♥شَهید اِبراهیمِ هادی(بفرمایید لطفاً)♥

آیا قبل از ورود به این تاپیک با ایشون آشنایی داشتید؟کتاب سلام بر ابراهیم رو خوندید؟


  • مجموع رای دهندگان
    93
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Nιℓσƒαя.Gн

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/20
ارسالی ها
4,554
امتیاز واکنش
69,314
امتیاز
976
سن
27
محل سکونت
S⊕u†h
20.jpg

دزد خوش شانس: عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.
ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.

 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    139503090038182577791564.jpg


    جمعی از دوستان شهید می گویند: از خیابان 17 شهریور عبور می‌کردیم، ناگهان یک موتورسوار دیگه با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد و پیچید جلوی ما، ابراهیم شدید ترمز کرد. جوان موتور سوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت داد زد: "هُو! چیکار می‌کنی؟!" بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما رو نگاه کرد. همه می‌دونستن که او مقصر است .
    من هم دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پائین بیاد وجوابش رو بده. ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل بد او گفت: "سلام، خسته نباشین"
    موتور سوار عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت، کمی مکث کرد و گفت:
    "سلام، معذرت می‌خوام، شرمنده" بعد هم حرکت کرد و رفت.
    ما هم به راهمان ادامه دادیم. ابراهیم دربین راه شروع به صحبت کرد و سوالاتی که در ذهنم ایجاد شده بود را جواب داد:
    "دیدی چه اتفاقی افتاد. با یه سلام آتیش طرف خوابید و تازه معذرت خواهی هم کرد. حالا اگه می‌خواستم من هم داد بزنم و دعوا راه بندازم ، جز اینکه اعصاب و اخلاقم رو به هم بریزم هیچ کار دیگه‌ای نمی‌کردم".

    ***
    در همان ایام با موتور به سمت میدان آزادی می‌رفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوی جبهه به ترمینال غرب برسانیم.
    در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد.
    ابراهیم گفت: "سریع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغـ*ـل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو می‌بینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم کنار درب راننده ایستادیم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد.
    راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو ‌دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟"
    ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت می‌خوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. می‌خوام بدونم که..."
    راننده که توقع چنین برخورد خوبی رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد"
    ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط می‌خوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده ‌است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!".
    راننده که فکر نمی‌کرد ما اینگونه برخورد کنیم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمنده‌ایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد.
    این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد کردن با مردم را به دوستان نشان می‌داد.

    ***
    ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی‌های ابراهیم بود که او را از بسیاری از دوستانش متمایز می‌کرد. فراموش نمی‌کنم، اوایل انقلاب یک شب به همراه ابراهیم و بچه‌های کمیته به مأموریت رفته بودیم. خبر رسیده بود فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب می‌باشد در یکی از مجتمع‌های آپارتمانی دیده شده .آدرس را هم دراختیار داشتیم و با دو دستگاه خودرو به ساختمان مورد نظر رسیدیم.
    به سراغ آپارتمان اعلام شده رفتیم و بدون درگیری شخص مورد نظر رو دستگیرکردیم. وقتی می‌خواستیم از ساختمان خارج شویم جمعیت زیادی جمع شده بودن تا فرد مظنون رو مشاهده کنن. خیلی از آن‌ها ساکنان همان ساختمان بودن. ناگهان ابراهیم برگشت داخل آپارتمان و گفت:"صبر کنین!"
    با تعجب پرسیدیم: "چی شده؟"
    چیزی نگفت. فقط چفیه‌ای که به کمرش بسته بود رو باز کرد و به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم:"ابرام چیکار می‌کنی !؟"
    با آرامش خاصی جواب داد: "ما بر اساس یه تماس و یه خبر، این آقا رو بازداشت کردیم. اگه آنچه که گفتن درست نباشه، آبروی این آقا رو بردیم و دیگه نمی‌تونه اینجا زندگی بکنه. همه مردم هم به چهره یک متهم به او نگاه می‌کنن. اما این طوری کسی اون رو نمی‌شناسه . اگر فردا هم آزاد بشه مشکلی پیش نمی‌یاد".
    وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت و من به دقت نظر ابراهیم فکر می‌کردم که چقدر آبرو و شخصیت انسانها در نظرش مهم بود.


    کتاب سلام بر ابراهیم – ص 171
    زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی

     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    اخلاص:
    4502249.jpg

    در خانه‌ای کوچک و مستأجری درحوالی میدان خراسان تهران زندگی می‌کردیم. اولین روزهای اردیبهشت سال 36 بود. پدرمان چند روز است که خیلی خوشحال به نظر می‌رسد. او دائماً به‌شکرانه پسری که خدا در اولین روز این ماه به او عطا کرده از خدا تشکر می‌کرد.

    هرچند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ولی پدر، برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می‌کند. البته حق دارد، پسر خیلی بانمکی است. اسم بچه را هم انتخاب کرد "ابراهیم"، پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود. و این اسم واقعاً برازنده او بود.

    هروقت فامیل‌ها می‌آمدند و می‌گفتند: "آخه حسین آقا، تو سه تا فرزند دیگه هم داری، چرا برا این پسرت، این‌قدر خوشحالی می‌کنی؟" با آرامش خاصی جواب می‌داد: "این پسر حالت عجیبی داره! من مطمئن هستم که این پسر من بنده خوب خدا می‌شه، من یقین دارم که ابراهیم، اسم من رو زنده می‌کنه".
    راست می‌گفت. محبت پدرمان به ابراهیم، محبت عجیبی بود، هرچند بعد از او خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد.

    ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا می‌رفت. اخلاق خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی‌شد، یک بار هم در همان سال‌های دبستان به دوستش گفته بود:
    "بابای من آدم عجیبیه تا حالا چند بار خواب امام زمان(عج) رو دیده. یک بار هم که خیلی دوست داشته به کربلا بره توی خواب حضرت عباس(ع) رو دیده که به دیدنش اومده و باهاش حرف زده".

    زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود:
    "پدرم می‌گـه، آقای خمینی که شاه چند ساله تبعیدش کرده، آدم خیلی خوبیه حتی بابام می‌گـه ایشون حرفاش حرف امام زمانه(عج)، همه هم باید حرفاشو گوش بدن".
    دوستانش هم گفته بودند: "ابراهیم دیگه این حرفا رو نزن. آقا ناظم بفهمه اخراجت می‌کنه".
    شاید برای دوستان ابراهیم شنیدن این حرفها عجیب بود ولی او به حرفهای پدر خیلی اعتقاد داشت.

    کتاب سلام بر ابراهیم ــ ص14
    زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    3604532_865.jpg

    اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی ومعنوی شد.

    حاج حسن،ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع می کرد. سپس حدیثی می گفتو ترجمه می کرد. بیشترشبها، ابراهیم را می فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولا یک سوره قرآن دعای توسل ویا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند وبه این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد.

    از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که، هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند. به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب درس ایمان واخلاق رادر کنار ورزش به جوان ها می آموخت.

     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    22_8907041592_L600.jpg

    نفر سوم ایستاده از سمت راست
    بارها می دیدم ابراهیم، با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند ونه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می شد. آنها را جذب ورزشمی کرد وبه مرور به مسجد وهیئت می کشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن نوشیدنی وکارهای خلافش می گفت. اصلا چیزی از دین نمی دانست. نه نماز ونه روزه به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد حتی می گفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفته ام. به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت می یاری! با تعجب پرسید: چطور چی شد؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت می کرد. از مظلومیت امام حسین (ع) وکارهای یزید می گفت. این پسر هم خیره خیره وبا عصبانیت گوش می کرد. وقتی چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید می داد!!

    ابراهیم داشت با تعجب گوش می کرد. یکدفعه زد زیر خنده.بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته وگریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین (ع) که رفیق بشه تغییر می کنه. ما هم اگراین بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. اویکی از بچه های خوب ورزشکار شد
    .

     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    13960413002342636348090381121011_64258_PhotoT.jpg

    سلام دوستان از این پُست تا چند پست آینده مصاحبه‌ اختصاصی خانم زهره هادی، خواهر شهید هادی رو می‌ذارم براتون که توسط سایت نوید شاهد به مناسبت شصت و یکمین سالروز ولادت شهید ابراهیم تهیه شده. امیدوارم لـ*ـذت ببرید
    ⭐❄☀♥✡✔♦♣♠⬅✂
    یکم اردیبهشت ماه سال 1336 در تهران متولد شده است. نامش را زیاد شنیده بودم و حالا زمان آن رسیده بود که این شهید را بیشتر بشناسم. 37 سال از شهادت شهید «ابراهیم هادی» می گذرد؛ پهلوان بی مزار و فرمانده گردان کمیل از لشکر محمد رسول الله (ص) که آرزوی گمنامی داشت و اگر امروز در این دیار نفس می کشید، شصت و یکمین سالروز ولادتش را جشن می گرفت.

    در گفت و گو با خواهر شهید ابراهیم هادی، از ابتدا جذب عشق بی انتهای یک خواهر به برادر شهیدش شدم که حتی پس از گذشت 37 سال او را با لحنی، «ابراهیم» خطاب می کند که گویی حضور شهید در زندگی اش جریان دارد و هر لحظه اش با یاد و توسل به پاکی برادر شهیدش گره خورده است. حس غرور به داشتن برادری چون ابراهیم در صدایش موج می زند؛ مگر می شود خواهر شهید باشی آن هم از جنس پهلوان «ابراهیم» و بر خود نبالی!

     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    1396020113063257510592914.jpg
    شادی «ابراهیم» در گمنامی است

    خانم «زهره هادی» فرزند ششم و آخر خانواده «هادی» است. او که نسبت به دیگر اعضای خانواده کمتر حضور شهید «هادی» را درک کرده است، درباره برادرش می گوید: ایشان اگرچه عمر کوتاهی داشت اما به معنای واقعی کلمه مرد و همچون معلم بود. هنگامی که با شهید درد و دل می کنم همیشه از او می خواهم از این که او را به خوبی نشناختم، مرا ببخشد.

    از خواهر شهید می پرسم برای معرفی برادر شهیدتان چه برنامه هایی دارید؟ و او این گونه پاسخ می دهد: شهدا نیازی به معرفی ما ندارند. در حال حاضر برای شناسایی شهدا از خانواده ها آزمایش «دی ان ای» می گیرند. از ما هم خواستند تا آزمایش دهیم تا شاید در پاکسازی «فکه»، پیکر شهید هادی هم شناسایی شود اما ما قبول نکردیم. وقتی ابراهیم دوست داشت که گمنام شود و بدنش را برای ماندن روی خاک تربیت کرده بود، ما هم به خواسته شهیدمان احترام می گذاریم و نباید این شادی را از او بگیریم. روح ابراهیم با ماست. مادرمان پس از شهادت ابراهیم بسیار گریست و از فراق سوخت اما حالا که مادر هم پیش ابراهیم رفته است، ما هم همان کاری را می کنیم که ابراهیم دوست داشت.

    بعضی از دوستان و نزدیکان می گویند که تلاش کنید تا کوچه ای به اسم شهید «هادی» شود اما پاسخ این است که مگر شهدا این راه را انتخاب کرده اند که کوچه به نامشان شود؟! خون بهای شهدا که این کارها نیست


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    223108_422.jpg

    کارنامه شهدا دست خداست

    خواهر شهید هادی می گوید: گاهی از من سوال می شود که چرا شهید «ابراهیم هادی» به این اندازه مورد توجه قرار گرفت؟ جواب این سوال روشن است. خداوند شهدا را انتخاب می کند. امروز شهدای مدافع حرم قدم در مسیر شهدای دفاع مقدس گذاشته اند. برای نمونه شهید محسن حججی که او نیز 25 سال بیشتر نداشت، به آغـ*ـوش باز و رضایت خانواده به استقبال شهادت می رود و در عرض 2 روز تمام دنیا را تکان می دهد.

    امروز، زمان تکرار شده است و اگرچه بعضی ها هنوز هم نسبت به شهدا و خلوص نیت آنها ناآگاهی دارند و حرف های نادرستی درباره شهدا به ویژه شهدای مدافع حرم می زنند اما شهدایی همچون شهید حججی با شهامت و شهادت خود به ابهام های آنها پاسخ می دهند. در میان شهدای مدافع حرم، شهیدان دیگری نیز هستند که شاید سخت تر و جانکاه تر از شهید حججی به شهادت رسیده باشند و پیکرشان مفقودالاثر شده باشد اما شهدا را خدا بزرگ می کند و کارنامه آنها دست خداست.


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    14_8907041592_L600.jpg

    بابای رزمندگان

    خانم زهره هادی در ادامه صحبت های خود با تعریف خاطره ای از شهید ابراهیم درباره یکی دیگر از بزرگ منشی های برادرش روایت می کند: شهید ابراهیم در انتخاب افراد و دوستی با آنها سخت نمی گرفت و اغلب سراغ افرادی می رفت که کسی آنها را برای دوستی انتخاب نمی کرد. با این کار به اندازه ای روی افراد تاثیر می گذاشت که تغییر می کردند و در مسیر درست قرار می گرفتند. برای نمونه دزدی را که موتور شوهر خواهرمان را دزدیده بود را گرفت. دزد در هنگام فرار زخمی شد و ابراهیم فوری او را به درمانگاه برد، بعد به رستوران رفتند و بعد هم به مسجد. برای او شغلی پیدا کرد و بعدها شنیدیم که او هم به جبهه رفته و به شهادت رسید.

    ابراهیم به دشمن خود نیز رحم کرد و او را تنها نگذاشت. هنگامی که نیروی دشمن در منطه غرب زخمی می شود، از آنجایی که وسیله ای نبوده، ابراهیم او را بر دوش خود می گذارد و به پایین تپه می رساند تا از مرگ نجات پیدا کند اما خودش دچار مشکل شده و مورد جراحی قرار می گیرد. شهید هادی معتقد بود این اتفاق ها حکمتی دارد و همیشه راضی بود.

    شهید ابراهیم الگوی واقعی امر به معروف و نهی از منکر بود؛ شهیدی که به معنای واقعی کلمه در 25 سالگی آنچنان بزرگ و با مردانگی رفتار می کرد که بعد از شهادت بسیاری از همسن ها و کسانی که از او بزرگتر بودند، اظهار می کردند که داغ شهید ابراهیم مانند از دست دادن پدر و مادر خودمان است و با رفتن او ما بابایمان را از دست داده ایم.


    زندگی زیبا در جوار حضرت زهرا

    شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل معروف است و حالا کانال کمیل، محل دیدار خواهر «ابراهیم» با اوست. خواهر شهید روایت می کند: سالی چند مرتبه به کانال کمیل می روم با برادرم شهیدم صحبت می کنم. به او می گویم ابراهیم جان! قربان مهمان نوازی ات، معرفتت، مردم داری ات. پس از شهادت برایمان تعریف کردند که تا آخرین لحظه شهدا را سیراب کرد اما خودش لب تشنه به دیدار معبود شتافت. من یقین دارم که ابراهیم در جوار حضرت زهرا (س) زندگی زیبایی دارد.

    با ابراهیم خیلی ارتباط دارم. هرگاه کاری داشته باشم و سر دوراهی بمانم، از ابراهیم می خواهم کمکم کند به این صورت که از او می پرسم که فلان کار را انجام دهم یا ندهم بعد مکثی می کنم و جواب را می شنوم.


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h

    img010.jpg

    زائران حرم رضوی «سلام بر ابراهیم» را می خوانند

    خواهر شهید «ابراهیم هادی» می گوید: چندی پیش در حرم رضوی دیدم که کتاب «سلام بر ابراهیم» در کنار قرآن و مفاتیح قرار دارد. به زائرانی که کتاب را انتخاب می کردند دقت کردم و از این که مردم از هر قشری با اشتیاق کتاب را برای مطالعه انتخاب می کردند، خدا را شکر کردم.

    مغناطیس شهدا

    خواهر شهید «هادی» درباره نظر مقام معظم رهبری در ارتباط با برادر شهیدش بیان می کند: سال 1394 رهبر معظم انقلاب در با جمعی از فرماندهان به شخصیت اصلی کتاب «سلام بر ابراهیم» اشاره کرد. ایشان گفتند که « شخصیتی که در این کتاب معرفی شده، به قدری جاذبه دارد که آدم را مثل مغناطیس به خودش جذب می‌کند، آدم را میخکوب می‌کند، بگردید این شخصیت‌ها را پیدا کنید. از این قبیل شخصیت‌های برجسته‌ای هستند که این‌ها سردار هم نیستند، حتی فرمانده گردان هم نیستند، اما حکایت‌ها دارند، ماجراها دارند.»

    «ابراهیم» مغناطیس عجیبی دارد. حدود 37 سال از شهادتش می گذرد اما عطر او در خانواده ما جاری است. گاهی نوزادان کوچکی که به جمع خانواده اضافه می شوند، با دیدن عکس شهید، واکنش نشان داده و او را صدا می زنند. خواهر بزرگترم دو نوه دو قلوی یک و نیم ساله دارد. آنها تا عکس شهید ابراهیم را روی دیوار می بینند، او را دایی صدا می زنند.

    مردانگی و مرد بودن باز هم توصیف خواهر شهید «ابراهیم هادی» از شهید گمنامی است که آرزوی گمنامی داشت. خانم «زهره هادی» در سخنانی پایانی اش می گوید که خدا به شهدا نظر دارد زیرا شهیدان افراد بزرگی هستند، از تمام خواسته های خود در راه خدا می گذرند بنابراین شهدا نزد خدا آبرو دارند.

    یادش گرامی ...

    گزارشگر: نیره دوخائی


    خب دوستان مصاحبه جذابِ خواهر شهید به پایان رسید، مرسی از سایت جمع‌آوری کننده.من که خیلی لـ*ـذت بردم حتی با وجود این که خیلی ها رو قبلاً خونده بودم، امیدوارم شما هم لـ*ـذت بـرده باشید. از این جا به بعد پست‌ها روال عادی خودش رو طی می‌کنه
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا