♥شَهید اِبراهیمِ هادی(بفرمایید لطفاً)♥

آیا قبل از ورود به این تاپیک با ایشون آشنایی داشتید؟کتاب سلام بر ابراهیم رو خوندید؟


  • مجموع رای دهندگان
    93
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Nιℓσƒαя.Gн

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/08/20
ارسالی ها
4,554
امتیاز واکنش
69,314
امتیاز
976
سن
27
محل سکونت
S⊕u†h
s_mahjur_sh_hadi_mini.jpg

زهره هادی خواهر شهید ابراهیم هادی در مراسم سالگرد تولد برادرش که با حضور جمعی از خانواده شهدا, ایثارگران و عموم مردم در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) برگزار شد, طی سخنانی با بیان اینکه زندگی با ابراهیم زندگی سرشار از شیرینی و لحظات عالی بود, گفت: ابراهیم بسیار مهمان نواز بود و هر برنامه ای که مد نظر داشت، علاقه‌مند بود تا آن مراسم را در بین دوستان و اقوام باشد و همیشه به این برنامه ها اهتمام داشت.

خواهر شهید ابراهیم هادی ادامه داد: ابراهیم قبل از رفتن به جبهه یک خودسازی عالی داشت و ما شاهد و ناظر این آمادگی بودیم و این خودسازی یک شبه ایجاد نشده بود بلکه او از سالها این آمادگی را به خود داده بود.ابراهیم همیشه می‌گفت:«اول باید خودمان را بسازیم و آنچه مد رضای خدا است برای خدا خرج کنیم.» یادم می آید یک روزهایی ابراهیم دیر وقت به منزل می‌آمد و خیلی خسته بود اما تا صبح نمی خوابید تا مبادا نماز صبحش قضا نشود و همچنین برای نماز جماعتش یک برنامه خاصی مد نظر قرار داده بود.

وی افزود: ابراهیم همیشه روی زمین می خوابید و من که چندین بار این موضوع را می‌دیدیم به ابراهیم می‌گفتم:« برای چه روی زمین می‌خوابی؟» اما ابراهیم می‌گفت:« این بدن باید به زمین و رمای آن عادت کند» و من بعد از شهادتش منظور او را فهمیدم.

خواهر شهید هادی در خصوص آخرین دیدارش با برادش گفت: ابراهیم در دیدار آخر که از ما خداحافظی کرد با همان تیپ جبهه ای به ما گفت: «فقط یک دعا کنید من برنگردم» من گفتم چرا؟ گفت:«من هنوز دین خود را به اسلام و رهبر و مردم ادا نکردم. دعا کنید برنگردم و یک وجب از خاک اینجا نداشته باشم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام بمانم.» و همانطور هم شد. ابراهیم ارادت خاصی نسبت به حضرت زهرا(س) داشت و بیشتر خواسته هایش را از حضرت زهرا(س) می گرفت. ابراهیم 25 سال از زندگی اش را بسیار با برکت گذراند. امروز اگر می گویند ابراهیم مطرح شده است این دست ما نیست زیرا اگر کار برای رضای خدا باشد خدا انسان را برجسته می کند و عزت می بخشد.

وی در ادامه اظهار کرد: امروز تاریخ مرور شده است. اگر خوابی هستیم که بچه های دفاع مقدس را نشناختیم اکنون می‌توانیم بچه های مدافع حرم را بشناسیم. اینها رفتند تا راه را به ما نشان بدهند. آن زمان گفتند ابراهیم ها رفتند تا ما آسوده زندگی کنیم و بهترین زندگی را داشته باشیم ولی خون بهای شهدا این نیست چرا که به خانواده های مدافع حرم می‌گویند شما هزینه می گیرند و فرزندانتان را به سوریه می فرستید؟ چرا خانواده های شهدا را دل خون می کنید. آنها برای رضای خدا همه چیز خود گدشتند و جان خود را دادند. تاریخ ورق می‌خورد و ما از قافله جا مانده ایم و باید بیدار شویم و ادامه دهنده راه شهدا باشیم و هدف شهدا را دنبال کنیم.

منبع: مشرق
 
  • پیشنهادات
  • Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    تنبیه خود برای نگاه به نامحرم
    1-7.jpg

    شهید جعفر جنگروی تعریف میکرد:پس از اتمام هیئت نشسته بودیم دور هم،داشتیم با بچه ها حرف می زدیم. ابراهیم در اتاق دیگری تنها نشسته بود.تو حال خودش بود.وقتی بچه ها رفتند آمدم پیش ابراهیم.هنوز متوجه حضور من نشده بود.
    با تعجب دیدم هر چند لحظه سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می زند.یک دفعه گفتم:چیکار میکنی داش ابرام؟
    تازه متوجه حضور من شده بود...از جا پرید...از حال خودش خارج شد...بعد مکثی کرد و گفت: هیچی، هیچی، چیزی نیست.
    گفتم:به جون ابرام نمیشه!باید بگی برای چی سوزن زدی تو صورتت!
    مکثی کرد و خیلی آرام مثل ادم هایی که بغض کرده اند گفت:سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه...
    آن زمان نمی فهمیدم که ابراهیم چه می کند و این حرفش چه معنی دارد.ولی بعد ها وقتی تاریخ زندگی بزرگان را خواندم دیدم که آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گـ ـناه خودشان را تنبیه می کردند.
    از صفات برجسته ی شخصیت او دوری از نامحرم بود...
    اگر می خواست با نامحرم (حتی از بستگان) صحبت کند به هیچ وجه سرش را بالا نمیگرفت....
    به قول دوستانش:ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!!!
     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    پیش‌بینی شهید درباره کاروان‌های زیارتی کربلا و اربعین
    221925_169.jpg

    اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب بر فراز یکی از تپه های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی دست عراقی ها بود وبه راحتی در جاده های اطراف آن تردد میکردند.
    ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و به همراه بچه ها زیارت عاشورا
    خواندیم.
    بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم و گفتم
    ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقی ها راحت تردد میکنند بعد گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن!
    ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را میدید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میکنند!
    در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچه ها گفت: مرز خسروی
    منبع: کتاب شهید ابراهیم هادی (سلام بر ابراهیم) ص127


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    ابراهیم هادی و مسافرکشی با بدن مجروح

    shahid-hadi9-n.jpg

    ابراهیم هادی مجروح شده بود و برای درمان مدتی به شهر برگشته بود.
    زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی گفت: ماشینت رو امروز استفاده میکنی؟
    گفتم:نه همینطور جلوی خانه افتاده ؛ بعد هم آمد و ماشین را گرفت و گفت تا عصر برمیگردم.
    عصر بود که ماشین را آورد. پرسیدم کجا میخواستی بری؟! گفت: هیچی مسافرکشی کردم! با خنده گفتم: شوخی میکنی؟!
    گفت: نه حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم چند جا کار داریم.
    خواستم بروم داخل خانه.گفت: اگر چیزی در خانه دارید که استفاده نمیکنی مثل برنج و روغن با خودت بیاور.
    رفتم مقداری برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه . و ابراهیم مقداری گوشت و مرغ خرید و امد سوار شد. از پول خردهایی که به فروشنده میداد فهمیدم همان پول های مسافرکشی است.
    بعد با هم رفتیم جنوب شهر، به خانه چند نفر سرزدیم.من آن ها را نمیشناختم. ابراهیم در میزد ، وسائل را تحویل میداد و میگفت: ما از جبهه آمده ایم، این ها سهمیه شماست!
    ابراهیم طوری حرف میزد که طرف مقابل اصلا احساس شرمندگی نکند.
    اصلا خودش هم مطرح نمیکرد.
    بعد ها فهمیدم خانه هایی که رفتیم؛ منزل چند نفر از بچه های رزمنده بود، مرد خانواده در جبهه حضور داشت. برای همین ابراهیم به انها رسیدگی میکرد تا مشکلات مالی خانواده آنها را حل کند.

    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم (خاطرات زندگی شهید ابراهیم هادی)صفحه 184-185


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    %D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%8514.jpg

    «توفیق خدمت»

    ابراهیم به دلیل مجروحیت مدتی در تهران مانده بود ؛ انروزها با آن وضعیت و عصا به دست ؛اینطرف و آن طرف میرفت و کار دیگران را ؛ راه مینداخت.
    ابراهیم را در محل همه میشناختند ؛ هر کسی با اولین برخورد عاشق مرام و رفتارش میشد.
    همیشه خانه ابراهیم پر از رفقا بود. بچه هایی که از جبهه میامدند ؛ قبل از اینکه به خانه شان بروند به ابراهیم سرمیزدند.
    آنروز آقا ابرام را دیدم که با عصای زیر بغـ*ـل در کوچه راه میرفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
    رفتم جلو و پرسیدم : آقا ابرام چی شده؟
    اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده!
    میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم ص 167

    « بدن قوی برای خدمت به خدا»
    بچه های باستانی گاهی به صورت گروهی به زورخانه های دیگر میرفتند و آنجا ورزش میکردند.
    آنشب به یکی از زورخانه های کرج رفته بودیم.
    ابراهیم وسط گود مشغول شنا بود.چند سری بچه های داخل گود عوض شدند اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود ...
    پیرمردی بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه میکرد.
    و پیش من آمد و ابراهیم را نشان داد و گفت آقا این جوان کیه؟ با تعجب گفتم چطور مگه؟
    گفت از وقتی وارد شدم این آقا هنوز شنا میرود ، شمردم هفت دور تسبیح یعنی هفتصد تا شنا رفته!
    تو رو خدا بیارش بالا الان حالش بهم میخوره !!!
    وقتی ورزش تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمیکرد. انگار نه انگار که چهار ساعت شنا رفته!
    البته ابراهیم این کار ها را برای قوی تر شدن انجام میداد. همیشه میگفت: برای خدمت به خدا و بندگانش ؛ باید بدنی قوی داشته باشیم.
    مرتب دعا میکرد که خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن.
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 21 و 20


     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    wpid-SketchGuru_20131228231836.jpg

    شهید هادی، دوست امام زمان(عج)
    ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
    تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
    هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
    مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
    بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
    رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
    با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
    اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
    بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم...
    عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
    حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
    هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
    مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
    آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
    لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
    آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش...
    منبع: کتاب سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118

     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    shahid-hadi8-n.jpg

    (پا روی مین می‌گذارد تا راه را برای بقیه باز کند)
    تاریکی های صبح 2فروردین سال1361 بود و ما عملیات فتح المبین را پیش میبردیم ...
    سخت ترین قسمت عملیات به گردان تیپ المهدی (عج) واگذار شده بود.
    گردان ما حرکت کرد ... لحظه ای از ابراهیم جدا نمیشدم ...
    به جایی رسیدیم که بچه های گردان در دشت نشسته بودند؛ ابراهیم پرسید اینجا چه میکنید ؟
    شما باید به خط دشمن بزنید ...
    گفتند دستور فرمانده است ؛ به فرمانده رسید و گفت چرا بچه ها را اینجا نگه داشتی؟ الان هوا روشن میشه ؛ این جا جان پناه و خاکریز نداره بچه ها در تیر رس هستند ...
    فرمانده گفت: جلو ما میدان مین است ؛ اما تخریبچی نداریم ... با قرارگاه تماس گرفتیم ؛ تخریبچی در راه است ؛ ابراهیم گفت نمیشود صبر کرد بعد رو به بچه ها گفت : چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بیان تا راه رو باز کنیم!
    چند نفر به دنبال او دویدند ...
    هاج و واج ابراهیم را نگاه میکردم نفسم در سـ*ـینه حبس شده بود ؛ من در کنار بچه های گردان بودم و او در میدان مین!
    ابراهیم وارد میدان مین شد ؛ پایش را روی زمین میکشید و جلو میرفت ؛ بقیه هم همینطور!
    هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهیم بودم ؛ زمان به سختی میگذشت ؛ ... آنها به انتهای مسیر رسیدند .. شکر خدا در این مسیر مینی کار نشده بود ... به حمد الله آن شب پس از عبور از میدان مین ؛ به سنگر های دشمن حمله کرده و مواضع دشمن را نیز تصرف کردیم ...
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه152 و 153

    شهید هادی، عامل رواج چفیه در بین رزمندگان اسلام
    اواخر سال 60 بود و ابراهیم به مرخصی آمده بود.
    با او رفتیم بازار ؛ از چند دالان و مغازه رد شدیم تا به مغازه مورد نظر ابراهیم رسیدیم.
    مغازه بزرگی بود.
    پیرمرد صاحب مغازه و شاگردش با ابراهیم روبوسی کردند ؛ مشخص بود قبلا همدیگر را می شناسند.
    بعد از کمی صحبت ابراهیم گفت حاجی من فردا ان شا الله عازم گیلان غرب هستم
    و کاغذی را به پیرمرد داد و گفت برای بچه ها احتیاج به تعداد زیادی چفیه داریم.
    صحبت که به اینجا رسید پسر آن پیر مرد گفت: آقا ابرام چفیه دیگه چیه؟ مگه شما مثل آدم های لات و بیکار میخواهید دستمال گردن بیندازید؟
    ابراهیم مکثی کرد و گفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست.بچه های رزمنده هر وقت وضو میگیرند چفیه برایشان حوله است؛ هر وقت نماز میخوانند سجاده است ؛ هر وقت زخمی میشوند با چفیه زخم خودشان را میبندند و ...
    پیرمرد صاحب مغازه پرید تو حرفش و گفت: چشم آقا ابرام اون رو هم تهیه میکنم.
    فردا همان پیرمرد با یک وانت پر بار آمد و گفت وسایلی که خواستید آماده است ؛ آقا ابرام جان این هم یک وانت پر از چفیه.
    بعد ها ابراهیم تعریف میکرد که از آن چفیه ها را برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم.
    کم کم استفاده از چفیه مشخصه رزمندگان اسلام شد.
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 140 و 141



     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    006.jpg

    ماجرای نجات همرزمان شهید ابراهیم هادی در فتنه 88 توسط خود شهید هادی

    خانم رسولی امدادگر و همرزم شهید: بارها در جبهه شهید ابراهیم هادی را میدیدیم که با خلوص نیت کار میکردند . نوای ملکوتی شان را هم شنیده بودم که وقتی مشغول دعا میشد ؛ حال و هوای همه تغییر میکرد.
    بسیجی ها هم عاشق ابراهیم بودند و همیشه اطراف او پر از نیروهای رزمنده بود.
    سالها بعد در تهران از خیابان 17 شهریور رد میشدم که تصویر ایشان را روی دیوار دیدم ؛ از آن پس هر جمعه شب به نیت ایشان و دیگر شهدا دو رکعت نماز میخواندم.
    تا اینکه در سال 1388 و در ماجرای فتنه ؛ یک شب در عالم رویا خواب عجیبی دیدم.
    آقا ابراهیم با چهره ای بسیار نورانی و زیبا ؛ روی یک تپه سر سبز ایستاده و پشت سرش هم درختانی زیبایی وجود داشت.
    بعد متوجه شدم دو نفر از دوستان ایشان که آنها را هم میشناختم در پایین تپه
    مشغول دست و پا زدن در یک باتلاق هستند.
    آنها تلاش میکردند جائی بروند ولی هر چه تلاش میکردند بیشتر در باتلاق فرو میرفتند.
    ابراهیم رو به انها کرد و فریاد زد و این آیه را خواند (این تذهبون) (به کجا میروید؟
    اما انها اعتنایی نکردند.
    روز بعد به این فکر میکردم که این خواب چه تعبیری داشت؟
    از طریق همسرم به یکی از بسیجیان آن سالها زنگ زدیم و وضعیت آن دو دوست ابراهیم را پرسیدیم.
    خلاصه بعد از تحقیق فهمیدیم که ان دو نفر با همه سابقه جبهه و مجاهدت از حامیان سران فتنه
    شده و در مقابل رهبر انقلاب موضع گیری دارند.
    هر چند خواب حجت شرعی نیست ولی وظیفه دانستم و با انها تماس گرفته و ماجرای خواب را تعریف کردم.
    خدا را شکر ؛ همی رویا اثر بخش بود و ابراهیم بار دیگر ؛ هادی دوستانش شد.
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 234 و 233


    شهید ابراهیم هادی و بلند کردن افسر بعثی از روی زمین ...

    از ویژگی های شهید ابراهیم هادی ؛ احترام به دیگران بود ؛ حتی به دشمن جنگی
    همیشه میگفت اکثر این دشمنان ما انسانهای جاهل و ناآگاه هستند. به همین خاطر بیشتر مواقع در درگیری به جای کشتن دشمن آنها را به اسارت میگرفت.اغلب بعد از اسارت انها چون عربی بلد بود با آنها صحبت میکرد. هر نوع غذایی هم خودمان میخوردیم برای آنها میبرد.این رفتار او باعث میشد اسرای عراقی مجذوب او شوند.
    طوری که وقتی میخواستند آن اسرا را منتقل کنند با گریه نمیخواستند بروند و میگفتند اجازه بدهید حتی ما علیه بعثی ها بجنگیم.
    در عملیات بازی دراز ؛ به همراه شخص دیگر به بالای ارتفاعات رفتیم ؛ به سنگری رسیدیم که تعدادی عراقی در آن بودند و با اسلحه ام اشاره کردم که بیایند بیرون ، فکر نمیکردم اینقدر باشند ؛ ما دونفر بودیم آنها 15 نفر ؛ به انها گفتم حرکت کنید ولی فرمان نمیپذیرفتند.
    موقعیت طوری بود که هر لحظه ممکن بود به ما حمله کنند.
    هر چه با دست اشاره کردم که راه بیافتند ولی گوش ندادند.آنها به افسر درجه دارشان نگاه میکردند.
    ان افسر هم با اشاره به بقیه فهماند که حرکت نکنند.
    خیلی ترسیده بودم.دهانم از ترس تلخ شده بود.به فکرم رسید که به انها تیر اندازی کنم. هر لحظه ممکن بود اتفاقی بیافتد.از خدا کمک خواستم. ناگهان از پشت سنگر ابراهیم را دیدم . آرامش عجیبی پیدا کردم.گفتم آقا ابرام کمک ؛ پرسید چی شده
    گفتم مشکل اون افسر عراقیه نمیگذاره بقیه حرکت کنند.و بعد آن افسر را نشان دادم.
    ابراهیم اسلحه اش رو روی دوشش انداخت و جلو رفت.
    با یک دست یقه و یک دست دیگر کمر افسر بعثی را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
    ابراهیم و افسر بعثی کنار پرتگاه بودند.
    تمام عراقی ها با دیدن این وضعیت از ترس روی زمین نشستند و دستشان را بالا گرفتند.
    افسر هم مرتب به ابراهیم التماس میکرد و الدخیل الدخیل و الرحم الرحم میگفت.
    دیگر تمام ترسم برطرف شده بود.
    ابراهیم بعد از آن افسر را به میان اسرا برگرداند و من بعد توانستم همه اسرا و افسر بعثی را با خیال آسوده به پایین منتقل کنم.
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 105 و 106
     

    Nιℓσƒαя.Gн

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/08/20
    ارسالی ها
    4,554
    امتیاز واکنش
    69,314
    امتیاز
    976
    سن
    27
    محل سکونت
    S⊕u†h
    009.jpg

    دوران معلمی شهید ابراهیم هادی و تلاش برای ساخت نسل آینده انقلابی و متعهد ...

    شهید هادی میگفت برای پایداری انقلاب باید نسل های بعدی هم انقلابی باشند
    باید در مدارس فعالیت کنیم چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نرده اند.
    وقتی معلمی غیر انقلابی میدید خیلی ناراحت میشد. زیرا معتقد بود که بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس فعالیت کنند.
    به همین خاطر سمت خود را در سازمان تربیت بدنی رها کرده و شغل معلی با حقوقی کمتر را بر عهده گرفته بود. او مدتی دبیر ورزش و معلم عربی در مدارس شد.
    مدیر مدرسه او به من گفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
    ابراهیم هادی نه تنها معلم مدرسه؛ بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.
    دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.
    منبع: کتاب سلام بر ابراهیم؛صفحه 69 و 70

    خستگی ناپذیر
    ازهمان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می رسید تا اینکه تماماً در جبهه بود.گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو .رزمنده هایی پرتوان ومخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
    از رفتارش با اسرا می گفتند که چگونه مراعات می کرد.چنان می شد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند ، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
    یکبار هم بچه های آموزش که نارنجک آموزشی ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند ، بعد از چند لحظه شاهد صحنه ای بودند که به باورشان نمی آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود.این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
    با آن همه زحماتی که می کشید و جان فشانی هایی که می کرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود : ما فقط با اسم یا زهرا(س) راهپیمایی می کنیم .از مدیونی اش به مردم که برای جبهه همه چیز می فرستندهم گفته بود.



     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا