سریع داشته باشیم. سیاست مثل هر دنیای دیگری اصولی دارد و از آن جمله عدم ورود نظامیان به دنیای سیاست در سطوح بالاست که امام خمینی (ره) هم بر آن تاکید داشتند. قواعد بازی است دیگر. سال ها تربیت نظامی با کار سیـاس*ـی همنشین نیست و جور در نمی اید. چرا تجربه ای که بارها شکست خورده است را دوباره بیازمائیم و آدم های ارزشمند و محبوب مان را به راحتی خرج کنیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    رضا رشید پور یا (خطای بخشودنی هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    گفت و گوی «حالا خورشید» برنامه ای که اجرای آن را رضا رشید پور برعهده دارد با شهلا ریاحی هنرمند پیشکسوت که خانه نشین شده و مبتلا به آلزایمر، نکاتی داشت که افکار عمومی را به شدت جریحه دار کرد و واکنش رشیدپور را هم برانگیخت. مصاحبه گر احتمالا برای جلب مخاطب سئوالاتی از ریاحی می پرسد که با تاکید اضافی بر بیماریِ فراموشی، وی را به عنوان یک بیمار دچار چالش می کند. سئوالاتی نظیر: اکبرعبدی رو میشناسی؟ تعریف کلی از زندگی؟ (آدم در اوج جوانی و فرهیختگی هم در پاسخ به این پرسش درمانده است!) و رفتار مصاحبه گر و دوربین و همراهی موسیقی های ترحم برانگیز، منتقدان را شاکی کرده است. آن ها این رفتار برنامه «حالا خورشید» را نوعی سوء استفاده و سوژه سازی به هر قیمتی و عملی غیرانسانی می دانند. اما آیا واقعا رشید پور و برنامه اش از «شهلا ریاحی» استفاده ابزاری کرده اند و حیثیت او را بر باد داده اند؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    یک برنامه ی صبحگاهی با توجه به محدودیت های صدا و سیما که همگان بر آن واقفیم، سوژه های زیادی برای برنامه سازی ندارد. به خیلی ها نزدیک شدن دردسر دارد و از خیلی چیزها هم دور شدن عواقب. «حالا خورشید» شهلا ریاحی را پس از مدت ها به صدر اخبار آورد. تصور کنید این گفت و گو انجام نمی شد، خدا می داند تا فرصت گلایه یکی از اعضای خانواده و نزدیکان ریاحی و مصاحبه ای با یکی از خبرگزاری ها خبری نمی شد و اصلا شاید تا روزی که خبر فوت (خدای ناکرده) این عزیز بیاید یادمان می رفت اصلا شهلا ریاحی ای وجود داشته است. ریاحی که اولین نیست خیلی ها قبل از او بودند که در اوج بی توجهی و عزلت، درمانده و تنها رفتند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068475_430.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این که فضای ابراز نظر در فضای مجازی ایجاد شده، فرصت خوبی است برای اشتراک گذاری و البته تامل. فضای تفکر که همه اش ابراز وجود نیست، گاهی نباید کامنت نوشت، گاهی بیشتر باید تاَمل کرد. تعادل میان تاَمل و مشارکت، محصول بهتری در فرهنگ سازی ایجاد می کند، به نظر این روزها پر کار شده ایم و بیشتر ابراز می کنیم تا فکر. قضیه شهلا ریاحی و رشید پور هم از آن داستان هاست که کمی خام واردش شده ایم. این اشتباهی است که حتی مایی که از دور دستی بر رسانه ها داریم هم مرتکبش شده ایم. آخرینش در همین هفت چهره و در ماجرای نقد مقاله ی آلبالوهای جنـ*ـسی به اشتباه نام علیرضا پورصباغ را به عنوان نویسنده ذکر کردیم، متاثر از یک کانال تلگرامی پر بازدید اما بی شناسنامه، من و ما به عنوان یک رسانه رسمی پشت یک جریان غیر رسمی راه افتادیم و اگر مساعدت و حسن نیت آقای پورصباغ نبود...
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    مراد این که همه به این قسم دام ها و خطاها میفتیم، مصاحبه گر «حالا خورشید» دو یا سه پرسش آزار دهنده داشت و کمی خاطر خانم شهلا ریاحی را آزرده کرد، اما نه تا این حد که انتقادها ارا شخصی کنیم و دست به تخریب کلیت برنامه و رشیدپور بزنیم؛ گاهی نمی دانیم سرباز فرمانده ای شده ایم که نمی شناسیمش، سربازانی بی جیره و مواجب. مثال ریاحی و رشیدپور مصداق خوبی است از اینکه خطا در هر کاری پیش می آید اما در رسانه به تناسب تعداد مخاطبش بیشتر به چشم می آید و بولد می شود اما خطاکار را که به این نسبت نباید مجازات کرد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نفس گرفتگان یا (دودی های هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    آلودگی هوا یک اتفاق نیست. آلودگی حداقل در تهران و خوزستان و شهرهای بزرگ یک جریان قابل پیش بینی است. یعنی می دانیم هرسال پاییز و زمستان با توجه به کثرت اتومبیل ها و کلی آلاینده های صنعتی و با توجه به وارونگی هوا، داستان غم انگیز می شود. در این شرایط آمادگی و کنترل (و نه حل ماجرا) کار دشواری نیست. می شود تمهیداتی چید در قالب یک بازه زمانی کوتاه، حداقل تا اواسط زمستان که اوضاع قابل تحمل تر شود و حداقل با بحران انسانی و محیط زیستی مواجه نشویم. حل ماجرا به طور ریشه ای، زمان زیاد و اراده ی قوی از سوی حاکمیت و شهروندان می خواهد که نه استعدادش را می بینیم و نه توقعش را داریم! اما کنترل ماجرا خیلی دشوار نیست، تمهیدات مقطعی و مسکن وار میخواهد که مدیران تصمیم گیر ما الحمدالله در آن زبده اند و تبحر و سابقه دارند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068467_455.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    تعطیلی مدارس و دانشگاه ها و ... از جنس همین اقدامات مقطعی است که در شرایط حاد کار خوبی است؛ به هر حال سلامتی اولویت اول است و وقتی نمیشود آلودگی را کاهش داد حداقل باید از آن دوری کرد. اصلا جامعه و حکومت و نهاد دولت و شهرداری و همه ی این برساخته های بشری برای این تشکیل شده اند که کیفیت زندگی بالاتر برود، وگرنه که هر چند نفری می توانند در گوشه ای چنبره بزنند و یک سری مایحتاج اولیه را در درون جغرافیای محدود خودشان تامین کنند. این همه بوروکراسی و تشکیلات برای این به وجود آمده که زندگی کمی با کیفیت تر شود و آدم ها علاوه بر تامین نیازهای حیاتی به امکانات بهتری دسترسی داشته باشند و شکوفا شوند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    اگر قرار باشد از اصل اساسی ای چون سلامتی هم بگذریم که باید زیر پای همه ی این نهاد ها را خالی کرد، اصلا همان غارنشینی شرف دارد به این دود زدگی و تکثیر بی تدبیری. با این نگاه اصلا مهم نیست شهرداری مقصر است یا خودروهایمان مشکل دارد، یا مردم قید خودروشان را نمی زنند و مهاجران تهران را بلعیده اند و... همه ی این ها یعنی اینکه ما این همه ساختارهای تحمیلی را پذیرفته ایم اما از حداقل ها هم محرومیم. پس وقتی از اساس زندگی و حق اولیه تنفس محرومیم این که آموزش و پرورش به کما برود و یا چرخ پنچر اقتصاد چطور بچرخد مسائلی است با ارجحیت کمتر و اولویت ثانویه! هر چقدر که تعطیل کنید (اگر البته آن تعطیلی به کنترل ماجرا کمک می کند) مهم نیست اجبارا. هر چه طرح زودبازده موقتی که دارید رو کنید، کار پایه ای و محکم نخواستیم. شرایط را موقتا قابل تحمل کنید؛ موقتا نفس بکشیم موقتا خوشحال باشیم. اصلا بگذارید موقتا فکر کنیم زندگی می کنیم، موقتا را خوب بلدیم. وقتی که نباشیم مدرسه و سواد در مغز خفته در گور به چه کارمان می آید؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    ملی پوشان سوری یا ( از دست داده هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    دیدار تیم ملی ایران و سوریه به میزبانی سوری ها در مرداب مالزی انجام شد و تیم ملی در دیداری کسل کننده دو امتیاز حساس را از کف داد. بازی با سوریه که تا پیش از آغاز بازی ها راحت ترین بازی تیم ملی تصور می شد، تبدیل به چالشی ترین دیدار تیم ملی شد. کسی فکرش را نمی کرد که سوری ها هر چه که می شود انجام دهند تا ایران پیروز بازی نشود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    طبیعی است هیچ حریفی نمی خواهد ببازد، اما تصور غلطی که از مدت ها قبل رواج داشت عده ای را به این یقین رسانده بود که چون در دنیای سیاست یاور آن ها بوده ایم قرار است در زمین بازی با ما مهربان تر باشند، در صورتی که اصلا این قضاوت از زاویه دید ماست و شاید آن چه کمک است از نگاه برخی بازیکنان سوری کمک تصور نشود. به هر حال خیلی های آن ها در لیگ های عربی عضویت دارند و نگاه غلط به ایران را در خاورمیانه و خلیج فارس می شناسیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068468_510.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    بازیکنان سوریه هر کاری که می شد کردند؛ دعوا و جدال و زد و خورد، اغراق هایی دلقک وار از مصدومیت های عربی خاورمیانه تا وقت کشی های ناشیانه که با همکاری کنفدراسیون فوتبال آسیا در ان زمین گِل و شُل چیزی برای زمین زدن تیم ایران کم نداشت، همه ی آن ها را می شد پیش بینی کرد. کی روش هم این را فهمیده بود، اما نگاه غالبی که سایه بزرگی داشت ما را از قبل بازی با سوریه خلع سلاح کرده بود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    نگاهی با چند اشتباه؛ سیاست را با ورزش خلط کرده بودیم، گمان داشتیم چون جای دیگری کمک کرده ایم، اینجا امتیاز می گیریم. از همان نگاه نتیجه گرفته بودیم این بازیکنان چیزی شبیه تصاویری هستند که هر روز از ویرانه ها ی حلب می بینیم و اصلا نایی و انگیزه ای برای بازی و نمایش حمیت ملی شان ندارند، حداقل مقابل ما حرفی برای گفتن ندارند و اصلا شاید برای ما بازی کنند!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    سوریه و تیم فوتبالش مدل خوبی است از نوعی تعمیم دادن های ناشیانه رایج در دنیای این روزهای ما. مثلا بازیگری از گلشیفته فراهانی تمجید می کند، حس می کنیم مقابل نظام ایستاده یا بازیگری در قلاده های طلا حضور پیدا می کند، حس می کنیم قصد و نیت و جهت سیـاس*ـی خاصی دارد یا پسر همسایه مان می گوید دایی اش گفته در سوئد فلان قدر حقوق می گیرد و ما دیگر فکر می کنیم در همه دنیای غرب مردم پول پارو می کنند و حقوق ها بالاست. «خلط و مغالطه و تعمیم جزء به کل» سه یاور همیشگی زبان و تفکر ما شده اند، که هر سه به خطاهای برآوردی فجیع می انجامند و به اغتشاش درون و بیرون دامن می زنند. خلاصه این که اگر سوریه را مثلا بحرین و عربستان می دیدیم، مطمئنا از قبل تر پیش بینی بد اخلاقی ها و حرکات نه چندان شرافتمندانه ی آن ها را می کردیم. این فوتبال بود و تیم کی روش با توجه به انسجامی که دارد بیدی نیست که با نسیم سوری ها بلرزد، اما در موضوعات کلان تر آسیب های این جنس نگاه می تواند غیر قابل جبران و مضحک باشد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    شمس لنگرودی یا (شاعر هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    زادروز شمس لنگرودی شاعر توانا، بهانه ای است تا گذری کنیم به دنیای لطیف کلمات شاعرانه. لنگرودی شاعری است که کلماتش صمیمانه و ساده است، او میان شاملو و نیما است، گاهی زبان شعری اش به شاملو نزدیک می شود، گاهی به نیما و این سال های آخر هم زبانی منحصر به فرد پیدا کرده؛ با ایجاز و اطناب و گاها ردیف های مکرر.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    شمس از زندگی روزمره می گوید و از حالاتی که همه درگیرش هستیم، در غالبی که حتی به هایکو (کوتاه‌ترین گونه شعری در جهان است که مبدع آن ژاپنی‌ها هستند) بی شباهت نیست، مضامینی مثل: عشق، مرگ و چیزهای ساده ای مثل برف در شعرهای او رنگ دیگری دارد. همه ی این ها را بگذارید در کنار تصویر قدرتمندی که در شعرهای شمس لنگرودی همیشه وجود داشته و بی نهایت دلنشین است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1068469_710.jpg
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    البته شمس لنگرودی در حوزه پژوهشی هم آثار قابل توجهی دارد. مثل کتاب بسیار ارزشمند و بی نظیر «تاریخ تحلیلی شعر ایران» یا جمع آوری نامه های نیما که هر دو از آثار قابل توجه در حوزه شعر نو هستند. اگر علاقه مند به سینما و پیگیر فیلم های «هنر و تجربه» هم باشید که «احتمال باران اسیدی» را احتمالا تماشا کرده اید. فیلمی که آقای شاعرِ بازیگر را در خودش دارد که البته خوب هم می درخشد. برای یاد کردن بزرگان بیمارستان و مرگ بهانه های شیکی نیست، آثار آن ها کافی است تا یاد شوند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    پائيز/ جنون ادواری سال است/ پيرهنش را ريز ريز می‌كند/ در ملافه‌ای به سفيدی برف / خواب می‌رود / با انگشتانی / كه از لبه تخت بيرون است

    چیز بدی نیست جنگ / شکست می خورم / اشغالم میکنی

    تمامی روزها یک روزند / تکه تکه / میان شبی بی پایان...
    [/BCOLOR]
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    حسن عباسی یا(امنیت، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    صحبت های جنجالی حسن عباسی راجع به جایگاه ارتش به اختلافاتی دامن زد که به نفع هیچ شهروند ایرانی نیست.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نگاه کنید اوضاع دور و برمان را؛ یمن که مردمش در دلهره ی زیاده خواهی های عربستان و دیگران نفس می کشند و نمی کشند، سوریه که تقریبا تاریخ و جغرافیایش را سر منازعات داخلی و دخالت های آمریکا از دست داده، عراق که نگون بختی از در و دیوارش می بارد، افغانستان که سال هاست بوی باروت می دهد و...دور تا دور ایران را ناآرامی و بدبختی فرا گرفته، یعنی این که ما آرامشمان را در حصاری از نا امنی داریم (امنیت محدود به مسئله ی نظامی نیست و امنیت روانی هم کم از آن ندارد، اما به هر حال پیش زمینه امنیت روانی همین امنیت جانی است) روزی چهار نان باید غرض دهیم از باب این آرامشی که داریم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945864_494.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    تاریخ را نگاه کنید. قدرتمند ترین حکومت ها فقط با اختلافات درونی از هم پاشیده اند. اصلا هر هجوم خارجی حتما گرایی از داخل داشته و اگر شکستی هم بوده عدم اتحاد و انسجام باعث آن بوده، روده درازی کردم، مقصود این که هر اختلافی به هر شکلی میان ارتش و سپاه باید کنترل و مدیریت شود، هزینه ی این اختلاف دامان همه را می گیرد و خشک و تر می سوزند، غائله بخوابد، صلاح همه است، اما یک نکته هم در مورد مقام تئوریسین و نظریه پرداز...
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    سهل انگاری در اعطای لقب به آدم هایی عادی (شاید دلسوز) باعث شده ارائه تز کمی ساده انگارانه تلقی شود. یعنی هر که کمی خلط مبحث کرد و پدیدارهای اجتماعی را شخصی کرد و جذاب و به ظاهر کوبنده حرف زد، فکر کرد واقعا نظریه پرداز است. جناب عباسی هم البته و صد البته بسیار شریف و دلسوز است، اما شاید آمادگی علمی نظریه پردازی ندارد و همین می شود که شد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    تیم فوتبال بانوان ملوان یا(بی خردی، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    تیم فوتبال بانوان ملوان که صاحب عنوان قهرمانی هم شده با تصمیم مسئولین این تیم منحل شد!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    صبح تا شب، شب تا صبح کل شهر را هم که پر کنید از شعارهایی در ستایش مقام زن، ارجاع دهید به ادبیات، به مذهب...تاثیری ندارد، اصلا صبح تا شب تلویزیون را دربست در اختیار «مقام شامخ زن» قرار دهید، باز هم مقام زن «شامخ» نمی شود! زن در این دیدگاه در حد اکسسوار(ابزار صحنه) است، انگار گذاشته ایش گوشه ی تاقچه که هراز چند گاهی نگاهی کنی از دیدنش لـ*ـذت ببری(عجب تناقضی زن قرار است شامخ باشد نه ابزار تزئین) جایگاه زن با کلمات رفیع نمی شود، این را تجربه این سال ها ثابت کرده. میـ*ـل رانندگی، میـ*ـل دانشگاه نشانه هایی از امیال زنانی است که دوست دارند دیده شوند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945858_605.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    خانم ها پیه نگاه تحقیر آمیز آقایان را در رانندگی می پذیرند، اما باز هم سخت جان ادامه می دهند، آن ها کنکور را فتح کرده اند گرچه می دانند خیلی از موقعیت های شغلی نصیب آن ها نمی شود، اما حضور در جامعه را حتی بدین شکل می پذیرند، نه باور کنید بی ربط نیست، انحلال تیم ملوان یعنی انسداد یک راه مشروع و درست و و حسابی برای ابراز وجود، خانمی که ورزش نکند و عرصه ی ورزشی را مهیا نبیند چه کار دیگری می تواند بکند؟ اصلا فایده این انحلال به هزینه اش می ارزد؟ والا که کلی سرخوردگی به بار می آورد و کلی دلمردگی!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    خودتان را بگذارید جای آن قهرمانی که صبحی از خواب بلند شده و ناگهان راهش را بسته اند، در شهر دیوارنوشته ها از او(دختران و زنان) حمایت می کنند، او را تشویق می کنند به حضور اجتماعی، به ورزش کردن، به کلی توصیه و نصیحت ! اما در دلش چیزهایی از دست رفته است، چیز های زیادی البته! چون عشقش، امید به آینده اش و هدفش را از دست رفته می بیند ، ما زنان و دختران نجیبی داریم، ما نجابتمان را در تمام تاریخ داشته ایم و خواهیم داشت. رضا خان که سهل است از او قلدرتر ها هم نمی تواند این مردم را از نجابت دور کند. اما فقط شاید دلمردگی مردم را از درون خالی کند،شاید نباید ناخواسته سرباز اهداف بد خواهان آن ور آبی شویم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    داریوش ارجمند یا(فرورفته در نقش، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    جشن حافظ و حاشیه هایش تمامی ندارد، خیلی ها واکنش نشان دادند؛ از یالثاراث تا مهران غفوریان و شهاب حسینی، اما واکنش داریوش ارجمند و انتقاد از پوشش بازیگران زاویه قابل تاملی داشت.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    گاهی یک نقش و یک کاراکتر چنان به بازیگر می چسبد که «خود» فراموش می شود، بارها این اتفاق افتاده و بی دریغ خواهد افتاد بازیگری که ماه ها با یک نقش حسی ارتباط عاطفی می گیرد، نا خودآگاه درگیر کاراکترش می شود و شاید از خود واقعی اش فاصله بگیرد. این فاصله پس از مدتی کم می شود، اما ته مانده هایی از آن کاراکتر در وجود بازیگر یادگاری می ماند و این که تا چه حد و چگونه بیرون ریخته شود، اتفاقا جزوی از هنر بازیگری است، بازیگر باید بتواند بر احساساتش تسلط داشته باشد و یادگاری های کاراکترهایش را درونی کند، اما گاها نمی شود، با ذکر مثال شاید داستان روشن تر شود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945886_204.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    فریبرز عرب نیا در سریال مختار نقشی اساطیری و تاثیر گذاری را داشت، مردم هم که با نقش ارتباط گرفته بودند. زمان پروژه هم طولانی بود و عرب نیا درگیر کار شده بود( از لحاظ روحی که طبیعی هم هست) بعد از پایان پخش مجموعه، عرب نیا مهمان هفت شد و خودش نبود! بیشتر شبیه مختار شده بود؛ مصلح و قاطع و برنده، حتی نوع پوشش سرا پا سفید هم از او تصویری منزه ارائه می کرد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    حالا حکایت داریوش ارجمند همین حکایت است، بازیگر درخشان سینما و تلویزیون پس از ایفای نقش تاثیر گذار مالک اشتر در مجموعه امام علی (ع) در همان نقطه ماند و هنوز هم هست، هر موقعیتی از جنگ شبانه تا مصاحبه مطبوعاتی برای ارجمند موقعیت یک موعظه گر و پند دهنده است و چیزی که این میان از دست می رود خاطرات خوشی است که از او داشته ایم. از مثلا «ناخدا خورشید»، داریوش ارجمند آن قدر بزرگ است که حیفمان بیاید در یک موقعیت محدود گیر کند و درجا بزند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    پهلوان یا (رانت خوار، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مالک پدیده بازداشت شد، پروژه پر سر و صدایی که آسیب زیادی به مردم خراسان زده است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    پهلوان یکی از هزار تا است، محصولات سال های پر افت و خیز و کدر اقتصادی رانت زده و سیـاس*ـی شده، در سال هایی که اقتصاد به سمت فضای غیر شفاف میل می کند، سکان داران سیاست به آدم هایی نیاز دارند که خیلی پایگاه اجتماعی و موقعیت با نفوذی نداشته باشند( تشنه نام و اعتبار باشند) پهلوان در چنین فضایی رشد می کند، یک آدم با نفوذ سیـاس*ـی بنا به فرصتی که در اختیارش قرار گرفته و البته با توصیه دوستان همیشه در صحنه منابع مالی و ارتباطات پرقدرتی را که در دست دارد در مسیری می اندازد که سود دهی و منفعت شخصی زیادی برایش دارد و سال های بعد خودش و بچه هایش را بیمه می کند، پولشویی از همین جا ظهور می کند(حواستان به سیل مجتمع های تجاری در حال تاسیس و پر زرق و برق شهر باشد) آدم با نفوذ سیـاس*ـی اما آن قدر هوشیار است که به نام خودش وارد گود نشود، پس یک «تشنه» می خواهد یکی مثل پهلوان .دو کاراکتر محوری چنین داستان هایی؛ یکی آدم با نفوذ سیـاس*ـی و دیگری ابزار کار یا فرد گمنامی که تشنه است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945860_481.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    ابزار را رها کنید! منظورم همین آقای پهلوان است، پهلوان ساقه است نهایتا، ریشه اما جای دیگریست. آن آدم با نفوذ سیـاس*ـی که حالا در مصونیت زندگی می کند، راه چاه را بلد است، می دانسته ( یا که یادش دادند) جوری عمل کند که رد پایی از خودش نماند، آن آدم حالا اسمش هم در رسانه ها نیست این وسط پهلوان سیبل می شود و تیرش می کنند، پهلوان چوب تشنگی اش را می خورد، آن آدم بانفوذ، نان ساختار کدر و مبهم اقتصاد سیاست زده را، اقتصادی که مناسباتش در یک اتاق تاریک می گذرد که هیچ چیز از آن نمی دانیم، اقتصاد را باید در اتاق شیشه ای گذاشت، تا آدم های با نفوذ هـ*ـوس پولشویی نکنند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    محمود دولت آبادی یا (نویسنده، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    زادروز نویسنده بزرگ ایرانی محمود دولت آبادی و اهمیت ادبیات و داستان.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    دیده اید خیلی ها را که شامل خودمان هم می شود طبیعتا، دنبال معجونی هستند که زندگی شان از این رو به آن رو شود، یک راهکار معجزه آسا که یک شبه کل مناسباتشان با دنیا بهاری شود، از رابـ ـطه با دوست، تا همنشینی با همکار را می خواهند با یک جلد مجله روانشناسی مدیریت کنند، این هایی که گفتم مدل روانشناسانه اش است، در فاز های دیگر هم داریم از این آدم ها، مثلا آن هایی که توقع دارند با یکی دو جمله اینستاگرامی جامعه شان را تحلیل کنند و کل مناسبات آن را روی دایره بیاورند، طرف دو برنامه سیـاس*ـی هفتگی می بیند، توقع دارد در حد کسینجر سیـاس*ـی دان باشد، این قسم برادران و خواهران «یک شبه» زیاد شده اند(یک شبه توقع معجزه دارند) به بیراهه نرویم، حالا این حرف ها چه ربطی به دولت آبادی داشت؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945861_234.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    دولت آبادی و تمام ادبای محکم و تاثیر گذار همان معجون یک شبه هستند که ما از کنار آن بی توجه می گذریم. نگاهشان نمی کنیم، باور کنید ادبیات و داستان خواندن علاوه بر سرگرمی و جذابیت می تواند طی مدت کوتاهی کلی دنیاتان را بزرگ تر کند و هم قدرت تحلیل بدهد، هم جامعه شناستان کند(در یک حالت حداقلی) هم پر از راهکارهای روانی ظریف است که در جز جز زندگی کمک حال است، امتحان کنید مثلا «جای خالی سلوچ» دولت آبادی را می شود در یک هفته شبی یک ساعت تمام کرد، آنقدر راهکار و شناخت از خودتان و دنیای اطرافتان می دهد که هیچ مشاوره ای نمی دهد، ادبیات همان معجزه ای هست که اتفاق می افتد و نمی بینیمش و عصای معجزه گرش هم در دست امثال دولت آبادی است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    عادل فردوسی پور یا( گزارشگر، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    افشاگری برنامه نود در مورد البسه تیم های لیگ برتری (به طور خاص پرسپولیس) که در منیریه تولید می شوند و مارک ایتالیایی می خورند، اصالت افشاگرانه ای داشت.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    نظر ها در مورد عادل دو قطبی شده است؛ عده ای او را دوست دارند و شیفته کارش هستند، عده ای دیگر به هیچ وجه او را قبول ندارند و در سطحی بدبینانه او را مسبب بسیاری از حواشی فوتبال می دانند، کلا فردوسی پور شخصیت سمپات و واکنش برانگیزی است، به مرور و طی این سال ها هم برنامه نود ( به عنوان هویت دهنده به کاراکتر فردوسی پور) جوری حرکت کرده و ارائه شده که نه می شود کاملا با شیفتگان عادل یک دله شد و نه می شود با دشمنانش کاملا همدل شد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945862_867.png
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    چند باری هم که عادل قول افشاگری داده، عملا اتفاق خاصی نیفتاده و بیشتر در مرز حرکت کرده. ازطرف دیگر تلاش هم کرده حرف هایی بزند که دیگران نمی زنند اما محصول چشمگیری(در زمینه افشاگری) ارائه نکرده، به قولی نمی شود که در مورد او با یقین صحبت کرد، این بار اما داستان فرق می کرد، از وعده و وعید های نود و فردوسی پور خبری نبود، اما افشاگری ناگهانی و شسته و رفته اتفاق افتاد، گزارشی که به ذات یک گزارش افشاگرانه نزدیک بود (هم ریسک داشت، هم شفاف بود و هم ماجراجویانه بود) و برای فردوسی پور و برنامه اش آبرو ساخت.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    هر چقدر که نود به این سمت نزدیک شود، شمایل حرفه ای تری به خودش می گیرد و مجری شناخته شده آن می تواند پایگاه محکم تری داشته باشد، گزارش های نمکین و کراکتر جذاب و حواشی نود سال هاست که برای فردوسی پو شهرت آورده و او را در صدر قرار داده اما اگر کیفی نگاه کنیم با توجه به داعیه ای که عادل دارد، تکرار این جنس گزارش ها می تواند بیشتر از تمام موارد ذکر شده برای اوهویت و آبرو بسازد، آقای فردوسی پور از این گزارش ها بیشتر کار کنید لطفا.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    کاوه یغمایی یا(خودی، هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    این که آلبوم کاوه یغمایی در داخل مرز های ایران منتشر می شود، اتفاق کمی نیست، راک خوانی به معنای واقعی کلمه که تا همین چند سال پیش لس آنجلسی تلقی میشد، حالا یک هنرمند مجاز داخلی است و جزو دسته ی خودی ها به حساب می آید، مبارک باشد، کاش بگذاریم دسته ی خودی ها بیشتر شود و دایره ی «ما» وسیع تر، وسعتی به اندازه ی زبان فارسی، به اندازه ی یک ملیت مشترک.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    945863_493.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    در میان این همه اخبار نا امید کننده و تحدید کننده فرهنگی که فقط حاشیه دارند و اتفاق خوبی را منجر نمی شود، عجالتا این یک مورد گوارا بود، باشد که اخبار فرهنگی خاص تر و اصیل تری بشنویم، والسلام.
    [/BCOLOR]
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    کوروش دوستان یا (ایرانی هفته)

    «روز کوروش» پادشاه هخامنشی و تجمع دوستدارانش در پاسارگاد که منجر به واکنش نیروهای انتظامی شد. در ابتدا به رسم روشنگری بگوییم که بر اساس تمامی دانشنامه های معتبر و با ارجاع به «رویدادنامه نبونعید» که یک کتیبه بابلی است، 29 اکتبر سالروز ورود کوروش بزرگ به بابل می‌باشد و برخلاف تصور عامه روز تولد وی مشخص نیست. از طرفی روز کوروش در هیچ تقویم رسمی در دنیا و سازمان ملل ثبت نشده است و صرفا یک روز غیررسمی ملی است.

    احتمالا تصاویر مربوط به روز هفتم آبان ماه امسال در پاسارگاد را دیده اید، ترافیک عجیب و غیر طبیعی در مسیرهای منتهی به آرامگاه کوروش و ازدحام مردم که مطابق انتظار تب ایران باستان پرستی احساسیِ سال های اخیر و به مدد شبکه های اجتماعی قابل پیش بینی بود، البته که تا حد زیادی هم با کنترل و وسواس نیروهای نظامی همراه شده بود. این تب را در این چند ساله به طور جدی دیده ایم و خیلی هایمان هم مریض همین تب شده ایم. نشانه هایش هم یکی دوتا نیست، اسامی فارسی و حساسیت عجیب برای نام هایی که فقط باید فارسی باشند تا دستبند و گردنبند هایی که به تمثال «کوروش» و اهورامزدا و..آذین شده اند و حتی دیوارهایی که شاید ریخت درستی نداشته باشند، اما منشور کوروش را نصب شده دارند و اصلا همین فضای مجازی که در اشکال گوناگون در هر زمینه جمله ای راهگشا و مطابق سبک زندگی و سیاست قرن 21 از کوروش دنبال خودش دارد. این ها همه تبلور پدیده ای اس که علمای سیاست و تاریخ، ناسیونالیسم کور می خوانندش. اما چرا ناسیونالیسم پناه خوبی برای ایرانی امروز شده؟ و چرا این احساس رمانتیک و کور است؟ (به جای ملی گرایی، به رسم آکادمیک ناسیونالیسم می گوییم زیرا واژه «ملی گرایی» در زبان ما بار معنایی دارد که گویای Nation و ناسیونالیسم نیست)

    1051140_697.png


    «ناسیونالیسم»از یک عامل نشات نمی گیرد. یک جریان کلی در دنیا به راه افتاده که «ناسیونالیسم» را دوباره پس از چند دهه تیتر یک خبرها کرده است. از انگلیس که منجر به جدایی این کشور از اتحادیه اروپا شد (چون منافع انگلیسی ها را در مقابل مهاجران تامین نمی کرد به طور خاص منافع اقتصادی) یا آمریکا و پدیده ترامپ که یک بال آن در کنار عوام گرایی، ناسیونالیسم افراطی است و شعارش Make America again Great. این ها یعنی این که ناسیونالیسم در دنیا آن هم در سطح بالا و گسترده اش دوباره جان گرفته است.

    مورد بعدی اما خاص تمدن های کهن مانند ایران است که قرن ها و هزاره ها، گذشته های با شکوه و پرافتخاری داشته اند. نگاه به گذشته در چنین جوامعی دو حالت دارد، گروه اول جوامعی اند که هویت و جایگاه امروزشان مشخص است و از سطح فردی تا جمعی تکلیف شان با خودشان معلوم است و مخلص کلام اینکه زندگی شان را می کنند و خیلی کاری به عظمت گذشته شان ندارند مانند ایتالیا، هند یا یونان.

    گروه دوم جوامعی هستند که نگاهشان همیشه حسرت بار است، خصوصا پس از تغییراتی که در نقشه امپراطوری های بزرگ و معادلات و مناسبات سیـاس*ـی حادث شد؛ مانند ایران یا ترکیه و بعضی روس ها. ما هیچوقت به آن شکوه گذشته (بر فرض صحت) بازنگشتیم و بیراه نیست که حال و روز امروزمان را مطلوب ندانیم (در قیاس با دیگر مناطق خاورمیانه حال بدی نداریم اما در قیاس با گذشته های دور خودمان شاید نه). ما کشوری بودیم که از قرن 4 هجری فاتحان عرب را مجبور کردیم که به زبان ما بیندیشند و بنویسند و زبان فارسی را در تمام منطقه خاورمیانه و اوراسیا با فرهنگ مان غالب کردیم، همین اتفاق با مغولان نیز تکرار شد و فرهنگ ایرانشهری به شرق گسترش یافت و هند را هم در برگرفت. به امپراطوری عثمانی که کل نقشه جهان اسلام را یک جا بلعید اجازه تسط ندادیم و ...

    در حقیقت، ایران باستان و نژاد آریایی و به طور خاص مقبره کوروش و اسم او نمادی از فرار رو به جلو جامعه ای است که از وضعیت امروزش اعلام برائت می کند، امروزی که مال خودش نمی داند. نارضایتی ما از امروز فارغ از جنبه های سیـاس*ـی قضیه که ارزش تاریخی ندارند، از دو جنبه «هویت» و فرهنگ و قدرت است. ما همواره جزء چند قدرت اول دنیا بودیم و امپراطوری ها و دولت هایی داشتیم به وسعت چند برابر خاک امروزمان. از طرفی دیگران از فرهنگ ما تاثیر می گرفتند و بر آنان غالب بودیم. پس آن تاریخ کهن می تواند احساس رضایت و هویت و آرامش خوبی بدهد (در روزهایی که از لباسی که به تن می کنیم تا همه وسایل زندگی مان، یک سره از خودمان و و مخلوق خودمان نیست) ، اما این آرامش دل در ناسیونالیسم احساسی دارد، چون لزوما تغییری در حال و روز جهان واقعی نمی کند و کسی خارج از این مرزها اهمیتی نمی دهد که در گذشته چه بودیم. به قولی یک وضعیت انتزاعی (دور از واقعیت) شیک و حسرت آور است و مرهمی بر زخم ها و ضعف های امروزمان.

    همه ی این حرف ها و وصف دنیای این روزهای ما به خودی خود تولید بحران نمی کند، وضعیت جایی بغرنج می شود که ما در تقابل دو پازل هویتی گل درشت قرار می گیریم؛ هویت ایرانی در مقابل هویت اسلامی. از همین نقطه وضعیت متخاصم و نا به هنجار می شود، نام های مذهبی در قرائتی کهنه تصور می شود و در قرائتی دیگر نماد تدین و اخلاق گرایی است و کوروش و داریوش نماد تمدن و فرهنگ (بد برداشت نشود، منظورمان این نیست ضد تمدن و فرهنگ اند) ، باقی اش را هم که می دانید.

    غافل از این که هویت تک ساحتی و یک بعدی نیست و با یک متغیر سنجیده نمی شود، هویت در گذر زمان و از «انباشتِ تاریخی» ریشه و شکل می گیرد؛ حال هر ملتی تاریخ طولانی تری داشته باشد این هویت چند بعدی تر و پیچیده تر و متغیرتر است. از طرفی میان اجزاء هویت نمی توان خط کشی کرد ( ایرانیت با اسلام عجین شده، از طرفی فرهنگ ترکان مغول نیز بسیار بر ما تاثیر گذاشته؛ ما نیز بر اعراب و مغولان تاثیر گذاشته ایم) میتوانیم بگوییم فلان رفتار و رسم و فکر را از فلان ملت و تمدن گرفتیم اما نمی توانیم بگوییم چند درصدمان عربی است، چقدر ترکی و هندی و مغولی و الی آخر.

    غرض اینکه ما باید بپذیریم که هم ایرانی هستیم و هم مسلمان. این که کدام تقدم دارد و کدام تاخر بحثی است که نه تنها هیچ مبنا و ارزش علمی و دستاوردی ندارد بلکه فقط فضا را دوقطبی و اندیشه را کور می کند و ما را به بیراهه می کشاند. از نظر جامعه شناسیِ سیـاس*ـی و تاریخی، ما نیز مانند تمام ملت های دیگر پس از چند هزاره انباشت تاریخ و تمدن، امروز « آن چیزی که هستیم» هستیم، از فرد تا گروه در همه سطوح و شئون.

    پی نوشت: با همه کثرت قومی و نژادی و مذهبی در طول تاریخ ایران تا به امروز، همواره حول محور «ملیت» وحدت وجود داشته است. ما یک کشور و یک ملیت داریم و آن ایران است و «ملیت ایرانی» .


    خسرو معتضد یا (اشتباه هفته)

    یادداشت جنجالی خسرو معتضد مورخ تلویزیونی و سرشناس در روزنامه وطن امروز راجع به صدف طاهریان، بازیگر و مدلِ مهاجر ساکن در ترکیه که همراه با توصیه های اخلاقی بود، واکنش های زیادی را در فضای مجازی به دنبال داشت. صدف طاهریان هم در واکنش گفت: "به چه زبانی صحبت می کنید؟" کلید مساله همین جمله طاهریان است.

    اصولا وقتی قرار است در مورد موضوع خاصی صحبت کنیم یا بنویسیم عرف بر این است که مختصات موضوع را بشناسیم و به طور خاص به مسائلی بپردازیم که در ارتباط مستقیم با آن موضوع قرار دارند. مثلا وقتی قرار است در مورد شکل بازی یک تیم فوتبال حرف بزنیم، میزان دوندگی بازیکنان، سیستم مورد استفاده، پاسکاری و...را مضمون صحبت قرار می دهیم. نمی شود در مورد یک تیم فوتبال نوشت و آسیب شناسی را محدود به رنگ پیراهن کرد، گرچه که شاید رنگ پیراهن جذاب تر باشد و مخاطبان بیشتری را دنبال خودش بکشاند؛ چون رنگ را همه در هر سطحی درک می کنند ، سیستم و آنالیز حوصله ی مخاطب را می خواهد و تسلط نویسنده و یا سخنران را.

    1051141_294.png


    غرض از این مقدمه ی طولانی، نقد رفتار ناصحیحی است که چند وقتی است در مباحثات ایرانی مد و فراگیر شده؛ فرافکنی و مغلطه و بحث خارج از موضوع. جناب خسرو معتضد در مورد خانم بازیگری حرف زده که رفتاری خلاف عرف جامعه ایرانی داشته و تصاویری هنجار شکن منتشر کرده است. توصیه های معتضد ظاهرا منطقی است؛ کلاس بازیگری برو و زبان یاد بگیر. دلسوزانه و مشفقانه هم نوشته شده، اما چرا جنجال به پا کرده است؟

    چون افکار عمومی، لزوم طرح چنین مساله ای در چنین مقطعی توسط چنین شخصی در آن رسانه را نمی فهمد! اصلا چرا و بر چه ضرورتی باید در مورد بازیگری حرف زد که اینجا نیست و دیگر متعلق به دنیای ما نخواهد بود – زیرا قطعا منطقا امکان بازگشتش به کشور فراهم نیست( اگر بود هم مهم نبود زیرا کیفیت قابل ملاحظه ای نداشت و بی اندازه معمولی بود) طاهریان تکلیفش مشخص است و داستانش تمام شده. حال چه اتفاقی افتاده که نقد وضعیت او لازم و واجب شده است؟ حالا اگر قلم دلسوزانه ی معتضد چنین ضرورتی را تشخیص داده که دیگران از دریافت آن ناتوانند، مساله ی بعدی این است که چگونه متوجه نشده که رفتار بازیگر هنجار شکن اصولا رفتار مبتنی بر مدلینگ است، نه بازیگری، و اصلا معیارهای نقد وضعیت او به کل فرق می کند.

    نقد طاهریان و رفتار نابهنجارش را باید خاص کرد به دنیای رفتار و زبان بدن و عوامل روانشناختی – جامعه شناختی میل به برهنگی (چون مساله ی اصلی برهنگی و سوژه، بدن اوست که در معرض دید قرار گرفته). او در جهان سرمایه داری با ابزارهای آن، از سلطه بر بدن اش استفاده می کند (امری که به عنوان یک شغل و پیشه در فرهنگ غربی جا افتاده است و چرخه مالی دارد و تابع عرضه و تقاضا)

    مدلینگ بعضا تصاویری تولید می کند که به هیچ وجه با ذهنیت و فرهنگ ما سازگار نیست اما اگر میخواهیم رفتار طاهریان را تحلیل کنیم باید در مفاهیم رشته هایی مانند علوم رفتاری – جامعه شناسی تمدن ها و رسانه عمیق تر شویم و از جنبه تسلط بر ابزار بدن مساله را بررسی کنیم ( دانش پیشرفت می کند و طول عمر، تناسب اندام و زیبایی هر روز مقوله ی قابل اهمیتی می شود- در مجموع توجه بیشتر به بدن نسبت به اعصار پیش)

    پشت حرکت معتضد حتی شاید نیت خوب و درستی هم بوده، اما این فرآیند بیراهه است. چون مطابق مد فراگیر مباحثات جامعه ایرانی بیشتر حاشیه ای، جنجالی و سطحی و پر از فرافکنی است از طرفی صرفا خیر بودن نیت، نباید موجب عمل شود. البته که نباید فراموش کرد که هرکسی حق دارد درباره هر موضوعی نظرش را بیان کند، خوشبختانه شبکه اجتماعی هم که این روزها امکان انتشار عمومی آن را فراهم کرده است.


    پزشک تبریزی یا (شایعه هفته)

    پزشک تبریزی که چندی پیش به دلیل کمک به بیماران بی بضاعت و تجویز تصنیف هایی از شجریان و سالار عقیلی در شبکه های اجتماعی مطرح شده بود، دوباره خبرساز شد. مرگ اعضای خانواده پزشک تبریزی که احتمالا به دلیل خوردن غذای نذری مسموم به قرص برنج بوده، حالا تصویر قبلی از او را مخدوش کرده است و بعضی رسانه های رسمی حتی خبر از بازداشت و اعتراف وی به قتل خانواده اش خبر دادند. اما به دلیل آنکه مقامات انتظامی هنوز هیچ خبر رسمی در این باره نداده اند، نمی توانیم این موارد را تایید یا تکذیب نماییم.

    مساله ی پزشک تبریزی نمونه تمام عیار از یک اتفاق مورد پسند برای شایعه سازان است. در واقع افت و خیز ماجراهای این پزشک، تمام شرایط مطلوب برای شایعه پردازی را دارد. در راس این مطلوبیت، وجود دو عنصر«ابهام» و «اهمیت عام» است. اتفاقاتی افتاده که هنوز کسی به قطعیت نمی داند چیست و فعلا هیچ رسمیتی از جانب نهادهای ذی ربط ندارد. از طرفی در سطح گسترده در میان عموم مردم اهمیت دارد، چون همین پزشک چندی پیش به خوشنامی شهره شده بود اما حالا در تیررس یک سری شایعات هولناک و منفی قرار گرفته است، شایعاتی که با توجه به قدرت فرهنگِ شفاهی در جامعه ایرانی و از طرفی جنجال پسندیِ شبکه های اجتماعی زود به اوج می رسند و زودتر سقوط می کنند.

    1051248_660.png


    حالا وقتی داستان مورد پسند شایعه سازان دراماتیک هم باشد که چه بهتر! متهم پزشک است. از قشری که این ماه ها تحت هجمه ی فراوانی قرار دارند. هم اشتباهات زیادی داشته اند و هم مردم دل خوشی از آنان ندارند و اصلا شرح حال یک سقوط تراژیک شده اند. تصور کنید به جای پزشک به عنوان مثال با یک کفاش مواجه بودیم، داستان یکی از مهم ترین نقاط جذابیت ش را از دست می داد. این پزشک در آن نسخه ی قابل توجه اش تصنیفی از شجریان تجویز کرده بود! کمی کمیک است، اما خب واقعیت دارد که هر چه با نام شجریان گره بخورد، بیشتر از آن چه فرهنگی شود، سیـاس*ـی است. حداقل بعد از اتفاقات سال 1388 این گونه بوده. مثلا فکر کنید جای شجریان در آن نسخه آهنگی از حامد زمانی تجویز می شد، بی گمان اصلا شکل انعکاس خبر در رسانه ها تفاوت داشت و داستان جور دیگری شایع می شد.

    مورد بعدی اما غذای نذری است، برچسبی که به یک قیمه ی ساده هویت جداگانه ای می دهد. نذر و نیاز و دادن خرج و قربانی،آمیخته با فرهنگ تشیع است. اوج این رسم، ایام عاشورا رقم می خورد. غذاهای نذری جایگاهی دارند که یک لقمه اش را هم کلی وزن و اعتبار می دهد. این که خانواده پزشک تبریزی با غذای نذری مسموم شده اند خودش بعد دیگری از داستان است که هم جذابش می کند و هم با ایجاد تعلیق و معما بر ابهام آن می افزاید.

    موارد ذکر شده خاص پرونده ای است که خودش در ماهیت جذاب است. صرف این که کسی فرضا به اطرافیانش آسیب بزند (اگر این شایعات صحت داشته باشد)، کلی ابهام برانگیز و مهم است. تبریزی و اصفهانی و شمالی هم ندارد، هر جای دنیا و از هر رسته و دسته و مسلکی، قتلِ پیوندهای عاطفی اتفاق عجیبی است که اگر رسانه ای شود، فقط نهادهای اطلاع رسانی معتبر و شفاف می توانند از بسط منفی آن جلوگیری کنند. غیبت این نهادها فضا را برای «شایعه» باز می کند و «شایعه» در ضعیف ترین شکلِ خود، ایجاد حاشیه و اضطراب می کند.

    ابوالقاسم طالبی یا (غیرهنری هفته)

    «یتیم خانه ایران» ساخته ی ابوالقاسم طالبی (کارگردان فیلم قلاده های طلا) در سینماها اکران شد، در روز اول افتتاحیه فوق العاده ضعیفی داشت و در پردیس اریکه 10.000 تومان فروخت. سپس درهفت افخمی نقد که نه، اما ستایش شد و این روزها به یک فروش قابل توجه رسیده است. «یتیم خانه ایران» مصداق خوبی برای توصیف سینمایی است که سیـاس*ـی شده است.

    بخشی از وظیفه فرهنگ و هنر در یک جامعه ایجاد آگاهی است و روان سازی چرخه های فکری جامعه. سینما تاثیر گذارترین محصولات فرهنگی و هنری است که می تواند فکر بسازد، خنثی باشد و یا خراب کند. طبیعتا استقلال سینما تنها راه چاره برای تولیداتی است که فارغ از هر جریان و شانتاژی راه خود را بروند و در سالن های تاریک روشنگری کنند؛ اتفاقی که حداقل در سینمای ایران در آن شکل ایده آلی بلکه در شکل حداقلی هم نمی افتد. غالب تولیدات ما عمدتا کم محتوا و خنثی است و سینمای ایران در این سال های اخیر، سیل فیلم هایی است که می آیند و می روند و اگر نباشند هم اتفاق خاصی نمی افتد.

    1051143_166.png


    در این میان اتفاق بدتر وجود فیلم هایی است که سفارشی هستند و کاملا تحت لوای دسته بندی های سیـاس*ـی (فرهنگ از شرایط تاثیر می پذیرد اما دستور نمی گیرد). در واقع سینما نه تنها نمی تواند در فراغت، فرهنگ سازی و خلق هنری کند بلکه سفارشی می شود و در جهت قبض و بسط تئوری های مختلف نقش ایفا می کند؛ یعنی همه عوامل سرباز تفکری می شوند که قدرت یا ثروت دارد. مراد ما اینجا ابوالقاسم طالبی و فیلم مورد بحث نیست، او هم مثل بقیه حق دارد فیلم بسازد. این داستان ها حیدری و نعمتی ندارد، همه را درگیر خودش کرده است؛ معدود فیلم هایی هستند که راه خودشان را می روند و حرف خودشان را می زنند، نه دیگران پشت پرده را. «یتیم خانه ایران» و «اخراجی ها» هیچ تفاوتی با فیلم تجربی و فرم گرایِ سیاهِ یک روشنفکرنمای عاصی ندارد، هر دو به یک فاصله از ماهیت اصلی سینما و به طور عام تر هنر یعنی «سرگرمی» ایستاده اند.

    هنر سفارش پذیر نیست، هنر امر خلاقه است؛ ترکیب جوشش و کوشش. جوششی که از سفارش پدید بیاید، نمی تواند با مخاطبش ارتباط خوبی برقرار کند و نهایتا سوء تفاهم ایجاد می کند. بیننده امروز، تصنع یک هنر سفارشی را در تک تک دیالوگ ها و سکانس - پلان ها کشف می کند و توی ذوقش می خورد. ابوالقاسم طالبی و «یتیم...» صرفا بهانه ای برای گذر به این جریانات هستند و بحث ما مصداقی نیست؛ واکنش های قهر آمیز مردم به کارگردان «قلاده های طلا» فرصتی بود که در این نوشتار کوچک به این «پدیده» بپردازیم.


    الهه کولایی یا (افشاگری هفته)

    الهه کولایی طی گفت و گویی شجاعانه از وجود افراد سفارشی و رانتی در «لیست امید» خبر داد. گفت و گویی خلاف مصالح مخرب حزبی که پرده از رانت در فهرست چینی های سیـاس*ـی برداشت.

    نخِ چند صدایی در اسفند ماه گذشته می رفت که پاره شود و یکپارچگی به معنای منفی فضای سیاست کشور را در برگیرد. گروه های اصلاح طلب برای حفظ حیات سیـاس*ـی خودشان شاید به اجبار و برخلاف رویه احزاب ایرانی، بیش از اندازه منعطف شدند و با نام هایی دور هم جمع شدند که سال های سال تصورش را هم نمی کردند؛ اتفاقی که اتفاقا در دنیای سیاست قابل پذیرش است و اصلا جزیی از سیاست است. این که مثلا نماینده ای مثل کاظم جلالی (از طیف علی لاریجانی) نامش در لیست اصلاحات بیاید سخت، اما قابل پذیرش است. مردم اما با درایت، تعقل و آینده نگری پذیرفتند که دنیای سیاست الزاماتی دارد که نمی شود با متر و معیارهای احساسی سنجید. الزامات و قواعد بازی را پذیرفتند و پای کار آمدند و سرنوشت شان را مهم تر از هرچیز دانستند و میزان مشارکت قابل توجه و فضایی زنده و پویا را رقم زدند.

    1051144_667.png


    اما سیاسیون چه کردند؟ آیا آن ها هم مانند و هم وزن مردم رفتار کردند؟ مردمی که آمدند و رای دادند و اعتماد کردند، توقع دارند وقتی به یک لیست 30 نفره که شاید اکثرشان را نمیشناسند رای می دهند و ائتلافی رفتار می کنند، حداقل هایی از استانداردهای یک فرآیند سیـاس*ـی صحیح را دریافت کنند. حیف است دور اندیشی مردمی که سخت اعتماد می کنند را، راحت خدشه دار کرد.

    آزمون و خطای افراد مختلف برای عضویت در یک فهرست و میزان وفاداری آن ها به برنامه های آن لیست و شعارهایی که روی پیشانی آن نقش بسته، بی نهایت مهم است، چون خدشه در آن می تواند مردم را از حضور در انتخابات و مشارکت سرد کند. نمی شود هر اسمی پای هر تیتری بیاید؛ قاعده این است که افراد مستعد برای کار تشکیلاتی و حزبی بر اساس ساز و کاری از پیش تعیین شده و با برنامه، شناسایی و در یک دوره زمانی چندساله و در بزنگاه ها و مسئولیت های مختلف مختلف سنجیده شوند و میزان مطابقت ادعاهای آن ها با توانایی هایشان اندازه گیری و با معیارها و برنامه های آن تشکیلات مقایسه شود.

    پس از گذر از سال ها و فرصت های حیاتی، پاسدارانی دست چین شوند که به غایت وفادار و موظف و متعهد به ایفای نقش سیـاس*ـی باشند و بتوانند حیات موثری برای حزب، کشور و در نهایت جامعه رقم زنند. باور کنید هیچ کجای دنیا میزان وفاداری افراد به برنامه های حزبی را در مجلس و یا شورا ( ماجرای رای الهه راستگو، عضو اصلاح طلب شورای شهر و رای وی به قالیباف) نمی سنجند. مجلس و شورا جای کسب تجربه و شناسایی نیست، جایی است برای تصمیم گیری افرادی قوام یافته و قابل تکیه.

    آدم های سیـاس*ـی تا رسیدن به ویترین سیاست و کسب منصب، باید از گذرگاه ها و پیچ های زیادی گذر کرده باشند تا پیچش های رفتاری شان قابل شناسایی باشد. این که افرادی گمنام و ناکارآمد با پول و رانت برای خود در یک فهرست سیـاس*ـی مهم جایگاه می خرند، یعنی پایین کشیدن جایگاه رجل سیـاس*ـی و چاقوزدن به تن نحیف اعتماد به سیاستمداران در جامعه ایرانی.

    مردم شاید بپذیرند بنا به مصلحت اصولگرایی به نام جلالی به عنوان اصلاحا طلب بیاید، اما نمی پذیرند کسی به نام اصلاح طلب بیاید و طور دیگر رفتار کند، آن رفتار یک تاکتیک است و این رفتار یک بی ملاحظه گی و در سطحی بالاتر خــ ـیانـت. باید درود فرستاد به خانم کولایی که ملاحظات بعضا مضر حزبی را کنار گذاشت و صرفا برای خوشایند هم حزبی ها رفتار نکرد و گفت آن چه که دیگران نمی گویند.

    مرتضی احمدی یا (شهروندِ باهویت هفته)

    به مناسبت زادروز هنرمند فقید سینما، تلویزون و دوبلاژ.

    مرتضی احمدی تا روزهای آخر عمرش سراپا برای حفظ فرهنگ فولکلور تهران تلاش کرد، تهران شهری که روزگاری گفته بودند انار ندارد اما انار که بماند، حالا آبرو هم ندارد. نه تنها تهران که هیچ شهری دیگر از گذشته هایش چیزی برای عرضه ندارد، نه به ساکنانش و نه به توریست هایش. تهران را اتوبان هایش تکه تکه کردند و ارتباط محله هایش قطع شد، دیگر کمتر جایی، کوی و برزن است و بوی محله می دهد. انگار که یک شیمی درمانی ناموفق به جان یک بیمار سرطانی انداخته باشند، روز به روز تهران از فرهنگ خودش فاصله گرفته است؛ و حالا مشتی محلات منفک از هم دارد که مثل یک مجمع الجزایر کنار هم به زیست خود ادامه می دهند.

    مرتضی احمدی اما به مثابه یک جامعه شناس با زنده کردن اشعار کوچه و بازار و فرهنگ و باورها و رسوم مردم عامه تهران قدیم به درستی با استفاده از ابزار فراگیر «ترانه» در پی پیوند زدن اعضای بدن این بیمار رنجور بود. او البته که بازیگر توانمندی بود، آرایشگاه زیبا و کلاه قرمزی ...اما نکته ی منحصربه فرد کارنامه ی فرهنگی - هنری اش تلاشی بود که برای زنده نگه داشتن فرهنگ تهران می کرد. جمع آوری ترانه های روحوضی و تلاش برای پرسه در حال و احوال تهرونیای قدیم از جمله ی این کارنامه ی درخشان بود.

    1051153_673.png


    یادِ گذشتگان اگر سراسر حسرت و نوستالژی زده باشد فایده ای ندارد. بهتر است بگردیم و ببینیم چه چیزهایی یک نام را ماندگار می کنند. سعی مرحوم مرتضی احمدی در پیوند فرهنگ گذشته به مشغله های امروزی و ایجاد تعادل میان روزمرگی و اصالت، الگویی است که همه ی آن هایی که در فرهنگ سازی، قلم و صدا و تصویر و سازشان نفوذی دارد بهتر است آن را پیشه کنند. پیاده روها و سینماها و هر روز آدم ها در هر لحظه ای حامل مضامینی است که در گذر ایام فرهنگ و رسوم مردمان یک جغرافیا می شود، همان که در سرگشتگی تکیه گاه می شود و در گذر زمان هویت می سازد و اصالت می بخشد. مرتضی احمدی از معدود آدم هایی بود که قدر لحظه های آدم ها را می دانست. روحش شاد.

    پی نوشت: البته که در این میان، تمام آنچه گفتیم جنبه یِ ذهنی قضیه بود و از جانب مردم و قشر فرهنگ. حفظ این روح شهری یک جنبه «عینی» و فیزیکال و طرف دولتی هم دارد که بر عهده شهرداری ها و سازمان میراث فرهنگی است که از این موضوع صحبت نکنیم بهتر است.


    سردار آزمون یا (استعداد هفته)

    در لباس روستوف به آتلتیکو مادرید گل زد و چند ساعت بعد خبر محرومیت یک جلسه ای او در لباس تیم ملی منتشر شد.

    سردار آزمون کلا بوی موفقیت می دهد و خیلی یاد آور علی دایی است. بعد از مدت ها انگار یک مهاجم شش دانگ بین المللی داریم. دایی و کمی بعد هاشمیان و حالا سردار آزمون. دومی اما یک تفاوت عمده داشت خیلی سمپات نبود و از فرط بی حاشیه ای جلب توجه نمی کرد وگرنه هم در تیم ملی موفق بود و هم در لیگ آلمان؛ اما سردار به نوعی بیشتر شبیه دایی است. ظهور او حال خوبی نصیبمان کرده است و این که به یکی از قوی ترین دفاع های دنیا نفوذ می کند و خیلی خونسرد و پخته گل می زند یا این که در مقابل تیمی مثل کره گل می زند و بازی را در می آورد، آن هم در این سن و سال! لـ*ـذت بخش است اما خب نه تماما.

    1051146_457.png

    حال بدی که درخشش آزمون به جانمان می اندازد، یادآوری شرایطی است که نمی تواند از استعدادهایش کاملا بهره بگیرد و آن ها را به جایی که نفع همگان است برساند. معلولِ سیستم معیوب و رانتی و کم حوصله ای که اصلا جایی برای شناخت استعدادها ندارد و دائما در حال هرز کردن آدم ها و فرصت هاست. فراموش نکنیم اگر سردار آزمون خانواده متمول و با نفوذی نداشت، پس از دیپورت شدن از سپاهان نه راهی به روسیه پیدا می کرد و نه در زمین اتلتیکو این گونه هنرنمایی. موفقیت آزمون حال متضادی می سازد؛ داریم و قدر نمی دانیم! حیف و افسوس.

    چهره هشتم - ختم کلام: محمدرضا گلزار که این روزها پس از 4 سال دوری، تصویرش بر سردر سینماها دیده میشود در ویدئویی در جریان یک مصاحبه گفت: "نام من پرتکرارترین واژه ای است که مردم ایران روزانه بر زبان می آورند". عده ای به گلزار و خودشیفتگی اش تاختند و عده ای او را محکوم کردند به اینکه بازی نابلد است. به نظرم کمی تند می رویم، در تمام دنیا سوپراستارها جزئی تفکیک ناپذیر و درآمدزا در چرخه غول آسای صنعت سینما هستند و به نوعی وجودشان لازم است؛ هم از جهت تحـریـ*ک تقاضا و مخاطب و تضمین فروش، هم از جهت تامین خوراک خبری رسانه ها با حاشیه های زندگی شان. و کمتر منتقد و مخاطبی در آمریکا یافت می شود که مثلا بگوید جنیفر لوپز یا مگان فاکس در فلان فیلم بازی ضعیفی ارائه داد و بازیگر نیست.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره: از زن دستفروش تا معلمان اصفهانی
    انتشار ویدئویی از به اصطلاح شوخی یا همان شکنجه روحی چند معلم اصفهانی با یک کودک دانش آموز در سطح گسترده ای در فضای مجازی بازتاب داشت.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    علی مطهری یا (روشنفکر هفته)

    لغو سخنرانی علی مطهری در مشهد مقدس و حواشی بعد ازآن از نامه به وزیر کشور تا اعلام موضع حمایتی نماینگان مجلس و رئیس جمهور و واکنش رئیس دستگاه قضا به این حمایت ها و اخیرا نجـ*ـس خوانده شدن مطهری توسط یک روحانی، به جرات خبر اول چند روز گذشته بوده است. خبری که پیش بینی می شد با حمایت دولتی ها از مطهری همراه شود، کما این که مطهری با همه ی اختلافات فرهنگی اش نسبت به اصلاح طلبان، از خیلی ها کنش سیـاس*ـی و عملگرایی بیشتری دارد. از آن طرف اصولگرایان و رسانه های نزدیک به آن ها هم در نقطه مقابل مطهری قرار گرفتند و پس از موضع حمایتی روحانی از مطهری شروع به تخطئه کارنامه دولت کردند.

    خلاصه ماجرا این که سخنرانی ناکام مطهری در روزهای شتابان به سمت انتخابات تبدیل به سوژه یک قطب بندی جناحی شده و اصل موضوع تا حد زیادی به فراموشی سپرده شد. قطب بندی و صف آرایی آفتی است که خیلی از مباحث را در فضای فکری جامع ایرانی کور می کند. فضایی که راحت و آماده افراد را به خودش جذب می کند و بساط نیزه پرانی های کلامی آغاز می شود و خب اصل ماجرا به محاق می رود. در همین ماجرا خیلی از مردم و نمایندگان اکثرا اصولگرا مانند همیشه ی جامعه ایرانی، دچار خلط مبحث شده اند و می گویند دولت به جای حمایت از برگزاری کنسرت و سخنرانی در مشهد به فکر اقتصاد باشد! از عجایب روزگار ماست که رسانه های جناح راست از ابتدای شروع به کار دولت روحانی سعی دارند رئیس جمهور را به مقام یک مسئول و مدیر اقتصادی تنزل و تقلیل دهند، حال آنکه مثلا یک نهاد و جمع غیردولتی چند نفره اصولگرا که پایگاه مردمی هم ندارد خود را مسئول تمام مسائل فرهنگی کشور می داند و در همه موضوعات بیانیه می دهد اما رئیس جمهور یک کشور و بالاترین مقام اجرایی نباید وارد مسائل فرهنگی و اجتماعی شود.

    1075667_575.png

    اصل واقعه اما پرهیز دادن از بیان است. بیان با زبان اتفاق می افتد و زبان ابزار تفکر است. تا حرفی نباشد و زبانی به کار گرفته نشود، فکری ایجاد نمی شود و تا فکری ایجاد نشود، جهش و پویایی در یک جامعه حاصل نمی شود. پس تمام آن هایی که از اتفاق مشهد به تورم، اشتغال و این قبیل کاستی ها می رسند، در حقیقت به نوعی مغالطه ورود می کنند و دو مساله ی از اساس بی ارتباط را بهم پیوند می دهند و در دام کج اندیشی می افتند. ضمن این که حق هر گونه نقد برای کاستی های بی شمار اقتصادی دولت محفوظ است، اما از اتفاق مشهد به این نقطه رسیدن اشتباه تحلیلی و محاسباتی است، چون در مورد این اتفاق لغو یک سخنرانی و جلوگیری از ابراز و بیان مهم است و بس.

    اینکه فرد سخنران در شهری حساسیت برانگیز مثل مشهد و در سال منتهی به انتخابات باید جوانب کار را رعایت کند، البته که واضح و مبرهن است و اینکه علی مطهری اصولا مواضع جنجال برانگیزی داشته هم بر کسی پوشیده نیست (درست و غلط مواضعش هم تاثیری در اصل موضوع ندارد) همه ی این ها یعنی اینکه می شود با توجه به شرایط امنیتی از سخنرانی یک نماینده مجلس جلوگیری کرد و صلاح را در لغو آن دید، اما ارتباط لغو یک سخنرانی به مباحث از اساس بی ارتباط، نوعی کور کردن فضای فکری است و همان آفت دو قطبی را دامن می زند.

    پی نوشت: مشکل خیلی ها با علی مطهری این است که اهل مباحثه است و به راحتی زیر بار چیزی نمی رود، پشتوانه فکری دارد، منصف است و با هیچ شخصی و جناحی تعارفی ندارد و زیر کوپن کسی نرفته و نمی رود، شجاع و خوش بیان است و دستگاه فکری منسجمی دارد مانند پدر شهیدش. مطهری به مفهوم غربی اش روشنفکر است یعنی کسی که درباره همه چیز نظر می دهد از فیلم فروشنده تا مساله حصر.


    زن دستفروش یا (درد هفته)

    ویدئویی از فومن به تمام ایران صادر شد. آن سیلی که مامور شهرداری به صورت زن میانسال دستفروش زد بیشتر از همیشه احساسات عمومی را جریحه دار کرد. این بار سوژه خانم بود و از میانسالان؛ این همانی سوژه با کاراکتر مادر، فضای احساسی حول سوژه را تقویت کرد و مردم حسابی شاکی شدند. دوربین های ناظر این بار افشاگر شدند و برخلاف همیشه که از وجود بی مداخله ی آن ها شکایت داریم، یاور احقاق حق یک دستفروش شدند.

    کل این داستان دستفروش و مواجهه با ماموران شهرداری که چند باری هم در تهران اتفاق افتاده، نمایش عـریـان و چکیده ی نارسائی های متعددی در حوزه های مختلف است که در اینجا خیلی کوتاه آن را مرور می کنیم. در درجه اول کمبود های اقتصادی و بازار الکن علت ماجرا هستند، بازارهایی که نمی تواند اقلام مصرفی را به اندازه و به قیمت مناسب متناسب با قدرت خرید جامعه اش فراهم کند و سیستم عرضه و تقاضا ناخواسته بازاری کاذب در کنار خودش ایجاد می کند.

    1075665_688.png

    این بازار کاذب عاملینی دارد که همین دستفرش ها هستند. مردم با هزار توصیه و پند در مترو، خیابان و تلویزیون مواجه هستند که آن ها را پرهیز می دهد از اعتماد به دستفروشان، اما در نهایت آن چه حرف می زند، جیب ماست! همان جیب هم دستفروشان را وادار می کند در روزگار عسرت و بیکاری، کنار خیابان بیایند و رنج تحقیر و نگاه مردم را به جان بخرند. کنار خیابان حرف هایش رک و بی تعارف است نمی شود با آمار سازی حفظ آبرو کرد. کنار خیابان نشان ناتوانی گسترده واحدهای تولیدی است در تولید و ایجاد اشتغال؛ زبان گویای بیکاری گسترده ای است که از واردات بی رویه هر چه که می شد حاصل شد (به قیمت نابودی تولید کنندگان داخلی در همه زمینه ها). تصمیمات هیجانی نابخردانه ای که گرفته شد ( از هدفمندی یارانه ها تا کاغذپاره های شورای امنیت) و حالا یادگارهای عذاب آورش را کنار خیابان می بینیم، زبان خیابان همیشه صراحت داشته.

    دردمان یکی دوتا نیست. بعد از اقتصاد بیمار می رسیم به اجتماع پرخاشگری که قائل به دیالوگ نیست. مامور شهرداری نمی تواند و یاد نگرفته است (چه توسط جامعه و خانواده و چه توسط سازمانش) که انجام وظیفه اش را با زبان و کمی تعقل که اصلا شاخصه ی تفاوت انسان از حیوان است، بیامیزد. بی درنگ به فیزیک اش پناه می برد و چاره را حذف و درگیری می بیند و این نگاه حذفی سرنخی است از یک کلاف سر درگم که در جایی به نگاه معیوب سازمان ها و مدیران دولتی می رسد؛ مدیرانی که در استخدام به امروز فکر می کنند چون از فردای مدیریتی خودشان هم مطمئن نیستند، مطمئن هم باشند بعضا چیزی که اهمیت ندارد منابع انسانی است و فرآیندهای استخدام و آموزش. آن ها سریع و ساده می خواهند (همین می شود که چیزهایی شبیه قلچماق استخدام می شوند) و این عدم اطمینان از بی ثباتی می آید، که در لایه لایه اجتماع متبلور شده است. شده ایم مشتی هراسان که هر لحظه بیم از کف رفتن داشته هایمان را داریم واین بیم، استرس و تشویش تولید می کند. استرس و تشویش پرخاشگرمان کرده است. همه ی این نخ ها جایی به هم گره خورد. گره ای که به سیلی آن مامور شهرداری بی نهایت شبیه است، اسمش را می گذاریم؛ تکثیر تاسف برانگیز ناچاری!

    پی نوشت: یک رسم خوب و جهانی و حرفه ای که در یاران توسط مسئولین در دولت روحانی برای اولین بار رخ داد، عذرخواهی از مردم بود. اما گویا هنوز شهردارهای ما خودشان را مبرا از اشتباه می دانند و بزرگتر و بالاتر از مردم، از عذرخواهی نکردن قالیباف برای آلودگی هوا بگیرید تا همین ماجرای سیلی. البته که در ماجرای سیلی چیزی جز استعفا و برکناری شهردار و مسئولین بالاتر از آن مامور افکار عمومی را آرام نمی کند. گاهی خدمت به خلق در ترکِ منصب است.


    معلمان مزاح کننده اصفهانی یا (لمپنیسم هفته)

    انتشار ویدئویی از به اصطلاح شوخی یا همان شکنجه روحی چند معلم اصفهانی با یک کودک دانش آموز در سطح گسترده ای در فضای مجازی بازتاب داشت. در مورد این اتفاق این پرسش به ذهن می رسد که چه شد تا این حد طالب شوخی شدیم؟ آیا هر پدیده ای در دنیای پیرامون، قابلیت طنازی های خلاقانه ی ما را دارد؟ اصلا این میل مبتذل فزاینده به تکثیر و به اشتراک گذاشتن لحظات مفرح از کجا می آید؟

    انسداد اجتماعی درایران امروز و بسته شدن بعضی از انواع فضاهای مفرح در سطح جامعه که در فضاهای همگانی عمومی مشهود است (در میان خانم ها بیشتر) در کنار فضای دشواراقتصادی که تفریحِ جمعی را از سبد خرید خانواده ایرانی تا حد زیادی حذف و یا کمرنگ کرده، راه های شاد زیستن را «محدودتر و کم تنوع تر» از دهه های قبل کرده است.

    خانواده ایرانی برای تفریح راه هایی مثل سینما رفتن دارد که با یک حساب سرانگشتی برای یک خانواده چهارنفره حداقل 50 هزار تومان هزینه دارد. تفریحات مجاز دیگری مثل کنسرت رفتن و یا تجربه دیدن تئاتر آن چنان گران و دور از دسترس است که فکرش هم هزینه ساز است و اصلا خیلی ها تا به حال تجربه اش نکرده اند. بماند که عموما بنا به همان دلایل چند خط بالاتر شکل تفریح در ایران نسبت به حتی کشورهای همجوارمحدودیت دارد. اصلا میل غیرطبیعی به سفرهای توریستی به ترکیه ناامن و دوبی تازه به دوران رسیده و جنوب شرق آسیا از همین جا نشات می گیرد.

    1075666_910.png

    نتیجه اینکه تفریحات ما تنوع ندارد و تنوع دارهایش هم گران است و برای عموم ممکن نیست. از طرفی میل به شادی و تفریح در ذات همه ی ما هست و نمی شود دائما سرکوبش کرد. از این جا به بعد نقش گوشی های همراه پر رنگ تر از آنچه که باید، می شود. این که نسبت مخاطبان چت اَپ ها و شبکه های اجتماعی در ایران نسبت به جمعیت مان بیشتر از بسیاری نقاط دنیاست، دلیل دیگری بر این مدعاست؛ اصولا تفریحات عینی ما نزدیک به صفر میل می کند و برای جبرانش به فضای مجازی پناه بـرده ایم. از طرفی گوشی های هوشمند و شبکه های اجتماعی همچون نامش یک پدیده عمومی است که همه بدون هیچ هزینه ای قابلیت حضور و عرض اندام در آن را دارند و به اصطلاح روانشناسی ارتباطات، باعث یکسان پنداری و همسان پنداری ذهن ما با دیگران از لایه ها و طبقات مختلف جامعه خودمان و دنیا می شود. به عبارتی با مشاهده اعمال مفرحانه دیگران (که دسترسی به آن نداریم) در تجربه آنان شریک می شویم.

    اینستا و تلگرام بازها با انبوهی از کانال و گروه ها مواجهند که عمدتا فضای مفرح و شادی ایجاد می کند (کارکردهای دیگر تلگرام غیر قابل انکار است مثل کانال های تخصصی در حوزه های مختلف) حتی اگر آن پدیده ها در ذات خودش مفرح نباشد، مثل انتخابات آمریکا یا خیلی از خبرهای دیگر، مخاطب ایرانی پس از چند ساعت آن ها را تبدیل به یک امر مفرح می کند. این طلب فرح بخشی فزاینده پس از چندی خلاء فضای عینی را تبدیل به علتی برای پناه بردن به فضای مجازی می کند. یعنی به جای اینکه فضای مجازی ابزار پیشبرد فضای عینی و واقعی شود، نسبت ها برعکس شده و حالا معلم ها که در نقش فرهنگ ساز هستند، دانش آموزی را سوژه ی فضای مجازی می کنند!

    سوژه سازی های این گونه، مانع تعقل و رشد می شود، این گونه است که کودک اصفهانی در حساس ترین سن و سال از لحاظ شکل گیری شخصیت به نوعی بازجویی و شکنجه می شود و فارغ از هر درازه گویی و فرضیه سازی، دیدن بغض آن کودک سخت تر از به خاک و خون کشیدنش نیست و نبود. گلوله در یک لحظه کار را تمام می کند، اما شکنجه در این مدلی تا پایان عمر زخم می زند و نمک می پاشد.

    پی نوشت: کمپینی در دنیا به وجود آمد به نام « احمق ها را مشهور نکنیم»، سعی کنیم هر روز کمتر از قبل ویدئو و عکس های افرادی که اصولا چیزی جز ثروت و مکنت و حماقت شان برای ارائه و نمایش ندارند را دست به دست و فوروارد کنیم.


    معصومه ابتکار یا (فرافکنی هفته)

    چندی پیش در اوج آلودگی هوای تهران، خانم ابتکار برای شرکت در کنوانسیون تغیرات آب و هوا به مراکش سفر کرد و مورد هجمه ی بسیار قرار گرفت. پیشتر و در اوج آلودگی هوای خوزستان سفری مشابه به کشور آلمان در دستور کار قرار گرفت و در آن بازه هم انتقادات بسیاری نسبت به اقدام خانم ابتکار شد. محیط زیست به درجه ای از بحران رسیده که زندگی روزمره مردم را مختل کرده است و نامی که بیش از پیش به ذهن مردم می رسد مسئول حقوقی و رئیس سازمان محیط زیست، معصومه ابتکار است.

    اینکه شرکت در این جلسات خارجی به خصوص دومی که به نیابت از رئیس جمهور در آن حضور یافتند در این مقطع زمانی چقدر ضروری بوده است را قطعا خودشان بهتر تشخیص می دهند و به نظر می رسد انتقادات در این مساله بیشتر حاصل سیاست زدگی رسانه هاست. فراموش نکنیم همه ی گـ ـناه ها از خانم ابتکار نیست. گـ ـناه اولیه را دیگرانی مرتکب شده اند که سازمان محیط زیست و اصلا مقوله ی محیط زیست را بیشتر مساله ای دکوری و تزئینی قلمداد کردند و در گماردن افراد بر مصدر آن درگیر ملاحظات سیـاس*ـی شدند. به زبانی دیگر در کشوری که مسئولیت هایی مثل: وزارت اطلاعات و امور خارجه بی نهایت حساس و پر مناقشه است، چرا و چگونه سازمان محیط زیست جایگاهی پایینتر و کم اهمیت دارد؟

    1075668_304.png

    قطعا «ابتکار» به اندازه ی یک مدیر استراتژیک که باید با سازمان های مختلف پیدا و پنهان درگیر شود، مداخله گر و عملگرا نیست؛ اما آنان که افرادی در سطح ابتکار را با این درجه از توانایی ها در چنین مناصبی قرار می دهند گـ ـناه بیشتری دارند. پر واضح است که رئیس سازمان محیط زیست در ایران باید قدرت چانه زنی بالایی داشته باشد. هر تصمیم زیست محیطی به بی نهایت ارگان و سازمان متصل است و اصلا هیچ قدمی در این سازمان بدون هماهنگی دیگر ارگان های مربوط برداشته نمی شود و اگر آن تصمیم گیرندگان این روند را می دانند و درک کرده اند، چگونه و چرا خطای دوم را مرتکب می شوند و با هدیه چنین پستی بنا به ملاحظلات سیـاس*ـی بدن کم رمق محیط زیست در ایران را کم رمق تر می کنند؟

    ناگفته نماند که درک اهمیت مقولات زیست محیطی در میان عامه ی مردم هم خلاء های بسیاری دارد و هنوز سازمان هایی نظیر شهرداری در اقناع مردم برای عدم استفاده از خودروی شخصی در اوج آلودگی هوا مشکل دارند و به عبارتی حرفشان اعتبار و خریداری ندارد. از طرفی مردم هم فقط عادت کرده اند ارگان های حکومتی را مقصر بدانند و تیشه به ریشه زنند. خودروی تک سرنشین را احتمالا نشانی از تفاخر و مدنیت می دانند و در واقع راحتی شان بر نفَس و جان خود و شهروندان دیگر ارجحیت دارد در صورتی که می توانند از تاکسی استفاده کنند ولی نوعی لج بازی پنهان در رگه های جامعه دیده می شود که فقط به ضرر همه مان تمام می شود.

    خانم ابتکار اگر به اشتباه در چنین پستی قرار گرفته و در اندازه های این لباس نیست، حداقل کاری که می تواند بکند این است که با توجیهات دِمُده و غیر قابل باور معضلات سیاه زیست محیطی را حواله ی این و آن نکند و وعده های زمان بر ندهد و فقط پیشینیان را محکوم نکند. تا خود به مسئول پیشین تبدیل نشده است بهتر است بجنبد و به جای تئوری پردازی و مصاحبه کمی حمیت و عملگرایی نشان دهد.

    همه تا حدود زیادی می دانیم که بهبود کیفیت سوخت و خودروها و کاهش آلاینده ها و رفع و رجوع مسائلی از این قبیل نیاز به برنامه های بلند مدت دارد و باز می دانیم که خشک شدن این تالاب و آن دریاچه و هجوم ریز گرد، اتفاق یکی دوساله نبوده که در همین مدت زمان رفع رجوع شود؛ اما همین همه ای که ما باشیم تفاوت یک مدیر مسئولیت پذیر و وسط گود را با مدیری که صرفا تصویری از «خواهر مری» روز تسخیر سفارت با توصیفات ژورنالیستی سانتی مانتال پیش رویمان می گذارد را متوجه می شویم. اینکه هشت سال بنزین آلوده وارد شد و اینکه مافیای خودرو و اپیدمی تک سرنشینی را هیچ حریفی نیست، همه درست و بجا! اما اگر قرار بر حواله ی معضلات به قبلی ها و وعده ی آینده ی دور باشد و مردم در دود و غبار گم بشوند، چه فرقی می کند چه کسی بر آن صندلی بنشیند؟


    صالحی یا (راز سر به مهر هفته)

    پنالتی ناکام وحید امرایی بازیکن تیم صبا در انتهای بازی با استقلال و حرف های داور بازی با مهدی رحمتی قبل از زدن ضربه، سوژه صفحات هواداری در اینستاگرام و تلگرام شد و موج آن به رسانه های رسمی هم رسید. کارشناسان داوری وجود هر گونه شائبه احتمالی در تبانی رحمتی و امرایی و داور را تکذیب کردند و در انتها عادل فردوسی پور هم داستان را ختم به خیر کرد. این ماجرا تمام شد، اما آیا احتمالا چندی بعد داستان مشابه دیگری نخواهیم شنید؟

    خواه و ناخواه هواداران فوتبال در ایران به مساله ی تبانی فکر می کنند. غیر قابل انکار است که گمانه های بدی وجود دارد که اگر نبود قطعا در گذشته کار به تحقیقات مجلس نمی کشید و تا زمانی که در مورد اتفاقات گذشته شفاف سازی نشود، این قابلیت وجود دارد که هر صحنه ی بوداری تبدیل به یک موج قدرتمند از شایعات شود. در مورد اتفاق بازی صبا که الحمدالله اعاده حیثیت شد اما با این روند، این شکل از گمانه زنی و بدبینی ادامه خواهد داشت و دوباره خودش را نشان خواهد داد.

    1075669_303.png

    شاهد این حس بدبینی پنهان، سکوهایی است که طی یک دهه اخیر خیلی خالی تر از قبل شده است، حتی پس از شوق اولیه هواداران تیم هایی مثل تراکتور حالا آن ها هم کم طرفدارتر از گذشته اند (پرسپولیس استثناست در این مورد و بعضی بازی ها، بنا به دلایل زیادی که ذکرش در اینجا نمی گنجد) آیا همین مورد تراکتور را آسیب شناسی کرده ایم، که چرا کم تر سکوهایش پر می شود؟ تیمی که مدعی جدی قهرمانی است و زیبا بازی می کند و کلی هم ستاره دارد. آن دقایق آخر لیگ که قهرمانی از تبریز به اصفهان رفت، آن روز سکوهای استادیوم تبریز ترک خورد! بعد از آن پاسخ قانع کننده ای شنیدیم؟

    کمی قبل تر در اصفهان ماجرای آب های آلوده را که یادتان نرفته؟ عاقبت آن حواشی چه شد؟ آن گل جنجالی دربی را چه کردیم؟ گزارش مفصل و تحقیقی که سال هاست در مجلس شورای اسلامی و در کمیسیون اصل 90 دچار گیر و گرفت شده و محرمانه است، حتما پاسخ های زیادی برای ابهامات فوتبالی ها دارد.

    به هر حال در پاره ای از موارد مثل ماجرای مولایی، بدنساز مس کرمان مسئولان اذعان به اتفاقات پشت پرده داشته اند. در این فوتبال اتفاقاتی می افتد که همگان توافق داریم از بخشی از آن سر در نمی آوریم و همین ابهام پیش زمینه ی شایعه است. اگر پشت پرده ای نیست با رفع ابهام، انتشار بد گمانی ها را می شود متوقف کرد وقتی رفع ابهام نمی شود پس ...

    این رفع ابهام اما کار عادل و برنامه اش نیست چون تجربه ی 90 در بزنگاه های این شکلی نشان داده که اساسا میل به افشاگری و رفع ابهام در این مورد (تبانی) ندارد. کما اینکه چند سال پیش که از قبل و با تبلیغات وسیع قرار بود پرونده ی تبانی، در 90 واکاوی شود برنامه ی وعده داده شده کاریکاتوری از افشاگری شد! قهرمان آن سال لیگ برتر در مظان اتهام بود و همه توقع بررسی اتفاقات هفته آخر را داشتند، اما دوربین 90 اتفاقات بودار لیگ دسته دوم را نشانه رفته بود. به هر حال با مافیای این شکلی در افتادن در هر جایی از دنیا که باشد، دل شیر می خواهد و سر سودایی و اصلا همین دلیل کفایت می کند که اتفاقات بازی صبا را به عنوان تبانی قبول نکنیم، چون آن ها معمولا هوشمندانه تر و حواس جمع تر وارد می شوند! حریف را دست کم نگیریم.


    محسن تنابنده یا (متهم هفته)

    محسن تنابنده در برنامه «35» از تورج اصلانی (مدیر فیلمبرداری سینما و تلویزیون) به عنوان ایده پرداز مجموعه «پایتخت» نام برد. پس از اقدام تنابنده، این بار اصلانی مدعی شد که علاوه بر مالکیت ایده سریال، دیگرانی از جمله تنابنده طرح را از او به سرقت بـرده اند! تنابنده و غفوری (تهیه کننده سریال) واکنش های تندی به موضع دیرهنگام اصلانی نشان دادند. نکته جالب توجه ماجرا واژه های عجیب اهالی فرهنگ و هنر بود؛ «دزد و دو گوله ...»

    قدر مسلم بخش عمده ای از مشکل پیش آمده مربوط به خلا قوانین کپی رایت در ایران است. همان قانونی که خیلی ها از بزرگ ترهای فرهنگ تا جوانان تازه شروع کرده چوبش را خورده اند؛ در حوزه ای وسیع که ادبیات، سینما و موسیقی و...را شامل می شود. وقتی قوانین حداقلی در جهت حمایت از کار خلاقانه وجود ندارد بنا به منطق، درصد تولید کار خلاقانه پایین می آید؛ چون صاحب اثر امیدوار به حفظ منافعش نیست، پس از چه رو مرتکب رنج شود؟ اصلا چه فرقی دارد وقتی که می توان داستان ها را کپی کرد چرا به خودمان زحمت بدهیم؟ در این سال ها کم نمونه این چنینی نداشته ایم.

    1075670_591.png

    «کپی رایت» فقط تجمیع چند بند و تبصره خشک قانونی نیست، درمورد پدیده های هنری کپی رایت فراتر از بوروکراسی و چند بخشنامه است. چیزی شبیه به آرامش مورد نیاز یک نویسنده در اتاقی دنج و به دور از هیاهو؛ چون کپی رایت قرار است آرامش و اطمینان خاطر آورد و مالکیت فکر را به رسمیت بشناسد. یادمان نرود همین نبودِ چتر حمایتی در ماجرای «سنتوری» با بزرگی مثل مهرجویی چه کرد و پیشتر چه بلاهایی که بر سر بزرگان هنر و ادبیات نیاورد. کپی هایِ سهل الوصول روبنا و ظاهر ماجراست، طرح هایی که از افراد گمنام و حتی مشهور دزدیده می شود و یک لیوان آب هم روش؛ بُعد زیرین ماجرا.

    در این ماجرای خاص شکل حرف زدن طرفین آزاردهنده است. شاید تنابنده و اصلانی (حداقل اصلانی سال های متمادی است در سطح اول عرصه هنری حضور دارد) روند شهرت را جوری طی کرده اند که فرصت تعمیق و نگاه از دور به جایگاه هنری ای که کسب کرده اند را نداشته اند. به عبارتی دریافت نکرده اند مردم روی یک هنرمند چقدر حساب می کنند و چقدر از آدم هایی مثل تنابنده توقع می رود. گاهی دنیای کوچک روابط شخصی، روی جایگاهی که داریم سایه می اندازد و انگار فقط نزدیک ترها را می بینیم. اصلانی و تنابنده سال ها هم خانه بوده اند، احتمالا دوستی دیرینه داشته اند که به نفرت منتج شده است. به هر حال پیش شرط نفرت، دوستی است. هرچه که هست صلاح نیست واژه هایی از حوزه ی شخصی به حوزه ی عمومی انتقال پیدا کند که به قامت هنرمند نمی آید. فرهنگ و هنر و مرتکبین به آن، پیشانی و آبروی یک جامعه هستند؛ حد اعلای روا مداری و تحمل و نقدپذیری! وقتی حد اعلا این گونه فرو کاسته می شود دیگرانی را انتظار نیست.


    کیهان کلهر یا (موسیقیدان هفته)

    زادروز آهنگساز و نوازنده شهیر ایرانی در جهان که آثار ماندگار زیادی دارد، بهانه ی آخرین چهره این هفته است. زادروز او که از درجه یک های موسیقی ایرانی در سطح جهان است و خوشبختانه اجازه کنسرت در این خاک را دارد، بهانه ای است برای این که شکل دیگری از موسیقی را بیشتر گوش کنیم.

    1075671_448.png

    غالب موسیقی هایی که در طول شبانه روز مصرف می کنیم در حقیقت با پیوند به خاطرات فردی و جمعی گذشته هویت می گیرند و شنیدنی می شوند. خصوصا موسیقی پاپ که بیشتر این گونه است؛ کلام و ملودی در این موسیقی پس از چندی از طریق پیوند با خاطرات فضایی خواستنی برای ما فراهم می کند. اما آن شکل موسیقی که امثال کلهر خصوصا در آثار بدون کلام ارائه می کنند، در ذات هویت دارد و از همه مهم تر به ذهن و تخیل، قدرت پرواز می دهد. این لمس تخیل پرواز چیز کمی نیست، یک بار دیگر کمانچه ی استاد را در«شب، سکوت، کویر» بشنوید، چند لحظه بعد روی زمین نیستید.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره: از استعفای وزیر راه تا طاقچه بالای محسن چاوشی
    حادثه بر خورد قطار در سمنان و کشته شدن عده ای از هموطنان اتفاق تلخ هفته ای که گذشت بود. اتفاقی که بدعت های جدیدی چون استعفا و عذرخواهی را رقم زد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    محسن چاوشی یا (مثلا خواننده هفته)

    سنتوری ساخته مهرجویی بی گمان با صدای چاوشی هویت گرفته، چون اساسا فیلمی موزیکال و خواننده محور است. در چنین آثاری نقش خواننده کار خیلی بیشتر و مهم تر از دیگر عوامل است، آن هم برای مهرجویی که در دهه اخیر به غیر از «سنتوری» اثر قابل ملاحظه ی دیگری نداشته، پس ساخت سری دوم این اثر در شرایط احتضار آثار مهرجویی اتفاق ویژه ای می تواند باشد. از این لحاظ که بهره گرفتن از یک موقعیت موفق قبلی است. حالا اما برای سنتوری نه گلشیفته ای مانده و نه چاوشی. اولی که قطعا حالا حالاها خواب و خیال است و دست مهرجویی به آن نمی رسد، دومی هم اما طاقچه بالا گذاشته و دستمزد میلیونی طلب می کند، همین دستمزد طی ماه های اخیر مورد بحث و جدل شده طوری که دو طرف ماجرا چند بار بدجور به پای هم پیچیده اند. یک طرف کارگردانی با کارنامه ی پر بار و طرف دیگر خواننده محبوب این سال ها، چاوشی اما هر چه باشد محصول سال های به زیر زمین کشیدن موسیقی است.
    1081269_828.jpg

    وقتی که هر پدیده ی اجتماعی و هر برساخت بشری حالت نامتعادل و پنهانی پیدا می کند در نتیجه نه امکان نظارت بر آن هست و نه اصلا آن پدیده ساختار مند و سیستماتیک می شود. حکایت موسیقی در جامعه ایرانی همین حکایت تعارف و نپذیرفتن است. موسیقی با توجه به هیمنه رسانه های جهانی و طبع آدمی قابل حذف و چشم پوشی نیست و از طرفی با توجه به عقاید مبهم تصمیم گیرندگان فرهنگی کاملا پذیرفته شده هم نیست، پس در حالتی نا متعادل رشد و نمو پیدا می کند. در این اوضاع چون شفافیت وجود ندارد هر صدای ناخراشی ادعای آوازه خوانی می کند و ابهام باعث می شود انواع کپی کاری و کم کیفیتی در صدر قرار بگیرد. اگر دری به تخته بخورد و دو پیشنهاد مثل سنتوری و شهرزاد بیاید هم که چه بهتر میخ کار کوبیده می شود و پله های موفقیت(اگر پله ای باشد و اگر این شکل کار را موفقیت تلقی کنیم) طی می شود.

    پس مردم در سطح سلیقه تنزل می کنند هر کسی و هر صدایی می شود؛ خواننده محبوب، اما همان خواننده نباید فراموش کند که کل آثارش به کیفیت یک آلبوم پاپ خوان های دهه 50 خورشیدی نیست(همان ها که انگ لس آنجلسی را زدیم که منکوب شوند) و اگر نبود همین مهرجویی و سنتوری اصلا خیلی از همین رسانه ای ها که این روزها بر کار چاوشی صحه می گذارند. چاوشی را نمی شناختند و باز هم اگر شهرزاد فتحی نبود چاوشی از یاد رفته بود. روزگار عسرت است که مهرجویی فیلم خوب نمی سازد، وگرنه کنار نام ایشان قرار گرفتن برای چاوشی و رفقا آرزوی محال بود. کپی درجه چندم سیاوش قمیشی خودش هم باذکاوت و کاردان است که کنسرت نمی گذارد و با انتخاب اشعار قوی ضعف های دیگرش را می پوشاند.

    او باید بیشتر از پیش ممنون مشاوران دلسوزش باشد که او را در مسیر انتخاب های درست قرار می دهند، همان مشاورانی که او را از همکاری دوباره با مهرجویی پرهیز می دهند، چون نمی صرفد و ریسک اش بالاست. سنتوری اگر در سری جدید نا کام شود، اعتبار چاوشی زیر سئوال خواهد رفت. به هر حال دوستان فقط روی بازی برنده قمار می کنند و گذشت دوران زوج های مرام داری چون منفرد زاده و فروغی و کیمیایی این زمانه را مردمان دیگر باید.


    آخوندی یا (وزیر هفته)

    حادثه بر خورد قطار در سمنان و کشته شدن عده ای از هموطنان اتفاق تلخ هفته ای که گذشت بود. اتفاقی که بدعت های جدیدی چون استعفا و عذرخواهی را رقم زد. عذرخواهی و استعفا در چنین اتفاقاتی بیشتر از آن چه که راه حل و یا تسهیل کننده شرایط باشند، بیشتر نماد و نشانه اند از این رو که نوعی مسئولیت پذیری را یادآور می شوند. در واقع فرد مسئولی که خودش را موظف به عذرخواهی می داند، در درجه اول در مقام پاسخگویی قرار گرفته و خودش را به مردم نشان می دهد وگرنه کیست که نداند سیل اتفاقات پر تعداد جاده ای و ریلی و هوایی اصلا ارتباط مستقیمی به دولت ها ندارد و بیشتر جبر است که در گذر سال ها موجب شده که حمل و نقل به عنوان زیر بنای توسعه ضعیف و ضعیف تر شود و دائما دچار باشد. استعفای آخوندی پیشبردی در سیستم ایجاد نمی کند و صرفا تسلای روحی است.
    1081271_119.jpg

    دوباره چند وقت بعد اتفاق دیگری خواهد افتاد و عده ی دیگری قربانی خواهند شد و ما دوباره ماتم زده می شویم و از سر اضطرار این اتفاق و آن حادثه را به تقدیر نسبت می دهیم تا چند روزی بگذرد و به مدد نعمت فراموشی یادمان برود که از یک سوراخ چند بار گزیده شده ایم. آخوندی و روحانی وارث تمام کارهایی هستند که در این بخش نشده و امکانش نبوده، تمام نارسایی های ارتباطی با دنیا که سال هاست ما را ضعیف کرده و این پریشانی را فقط با حل شدن در نظام بین المللی و قبول قواعد آن بدون چک و چانه می شود سامان داد.

    به هر حال هر کشوری توده های انبوهی از مردمانی هستند که در یک مرز تعریف شده گرد هم آمده اند و دولت چیده اند که به درجه ای از رفاه مضاعف بر مایحتاج اولیه زندگی برسند. در اینجا هم مردم با حداقل هایی مثل رفت و آمد کم دغدغه آرامش می گیرند و شاید خیلی برایشان مهم نباشد چه کسی بر مصدر می نشیند. وقتی مردمی بنا به دلایل متنوع کارکردهای اولیه یک دولت مقبول را دریافت نمی کنند مجبورند دل خوش کنند به رفتارهای کپی شده از ژاپن. غافل از این که وقوع اتفاق در جایی مثل ژاپن تا حد زیادی متاثر از سو مدیریت است(چون دیگر اجزای کار درست و بدون مشکل چیده شده و وقوع اتفاق ناگوار ارتباط مستقیم به سو مدیریت دارد همان چیزی که در ایران نیست و یک حادثه به بی نهایت نارسائی های مختلف ارتباط دارد) پس استعفا هم در آن شرایط امری متناسب و کارساز است، اما استعفای یکی مثل آخوندی در اینجا فقط امری رسانه ای و تبلیغاتی است که می شود با آن پز مردم خواهی داد و یا با امتناع از آن از همان پز هم دریغ کرد و نفع این دنیایی را ذخیره کرد. این روزگار ادامه خواهد داشت و دوباره قطاری خواهد رفت که نفیر مرگ خواهد داشت، دوباره ایستگاه آخر، دوباره تقدیر خون خواهد گرفت. همه ی این ها زندگی ماست که می رود که هر لحظه اش برگشتی نیست و که هیچ شعاری نمی تواند زمان را برای ما برگرداند.


    زوار اربعین یا (عرفی گرایی هفته)

    مسافران کربلا در محرم و صفری که گذشت پر تعداد ترین مسافران ایرانی تاریخ بودند. افراد از تمامی طبقات اجتماعی و از هر سن و سالی در این گردهمائی شرکت داشتند و عزم سفر کردند. شوق پیاده روی اربعین ترافیک عجیب و غریب مرزهای غربی کشور را رقم زد، به شکلی که نبض اخبار این بار نه در داخل کشور بلکه در عراق می زد. خصوصا وقتی که هر خانواده ای بستگانی در آن سوی مرزها داشت و با توجه به حضور داعش حساسیت هم کم نبود. مناسک مذهبی برای اولین بار فقط برای یک سری از مذهبی ها نبود و به مانند هر پدیده ی دیگری کثرت و جمعیت شکل و قالب ان پدیده را تغییر داد.
    1081270_272.jpg

    این همگانی شدن و تغییر شکل در ذات اتفاق بدی نیست، خصوصا در روزهایی که دین گریزی نگرانی عمده ای ایجاد کرده و با سیل جوانان منقطع از همه جا(مذهب و ملیت و هر عامل هویت بخش دیگری) مواجهیم. اتفاقا این حضور و این احساس وصل بودن خوب و مبارک است به شرط آن که هدایت شده و دستکاری نشود. تجربه بارها نشان داده به محض این که هر جمعیتی با یک ایدئولوژی هدایت شونده مواجه می شود، در گذر زمان ریزش خواهد داشت و تحلیل خواهد رفت و این جمعیت امسال هم استثنا نیست. همین افراد گوناگون و رنگارنگی که ظاهر مذهب را (در حداقلی ترین قضاوت) قبول کرده اند و به شوق امام حسین (ع) راهی کربلا شده اند ، اگر گمان کنند که نون سفره ای شده اند رو گردان خواهند شد و رفتاری تقابلی نشان خواهند داد.

    حالا که به یمن محبوبیت امر سفر و افت و خیزی که در ماهیت آن قرار دارد، جوانان از اربعین و مناسک آن استقبال کرده اند،شاید بهتر باشد با کنترل حداقلی از این جماعت محافظت کرد و دست به عصاتر رفتار کرد. مردم همیشه با توجه به امکانی که دارند لـ*ـذت طلبانه ترین انتخاب ها را انجام می دهند، این شکل از مسافرت دسته جمعی ترکیب دلپذیری از ایمان ، هیجان و تجربه پذیری بود که با حمایت پیدا و پنهان نهادهای مختلف با موفقیت و تلفات حداقلی به بار نشست.

    حالا از این جای کار به بعد و در سال های آینده این بکارت از دست خواهد رفت، هم مردم با شاخک ها ی حساس تر رفتار خواهند کرد و هم نهادها در پی تثبیت منویات خودشان خواهند بود. این که چگونه می شود این شکوه را ادامه داد، به میزان پرهیز نهادهای قدرت از سیـاس*ـی کردن مذهب است. چون این شکل از مذهب برای مردم صرفا یک رفتار عرفی است و اصلا خلط آن را با سیاست ورزی تحمل نخواهند کرد و مادامی که متوجه شوند از حضور گسترده شان بهره برداری های دیگری می شود پا پس خواهند کشید.


    فیدل کاسترو یا (تاریخ گذشته)

    رهبر پرهیاهو ی کوبا در گذشت و تاریخ برای رهبران قدیس وار و انقلابی آمریکای جنوبی نقطه گذاشت و سر خط. حالا نه چه گوارایی مانده و نه کاسترویی دوران انقلاب ها گذشته و انقلابی ها هم یکی یکی نیست می شوند که اگر هم بودند فقط نفس می کشیدند. دقیقا از همان زمانی که رسانه ها زیاد شد و هر جایی و هر گوشه ای ذره بینی شد برای تحلیل و قیاس. مگر می شود این همه رسانه حکومت کند و این همه افراد مشارکت کنند و اصلا قدیسی بماند؟ قدیس ها و شمایل های بی عیب و ایراد که با میکروفون دلبری می کردند، متعلق به زمانه ای هستند که جوامع بشری پر از خلا بود.

    1081275_458.jpg

    آن ها شاید ندانسته میل آدم ها به قهرمان و ستایش الگوهای همه فن حریف را ارضـ*ـا می کردند و چون دنیا خلوت تر و سوت و کور تر بود، جای نقد و نظر هم کمتر بود و یکی بی دردسر پیپ می گذاشت و دیگری کلاه و به همین سادگی ما پشت سر قهرمان هایی قدم می زدیم که خودشان بازیگر فیلم دیگران بودند و چه آرزوهایی که نمرد و چه سـ*ـینه هایی که نسوخت!مقصود این که روح کاسترو خیلی وقت پیشتر پر کشیده بود و اصلا آدم ها دیگر خیلی توده ای رفتار نمی کنند و فردیت قدرت گرفته. انقلاب ها تا حد زیادی به توده های بی شکل نیاز داشتند، آدم هایی که حل شوند در جمع کثیری و فردیت خودشان را یادشان برود. امروز روز دیگری است و فرد فرد آدم ها دیده می شوند و دنیا قائم به جمع های گم و یک شکل نیست. آن معجون همسان سازی که در عین بی عدالتی آدم ها را یک دست می خواست، دیگر به مذاق دنیا خوش نمی آید. حالا رهبران سیـاس*ـی باید حواسشان به «فرد» ها باشد و البته در رفتار و سکنات بی نهایت وسواس داشته باشند.

    وقتی کسی مثل ترامپ رهبر جامعه ای مثل آمریکا می شود، پیش از پیش در می یابیم که سلیقه عمومی عوض شده و صرفا نفع و سود جای تمام ایده آل گرایی ها و آرمان طلبی های دهه های گذشته را گرفته، مهم نیست ترامپ جذاب است یا نه؟اصلا آدم درستی هست یا نه؟ کلاه و پیپ و...مهم فقط میزان سودی است که به فردیت آدم ها می رساند. مهم همان وعده های بهبود اوضاع کسب و کار است. کاسترو و هم پیمانانش اگر امروز سودای انقلاب داشتند هیچ کاری از پیش نمی بردند، شعار و ایدئولوژی و شمایل سازی تاریخ اش گذشته! حالا فقط و فقط کارایی یک رهبر سیـاس*ـی مهم است. مردم پیامبرانشان را در میتینگ های سیـاس*ـی جستجو نمی کنند دیگر.

    پی نوشت؛ منظور از انقلاب و انقلابی گری در این متن منحصرا تحرکات مربوط به امریکاست، وگرنه کیست که نداند انقلاب ایران به رهبری امام خمینی(ره)انقلابی پیوسته با مردم و از مردم بود نه مثل انقلاب ان وری ها با نسخه های همگانی کم اثر، انقلاب اسلامی استثنایی بود و استثنا ماند.


    جواد نوروز بیگی یا (متوهم هفته)

    برای افتتاحیه فیلم «سلام بمبئی» بلیط 300 هزار تومانی گذاشتند، نفروخت و مراسم هم کنسل شد. آن طور که در سایت سینما تیکت دیده شد فقط 14 بلیط به فروش رفته بود، اتفاقی که قابل پیش بینی بود. واقعا با چه فکری چنین رقمی در چنین سینمایی تعیین شده بود و این توهم را به وجود آورد که می شود این چنین فروخت؟ « سلام بمبئی» استار دارد، آن هم از مدل گلزار. خواننده دارد. جذابیت خارج و آن ور آبی را هم دارد البته که ممنوعیت را هم دور زده و زن های بدون حجاب دارد. اما آیا همه ی این ها می تواند زمینه ساز قیمت گذاری این مدلی باشد؟ این که حال سینما بهتر شده و فیلم های میلیاردی زیاد شده اند فقط مربوط به فعل و انفعالات سینما نیست. مساله ی اساسی حق انتخاب است، یک خانواده ی شهری اگر که از نعمت سینما بهره مند باشد چقدر حق انتخاب دارد؟چند بار رستوران و فست فود؟ میماند سینما، کافیست فیلمی کمی از متوسط بالاتر باشد و یا چند پلان کمیک داشته باشد، معجزه ی تبلیغات دهان به دهان فروش فیلم را تضمین می کند. در چنین شرایطی معادله ی فروش فیلم و جذب مخاطب یک معادله ی شفاف سینمایی مثل جامعه ای چون آمریکا نیست. اصلا شرایطش هم نیست، مگر توزیع سالن های سینما چقدر متوازن و متناسب است؟ خیلی از استان ها فقط یک سالن سینما دارند، نگاه به این چند پردیس پر رفت و آمد تهران نکنید! چطور سینماگر ما همین مساله ساده را متوجه نیست؟

    1081272_316.jpg

    مشکل هم همین نگاه محدود تنگ افرادی است که با تصمیمات این چنینی نشان می دهند از شناخت جامعه ای که برایش فیلم می سازند چقدر دورند. انگار این ها صرفا یک سری افراد متصل به هم هستند که وامی از فارابی می گیرند و یا به یک منبع پر و پیمان دیگر وصلند و چند آدم در رسانه ها دارند و کلی هم ارتباط درون صنفی و در فضایی منفک از جامعه فیلم می سازند و راهکار هم صادر می کنند. الغرض این که نه به آن دردمندی فیک حزب توده که هنر را برای شعار و ایدئولوژی می خواست، نه به این فراغت و استریل ذهنی که اصلا از مردم و فضای عمومی کوچکترین شناختی ندارد. می شود یک فروشگاه کوچک داشت و از شناخت جامعه دور بود و حتی می شود در گوشه ای در انزوا و رها از جامعه زیست کرد و خیلی موقعیت های فارغ دیگر. اما بی گمان برای کسی که کار فرهنگی می کند، کمترین انتظار شناخت و تحلیل جامعه و مردم است. اصلا راهکار و گره گشایی بماند، شناخت مردم برگ برنده ی یک فعال فرهنگی است و به میزان زیادی موفقیتش را تضمین می کند از موزیسین و کارگردان بگیرید تا نویسنده و خبرنگار.


    سارا خادم الشریعه یا (ایران بانو هفته)

    شطرنج باز جوان ایرانی در مسابقات گرند پری زنان جهان و در رقابت با شطرنج باز اوکراینی در حالی که حریف شرایط مساعدی برای ادامه رقابت نداشت و به درخواست او به تساوی رضایت داد و از کسب امتیاز بیشتر و صعود در جدول رده بندی چشم پوشی کرد. اقدامی که خوشبختانه دیده شد و در شبکه های مجازی به شدت با استقبال روبرو شد. این اتفاق در کنار روند موفقیت یکی مثل سردار آزمون که در هفته گذشته درخشش خیره کننده ای داشت، جلوه های متفاوتی از دهه هفتاد های همیشه در مظان اتهام پیش رویمان گذاشته. متولدین نسلی که به بی اعتقادی و دمدمی مزاج بودن متهم اند و حالا نشان می دهند که تعمیم یک سری صفات کلی به جمع وسیعی از آدم ها اقدامی غیر عقلانی و نپذیرفتنی است.

    1081274_367.jpg

    گزاره هایی مثل در لحظه بودن(به معنای منفی) را وقتی به متولدین یک دهه نسبت می دهیم در حقیقت با فرو کاست تمام ظرفیت های کل متولدین یک دهه آن ها را دسته بندی می کنیم و با انگ زدن و برچسب گذاشتن جلوی رشد و خلاقیت را می گیریم. در واقع نمود یک رفتار در میان افراد زیادی از یک جمعیت دلیل کافی بر همگانی بودن آن نیست. چه بسی این شکل از جوانمردی خانم خادم الشریعه را خیلی از متولدین دهه های قبل هم نداشته باشند(توجه کنید چشم پوشی از موفقیت در یک رقابت ورزشی دقیقا گذشتن از نفع فردی است) اما دلیل نمی شود ان ها را خودخواه و منفعت طلب قلمداد کنیم. احتمالا در سال های آینده دهه هفتادی ها بیشتر خواهند درخشید و خیلی از اولین ها را رقم خواهند زد مثل کیمیا علیزاده و...از میان آن ها ستاره هایی داریم که بدون هیاهو موفقیت می آورند و در عین صداقت و صراحت به مسیر ادامه می دهند. دهه هفتادی ها تمثیلی از آینده اند، به آینده که نمی شود امیدوار نبود، امیدواری باید است


    احمدرضا عابدزاده یا ( بی تکرار هفته)

    خوشبخت اند آن هایی که بازی ایران و استرالیا را دیده اند و با پوست و استخوان معنای واژه هایی مثل همدلی و شادی را لمس کردند. هشتم آذر هفتاد و شش روز عجیبی بود. مثل آن روز نیامد و جالب این جاست به جز مقداری یادداشت کوچک هیچ جا از این اتفاق و روز دراماتیک اثری ثبت نشد. اتفاق بیشتر از این که مردمی به خیابان بیایند بدون بخشنامه و دستور(منظور هر نوع توصیه در هر شکل و عنوان از گروه و دسته و...است) بکوبند و برقصند و شیرینی حراج کنند. یک مملکت و یک عروسی جمعی انگار. پایان غافلگیر کننده ی یک فیلم وقتی که در اوج نا امیدی در صندلی سینما دفن شده ای و دنبال معجزه ای که کاراکتر اصلی بیاید و همه ی داستان را رستگار کند، آن روز آن کاراکتر احمدرضا عابد زاده بود. اصلا آمده بود قهرمان یک ملت باشد.

    1081273_436.jpg

    در همان دقایق جهنمی ابتدایی با گوشه چشم برای سکوها چشم غره می رفت و قشنگ ترین آدامس جویدن دنیا را اکران می کرد. مثل یک بازیگر درجه یک تئاتر همه ی زبان بدنش در راستای نجات و پیروزی بود. ما همه ی 60 میلیون بریده بودیم، او اما ایستاده بود و با همان دو دستش دوباره یادمان آورد که بعد از گذر سال های پر هیاهو انقلاب و جنگ یک بار دیگر هم می شود شاد بود. جمع شد و فقط شادی کرد. جمع شدنی فقط برای با هم بودن. احمدرضا پیامبر هشتم آذر ماه هفتاد و شش بود که در بعداز ظهر ماه آخر پائیز رسالتش را انجام داد.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    برترین ها - ایمان عبدلی:
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مسعود شجاعی یا (بی سلیقه ی هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مسعود شجاعی در گفت و گویی مفصل با یک خبرنگار ورزشی! و در واقع با شبکه معاند «رادیو فردا» حرف هایی زد که جنجال زیادی در رسانه ها ایجاد کرد. شجاعی از «فساد سیستمی» گفت و از جای خالی خانم ها در استادیوم های ورزشی و البته شاید در مهم ترین بخش از حرف هایش، از فساد اخلاقی در مدارس فوتبال.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این که گمان کنیم مسعود شجاعی این حرف ها را در موقعیتی خاص زده است و به قولی جوگیر شده غیر منطقی می آید؛ کما این که آن هایی که تعقیب کننده شجاعی در شبکه های اجتماعی هستند و رفتار این ملی پوش باسابقه را با وسواس بیشتری دنبال کرده اند، می دانند که وی به طور کلی آدم دغدغه مندی است (فارغ از درستی یا نادرستی مباحث طرح شده توسط وی) و چند سطح بالاتر از دیگر همبازی هایش قرار دارد. در واقع او صرفا یک فوتبالیست با دغدغه های دم دستیِ شهرت نیست، وی همواره کنش داشته و دارد و موفق شده است در طی این سال ها از کنار شهرتش یک کاراکتر دیگر بسازد که می شود با کمی اغماض اسمش را گذاشت «فعال اجتماعی» (دقت کنید که برای این دسته سلبریتی ها به دلیل بُرد رسانه ای شخصیت شان، صرفا اظهار نظرهای مهم ایشان، نوعی عمل و کنش اجتماعی محسوب میشود)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089457_308.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    شجاعی از همین دسته سلبریتی هاست؛ چیزی فراتر از یک فوتبالیست عادی. این که تصمیم گرفته از شهرتش، ابزاری کاربردی بسازد و صرفا در لحظه و حاشیه های زرد نمانَد انتخاب محترمی است. البته که این انتخاب شریف ملزوماتی دارد و الزاماتی که بی نهایت ظریف و پیچیده است، خصوصا در جامعه ای مثل ایران که خط قرمزهای رسمی و عرفی کم نیست.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    در اینجا شجاعی؛ به عنوان یک فوتبالیست کاراکتردار که حرف های بدی هم نزده، کمی دردسر ایجاد کرده است زیرا وزن حرف هایی که زده در تناسب با وزن رفتارش نیست. او از فساد اخلاقی در مدارس فوتبال می گوید اما در گفت و گو با «رادیو فردا»! انگار حرف محارم را پیش روی نامحرم بگذاری، و کلاف داستان در همین نقطه سردرگم می شود. البته که قرار نیست یک طرفه شجاعی را محکوم کنیم، این داستان بعد دیگری دارد و آن هم عدم اطمینان از بازتاب حرف هایی است که چه بسا اگر با یک رسانه ی داخلی مطرح می شد، اصلا به گوش نمی رسید و قبل از انتشار آنچنان دچار جرح و تعدیل می شد که ما اکنون داستانی نداشتیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    مخلص کلام این که این وضعیت، محصول تصادم اوضاع نامطلوب رسانه های داخلی و البته کم تجربگی و بی سلیقگی شجاعی است. وضعیتی که باید با تدبیر ختم به خیر شود که تیم ملی آسیب نبیند. آسیب یک تیم فوتبال فقط در ابعاد فنی و تاکتیکی نیست، حتی اگر تصور کنیم شجاعی مهره ی قابل اتکایی در تیم کی روش نیست باز هم فرض محرومیت احتمالی او حواس کادرفنی و بازیکنان را پرت می کند و هر گرایشی نسبت به حکم احتمالی یک شکاف مخرب و پنهان در تیمی که کوران مقدماتی جام جهانی را تجربه می کند، ایجاد خواهد کرد. کاش بنشینند و محرمانه حرف های شجاعی را بشنوند و دیگر پای «رادیو فردای معاندی» هم در کار نباشد که از این کلاه نمدی بسازد، اپوزیسون نما!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    منصور ضابطیان یا (خداحافظی هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    عاقبت پس از کش و قوس های چند ماه اخیر برنامه «رادیو شب»، منصور ضابطیان نامه ای منتشر کرد و از عدم همکاری با مسئولان تصمیم گیرنده در صدا و سیما گفت و به نوعی خبر داد که تیم موفق و وزین «رادیو شب» و قبل تر از آن «رادیو هفت»، دیگر به تلویزیون باز نخواهند گشت.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    تاک شوها و برنامه های گفتگو محور در تمام دنیا قائم به مجری برنامه اند، فرقی هم نمی کند آن برنامه در چه حوزه ای باشد. اصلا تمام تاک شوها در گذر زمان از مجری برنامه هویت می گیرند و متقابلا به آن کاراکتر هم هویت خاص تری می بخشند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    برنامه های این چنینی، در گذر زمان شکلِ خلقیات و احوالات و تفکرات مجری را به خود می گیرند، خصوصا وقتی آن مجری توامان در اتاق فکر برنامه هم باشد. مثلا «خندوانه» به تاسی از روحیه ی رامبد جوان، نوعی از خنده ی مبتنی بر موقعیت های کمیک را بازتولید می کند؛ اما در «دورهمی» به تاسی از مهران مدیری با نوعی از شوخی های زیرکانه، رندانه و انتقادی تر مواجهیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089458_793.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    تلویزیون ها در گذر از روزها و ماه های اولیه ی اجرای تاک شوها، با سرمایه گذاری روی چهره های مستعد در اجرا، مخاطب ثابت جذب می کنند و آن مخاطب ثابت است که در واقع چرخ رسانه را در همه دوران می چرخاند. پس در این قاعده همه ی آن هایی که مقابل دوربین قرار می گیرند و به طور خاص مجریان، بی نهایت تاثیرگذارند و مجریانِ فکرساز تاثیرگذارتر. مقصودم دقیقا دسته ی «منصور ضابطیان ها» است، که به مددِ آنتن جایگاه و مقبولیت کسب می کنند اما مدیران صدا و سیما دقیقا هر بار که به این نقطه می رسند هم منافع خود را دو دستی کنار می زنند و هم تحفه ای دندان گیر برای آن ورآبی ها می فرستند؛ فردی «در موقعیت و خودی» را تبدیل به «غیر خودی و بر موقعیت» می کنند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این تنگ نظری مدیران و دست اندرکاران، محصول دنیای کوچکی است که چیزی بیشتر از پیرامون را نمی بیند اما ناخودآگاه موجب گشایش می شود. ضابطیان حالا به یمن تلویزیون فقط یک روزنامه نگارِ خوش قلم نیست، او حالا انتخاب های زیادی دارد؛ نمونه اش همین تلویزیون های اینترنتی که مخاطب خودش را هم پیدا کرده است. مگر جیرانی 35 را نمی چرخاند و اصلا مگر همین برنامه اینترنتی معتبرتر و پر مخاطب تر و تاثیرگذارتر از هفتِ افخمی نیست؟ پس واضح است که بازنده ماجرا قطعا ضابطیان نیست. بماند که این شکل کنار زدن چهره های محبوب، از شمایل آن ها هاله ی جذاب و قهرمانِ مخالف خوان می سازد و مردمِ این سال ها مخالف ها را غلط یا درست، شجاع دل می دانند و نتیجه اش می شود محبوبیتِ کاذب و بیشترِ چهره ی کنار زده شده.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    ضابطیان حذف می شود، برنامه ای با سر و شکل «رادیو شب» جایش را در تلویزیون از دست می دهد. مدتی بعد نیازِ مخاطبی از جنس «رادیو شب»، ضرورت ایجاد برنامه ای مشابه را ایجاد می کند. تلویزیون دوباره هزینه می کند و چهره ی جدید می آورد، اما سایه ی سنگین نمونه ی موفق و محبوبِ اولی سنگینی می کند و عملا جای آن هیچ وقت پر نمی شود. معادله ساده است؛ تلویزیونِ معاند برنده، ضابطیان برنده، تلویزیون بازنده!
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    دانشجویان یا (16 آذر هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    روز دانشجو، بی گمان یکی از پویاترین روزهای تقویم ایرانی است. آن خون هایی که 16 آذر را وزن دادند، آن قدر غلظت و اصالت داشته اند که سال هاست در هر دوره و حال و اوضاع و دولتی، روزدانشجو زنده و پر تحرک است. روز دانشجو اما در واقع برای همه است به غیراز خودِ دانشجو و این دلایل گوناگونی دارد که در اینجا مرور می کنیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    دانشجو در همه جای دنیا جایگاه کاتالیزور و سردمداریِ جریان های اجتماعی را دارد؛ به عبارت بهتر حلقه ی واسط نخبگان و عوام است ( جز بعضی از دانشکده های علوم پایه که شاید غلظت علمی شان زیادی بالاست). دانشجویان (منظور در سطوح بالا و دانشکده های معتبر در شهرهای بزرگ) مترجمِ زبان نخبگان جامعه برای عوام هستند. حلقه ی ارتباطی که اگر نباشد، شاید ارتباطی ایجاد نشود و عوام در کار خود باشند و خواص هم در گعده های خود غرق. این حالت در جوامع جهان سوم تشدید شده و قطعی است چون غالب آن ها از وجود نهادهای مدنی و سمن ها(سازمان مردم نهاد یا ان. جی . او) و انجمن های فعال و پویا خالی اند و بعضا نگاه بدبینانه دولت ها اجازه رشد و نمو نهادهای مدنی را گرفته است، پس افراد در چنین جوامعی صرفا جمع هایی هستند بی شکل که بنا به موقعیت های گذرا در کنار هم قرار می گیرند و جامعه از «کنارهم قرار گرفتن های هدف دار و پیش برنده» تهی است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089459_470.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    اگر نهادهای مدنی جان بگیرند و هر شهر و دیاری افرادی با هویت های متکثر داشته باشد که در این انجمن ورزشی و آن انجمن فرهنگی عضو باشند، گردش اطلاعات و افکار توان و سرعت و پویایی بیشتری خواهد گرفت و با افراد فعال و اجتماعی تری مواجه خواهیم بود که این از نیاز کاذب و تشدید شده نسبت به وجود گروه های دانشجویی می کاهد. در واقع فشار ناشی از خلاء جامعه مدنی در جوامع توسعه نیافته، ناگزیر به دانشگاه ها سرازیر می شود و دانشجویان اجبارا بازیگران مدنی جامعه می شوند. عده ای نوجوان و جوان غرق در احساسات و افکار متلاطم و پرشور که تازه به بطن جامعه وارد شده اند و در حقیقت در سنی که باید تجربه کنند و بیاموزند، بارِ مطالبات جامعه را به دوش می کشند و ویترین تحول خواهان آن جامعه می شوند و خب چه کسی است که نداند ساختار دانشگاه ها به طور ذاتی یارای پذیرش این همه تجربه گرایی و تلاطم را ندارد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    دانشجوی جوان در سنی که هویتِ مستقل، امری است جذاب و فریبنده؛ خود را نماینده ی قشر وسیعی از مردم می بیند و وسوسه ی تاثیر گذاری و مسئولیت یقه اش را رها نمی کند. مدیران دانشگاه ها هم که باید کلی دغدغه ریز و درشت را رفع و رجوع کنند ( از مسائل آموزشی تا بودجه و ...) طبعا در مواجهه با مشتی جوان با مطالبات رنگارنگ احتیاط می کنند و کم کم در غیاب ساختارهای مشخصی برای پاسخ به مطالبات، خواسته های دانشجویان قشری و تشکلی می شود و دوقطبی ها شکل می گیرد و عملا عرصه اجتماعی به گروکشی های سیـاس*ـی آلوده می گردد.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    محیط دانشگاه در چنین روندی است که از تولید علم فاصله می گیرد و میان خواسته های احزاب سیـاس*ـی سرگیجه و اصلا از همان خواسته های به حق صنفی و اجتماعی - فرهنگی هم منحرف می شود. این وسط جامعه مدنیِ خفته هم که چشم امید به دانشگاه داشته است در یک دور سینوسی انقباض و انبساط می افتد و همان که نباید بشود می شود؛ نه نخبگان حرف عوام را می فهمند و نه عوام حرف آن ها را. در نهایت «دانشجو» می ماند با ماحصل نداشته ای از آن همه فعالیت؛ و جوانی اش منتهی میشود به سرخوردگی و گوشه نشینی یا مهاجرت و غربت.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    مهدی رحمتی یا (دردسر هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    چند ماه پیش در اردوی تیم استقلال در ارمنستان، هواداری ایرانی عکسی در کنار مهدی رحمتی ثبت می کند که این روزها منتشر شده است و درسر ساز. هوادار مورد بحث پوشش مناسبی ندارد و این که دروازه بان سابق تیم ملی در کنارش قرار گرفته، شاخک های کمیته اخلاق را حساس کرده و احتمال محرومیت مهدی رحمتی بالا رفته است.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    به دور از کَل کَل های فوتبالی که این روزها اتفاقات مربوط به سوشا مکانی را هم وزن حاشیه های ماجرای مهدی رحمتی می داند، به راستی رحمتی چقدر در این ناهنجاری اختیار و دست داشته و چقدر مستحق محرومیت است؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089460_754.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    این مساله که بخش هایی از جامعه ایرانی میان آن چه نشان می دهد و آن چه که واقعا هست فاصله ای بعید و پر نشدنی دارد، غیرقابل انکار است. همه می دانیم عده ای در این کشور زندگی می کنند که جور دیگری نشان می دهند و در حوزه ی خصوصی چیز دیگری هستند. این فرهنگ که دائما همان عده را از نمایش آن چه در واقع هستند پرهیز می دهد در سال های اخیر رشد بیشتری داشته است. همه در اطراف خودمان این آدم ها را لمس کرده ایم. این حکایت داخلی هاست، اما ما یک خصیصه ی منحصر به فرد دیگر هم داریم. کلی مهاجر در سرتاسر دنیا که نمود عینی اش را در رقابت های ورزشی می بینیم؛ از کانادا و استرالیا تا قطر و ارمنستان. این سیل مهاجران و بعضا توریست ها هیچ گاه سلبریتی های ایرانی را تنها نمی گذارند و تقریبا در هیچ جای دنیا سلبریتی های ایرانی کاملا غریبه نیستند. البته که این موقعیت، امتیاز ویژه ای است که مراقبت ویژه هم می خواهد؛ چون اساسا زیست ایرانی در خارج از کشور درصد قابل ملاحظه ای متفاوت است از زیست ایرانی در داخل کشور.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    حالا این فاصله ها و شکاف های پر نشدنی بعضا این گونه رخ نشان می دهند؛ طبیعی است که یک فوتبالیست محبوب (با شخصیت هیجانی و هوشِ اجتماعی متوسط به پایینی که اساسا از ورزشکارانمان سراغ داریم) این مساله که ما چند مدلِ از اساس متفاوت شهروند ایرانی داریم را نمی تواند مدیریت کند (کاری که سیاستمداران ما به خوبی از پس آن بر می آیند). رحمتی و امثال او تئوریسین و نظریه پرداز نیستند که قدرت پیش بینی و تحلیل وضعیت داشته باشند؛ از طرفی نماینده وزارت خارجه هم نمیستند که ملزم به رعایت اصول و قواعدی در پوشش شان باشند. آن ها صرفا به عنوان یک فرد مشهور در موقعیت قرار می گیرند و در قالب عرفِ رابـ ـطه سلبریتی و هوادار با عوام همراهی می کنند ودر واقع کار درستی هم می کنند. کدام هوادار فوتبال امتناع ستاره ی محبوبش را به خاطر پوشش نامتعارف تحمل می کند؟
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    در هر صورت توقع کنترل و مراقبتِ شرایط این چنینی از آدم هایی که صرفا در زمین فوتبال باهوش تر و مدبرتر از بیرون مستطیل سبز هستند، توقع زیاد و بیهوده ای است. این ها همه در حالی است که ما تصور کنیم صرفا این قسم رفتارها سهوا و یا از سر ناچاری انجام می گیرد، وگرنه در جنجال هایی مثل سوشا ما با یک سلبریتی مواجه بودیم که از لحاظ عرف رسمی کشور دست به ترویج سبک زندگی نا به هنجاری زده بود. او به اشتباه، این سبک زندگی را «انتخاب» کرده بود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    بابک زنجانی یا (اعدامی هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    عاقبت رای پرونده بابک زنجانی در دیوان عالی کشور تصویب شد و اعدام، انتظار مرد جنجالی روزگار تحریم را می کِشد. زنجانی اگر اعدام هم بشود احتمالا هنوز فکرهایی در ذهن مردم نفس خواهد کشید و پرسش هایی جان می گیرند که با طناب اعدام حیاتشان تمام نمی شود. پرسش هایی نظیر این که آیا «زنجانی» به تنهایی این راهِ ناصوابِ پر پیچ و خم را طی کرده بود و همراهانی نداشت؟ اگرهمراهانی داشته آن ها کجایند؟ با اعدام زنجانی چه دردی از فسادِ افسارگسیخته در اقتصاد کشور درمان می شود؟ پول های چند هزار میلیاردی باد بُرده را باد کِی پس می آورد و در کجا؟ پرسش هایی به جامانده از آن دوران و آن سال ها.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089461_195.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    ساختار معیوب آن سال ها در زنجیره ای از پیچیدگی ها، ابهام ها و زد و بندها طبیعتا قائم به یک نفر نبود. فساد مالی آن هم با این حجم و در این سطح و گستردگی و نفوذ، کار یک دلال که نیست و نمی تواند باشد! این پرسش به حق مردم پاسخی در خور ندارد. آن ها می دانند برای پیشبرد این همه فساد در بوروکراسی اداری کشور ما، کلی آدم کوته فکر و طمع کار نیاز بوده است و البته بی نهایت حفره های ساختاری و خلا های قانونی که آدرس فساد را ناخوداگاه به افراد مستعد داده است. این ها همه شرایط بروز فساد را فراهم می کنند و بدتراز همه این ها رسانه هایی اند که می توانند به دنبال شفافیت و پرسشگری و افشاگری باشند اما با سکوتشان و درگیر نکردن خودشان، عملا کل فرایند فساد را تسهیل می کنند. همان رسانه هایی که فردای اعلام حکم بابک زنجانی رفتاری قابل پیش بینی داشتند. نکته ماجرا همین جاست. کاری هم به اصولی و اصلاحی نداریم. داستان فراتر از این حرف هاست.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    بدون تعارف این قطب بندی ها همواره کمترین میزانِ میلِ دموکراتیک یا عدالت خواهانه را به «شفافیت» داشته اند. یک روز فیش های حقوقی و یک روز اختلاس های چند هزار میلیاردی؛ سوژه ها عوض می شود اما ماهیت یکی است و بسته به تعلق خاطرهای جناحی و دولتِ وقت، حساسیت ها کم و زیاد می شود. اگر فردای تایید حکم زنجانی روزنامه های یک جناح نسبت به این اتفاق بی اعتنایی کردند، ناخواسته نخ داده اند برای آن هایی که بهتر و عمیق تر درک می کنند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    امروز و دیروز اصولگراها خبر زنجانی را بایکوت کردند، روزی دیگر اصلاحاتی ها سوژه ای دیگر را بایکوت می کنند. بماند که آن ها هم ضرر می کنند چون مخاطب این روزها خودش بیشتر از آنچه سیاستمداران می پندارند متوجه حقایق می شود و در وقت لازم مردم آنها را بایکوت می کنند. ختم کلام اینکه مردم در گعده هایشان دنبال همدستان زنجانی افتاده اند و چراغ دست گرفته اند و چه کمیک وار بعضی رسانه ها با نارسایی هایشان آدرس را به مردم نشان می دهند. همدستان زنجانی را در عکس هایی که کار نمی شود و در واژه هایی که نوشته نمی شود جست جو کنید.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    تینا پاکروان یا (هنرمند هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    یکی از رسانه ها القابی را در مورد بهرام بیضایی به کار بـرده که عجیب و ناراحت کننده است، بیضایی را به راحتی می شود با کارنامه اش سنجید. کارگردان کاربلد سینما و تئاتر که مشخصا در بحث اسطوره تقریبا بی همتاست و کارهای قابل توجه ای چه در حوزه سینما و تئاتر و حتی کتاب دارد. هر کسی که اندکی با جنس کارهای بیضایی آشنا باشد می داند که از آن جنس روشنفکر هنرمندان اصیلی است که اعتبارش را نه از رسانه ها، بلکه با اتکا به تولیدات با ارزشش می گیرد. این تاکید بر جایگاه بیضایی از آن جهت بود که خیال من و ما و شما راحت شود که جانبداری از بیضایی یک شو و یا حرکت تبلیغاتی و رسانه ای نیست. اصل ماجرا اما درباره کسی است که حد نهایت کیفیت است (در حوزه ی کاری خودش) و مصداق یک الگوی کامل.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089462_603.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    تخریب یک الگو چه تبعاتی دارد و بافت فکری یک جامعه را دچار چه آسیب هایی می کند؟ فرضا بیضایی را با واژه ها تیرباران کردیم، کلی برچسب الصاق وجودش کردیم، کارگردانی که کارهایش را کرده و حال آن گوشه ی دنیا نشسته چه تاثیری از این قسم رفتارهای رسانه ای می گیرد؟ تقریبا هیچ! نهایتا رسانه های معاند از این خوراک توبره ای می دوزند و بخش های خبری آخر شب را به زعم خودشان پر و پیمان تر تحویل می دهند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    اما آن چه که برای ما می ماند؛ رواج فرهنگ برچسب زنی و انسداد گفت و گو است که همه ی ما را از تفاهم دور می کند. خشونت کلامی و عصبیت را رواج می دهد و به تبع آن قدرت پذیرندگی و تحمل دیگری را در لایه لایه اجتماع کاهش می دهد. انگار کل جامعه کلاس درسی است که برخی شاگردان کم حوصله تر کلاس آن شاگرد اول را با برچسب زنی منکوب می کنند، اما این آفت رویی ماجراست. اتفاق بدتر حراج گذاشتن و منگنه کردن شخصیت های وزینی است که در گذرسالیان اعتبار کسب کرده اند و حال که الگوهای قابل تاملی برای فرهنگ سازی شده اند به راحتی پایین کشیده می شوند (در حد یک خبر و مقداری حاشیه سازی) و وقتی الگوهای جامعه ای حراج شود و به زیر کشیده شوند، بعد از مدتی الگوهای دروغین و فیک سر برمی آورند و سطح کل جامعه (در اینجا جامعه هنری) پایین کشیده می شود. مثل این که یکی زیر نردبانی بزند که ما (استعاره از جامعه ایران) روی آن ایستاده ایم، یک باره همه چند سطح سقوط می کنیم.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    اگر تینا پاکروان به عنوان یک جوان در مقابل چنین جملاتی موضع گیری می کند( نه به خاطر تقابل و سو استفاده های سیـاس*ـی بلکه به خاطر تکریم نام بیضایی و احترام به یک پیشکسوت واقعی) باید ستایش اش کرد که به جا و به اندازه موضع گیری کرده، غنیمتی که این روزها کمتر یافت می شود.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    علی حاتمی یا (کارگردان هفته)
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    سالروز درگذشت علی حاتمی، بهانه ی رجوع به سینمای منحصر به فردی است که در دوران حیات خالق آن قدر دانسته نشد و پس از مرگ بارها و بارها دیده شد. در روزگار امروز به یمن کثرت رسانه ها و ابزار مجازی به راحتی می توان به گنجینه فیلم های حاتمی رسید و تاریخ خواند، همان تاریخی که از فرط ناباوری فراواقعیت نام گذاشته بودند و بی ربط به وقایع تاریخی می دانستند.
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    [/BCOLOR]
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
    1089463_843.png
    [/BCOLOR]​
    [BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]

    «تاریخ» مشخصه ی اصلی سینمای حاتمی بود؛ او با دیالوگ هایی که چیزی شبیه شعر بود و با آدم ها و فضاهایی که دائما در دالان ها و بزنگاه های تاریخی غوطه ور بودند، بارها و بارها به کنایه و مستقیم رنج وقایع دوار تاریخ ایرانی را پیش رویمان می گذاشت. «هزار دستان»، «حاجی واشنگتن» و...را باید بارها و بارها دید، آثاری که به غایت در درک و شناخت جایگاهی که داریم کارساز هستند. درک دنیا از طریق هنر کم رنج تر و قابل تحمل تر است، حاتمی کارگردان آینده است. او در میان ما زندگی می کند و با کاراکترهایش خیلی از رنج هایی که همین امروز درگیرش هستیم را واکاوی می کند.
    [/BCOLOR]
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره: از پان ترک ها تا مهران مدیری
    شوخی مهران مدیری با یکی از مهمانان «دورهمی» راجع به موضوع حق طلاق زنان جنجال زیادی به پا کرد.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    مهران مدیری یا (قربانی هفته)

    شوخی مهران مدیری با یکی از مهمانان «دورهمی» راجع به موضوع حق طلاق زنان جنجال زیادی به پا کرد. ماجرا از آن قرار بود که مدیری از میان خانم های مهمان برنامه آن هایی را که حق طلاق دارند فرا می خواند، یک نفر دست بلند می کند و همراه همسرش به رینگ می آید (سن برنامه که با طنازی بی رحمانه مدیری کم از رینگ ندارد). مدیری دلیل مطالبه حق طلاق را از خانم مورد بحث می پرسد و خلاصه ماجرا اینکه آن خانم حریف طنازی مدیری نمی شود وچهره ای مظلوم از همسرش به تصویر کشیده می شود. اما آیا این زن ستیزی است؟ مدیری یک چهره ی هنری و فرهنگی است و یا یک نخبه جریان ساز؟ آیا این دو را با هم خلط نکرده ایم؟

    بارها گفته شده خط قرمزهای طنازی در ایران بیش از اندازه است و با کثرت شبکه ها و کانال های مجازی که از هیچ قاعده و قانونی تبعیت نمی کنند و با دست باز شوخی می کنند، شوخی کردن و خنداندن مردم در فضای رسمی و بدون آن که به جایی بر نخورد را بی نهایت دشوار کرده است. در چنین شرایطی مهران مدیری در دورهمی فضای مفرحی ایجاد کرده و تا حدی توانسته هم خنده از مخاطب بگیرد و هم روی خط قرمزها با ظرافت حرکت کند؛ و اصلا یکی از دلایل عمر طولانی مدیری در این عرصه که از هوش ذاتی اش نشات می گیرد همین رعایت هاست، پس چه بهتر که تلاش کنیم آوار مشکلات عمیق اجتماعی را روی سر یک طنزپرداز نریزیم.
    1097617_570.png

    «حق طلاق» و موضوعات دشواری از این دست، درگیر و پیچ خورده ی عرف و شرع و قانون است و در جامعه نه سنتی و نه مدرن ما، کلاف گیج و سردرگمی است که با هدف قراردادن و تخریب مدیری گره ای از آن باز نمی شود. همه ی آن هایی که این روزها مدیری را هدف گرفته اند، می دانند که این ها بهانه ای برای طرح موضوعات مغفول مانده حوزه زنان است.

    مضاف بر این که اصلا فرض بر این بگیریم که مدیری خلاف مطالبات زنان موضع گیری کرده و این شوخی ها را کاملا جدی بگیریم. آیا اصلا مدیری در چنین جایگاه تاثیر گذار و جریان سازی هست؟ صرف شهرت و سابقه و خوشنامی، برای ایجاد موج موثر- مثبت یا تخریبی- در چنین زمینه هایی کافی است؟ احتمالا نه کافی نیست! چون مدیری فعال فرهنگی و چهره هنری و مجری است نه یک تئوریسین اجتماعی. حل و بسط و طرح موضوعات این چنینی در ید قدرت تئورسین ها و سیاستگذاران اجتماعی است. حالا گاها برخی سلبریتی های فرهنگی در چنین قامتی رفتار می کنند که با همین قاعده هم مدیری در آن دسته جای نمی گیرد. او یک طناز تلویزیونی است که زبان نقد خوبی نسبت به موضوعات روز دارد اما تا حدی و تا سطحی؛ و هیچ وقت فعالیتی عمیق و معنادار و ادعایی در حوزه های اجتماعی نداشته است. او را در موقعیت خودش قضاوت کنیم همین.


    پان ترک ها یا (جعلی هفته)

    ویدئویی از عده ی معدودی از هواداران تراکتور منتشر شد که در آن شعارهایی نژاد پرستانه و خلاف تمامیت ارضی کشور سرداده می شد. رفتاری که مهم نیست مربوط به این جمعه بوده و یا قبل تر، مهم تر این است که عده ای در استادیوم های ایران به خودشان جرات می دهند و علیه تمامیت کشور شعارهایی می دهند که دشمنان ما هم با ترس و لرز خبط می کنند و به زبان می آورند. پان ترکیسسم دردی است که به جان آذربایجان افتاده و با معجونی از تخیل و فراموشی در صدد تاریخ سازی است.

    در پی انکار نیستیم. به هر حال تفاوت میان ترک و فارس و ... مهم است، زیرا ما همه با زبانی که داریم، فکر می کنیم. پس مهم است که با چه زبانی حرف می زنیم. ترک و فارس هر کدام واژه های خودش را دارد و به تبع آن اندیشه ی خودش را تولید می کند. هرکس که بر زبان های بیشتری تسلط دارد، مسلما تفکر فراخ تری خواهد داشت. اما زبان فقط ظاهر و سطح این تحرکات نامطلوب و نابخردانه است. لایه عمیق ماجرا، تفکری است که هدفش استقلال طلبی جعلی است و از زبان به تجزیه می رسد. می دانیم که هر گروه و قبیله و قومی می تواند از ظرف تاریخ پازل خودش را بسازد و آن را به نفع خودش مستندسازی و مصادره کند (کاری که اردوغان، ناشیانه در پی انجامش است و ناکام بوده) و «تاریخ» دقیقا در چنین نقطه ای از اعتبار می افتد. بگذریم که قرن 21 و نظم نوین جهانی اصولا جایی برای این «تمایلات» باقی نگذاشته است.
    1097618_168.png

    پان ترکیسم معلوم نیست با چه اندیشه ای گمان می کند آذربایجان به بخش های شمالی و جنوبی تقسیم شده؟ با چه اندیشه ای خیال پیوستن به آن طرف مرزها دارد؟ بیشتر از این وارد داستان جعلی پان ها نمی شویم چون اصولا اعتباری برای این «فرقه» قائل نیستیم و به یک «ایران» قائل ایم و بس؛ و وحدت سرزمینی مان را مقدم بر هر چیزی می دانیم. اتفاق روی سکوها اما فاجعه ای مضاعف بر استقلال طلبی تجزیه طلبانه ی قومی دارد؛ شیفت کردن امرِ ورزشی و همگانی به امر سیـاس*ـی و امنیتی!

    آن هایی که روی سکوهای استادیوم شعارهایی با این مضامین سر می دهند، در حقیقت یک گردهمایی ورزشی و مفرح را در کانون حساسیت های سیـاس*ـی قرار می دهند و با رفتار ناشایست، خواه ناخواه لزوم ورود نهادهای امنیتی به محیط های ورزشی را قوت می بخشند؛ از طرفی باید به حاکمیت و نهادهای امنیتی حق داد که نسبت به این جمعیت حساس باشند و رصد و کنترلشان کنند. وقتی در استادیوم ها فراتر از آن چیزی که یک مسابقه ورزشی امنیت می طلبد، امنیتی ها حضور یابند، آن فضا و آن جغرافیا دیگر ورزشی نیست و درصدی از سیاست را با خودش خواهد داشت و این اتفاق خوبی نیست، چون فضای ورزشگاه تا جایی که فارغ از این چنین قید و بندهایی است، کارکرد دارد. وگرنه اگر قرار باشد همین فضاهای حداقلی هم از جمعیت گرفته شود، کلی احساسات منفی روی دستمان می ماند که حتی در بستری مثل ورزش هم اجازه تخلیه پیدا نمی کند. به عبارتی آن جمعیت معدود که خود می دانند با آن شعارهای زشت و وهمی مطمئنا به رویای کذب خودشان نخواهد رسید، به یک جمعیت وسیع دیگر (علاقه مندان ورزش) خــ ـیانـت می کنند. درد اینجاست که جهالت همیشه ضربه اش شاملیت زیادی دارد.

    در این میان بیچاره «ایران» که همیشه تنهاست! ایرانی که بیشتر باید یک محدوده ی فرهنگی قضاوتش کرد – از شمال هند و پاکستان تا افغانستان و آسیای میانه و در این سو عراق و ...-، نه یک زبان و قوم و مذهب. محدوده ی فرهنگی همه ی این ها را در برمی گیرد. کرد و لرو آذری همه ایرانی اند، کجای تاریخ؟ کجای دنیا؟ این همه تفاوت ذیل یک پرچم اند؟ هزاران سال است که چسب همه ی این ها «ایرانشهر فرهنگی» است و این فرهنگ هر خرده فرهنگی را اگر از سر دوستی آمده جذب و اگر عدو بوده است هضم نموده و می نماید.


    ترزا مِی یا (زیاده گویی هفته)

    - این اندیشه‌ی سنتی که هدفِ سیاست، رسیدن به نفع مشترکی منظم است خزعبلی بیش نیست. سیاست ضرورتا مبارزه به همراه دارد. «ماکیاولی»

    باقیِ هر چه که در این پاراگراف ها بنویسم بسطِ همین جمله و تفکر است و اصلا همین هنرِ اندیشمندان بزرگ است که یک نظام فکری را در یک جمله خلاصه می کنند، در قالبی همه فهم و ابدی. اظهارات «ترزا می» در حاشیه نشست شورای همکاری خلیج فارس برگ دیگری از کتاب پر افت و خیز روابط ایران و انگلستان را ورق زد. نخست وزیر جدید بریتانیا، ایران را عامل برهم زننده منطقه و مداخله گر در امور کشورهای اطراف تلقی کرد و قول همکاری تنگاتنگ با اعراب حاشیه خلیج فارس در زمینه کنترل اقدامات مخرب! ایران داد. سفیر انگلیس در تهران احضار شد و مقامات کشور از ریز و درشت در این زمینه اظهار نظر کردند و تحلیل گران هم بسته به علایق و اندیشه ای که داشتند قلم فرسایی.
    1097619_784.png

    «انگلیس» ویژه ترین دولت در تقابل با ایران است، ویژه تر از آمریکا حتی. در تاریخ روابط ایران و انگلیس، روندی سینوسی و پر افت و خیز را شاهدیم. از ورود انگلیسی ها به بوشهر و نقش آفرینیِ منفی در عهدنامه هایی چون گلستان و ترکمنچای بگیرید تا آن بزنگاه اصلی که ذهنیت منفی از انگلیسی ها در تاریخ معاصر را تکمیل کرد؛ کودتا علیه دولت مصدق.

    دائی جان ناپلئون گونه بودن از همان سال ها شروع شد و بعدتر در سریال ناصر تقوایی با زبانی موجز و طنز به تصویر کشیده شد. تقوایی بعدتر را می دید. او به درستی فوبیا از انگلیس را پیش بینی کرد و در آن سریال خاطره انگیز نشانمان داد که انگلیس چگونه تبدیل به هیولایی ترسناک شد. از آن پس ما هر چه خرابکاری بود از چشم انگلیسی ها می دیدیم.

    زخم انگلیس در تن مردم عمیق بود و برای خیلی ها هنوزم هست. سال های سال فقط «پیکان» ما را به انگلیس وصل می کرد. نشان انگلیسی سمجی که چرخش از روی زمین ما کنده نمی شد و هنوز هم نشده است؛ پیکان نبود از انگلیس نشانی نمانده بود. اما خب روزگار که دائم یکسان نمی ماند. دولت اصلاحات آمد و نیمچه گشایشی بعد از قهر و کین های مربوط به ماجرای سلمان رشدی بوجود آمد اما آن حمله به سفارت که جز هزینه چیزی در برنداشت روابط دو کشور را به پایین ترین سطح خود تقلیل داد؛ سیاست مختصر شد به خط خطی های روی دیوار، پیچیدگی امر سیـاس*ـی تبدیل به یک سهل انگاری شد و حالا و امروز که خانم ترزا می بیشتر از حد و حدودش به ایران جسارت می کند.

    مرور همه ی این ها یعنی اینکه ما در مواجهه با انگلیس کم تجربه نیستیم و بهار و زمستان ها دیده ایم و جایز نیست از این سوراخ بار دیگر گزیده شویم. اظهار نظر نخست وزیر بریتانیا را باید در سطح خودش پاسخ داد و سیل اظهار نظرهای افراد مسئول و غیر مسئول شکل دیگری از آن خط خطی های روی دیوار است. قرار نیست دست به گردن همدیگر بندازیم و رابـ ـطه ای نزدیک و دوستانه از جنس ایده آل های سرایندگان جهان عاری از جنگ داشته باشیم. ما دائما می جنگیم که به یک صلح نسبی برسیم. ایران و انگلیس در پاکستان، افغانستان و عراق ...حوزه های مخاطره برانگیز مشترکی دارند که باید با علم سیاست و حواس جمع، منافع این حوزه های مشترک را مدیریت کرد.

    این ها همه غیر از منافع اقتصادی است که دو کشور می توانند در شرایط بهبود رابـ ـطه، نصیب هم کنند. درست است بریتانیا که روزگاری قدرت اول عالم بود این روزها شاید در حسرت آن روزها و برای رخ نمایی، گاها مواضع پریشان می گیرد اما «ترزا می» و اطرافیانش به خوبی می دانند نفع اقتصادی بر هر ایدئولوژی اولویت دارد به خصوص پس از خروج از اتحادیه اروپا. از این طرف ایران هم با برجام به چیزهایی که می خواست نرسیده و قفل های باز نشده ی زیادی دارد. نفع حداکثری در حضور در بازی و معادله برد – برد است. کنار کشیدن و میدان خالی کردن برای اعراب، فقط نوعی گل به خودی است. در این مورد دامن زدن به شرایط مغشوش، غیرعقلانی ترین شکل سیاست ورزی است؛ آن هم با حریف زبردستی چون بریتانیا.


    علی منصوریان یا (ناکام هفته)

    شکست برابر تراکتورسازی روز تلخی را برای منصوریان رقم زد، تلخ از آن جهت که این اولین بار در فصل جاری بود که هواداران استقلال معترض شدند. آن هم نسبت به کسی که محبوبیتش تا همین شش ماه پیش در میان آبی ها با فرهاد مجیدی برابری می کرد. آن ها مظلومی که هفته ها در صدر بود را پس زدند و منصوریان را برای مطلوبیت بیشتر خواستند، اما نشد! منصوریان چرا به این زودی دچار چالش شد؟

    علی منصور مثل تمام هم نسلانش نه به واسطه تبحر در مربی گری بلکه به خاطر نام و اعتباری که از دوران بازیگری به یادگار گذاشته، وارد جرگه ی مربیان شد. او و خیلی های دیگر فقط به واسطه ی این که سالها ملی پوش بوده اند و روزگاری بازی می کرده اند، گمان می کنند مربیان خوبی هم خواهند شد. در صورتی که روزگار پس از بازیگری لزوما فقط به مربی گری منتج نمی شود (همه ی بازنشسته ها مربی خوبی نخواهند شد، شاید اصلا ذات آن ها با مربی گری جور نیاید. قطعا کسانی مدیران بهتری و دیگرانی استعدادیاب های قدرتری خواهند بود). با نگاهی به کشورهای صاحب نام در فوتبال این مساله را بهتر متوجه می شویم، نمونه ی مشهورش گری لینکر که صرفا یک تحلیلگر ورزشی است. به هر حال فوتبال شاخه های گوناگون و متفاوتی دارد و فقط نیمکت مربیان نیست که می تواند از تجارب یک فوتبالیست بازنشسته بهره ببرد.
    1097620_987.png

    اشتباه بازنشسته های فوتبال ایرانی اما در فضایی رخ می دهد که هیچ گونه تعریفی برای حفظ سرمایه هایش ندارد. یعنی اگر ستاره ی دیروز از ارتباطاتش استفاده نکند، پس از مدتی فراموش می شود و با رستوران های زنجیره ای اش باید روزگار بگذراند و خب این با طبعی که به شهرت عادت کرده، سازگار نیست. سیستمی که برای آدم هایش برنامه ای ندارد و آن ها را رها می کند، طبیعتا آنها را در مسیری هدایت می کند که راه کامیابی را در ارتباط و شهرت می بینند و هر آن از تخصص گرایی دور می شوند. چنین شرایطی آدم هایش هم مثل خودش الکن و ناقص اند و در نهایت قربانی جاه طلبی شان میشوند.

    ملی پوشان سابق شاید در سال های اول فعالیت به عنوان سرمربی به واسه تجاربی که دارند تا حدی موفق نشان بدهند به خصوص در تیم هایی در رده های پایین تر، اما از جایی به بعد و در تیم هایی بزرگتر بعضا ناکام می مانند و سواد مربیگری شان ته می کشد و کمتر کسانی یافت می شوند که سوادشان را به روز نمایند پس چون اشتهای زیادی دارند، مجبورند با همان ارتباطاتی که آن ها را به صدر رسانده، در صدر بمانند.

    سوء تفاهم سرخ آبی نشود؛ منصوریان صرفا یک مثال است. این حال و روز فوتبالی است که شایستگی و تخصص با آن قهر کرده است. القاب از نان شب واجب تر است؛ کمی جذابیت بصری و کاراکتر سازی هم نمک کار است. یکی با یک جام گواردیولا می شود، دیگری ژست زیدانی می گیرد...اما بازیکنان همین زیدان ها و گواردیولاها هنوز توپ را هوا می کنند، شاید شلوغی محوطه جریمه گلی بسازد. این است حکایت سیستم معیوب، آدم های ناچار و فوتبال مریض!


    محمود واعظی یا (ناشیانه هفته)

    وزیر ارتباطات در سخنانی عجیب، وجود هر رقیب احتمالی برای روحانی در انتخابات آینده را اقدامی تخریبی قلمداد کرد. حرف هایی که جنجال زیادی حداقل در رسانه های اصولگرا به پا کرد. با هر سنجه ای کاستی های اقتصادی این روزهای دولت را شاید بشود تحمل کرد اما شنیدن حرف هایی که اساس یک دولت انتخابی را زیر سئوال می برد دشوار است.

    واعظی، فرایندی را نفی می کند که دولت فعلی از دل همان زاده شده است. به نوعی در لایه های زیرین چنین حرفی هایی، شکلی از خودزنی برای دولت روحانی و اعتدالیون و اصلاح طلبان وجود دارد. انتخابات 92 هم با رقابت و حق انتخاب شکل گرفت و اصلا مبنای قرار گرفتن شخص روحانی در صدر سکان دولت، به میزان آرایی است که در یک فرایند مردمسالارانه و رقابتی اخذ شده است. اگر قرار بر مخرب فرض کردن هرگونه حقِ رقابت در یک بستر دموکراتیک شویم، «دولت دموکراتیک» به مفهوم مدرن آن معنا و مفهومی ندارد.
    1097621_255.png

    تضعیف جایگاه دولت در این جنس حرف ها و سخنان فقط زیر سئوال بردن روند دموکراسی و انتخابات نیست، در سطحی دیگر وقتی مشروعیت رقابت را زیر سئوال می بریم به نوعی دسته گرایی گرایش نشان می دهیم و امر سیـاس*ـی را به دو قطب «با ما» و «بر ما» تقسیم کرده ایم. این دسته بندی ها میل به مطلوبیت گرایی یک دولت شایسته را تحت الشعاع قرار می دهد، چون آن وقت نه صرفا شایستگی بلکه «با ما» بودن در اولویت عزل و نصب افراد قرار می گیرد و بدترین پیامد چنین تفکری که در حرف های واعظی متبلور شده، کوچک کردن دولت و تک صدایی به معنای سیـاس*ـی است. دولتی که واعظی مدنظر دارد دولت طرفداران کارزارهای هیجانی است، نه دولت تمام مردم ایران؛ در صورتی که حداقل از لحاظ تئوری، روحانی رئیس جمهور طرفداران جلیلی و قالیباف هم هست.

    یادمان نرود که «جامعه سیـاس*ـیِ مردم به علت تبعیت از قانونی مشترک (دولت) به یک عده همقطاران مدنی تبدیل می شوند» - سیسرون. این همان تفاوت ظریف میان یک جمعیت بی شکل و هویت و پراکنده با یک «جامعه مدنی سازمان یافته» است.


    اصغر فرهادی یا (افتخار هفته)

    اولین بار که نام اصغر فرهادی جهانی شد و سینمای ایران مدل دیگری از افتخار آفرینی جهانی را با نام وی تجربه کرد (تنها افتخار جهانی سینمای ما قبل از فرهادی، جایزه کن کیارستمی بود)، هجمه های زیادی سمت فرهادی روانه شد که این توجه جهانی صرفا محض یارگیری قدرت های استکباری مثل آمریکا و انگلیس است که به فرهادی جایزه می دهند تا جریان اپوزیسیون را در ایران تقویت کنند و به عبارت بهتر جریان ارزشی هنری را تضعیف. فضای آن روزها البته صحه ی چنین استدلالی را تقویت می کرد. روزهای خوبی نبود و در آن دوران تحمل خبرهای خوش را هم نداشتیم و یا شاید ناباور بودیم که می شود خبر «خوش» هم باشد.
    1097622_791.png

    بعدتر که موفقیت های فرهادی ادامه پیدا کرد، همان هایی که در صدر هجمه کنندگان به فرهادی ایستاده بودند، متوجه شدند که شاید علاقه جشنواره های جهانی به سینمای فرهادی صرفا به خاطر آن چه سیاه نمایی سینمای او می نامند نیست و احتمالا قوت زبان و بیان سینمایی اش هم دخیل است پس نمیشود بدون موضع ماند. پس همان ها مطابق قاعده حسودها، پس از انکار اولیه به دنبال سهم خواهی از موفقیت دیگری بودند و این بار خودشان را هم شریک کردند. یکی از همان ها گفته بود: ما لابی کردیم که فرهادی اسکار برد! فرهادی اما در تمام این احوالات راه خودش را رفت و کمتر موضع گرفت و مصاحبه کرد؛ و سفر و مشاهده و ثبت تصویر همه ی سینمایش شد (شبیه به همان دنیای بی بدیل کیارستمی درژانری دیگر).

    روزگار گذشت و فرهادی را هنوز می خواهند و حالا که او و ایران نام ثابت اسکارو گلدن گلوب شده اند، باورهمگانی، تثبیت جایگاه یک شکل از سینمای ایران است که خوش نامی هم می آورد. این بار هجمه کنندگان اگر بخواهند مطابق همان قاعده رفتار کنند نوبت فحاشی است!

    اما اصغر آقای فرهادی شما سینماگر بمان و قدم به دنیای سیـاس*ـی ها نگذار! نه ما و نه شما را به سیاست کاری نیست. مثل کیارستمی که هیچ وقت دنبال «زدن» شخصی و جناحی نبود و فقط هنر می دانست و نگاتیو، شما هم سینماگر و مولف باش و بس. سهراب گمانم گفته بود که «کاش جای مردان سیاست درخت بکارند».


    احمد شاملو یا (زادروز هفته)

    زادروز «احمد شاملو»؛ نامی بزرگتر از یک شاعرِصرف. محل بحث و جدل های روشنفکرانه و حتی عوامانه و عاشقانه. شاعری که شعرش کَپشِن یک جوان 15 ساله می شود، در عین حال همان شعرش ارجاع یک نویسنده بزرگ. سمپات ترین شاعر تمام این دهه ها. کنارش قرار گرفتن تشخص می آورد و اصلا نشانی از یک سبک زندگی است و تکفیرش هم سبک زندگی دیگری است. وجوه گوناگون شاملو او را پر مصرف و نام آشنا کرده، حتی بر خلاف میل فضای رسمی.
    1097623_482.png

    «احمد شاملو» در فرهنگ ایران به بالاترین سطح یک کاراکتر هنری رسیده است. آدم ها و دسته های مختلف نسبت به او واکنش دارند و باید موضع بگیرند. اتفاق ویژه ای است که او این همه زنده و جاری است، بیش از همه هم نسلانش؛ با ترجمه شازده کوچولو و طنازی هایش، با اشعار اعتراضی و اجتماعی اش و حتی شبانه هایش به آیدا که کافه های بسیاری را خراب خودش کرده و «کتاب هفته» هایش. شاملو نفس می کشد و بین ماست، او مثل رودخانه ای است که نیما شرحش را پیشتر داده بود؛ «من به رودخانه شبیه هستم از هر کجای آن لازم باشد می توان آب برداشت» اما خب آب سر چشمه گواراتر است دائما.
     

    Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    یک هفته 7 چهره؛ از مهران مدیری تا علی دایی
    علی دایی پس از پایان بازی استقلال و نفت در چارچوب جام حذفی حرف هایی به زبان آورد که خیلی ها از بیان کردنش اکراه دارند.او به صراحت از تماشاچیانی که خانواده او را مورد توهین قرار دادند گله کرد و فحاشی را به خودشان برگرداند.
    برترین ها - ایمان عبدلی:

    قاضی زاده هاشمی یا (صراحت هفته)

    وزیر بهداشت دولت روحانی شخصیت جالب توجهی است. سلسله اقدامات مردم پسندانه ی او طی سال های گذشته از حضور در اتاق عمل تا برخورد های صمیمی با اقشار مختلف و اجرای طرح های کلانی چون: طرح تحول سلامت، از چهره ی او شمایلی ساخته که نمی شود به راحتی نقد و یا حتی تخریبش کرد. او در نگاه عمومی از پذیرفتنی ترین وزرای دولت روحانی است. با ذکر یک مثال جایگاه او را در کابینه ی روحانی بهتر متوجه می شویم؛ او در زاویه مقابل افرادی چون گودرزی (وزیر ورزش و جوانان) و نعمت زاده (وزیر صنعت و معدن) ایستاده است.

    حضور قاضی زاده هاشمی در تصور ابتدایی برای مدیران سیما یک انتخاب کم دردسر و جذاب خواهد بود. او محبوبیت قابل توجهی دارد و البته محجوب به نظر می رسد و در سال منتهی به انتخابات حضورش در رسانه ملی می تواند چالش خوبی برای دولت باشد! چون احتمالا در مقابل هجمه ی مجریان تلویزیونی خیلی واکنش نخواهد داشت و سیما علاوه بر پر کردن آنتن، کارکرد تبلیغاتی خودش را هم ایفا خواهد کرد. اما ناگهان وزیر بهداشت در موقعیت ملتهبی که توسط مجریان برنامه ایجاد شده سویه ی دیگری از خودش نشان می دهد و در قامت یک سیاست ورز عمل می کند (با همه ی خصایص یک مرد سیـاس*ـی). او پرخاش می کند و به حمایت از دولت متبوعه اش می پردازد، فیش های حقوقی را کذب می خواند و البته مجری را مورد عتاب قرار می دهد؟ که چرا در دولت قبل زبان نقد نداشتید؟
    1104193_941.png

    نکته ی اول این ماجرا سویه ی دیگری از وزیری است که تاکنون جور دیگری می شناختیم اش و هر روز بیشتر متوجه می شویم که سیاستمداران سویه های پنهانی دارند که گاه هیچ وقت لزومی به ارائه اش ندارند. پس یک بعدی دیدن آدم های سیـاس*ـی خطای تحلیلی بزرگی است این که با یک صفت یک فرد سیـاس*ـی(یا یک جریان سیـاس*ـی) را قضاوت کنیم، بسیار دم دستی و خیابانی است.

    از وزیر که بگذریم می رسیم به رسانه ای که نباید دائما سریال و جنگ و خندوانه و دورهمی داشته باشد. تلویزیون ها در سراسر دنیا کارکردهای دیگری دارند و اگر نداشتند که «رسانه» نمی شدند. برنامه هایی نظیر «ثریا» با هر مشی و خط فکری فارغ از جهت گیری های گل درشت و آزار دهنده وجودشان در تلویزیون الزامی است. این ها باریکه های هستند که خاصیت «رسانه» بودگی تلویزیون را حفظ می کنند و با هر عنوان و روشی در حقیقت گوشه ای از ابهامات را روشن می کنند.

    در مورد همین مثال حضور وزیر بهداشت در مقابل مجری برنامه (نقد جداگانه ای نیاز است برای عدم تربیت نیروی کارآمد در اجراهای تلویزیون داخلی که موجب قرار گرفتن افراد ضعیف و کم تجربه در این جایگاه ها می شود) اگر همین آب باریکه رسانه ای هم نبود، شناخت کمتری از فضای صف بندی و مرز بندی شده میان دولت و رسانه ملی داشتیم.

    در هر صورت همین که صداو سیما برنامه هایی این چنینی داشته باشد، اتفاق خوبی است. حتی اگر در بزنگاه هایی زیادی تریبون یک جناح خاص باشد. کما این که این سلطه ی یک طرفه خودش دست به افشای راست و دروغ های خودش خواهد زد. به عبارتی «مونولوگ» بی نهایت ذات اعتراف گرایانه دارد. اصلا فرض کنید زاکانی را آورده اند و با مجری برنامه دل و قلوه می دهند و می گیرند، مخاطب باهوش تناقضات بین خطوط برنامه را متوجه خواهد شد و می فهمد آن چیزهایی را که باید بفهمد و اگر گاها تریبونی برای جناح مقابل باشد، باز هم چیز هایی دیگری دستگیرش خواهد شد. بله قاضی زاده هاشمی و تا حد زیادی از کسانی که به صندلی وزارت می رسند. در گره های زیادی تنیده شده اند، سیاست سفید و سیاه نیست خاکستری است مثل زندگی! یعنی این که «ثریا» آن شب مثل مناظره های سال 88 دو بازنده شد و یک برنده؛ بازنده هایش راست و چپ. برنده اش همه ما مردم که درک کنیم هیچ جریان سیـاس*ـی لزوما تماما سفید و سیاه نیست و ما همیشه در معرض یک انتخاب کم ضررتر هستیم. در تمام دنیا و در هر زمانی؛ عقلانیت از همین جا وارد دنیای انتخاب های سیـاس*ـی ما می شود احتمالا!


    مهران مدیری یا (آنارشیسم فرهنگی هفته)

    هفته پیش راجع به موضوع حق طلاق زنان و کنایه مدیری در برنامه «دورهمی» تلویحا حمایتی ضمنی از مدیری داشتیم به این دلیل که اساسا او در جایگاه یک تئوریسین اجتماعی نیست و موضع گیری هایش در زمینه های کلان خیلی نباید مورد توجه قرار بگیرد. در آن مقام مدیری به اندازه ی تیپ «قیمت» دم دستی و بی اهمیت است. اما وقتی رسانه و یا شخص پر بیننده ای وارد موضع گیری های خطی و جناحی می شود، مساله اعتبار و قد و قامت آن فرد مطرح نیست. اینجا دیگر سخن جایگاهی است که دیده می شود و نباید هر جنس فیکی را در آن به مشتری غالب کرد.

    البته که می دانیم مساله ی «برجام» حالا فقط مساله ی انرژی هسته ای و تحریم ها نیست، بلکه بیشتر مساله ی ی انتخاباتی و تبلیغاتی است. اگر «برجام» به عنوان پشیانی فعالیت ها و تلاش های دولت روحانی زشت به نظر بیاید، کار برای اصلاح طلبان در اردیبهشت 96 دشوار می شود و اگر بالعکس زیبا به نظر بیاید جناح مقابل دچار تنگنا خواهد شد. شوخی و یا طنز گزنده مدیری (از عصبیت عجیبی هم بهره می برد) که با واژه ی «بتمرگ» همراه شد، بی تعارف بیشتر یاد آور نوع سیاست ورزی تیم دیپلماسی کنونی بود، خصوصا این که در قیاس با رشادت های پیشنیان و در لا به لای جملات مدیری عرضه شد.
    1104194_592.png

    پس انکار و یا فرار به جلوهای مدیری حداقل برای بخشی از مخاطبان «دورهمی» قابل قبول و پذیرفتنی نیست. یک برنامه ساز فرهنگی تا این حد می داند که کدام جملات و کدام لحن چه بخش هایی از جامعه را هدف قرار می دهد، پس وقتی این گونه اظهار نظر می کند و به چپ و راست می افتد، باید مسئولیت جملاتش را بپذیرد. جملاتی که ریشه در نوعی آنارشیسم خزنده رسانه ای دارد.چرا آنارشیسم؟ چون واضح و شفاف جلو نمی آید و در لوای چیز دیگری موضعش را بیان می کند و البته مسئولیت گریز هم هست و یک دلیل دیگر این که در بستری رشد می کند که نظم و سامانی ندارد.

    آنارشیسم همان هرج مرج طلبی پنهانی است که نه به عنوان یک استراتژی (برنامه کلان و بلند مدت) بلکه به عنوان یک تاکتیک (موقتی و خرد) دوام زیادی برای رسانه و صاحبانش ندارد و دستش به سرعت رو می شود و رسانه را زمین می زند. در حقیقت به ارث رسیده از دنیای سیـاس*ـی ها به دنیای رسانه ای هاست. مدیری با چنین موضع گیری از اصل و ماهیت یک تاک شو دور می شود. (تاکشوها البته حاشیه سازی و جریان سازی دارند اما نه در یک مسیر ثابت) او جملاتی هدف دار می گوید در امتداد «چال اسکندرون» شب های برره و یا استهزای نمایندگان مجلس جنجالی ششم در «نقطه چین» . به نوعی با در صدر قراردادن خودش و برنامه اش به حیات برنامه اش کمک می کند، اما وقتی مسیر این تاکتیک ثابت باشد و همیشه به یک مقصد برسد. در کمترین آفتی که می زند فراری دادن بخشی از مخاطبان پر شماری است که اگر روزی شواهد کافی از تعلق خاطر افرادی در سطح او پیدا کنند، طلا هم که بسازند به قیمت مس می خرند.

    میان آن حق طلاق که موجی ایجاد کرد با این جملات عصبی، تفاوتی است به باریکی یک تارمو! همان مرزی که مدیری را از موج سازی های سالم رسانه ای به جهت گیری های آنارشیستی و در خدمت یک هدف خاص سیـاس*ـی می اندازد. آقای مدیری شما بزرگتر از دولت های هشت ساله ای، ذهن مردم بیست و پنج سالی هست که با شما زندگی می کند، بماند که اصلا «بتمرگ» به شما نمی آید.


    آلتین تاش یا (سکانس ماندگار هفته)

    ترور «آندری کارلوف» سفیر روسیه در ترکیه و در آستانه نشست سه جانبه «ایران، روسیه و ترکیه» ابعاد گوناگونی دارد. در این یادداشت کوچک تلاش کردیم از دریچه ای متفاوت تر به این حادثه نگاه کنیم البته با گذری به میزانسن این اتفاق در خاورمیانه.

    در یک نمایشگاه هنری فردی از اعضای پلیس ضد شورش اسلحه می کشد و تیر اندازی می کند و به قتل می رساند. ژست فاتحانه ای می گیرد، دوربین ها قدم به قدم حادثه را ثبت می کنند. مضروب روی زمین افتاده، خون زیادی در کار نیست. وضعیت ثابت و قهار و انگار که چند لحظه ای همه مانکن می شوند و فقط «ترور» حرکت می کند. شرح یک سکانس سینمایی است؟ نه این تصویر واقعیت عـریـان خاورمیانه ای است که کم کم خشونت و خون ریزی را به اروپا وام می دهد (تا حدی که در آستانه کریسمس تن ایتالیا و آلمان می لرزد)

    «ترور» همیشه بوده و اصلا در سیاست از اصول پیشبردی است. دولت ها و گروه ها به «ترور» متوسل می شوند تا کاری پیش ببرند و یا حداقل پیامی برسانند و سیگنالی به جناح مقابل بدهند. مثلا ترور در انقلاب ها از ابزار تثبیتی غیرقابل چشم پوشی است و دولت ها برای ترور در چنان شرایطی هزار مدل توجیه اخلاقی تراشیده اند و جالب این جاست که قتل و خونریزی در زیر لوای مکاتب سیـاس*ـی می تواند در جایی خوب و جای دیگری بد باشد، بسته به منفعتی است که می رساند. خلاصه این که «ترور» اصلا عجیب نیست، آن هم در این وضعیت متخاصم و پیچیده خاورمیانه و آن هم در ترکیه که روزگاری است که یک اپوزیسیون ترسناک به نام گولن دارد، قومیت هایش به طور خاص کردها نا آرام تر از همیشه اند. با آمریکا مثل سابق آفتابی نیستند و با روسیه هم در حالتی نیمه ابری به سر می برند و شکاف های جدی هم در ارتش دارند.
    1104195_298.png

    اردوغان تلاش می کند گـ ـناه را تماما گردن گولنیست ها بیندازد اما جاه طلبی هایش در سوریه حالا دامن گیر شده، ظاهرا ترک ها که قرار بود سوئیس خاورمیانه باشند از ترکیه بودن هم افتاده اند. اردوغان قدمی برداشت که کل عضلات ترکیه را قفل کرد و حالا باید به آن جمله بیاندیشد؛ «حلب را آزاد کنید و به سوریه فکر کنید»!

    همه ی این ها را نوشتیم که برسیم به فرم «ترور» انجام شده، همان شرحی که در پاراگراف اول آمد. فضای دراماتیک و سینمایی حادثه آنکارا و این که چرا به تازگی ترورها و خشونت های برنامه ریزی شده انقدر ابعاد نمایشی و تبلیغاتی دارند؟ تئوری ای که داعش آن را بنا نهاد و حال «فتح الجیش» و آلتین تاش از آن بهره می برند. تاریخ پر از این ترور ها بوده اما این که ترور مثل یک فیلمنامه سینمایی و با زبان رسانه ای انجام می گیرد، اتفاقی است تازه و قابل بحث. اگر صرف فعل «ترور» پیام رسان بوده حالا شکل های ترور هم پیام های جداگانه ای دارد. نگاه کنید آن فریاد خشمگین پلیس جوان را پشت سرش کلی تابلوهای هنری است، اما همه در محاق قرار گرفته اند و فوکوس روی میمک صورت اوست و این پرسشی با خود می آورد که آیا «ترور» و در سطحی کلی تر خشونت هنرمندانه تر و ظریف تر شده؟ آیا بدویت از رفتارهای غریزی هم کوچ کرده است؟ پاسخ هایش را باید در فلسفه جست و جو کرد اما در دنیا سیاست هر چه که هست ترکیه در نشست سه جانه با ایران و روسیه در پائین ترین جایگاه خواهد نشست؛ آچمز روسی اردوغان در یک پلان سکانس دراماتیک!


    آزاده نامداری یا (خبرهای خواب آور هفته)

    رفته رفته برنامه های اینترنتی قوت بیشتری پیدا می کنند و تنوع این دست برنامه ها بیشتر می شود، از برنامه هایی سینمایی نظیر: سی و پنج تا برنامه هایی گفت و گو محور و زنانه ای مثل: «آبان» که این روزها آزاده نامداری را به عنوان مجری با خودش دارد. در ابتدا کم تعداد بودن این برنامه ها و مخاطبان محدود آن ها را در حاشیه امنی قرار داده بود که در تیررس قرار نمی گرفتند، اما هر چه که می گذرد با سیل برنامه هایی مواجهیم که اتفاقا خوب هم مخاطب جذب می کنند. این برنامه ها روزگار دشوارتری خواهند داشت دیده شدن همان قدر که جذاب است دردسر های خودش را هم خواهد داشت.

    در هفته گذشته آزاده نامداری از جانب برخی رسانه های خاص تحت فشار قرار گرفت، به خاطر گفت و گو با مونا برزویی ترانه سرا. گفت و گویی که عده ای اعتقاد دارند در آن هنجار شکنی شده و مسائلی در آن مطرح شده که خلاف عرف و حتی قانون کشورمان است. مثلا نقد می کنند که چرا مهمان برنامه پوشش مناسبی نداشته و نامداری هم پوشش او را تقبیح نکرده. انتقاداتی که رفته رفته به حوزه زندگی شخصی نامداری هم کشیده شده و او فردی هنجار شکن در حوزه خانوادگی اش عنوان شده و عطف می دهند به ماجراهای نامداری و فرزاد حسنی. اما آیا واقعا اجرا و ابراز عقیده در یک برنامه اینترنتی مستقل ارتباطی به خصوصیات اخلاقی یک مجری دارد؟ آیا این نوعی سنگ اندازی و مسدود کردن فضای فرهنگی نیست؟ (آن هم برای یک برنامه زنانه که طبیعتا در رسانه های رسمی خیلی فرصت بروز ندارد)
    1104196_407.png

    وقتی که امثال نامداری در رسانه ملی به اجرا می پردازند، می توانیم نسبت به مسائل خانوادگی آن ها حساس باشیم و حتی در صورت نیاز اظهار نظر کنیم. چون رسانه ملی همان طور که از نامش پیداست فراگیری زیادی دارد و مجری این رسانه به نوعی مجری مورد تایید نظام است و در یک فضای غیر انتخابی عرضه می شود. پس بی نهایت حساسیت ها در مورد او اعمال می شود.

    اما یک برنامه اینترنتی مستقل باز هم همان طور که از نامش پیداست در یک فضای مستقل و انتخابی قرار می گیرد. مخاطب می تواند با توجه به سبقه برنامه آن را دانلود و تماشا کند و یا نه اصلا ترجیح بدهد قید آن را بزند، پس این که نامداری چگونه زندگی می کند، هیچ ارتباطی به مجری گری در برنامه «آبان» ندارد. این شکل نقد اساسا نقد نیست و تخریب است و بدتر این که به نوعی محدود کردن حق انتخاب برای مخاطب فرهنگی است. اگر محدود کردن نباشد سمت و سو دادن هست حداقل! مضاف بر این که رسانه و اصحاب آن همیشه با توجه به بضاعت و امکان اولویت سنجی می کنند و میزان اهمیت اخبار مورد پوشش را در شماری از المان ها می گنجاند که یک نفع حداکثری داشته باشند؛ جذابیت و اعتبار و مخاطب و ... مقولاتی از این دسته که همه ذیل اصول کار رسانه ای است که باید آگاه کند نه که بخواباند.

    مورد نامداری مثال خوبی از اخباری است که بی دلیل پر رنگ می شود و حکم خواب آور ذهنی را دارند. حواس پرت کن هایی که باید به مرور یاد بگیریم بی توجه و بدون کلیک از آن ها بگذریم والسلام.

    پی نوشت: در مورد شخص آزاده نامداری و سلسله رفتارهای متناقض نامبرده تردیدی نیست، مقصود این یادداشت نقد خبرهای پوچ است.


    علی دایی یا (صراحت لهجه هفته)

    علی دایی پس از پایان بازی استقلال و نفت در چارچوب جام حذفی حرف هایی به زبان آورد که خیلی ها از بیان کردنش اکراه دارند.او به صراحت از تماشاچیانی که خانواده او را مورد توهین قرار دادند گله کرد و فحاشی را به خودشان برگرداند. دایی از تلاش های دستیار علی منصوریان در تحـریـ*ک تماشاچیان گفت و البته از صدا و سیما هم به شدت انتقاد کرد. او بی ملاحظه حرف زد و «تعارف» را کنار گذاشت.

    علی دایی در بستری تصمیم به صریح بودن گرفته که لیدر یک باشگاه در انزار عمومی کتک کاری می کند. کار به پلیس و خونریزی می رسد و همان لیدر در بازی با نفت روی سکوها خودنمایی می کند و همین یک مصداق نشان می دهد که فوتبال ایرانی تعارف بر نمی دارد. چون تعارف برای آبرو داری می آید. آبرو داری یعنی آبی که به صورت می زنیم ترو تازه نشانمان بدهد و کمی و کاستی ها به چشم نیاید. اما کدام آب صورت فوتبال ایرانی را تر و تازه نشان می دهد؟

    فوتبالی که کلی اسکناس وسط گودش ریخته اند و البته هم کلی فرصت طلب در اطراف خودش جمع کرده، فرصت طلب مدیر، فرصت طلب روزنامه نگار، فرصت طلب لیدر...طاعونی که همه را درگیر خودش کرده که آبرو ندارد، ما تعارف می کنیم که آبرو داری کنیم. اصلا مگر چیزی مانده که برایش تعارف می کنیم؟

    مسعود شجاعی همین تازگی ها حرف هایی زد که در بد تریبونی علنی شد. اما علی دایی همین جا بغـ*ـل گوشمان با رسانه های خودمان صحبت کرده. او که مثل شجاعی در موقعیت چهره سازی نیست. گیریم که شجاعی از لحاظ فنی قابل نیست و صرفا با یک مصاحبه خواسته کسب اعتبار کند. علی دایی که نیازی ندارد و همه جوره در سقف فوتبال ماست. نه تحت تاثیر دلال ها قرار می گیرد و نه وامدار این و آن است!
    1104197_248.png

    باور کنیم انکار و آبرو داری و قطع صدای ورزشگاه ، کمکی به حال نذار فوتبال ایرانی نمی کند. واقعیت فوتبال ما در 40 سال ناکامی ورود به المپیک است. در 20 سال قهرمان نشدن در آسیا. واقعیت ما تیم گلخانه ای کی روش نیست. حتی فوتبال شناور برانکویی هم به اینجا ربطی ندارد. این ها آدم هایی هستند که با رفتنشان ساختاری به جا نمی گذارند، ساختار با استادیوم های مدرن، مدرسه های واقعی فوتبال و با علم روز ایجاد می شود.

    منافع زود گذر چشم همه ی عوامل این ورزش را گرفته و پرسپولیس و استقلال بدجوری شبیه ایران خودرو و سایپا شده اند؛ انحصاری و اجباری بدون خلاقیت! گاها پارس خودرویی هم می آید، سپاهان یا تراکتور فرقی نمی کند. وقتی ماهیت سود دهی یک بنگاه اقتصادی تحت سلطه و دخالت قرار می گیرد، بازدهی مهم نیست و شفافیت به وجود نخواهد آمد، آن وقت بی نهایت انکار و تعارف نیاز می شود برای پوشاندن اتفاقات تلخ پشت پرده وهمن پشت پرده ها از پس تماشاچی پرخاشگر بر نمی آید، چون اصلا حواسش جای دیگری است. صراحت دایی از جنس حرف های مشوش مایلی کهن و یا غرولندهای خداداد نیست، این ها اصل واقعیت است باید بشنویم.


    سیامک انصاری یا (توئیتری هفته)

    سیامک انصاری در حساب کاربری توئیتری اش با بارگذاری یک نظرسنجی در رابـ ـطه با کنسرت علیرضا عصار به شکلی پنهانی از محبوبیت اش در جهت فروش بلیط کنسرت خواننده ای از نسل اول پاپ موزیسین های پس از انقلاب استفاده کرد.

    رفتاری که بارها و بارها پس از گسترش فضای مجازی و خاصیت رسانه گی سلبریتی ها مشاهده کرده ایم. مردم با کنجکاوی نسبت به زندگی آدم های مشهور به صفحات آن ها سرک می کشند، تا گوشه ای از زندگی شخصی آن ها را ببینند و در این اوضاع درجه چندمی های مشهورهم چند هزار نفر دنبال کننده دارند. همین فضا هنرپیشه ها و فوتبالیست ها را دچار سو تفاهم می کند و گمان می کنند جماعت کثیر دنبال کننده صرف این که پیرو آن ها هستند هر چه که بگویند را حجت تلقی می کنند و مثل غلامی حلقه به گوش فرامین آن ها را امر می نهند!
    1104198_107.png

    غافل از این که دنبال کردن صفحه ی یک آدم مشهور بیشتر نشانگر وجود نیازهایی در شخص دنبال کننده است و کمتر نشانگر ویژگی هایی خاص در شخص دنبال شده. به عبارتی ساده تر اگر مردم یکی مثل سیامک انصاری را تعقیب و فالو می کنند، می خواهند سری در زندگی اشخاصی داشته باشند که جاذبه ی شهرت و ثروت را دارند همین و بس. این که سلبریتی ها دائما سفارش های ناشتا و در خدمت دوستان دارند کمی دور از انصاف است. مردم به رغم تصور گاه بسیار هوشمند مرزهای توصیه و پیشنهاد را درک می کنند و مثل همین ماجرا به گونه ای رفتار می کنند که سوژه ی طنازی ها می شود. مقصور در اینجا فقط سیامک انصاری نیست گو این که او در زمره ی متشخص ترین مشهورهای فضای مجازی است. این رفتارها را در قالب پیشنهادهای نمایشگاه و تئاتر و...هنرمندان زیاد دیده ایم.


    جعفر والی یا (درگذشت هفته)

    کارگردان پیشکسوت تئاتر درگذشت. والی از پایه گذاران موج نوی تئاتر ایران و شروع کننده خیلی از جریان های تئاتری قدرتمند بود. اصلا او بود که پای غلامحسین ساعدی را به هنر های نمایشی باز کرد و بعد حواله داد به جریاناتی که بعدها در سینمای موج نو و به طور مثال در کارهای مهرجویی از او متاثر بود.

    والی البته که از اصیل ترین های تئاتر ایران بود و در نگاهش و تحلیلی که از ارائه یک نمایش داشت دائما به اصل و اساس تئاتر رجوع می کرد. او در تمامی کارهایش از تئاتر بستری برای فرهنگ سازی و ایجاد فکر ساخت و نه تئاتر تفننی ای ارائه کرد و نه از این فضا توبره ی پول سازی مد نظر داشت.
    1104199_918.png

    وارث بزرگ مکتب استانیسلاوسکی که زبان بدن ویژه ای داشت و نمود یک فیزیک تمام عیار برای یک هنرپیشه تئاتری بود. کاش کسانی باشند که در این روزهای جولان نمایش های فیک و پر زرق و برق راه امثال جعفر والی را ادامه بدهند، والی و هم دوره هایی که به هیچ جعلی تن ندادند و اگر دادند بنا به مقتضیات زمان، بعدتر شهامت مسئولیت پذیری داشتند. یادش گرامی.

    فراموش کن/ مرگ را/ و به ماجرای زنبوری بیاندیش/ که در میانه ی میدان مین/ به جستجوی شاخه گلی ست - گروس عبدالملکیان
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا