,¤°معرفی کتاب`°¤,

  • شروع کننده موضوع YASHAR
  • بازدیدها 6,258
  • پاسخ ها 101
  • تاریخ شروع

YASHAR

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/07/25
ارسالی ها
3,403
امتیاز واکنش
11,795
امتیاز
736
محل سکونت
تهران
62iefsg.jpg
فکرشو بکن.یک نفر از لابلای مرگ با تو حرف میزند.یک نفر که دیگر جایی در دنیای ما آدمها ندارد بعد از سالها آمده است تا از لابلای گذشته ها با تو حرف بزند.یک آدم مرده روزگاری که هنوز نفس داشت سطرهایی را برای فرزند کوچکش مینگارد و آن را لابلای کالسکه قرمز رنگ کودک پنهان میکند تا سالهای سال بعد این نامه به دست فرزند برسد.و فرزند بعد از سالها پدر را میشناسد در قالب داستانی عاشقانه در جستجوی دختری افسانه ای ٬ دختری پرتقالی٬ پدر را و احساساتش را درک میکند اما به همراه شناختن عشق و مفهوم عاشقانه زیستن با سوالی بزرگ از سمت پدر روبرو میشود.سوالی فلسفی و عارفانه٬سوالی بنیادین.پدر از پسر میپرسد که اگر قبل از تولد از پسر میپرسید که راضی به پای گذاشتن به این جهان میباشد یا خیر! پاسخ پسر چیست.؟....

واقعا پاسخت چیست دوست من...تا به حال به این اندیشیده ای که اگر قبل از آمدنت نظرت را جویا میشدند پا به این جهان میگذاشتی....؟
پسر به این باور رسید که حتی اگر به او میگفتند به اندازه چشم برهم زدنی فرصت دارد تا در این دنیا بماند باز با آغـ*ـوش باز میپذیرفت....
من با پسر موافقم چگونه میشود این فرصت طلایی را نادیده گرفت و چشم از این زندگی زیبا کشید. حتی اگر به قیمت یک حسرت برایمان بماند باز هم میخواهم هزاران بار به دنیا بیایم و بمیرم.انقدر بیایم و بروم تا خدا خودش با اردنگی روحم را حواله ابدیت کند.جاییکه که برای همیشه آرام گیرم.من عاشق زندگیم و عاشقانه می خواهم هزاران بار دیگر زندگی کنم.ساده بگویمت من خود زندگیم.
فروغ در جایی گفته است:چیستم من ...کیستم من... حاصل یک رفت و آمد... حاصل یک تک فشاری بر دو پایی...روزگاری پیکری بر پیکری پیچید و من...به دنیا آمدم .....
6fs155h.jpg
این کتاب توسط یوستاین گاردر نویسنده کتاب "دنیای صوفی" نوشته و توسط خانم مهوش خرمی پور ترجمه شده است.کتاب توسط نشر تندیش فراهم آمده و من در نمایشگاه امسال به پبشنهاد خود مدیر انتشارات آن را تهیه کردم. و امروز آن را به تو پیشنهاد میکنم که حتما بخونی...ممکنه جاهایی از کتاب احساس مسخزه ای از خواندن به تو دست بده اما مطمین باش جلوتر که بروی آنچنان درون دنیای پررمز و راز آفرینش فرو میروی که انگاری جزیی از مرگ و زندگی میشوی...
6f6j05f.jpg
جملاتی از کتاب :
*میلیاردها سال پیش زمانی که همه چیز پدید آمده تو در جایی در آستانه این افسانه بوده ای و حق انتخاب داشتی می توانستی یک بار برای زندگی در این سیاره به دنیا بیایی اما...نمی دانستی که چه وقت به دنیا میایی و چه مدتی میتوانی در آن بمانی اما میدانستی که پس از گذشت زمان ناچاری زمان و هرآنچه را که در آن است دوباره ترک کنی آیا میپذیرفتی که بیایی؟.....
*زندگی بخت آزمایی عظیمی است که در آن فقط شماره های برنده را میتوان دید...
 
  • پیشنهادات
  • YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    تازه کتاب سالمرگی رو تموم کردم.جمله آخرش این بود: خوش آمدی اما چقدر دیر....به نظرم اگه این جمله رو به عنوان اسم کتاب انتخاب میکرد زیباتر بود....کتاب رو آقای اصغر الهی نوشته و نشر چشمه اون رو چاپ کرده است.
    داستان از زبان ادمهای گوناگون بیان میشود که اعضای یک خوانواده اند در ۳نسل مختلف ...که حوادثی آنها را به هم متصل میکند.داستان به صورت ذهن سیال است وخاطرات گره خورده زن و مردی در داغ فرزند را حکایت میکند.اما زنجیره های گوناگونی از حوادث در حین بیان این درد گفته میشود که هر یک در جای خود بسیار زیباست.داستانهایی از زمانهای دور تا به امروز .دردهایی مشترک در نسلهای مختلف..داستان شکست انسانها و در هم ریختنشان...
    این کتاب را از دست ندهید واگر خوانده اید دوست دارم نظرتان را در موردش بیان کنید...
    68k9zpd.jpg

    خوش آمدی اما چقدر دیر آمدی...آنقدر دیر که غذایی را که برای شام شبت تدارک دیده بودم سوخت.ریختمش جلوی گربه های گرسنه حیاط گربه ها خوردند و سیر شدند و رفتند . موشها فرصت جولان یافتند زاد و ولد کردند و زیاد شدند.به خود که آمدم دیدم شب و روز با دندانهای تیز شان تاروپود سفره زندگی مشترکمان را پاره کرده اند.نان در آب زدم و به تنهایی در کنار سفره نشستم.وصله زدم به امیدیکه بیایی اما دیر آمدی...به ناچار شام شبی برای کسی پختم که دیر نکند....
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    همزمان با شب شهادت حضرت امام جعفرصادق(ع)، کتاب مجموعه شعرهای سروده شده شاعران برای غواصان شهید به نام «۱۷۵ اقیانوس» در فرهنگسرای مهر رونمایی شد.

    بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
    1033813411219115420325111541684216117345251.jpg

    در مراسم رونمایی از کتاب «۱۷۵ اقیانوس» که همزمان با شب شهادت حضرت امام جعفرصادق(ع) در سالن اجتماعات فرهنگسرای مهر برگزار شد، مجموعه شعرهای سروده شده شاعران برای غواصان شهید با حضور مدیران، مسئولان و کارشناسان سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، شعرای دفاع مقدس، سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس و فعالین حوزه کتاب و نشر رونمایی شد.از جمله حاضرین در این برنامه میتوان به گلعلی بابایی رئیس سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس، علیرضا مختارپور، دبیر کل امور کتابخانه های کشور، سعید رنجبریان، مدیر فرهنگی هنری منطقه ۱۹ سازمان فرهنگی هنری، علی محمد مودب، مدیر انتشارات شهرستان ادب،علیرضا قزوه و حاج سعید حدادیان از شعرای معاصر کشور و دکتر جعفر یوسفی از جمله غواصان جانباز عملیات کربلای ۴ اشاره کرد.
    [h=5]پیکر مطهر شهداء، احیاءگر نفوس است[/h]در ابتدای این مراسم سعید رنجبریان، مدیر فرهنگی هنری منطقه ۱۹ و رییس فرهنگسرای مهر ضمن عرض تسلیت به مناسب فرارسیدن شهادت امام جعفر صادق(ع) درباره مقام و منزلت شهدا گفت: وقتی اجساد مطهر شهدا وارد شهرها میشود، مشاهده می کنیم که مردم اعم از پیر و جوان و حتی کسانی که کوچکترین خاطره ای از سال های دفاع مقدم ندارند، فوج - فوج میآیند و در واقع نیرویی ناخودآگاه آن ها را جذب می کند.وی با بیان اینکه نیروی خاصی در این مسیر و حرکت است، ادامه داد: حق تعالی در آیه شریفه «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ» می فرمایند که اینها زنده هستند، بنابراین وقتی اجساد مطهرشان به شهرها می آیند، اجساد مطهرشان نیز احیاگر نفوس هستند، نفوسی که زنگار دنیا را گرفتهاند، به قدری انرژی و نیرو و محبت به همراه دارند که همه را به خود جذب میکنند.رنجبریان ادامه داد: درباره شهدای غواص چه زیبا گفتهاند که غواصان دریای معرفت و سرمستی با دستهای بسته آمدند که ما غرق شدگان دنیای تاریکی و ظلمت را که گرفتار امواج منیتها و خودخواهی هستیم را به سمت ساحل روشنایی ببرند.
    [h=5]«کربلای ۴» شکست نبود، بلکه مقدمه پیروزی بود[/h]دکتر جعفر یوسفی از غواصان جانباز عملیات کربلای ۴، در ادامه این مراسم روایتگر بخشی از این عملیات شدند. این یادگار سالهای دفاع مقدس که با چشمانی گریان در صحنه حاضر شد و پاسخ گوی سوالات مجری برنامه شد، گفت: بعد از آمدن شهدای غواص، فضای خاصی به جامعه القاء شد و نمادهایی که درباره شهدای غواص به کار رفت، همه بیانگر واقعیت مظلومیت شهدای غواص بود.وی ادامه داد: واقعیت این است که شهدای غواض مظهر مظلومیت و پیوند اسارت و شهادت هستند. اینها اول اسیر شدند و بعد شهید شدند و این واقعا غم انگیز است.یوسفی درباره عملیات کربلای ۴ و شهدای دفاع مقدس، با تاکید بر اینکه این عملیات به مفهوم شکست رزمندگان اسلام نبود، گفت: عملیات کربلای ۴ را بعضا شکست یاد میکنند، در حالی که واقعیت امر اینگونه نیست و به فاصله کمی از آن عملیات کربلای ۵ انجام شد و باید گفت که عملیات کربلای ۴ و شهدای کربلای ۴، راهگشای عملیات کربلای ۵ بودند.
    حدادیان با اشاره به ویژگی های شعری میلاد عرفان پور، گردآورنده مجموعه شعر « رونمایی از کتاب ۱۷۵ اقیانوس» گفت: غالب اشعار میلاد عرفان پور، رباعی است و کلید واژه شناسایی او «تنهایی» به معنای «خلوت گرایی با خداست» که دنبال خود اصیلش می گردد


    چون فاصله ای کمتر از یک ماه ما می بینیم که عملیات کربلای ۵ انجام می شود و تلفات سنگینی به دشمن وارد میشود.وی ادامه داد: صدام پس از عملیات کربلای ۴، اسم این عملیات را «حساد اکبر»، به مفهوم «دروی عظیم» انتخاب کرد و بعد از آن به شکرانه چیزی که به عنوان پیروزی از آن تلقی می کرد، به حج رفت. اما غافل از این که سرخوشی او طولی نکشید و دو هفته بعد از عملیات کربلای ۴، کربلای ۵ انجام با موفقیت و پیروزی انجام شد.روایتگر عملیات کربلای ۴ با بیان اینکه بیان خاطره های دفاع مقدس سخت است، درباره لزوم اهمیت دادن به شهدا، ایثارگران و خانواده هایشان گفت: جالب است که در تمام دنیا قدر مردگانشان در جبهه های نبرد را به نیکی میدانند و در تمام کشورها یادبودهای بسیار عظیمی از جنگ دارند، اما گاهی اوقات متاسفانه از طرفی برخی در کشورمان حتی اندک سهمیه و مزایای شهدا، ایثارگران و خانواده هایشان را بر نمی تابیم و آن را اضافه و زیادی می دانیم که امیدواریم اینگونه نباشد و قدر یادگارهای دفاع مقدسمان را بدانیم و مزایای مناسبی برای خانواده های شهدا که لایق آن هستند، قرار دهیم.
    [h=5]ظهر کربلای ۴، لیله القدر من بود[/h]سعید حدادیان نیز که در این مراسم حضور داشت، گفت: این کتاب توسط یکی از دانشجویان با فضیلت، هنرمند، شاعر، نجیب، با وقار و انقلابی که تحصیل کرده دانشگاه امام صادق (ع) است، گردآوری شده است و چه بسیار شعرا و خدمتگزاران عرصه شعر و ادبیات دفاع مقدس که در دانشگاه امام صادق (ع) تعلیم و تربیت یافتهاند.حدادیان به حسن تقارن برگزاری این مراسم در شب شهادت امام صادق (ع) توسط یکی از دانشجویان دانشگاهی که به نام این امام بزرگوارمان مزین شده است، تاکید کرد و گفت: دانشگاه امام صادق (ع) در ۲ دهه اخیر، در زمینه ادبیات به ویژه ادبیات انقلابی بسیار پر دستاورد بوده است، بنابراین باید به دانشگاه امام صادق(ع) تبریک بگوییم که چنین دستاوردهایی دارد. حدادیان با اشاره به ویژگی های شعری میلاد عرفان پور، گردآورنده مجموعه شعر « رونمایی از کتاب ۱۷۵ اقیانوس» گفت: غالب اشعار میلاد عرفان پور، رباعی است و کلید واژه شناسایی او «تنهایی» به معنای «خلوت گرایی با خداست» که دنبال خود اصیلش می گردد.وی در بخشی دیگر از صحبت های خود با بیان اینکه لیله القدر من ظهر کربلای ۴ بود و من در این روز زنده و متولد شدم، گفت: شهدای کربلای ۴، آیینه رجعت هستند و پیام آن ها این است که با دست بسته هم میشود، انقلاب و دین را یاری کرد.این مداح اهل بیت(ع) درباره رسانه ای شدن و مطرح شدن ۱۷۵ غواص شهید عملیات کربلای ۴ گفت: این دوره رسانه خوب کار کرد، اما برههای بود که بچه های تفحص زحمت می کشیدند و شهدا پیدا میشدند و به کشور آورده می شدند، اما هیچ دوربینی نمیآمد که پوشش رسانه ای دهد. تا اینکه مقام معظم رهبری در تشییع پیکر پاک شهدا شرکت کردند و رسانه ها متوجه غفلت خود شدند.
    سعید حدادیان درباره ادبیات دفاع مقدس باید گفت که شعرای بزرگ ما، نظیر قیصر امین پور، همواره به دنبال فضای معرفت و خداشناسی و انقلاب و دفاع مقدس بوده اند و هرگز به دنبال عشق مجازی نبودند، این افراد، همواره به دنبال عرصه ای بودند که هرچه می دیدند حیران تر می شدند و آن هم حیران معنوی. لذا مقام معظم رهبری اخیرا فرمودند که حتی اگر ۵۰ سال هم ادبیات دفاع مقدس کار شود، کم است.
    [h=5]این مجموعه یک سند و اثر تاریخی قابل اعتنای حماسی است[/h] میلاد عرفان پور، شاعر و گردآورنده مجموعه شعر ۱۷۵ اقیانوس در این مراسم گفت: اولین کتابی را که من در ۱۷ سالگی منتشر کردم، کتابی «دروازه دفاع مقدس» بود که تمام اشعار آن به شهدا تقدیم شده بود. شعرهای آن کتاب متاثر از شهدای غواص و روایت حماسه آفرینی این شهدا بود.عرفان پور در بخشی از صحبتهای خود به کتاب « ماسه یاسین» که شامل خاطرات حجت الاسلام انجبی نژاد از رزمندگان گردان یاسین که گردان غواص در کربلای ۴ بودند، اشاره کرد و گفت: این کتاب که از کتاب های پرفروش نشر سوره مهر است، درباره حماسه شهدای غواص تالیف شده و بسیار تاثیر گذارست و صبحت های بسیار دلنشینی در کتاب آمده است.وی در باره سبک شاعری بعد از انقلاب گفت: ما در شعر بعد از انقلاب، جریان های مختلفی داشتیم که به صورت خودجوش اتفاق افتاده و شاعران به میدان آمده و شعر گفته اند، از دفاع مقدس که خود جریان شعری دفاع مقدس است، گرفته تا جریان های کوچکتری، از جمله جنگ ۳۳ روزه غزه و قحطی سومالی، بسیاری از جاهایی که شاعران باید حرف می زدند و از ارزش ها و آرمان ها دفاع می کردند، به میدان آمدند، از جمله زمانی که خبر این شهدا و خبر بازگشت، حماسه آفرین این شهدا منتشر شد، شاعران دست به کار شدند و هر روز بیت های نو و شعرهای تازه ای را در شبکه های مجازی می شنیدیم و می دیدیم، به همین دلیل به نظرم رسید که اگر مجموعه ای از بهترین شعرهایی که گفته شده است، به عنوان یک سند و اثر تاریخی و قابل اعتنا از حماسه این شاعران در راستای حماسه آن عزیزان قهرمان منتشر شود، خوب خواهد بود و اینکار را با همکاری و مساعدت مدیران انتشارات شهرستان ادب و سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس منتشر کردیم.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=2]عصبانی بودم، گفتم: «از وقتی رفتی، دارم فکر میکنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچههای طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»
    [/h]بخش کتاب وکتاب خوانی تبیان
    1265380841042442072506010023993212174121163.jpg


    «دختر شینا» عنوان کتابی است که بهناز ضرابیزاده آن را از دل خاطرات قدم خیر محمدی کنعان از همسر شهیدش، حاج ستار ابراهیمی هژیر تدوین کرده و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.
    این کتاب که اثری خواندنی و ستودنی است و خاطراتی را بیان میکند که پیش از این کمتر مطرح شده بود و خواننده به واسطه آن با سبک زندگی خانواده رزمندگان آشنا میشوند.
    از همین رو برشهایی از این کتاب را انتخاب کردهایم که خوانندگان با مطالعه آن برای تهیه کتاب ترغیب شوند.
    علت نامگذاری این کتاب نیز در کتاب روایت شده است: «خدیجه(دختر راوی) از بغـ*ـل شیرین جان(مادر راوی) تکان نمیخورد. نُقل زبانش «شینا، شینا» بود. همین شینا گفتن خدیجه باعث شد همه فامیل به شیرین جان بگویند «شینا».»
    *به عکس نگاه کن تا بچهمان مثل او شود
    «بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: «مردم توی تهران این طور شعار میدهند.» دستش را مشت کرد و فریاد زد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» بعد نشست کنارم. عکس اما را گذاشت توی دستم و گفت: «این را برای تو آوردم. تا میتوانی به آن نگاه کن تا بچهمان مثل آقای خمینی نورانی و مومن شود.» عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد.»
    *تا آخرین نفس و قطره خون سربازش هستم
    «چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچهها، میدان وسط ده و روی پشت بامها، مردم به هم نقل و شیرینی تعارف میکردند. زنها تنورها را روشن کرده و نان و کماج میپختند. میگفتند: «امام آمده.»
    در آن لحظات به فکر صمد بودم. میدانستم از همه ما به امام نزدیکتر است. دلم میخواست پرندهای بودم، پرواز میکردم و میرفتم پیش او و با هم میرفتیم و امام را میدیدیم.
    توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آنها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی میزد. میگفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.
    چند روز بعد، صمد آمد، با خوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. میگفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمیدانی چقدر مهربان است. قدم! باورت میشود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خوردهام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمیدانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا.»
    *نه غذایی برای خوردن و نه اسلحهای برای جنگیدن
    «گفت: «خیلی خاکی و کثیفم. یک ماه میشود حمام نکردهام.»
    رفتم آشپزخانه، آبگرم کن را روشن کردم. دنبالم آمد و شروع کرد به تعریف کردن که عراقیها وارد خرمشهر شدهاند. خرمشهر سقوط کرده. خیلی شهید دادهایم. آبادان در محاصره عراقیهاست و هر روز زیر توپ و خمپاره است. از بیلیاقتی بنیصدر گفت و نداشتن اسلحه و مهمات.
    پرسیدم: «شام خوردهای؟!»
    گفت: «نه، ولی اشتها ندارم.»
    کمی از غذای ظهر مانده بود. برایش گرم کردم. سفره را انداختم. یک پیاله ماست و ترشی و یک بشقاب سبزی که عصر صاحبخانه آورده بود، گذاشتم توی سفره و غذایش را کشیدم. کمی اشکنه بود. یکی دو قاشق که خورد، چشمهایش قرمز شد. گفتم: «داغ است؟!»
    با سر اشاره کرد که نه، و دست از غذا کشید. قاشق را توی کاسه گذاشت و زد زیر گریه. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
    باورم نمیشد صمد این طور گریه کند. صورتش را گرفته بود توی دستهایش و هقهق گریه میکرد.
    گفتم: «نصفه جان شدم. بگو چی شده؟!»
    گفت: «چطور این غذا از گلویم پایین برود. بچهها توی مرز گرسنهاند. زیر آتش توپ و تانک این بعثیهای از خدابیخبر گیر کردهاند. حتی اسلحه برای جنگیدن ندارند. نه چیزی برای خوردن نه جایی برای خوابیدن. بد وضعی دارند طفلیها.»
    دستش را گرفتم و کشیدمش جلو. گفتم: «خودت میگویی جنگ است دیگر. چارهای نیست. با گریه کردن تو و غذا نخوردنت آنها سیر میشوند یا کار درست میشود؟! بیا جلو غذایت را بخورد.» خیلی که اصرار کردم، دوباره دست به غذا برد. سعی میکردم چیزهایی برایش تعریف کنم تا حواسش از جنگ و منطقه پرت شود. از شیرینکاریهای خدیجه میگفتم. از دندان درآوردن معصومه. از اتفاقهایی که این چند وقت برای ما افتاده بود. کمکم اشتهایش سر جایش آمد. هر چه بود خورد. از ترشی و ماست گرفته تا همان اشکنه و نان و سبزی توی سفره. به خنده گفتم: «واقعاً که از جنگ برگشتهای.»
    از ته دل خندید. گفت: «اگر بگویم یک ماه است غذای درست و حسابی نخوردهام باورت میشود؟! به جان خودت این چند روز آخر را فقط با یک تکه نان و چند تا بیسکویت سر کردم.»»
    *چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!
    توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او میزنم و این کار میکنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم.
    زد زیرخنده و گفت: «بازم قهری!»
    خودم هم خندهام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر میکرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده. خانمت به سلامتی وضع حمل کرده و سر خانه و زندگی خودش نشسته. شوهرش هفتم پسرش را به خوبی راه انداخته. بچهها توی خانه خودمان، سر سفره خودمان، دارند بزرگ میشوند. اصلا برای چی باید قهر باشم. مگر مرض دارم از این همه خوشبختی نق بزنم.»
    بچهها را زمین گذاشت و گفت:«طعنه میزنی؟!»
    عصبانی بودم، گفتم: «از وقتی رفتی، دارم فکر میکنم یعنی این جنگ فقط برای من و تو و این بچههای طفل معصوم است. این همه مرد توی این روستاست. چرا جنگ فقط زندگی مرا گرفته؟!»
    ناراحت شد. اخمهایش توی هم رفت و گفت: «این همه مدت اشتباه فکر میکردی. جنگ فقط برای تو نیست. جنگ برای زنهای دیگری هم هست. آنهایی که جنگ یک شبه شوهر و خانه و زندگی و بچههایشان را گرفته. مادری که تنها پسرش در جنگ شهید شده و الان خودش پشت جبهه دارد از پسرهای مردم پرستاری میکند. جنگ برای مردهایی هم هست که هفت هشت تا بچه را بی خرجی رها کردهاند و آمدهاند جبهه؛ پیرمردهای هفتاد هشتاد ساله، داماد یک شبه، نوجوان چهارده ساله. وقتی آنها را میبینم، از خودم بدم میآید. برای این انقلاب و مردم چه کردهام؛ هیچ! آنها میجنگند و کشته میشوند که تو اینجا راحت و آسوده کنار بچههایت بخوابی؛ وگرنه خیلی وقت پیش عراق کار این کشور را یکسره کرده بود. اگر آنها نباشند، تو به این راحتی میتوانی بچهات را بغـ*ـل بگیری و شیر بدهی؟!»
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=2]کتابهای «تفحص» اثر حمید داوودآبادی و «نشانه» اثر رضا مصطفوی با محوریت خاطرات تفحصکنندگان پیکر شهدا از سوی موسسه شهید کاظمی مجددا منتشر شد.
    [/h]بخش کتاب وکتاب خوانی تبیان
    1511211941286282153138122144169362417536.jpg


    همزمان با چهلمین روز تشییع با شکوه پیکرهای مطهر شهدای غواص کتابهای «نشانه» و «تفحص» حاوی روایتهایی ناب از شهدای تفحص از سوی موسسه شهید کاظمی تجدید چاپ شد.در کتاب «نشانه» که رضا مصطفوی آن را نوشته آمده است: «46 شهید غواص وسط یک گودال بودند؛ چشمها و دهانهایشان را با پارچه و پاهایشان را هم با سیم تلفن بسته بودند. پیکرها همه کامل بودند. میشد فهمید چه اتفاق دردناکی افتاده است.
    درمیان پیکرها یک دست هم بود که جدا افتاده بود، با دقت بررسی کردم؛ همه پیکرها کامل بود و صاحب دست را پیدا نکردم! مدتها این دست شده بود مونس تنهاییهای من! هر وقت در کار تفحص گره میخورد و راهها به رویمان بسته میشد، از داخل چفیه بیرونش میآوردم و به برکت وجودش، همه گرهها به طور شگفتانگیزی باز میشد. انگار دستی بود که آمده بود دست گیر ما باشد.»
    «افسر عراقی خبر آورده بود که نزدیک بصره یک گلستان دسته جمعی از شهدای ما وجود دارد. اما عراقیها به ما اجازه نمیدادند وارد آن منطقه شویم. نقشهای کشیده بودیم و هر روز طوری کار میکردیم که در پایان کار به آن نقطه نزدیکتر شده باشیم. رسیدیم. اما آن روز یکی از غمگینترین روزهای کاری بچههای تفحص بود. 72 شهید غواص بودند که چشم و دست و پایشان با سیم های تلفن بسته شده بود و زنده به گورشان کرده بودند. همگی غواص بودند. بعثیها پلاکهایشان را هم از آنها جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند؛ توی این همه پیکر، دستی بود که انگشتر فیروزه به انگشت داشت. واقعا تماشایی بود. نشان از بی نشانهایی میداد که دستِ بسته مانع پرواز آنان به سوی آسمان لایتناهی و فیروزهای نشده بود.»این کتاب در 104 صفحه و با قیمت 5 هزار تومان به بیان خاطرات مستند و ناب برو بچههای تفحص کننده شهدا با تصاویر زیبا پرداخته شده است. این کتاب حاوی روایتهایی از معنویت و توسل در تفحص شهداست، خاطراتی ناب و مستند و خاص از تفحص پیکرهای مطهر شهدا که در این کتاب منتشر شده است.
    90109207866318441226195202931118739104.jpg

    همچنین کتاب «تفحص» به نویسندگی حمید داود آبادی حاوی خاطراتی ناب از شهدای تفحص برای سومین بار تجدید چاپ شده که در 444 صفحه و با قیمت 12 هزار تومان نتایج شرکت نویسنده توانا و متعهد دفاع مقدس حمید داودآبادی است که ماههای زیادی را در جمع بچههای تفحص گذرانده و همچون کتابهایش آنچه را با چشم خویش نظارهگر بوده وبا تمام وجود لمس کرده به رشته تحریر درآورده است.این دو کتب از سوی موسسه شهید کاظمی به مناسبت چهلمین روز تشییع با شکوه پیکرهای مطهر شهدای غواص راهی بازار کتاب شده و علاقمندان به تهیه آنها میتوانند آن را از فروشگاه اینترنتی «من و کتاب» تهیه کنند.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=2]کتاب عکس «علی فریدونی» ماحصل دویدنهای او در پشت خاکریزها و حضور شبانهروزی در زیر آتش دشمن است تا فرزندان آینده این سرزمین کمی آسانتر بفهمند که در کجا و چگونه برآمدهاند.
    [/h]بخش کتاب وکتاب خوانی تبیان

    در برههای که مهمترین رویداد تاریخ معاصر کشور رقم میخورد، لازم بود که این واقعه ثبت شود؛ واقعهای که بهیادماندنیترین حماسه و مقاومت مردمی را در برمیگرفت.برای ثبت این رویداد بخش مهمی از کار بر عهده عکاسان بود. عکاسانی که باید با هوشمندی، شجاعت و خلاقیت و در سختترین شرایط، تصویری را برای همیشه ماندگار میکردند. ضمن اینکه بر اساس امکانات و تجهیزات آن دوران، عکاسی و چاپ عکس خیلی سختتر از امروز انجام میگرفت.
    حال بعد از گذشت حدود 35 سال از واقعه مهم جنگ رژیم بعث عراق علیه ایران، باید این عکسها به نوعی در قالب مجموعهای مجزا در اختیار مردم قرار گیرد که در این خصوص انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس در تازهترین انتشار خود اقدام به چاپ کتابی از عکسهای «علی فریدونی» ـ خبرنگار و عکاس بازنشسته خبرگزاری جمهوری اسلامی ـ طی دوران جنگ تحمیلی کرده است. کتابی که آثارش نمونههای سرآمد این ژانر از عکاسی محسوب میشود.این کتاب گنجینه گرانبهایی از عکاسی خودآموخته است که از محدودههای خط قرمز امنیتی در بحرانهای خبری عبور کرد و امکان دسترسی به صحنههای کمیاب برایش فراهم شد.
    محسن راستانی درباره عکسهای فریدونی میگوید: «جهان این عکسها اختیاری، آگاهانه و انسانی به نظر میرسد. وقتی در یکی از عکسهایش رزمندهای با چشمان مغموم و گریان کارت به جا مانده از دوست شهیدش را به سوی دوربین نشانه میرود، تمام این لحظه برای عکاسی است که بر اساس اراده او از زندگی، جدا شده و در مقابل چشمان تاریخ میایستد. این عکسها ما را متقاعد میکنند که قدرت دارند گواهی حقیقی باشند برای تاریخ سرزمین و به منزله چشمی است در مقابل جنگ که هرگز بسته نمیشوند!».
    سیفالله صمدیان که خود از پیشکسوتان عرصه عکاسی است درباره علی فریدونی میگوید: «وی در سالهای اول ورود به خبرگزاری در تاریکخانه به ظهور و چاپ عکس مشغول بود. با شروع جنگ و در کنار آموختن ریزهکاریهای تکنیکی عکاسی، دوربین به دست، خیلی زود در پلهای از پلکان رو به بالا قرار گرفت که او را به یکی از نشانههای شاخص و غیرقابل انکار عکاسی جنگ ایران و عراق تبدیل کرد».
    عکسهایی کمنظیر از عملیات ثامنالائمه در آبان 1360 و همچنین عملیات والفجر 4 در فضایی ماورایی و عملیاتهای دیگر تا پایان جنگ مخاطب را به سالهایی نه چندان دور دعوت میکند تا به نظاره واقعیت مقاومت بنشینند.عملیات والفجر 8 یکی از مهمترین عملیاتهای دفاع مقدس است که فریدونی در این عملیات شرکت کرد و حتی در شرایطی قرار گرفت که به خبرگزاری ایرنا خبر شهادت وی را دادند.
    868141601241620816149591081682094617944.jpg

    عملیات کربلای 5، سال 1365
    در بین عکسهای علی فریدونی، عکسی دیده میشود که خیلیها آن را دیدهاند و آن، لحظه شهادت رزمنده بسیجی در آغـ*ـوش یک امدادگر است و میتوان به جرأت گفت این عکس از شاهکارهای عکاسی جنگ عراق و ایران است.
    کتاب عکس «علی فریدونی» تعداد 224 عکس در ژانر ژورنالیسم جنگی طی سالهای 1359 تا 1369 را در برمیگیرد که تعدادی از عکسهای این کتاب در ادامه میآید.
    24415716851505624711102538919360258208.jpg

    بدرقه نیروهای داوطلب به جبهه؛ تهران، خیابان امام خمینی(ره)، 1362
    9986511081041512121752478410898247225215243.jpg

    عراق، پنجوین، منطقه عملیاتی والفجر 4، مهر1362، گروه تدارکات هنگام بازگشت از خط مقدم پیکر شهیدی را نیز منتقل میکنند.
    1178132475176146521552115140481517092.jpg


    استراحت در جبهه؛ خوزستان، دشت عباس، منطقه عملیاتی فتح مبین؛ فروردین 1361

    181301217614614712122416781150188192879227.jpg

    تیمم؛ اقامه نماز عصر در مسیر بازگشت از خط مقدم؛ خوزستان، شمال چزابه، منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی، بهمن 1361
    261261712412518991117243291083251131796.jpg

    دیدار اسرای عراقی با خانوادههای خود؛ تهران، استادیوم ورزشی تختی، 31 اردیبهشت 1364
    1421952061761722870103129107108115246130202100.jpg


    اولین دیدار خانواده اسرای جانباز جنگ تحمیلی پس از بازگشت به وطن؛ تهران، فرودگاه مهرآباد، آذر 1367

    این کتاب ماحصل دویدنهای یک عکاس در پشت خاکریزها و حضور شبانهروزی در زیر آتش دشمن است تا فرزندان آینده این سرزمین کمی آسانتر بفهمند که در کجا و چگونه برآمدهاند و پدران آنها چگونه میاندیشیدند و چه میخواستند
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=2]«سربازِ پاپتی، توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقتهایی که با تبر چیلی میشکستم، سرش دامبی صدا کرد و با صورت افتاد توی چشمه».
    [/h]بخش کتاب وکتاب خوانی تبیان

    129158103145229118175181172160153122123207106104.jpg


    نوشتن خاطرات زنان حاضر در دفاع مقدس هرچند از همان سالهای اولیه پس از اتمام جنگ آغاز شد، اما در سالهای اخیر از منظر ساختاری و نوع پرداختن به این خاطرات، تغییراتی داشته که در مجموع این خاطرات را به سمت پختهتر شدن پیش بـرده است. نگاهی به کتابهای منتشر شده در سالهای آغازین این نهضت و مقایسه آن با آثاری که بعدها با همان موضوع اما با پختگی و توانایی بیشتر نویسنده ساخته و پرداخته شده، موید همین مطلب است، مثلاً کتابهای «روایت اسیر شماره 3358؛ معصومه آباد» با «من زندهام» و یا «عروس جنوب» با «دا».
    در کنار این تغییرات، شناسایی راویان جدید و نگاه به جنگ از منظر آنها، امری است که خاطرهنگاری بانوان جنگ را با تنوع بیشتری در سالهای اخیر همراه کرده است. از جمله کتابهایی که اخیراً با همین موضوع منتشر شده، کتاب «فرنگیس» شامل خاطرات فرنگیس حیدری، از بانوان حاضر در جبهه غرب، است که برای نخستینبار در بیست و هشتمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
    کتاب به قلم مهناز فتاحی نوشته شده و در خود خاطرات زنی را دارد که تنها با یک تبر توانست هم از سپاه عراق اسیر بگیرد و هم سربازی را بکشد. به گفته فتاحی این کتاب ثمره تأکید مقام معظم رهبری بر نگارش خاطرات حیدرپور است که از دوران کودکی او در یکی از روستاهای گیلان غرب آغاز شده، به کوههای سر به فلک کشیده کرمانشاه سر زده و از دشتهای آن پونههای وحشی چیده و در ادامه روایتگر جنگی خانگی است که اهالی یکروستا را آواره کوهها کرده است. جنگ از منظر مردم بومی و بیدفاع محور این کتاب است که فرنگیس حیدرپور اینبار به روایت آن پرداخته است.
    جذابیت کتاب حول شخصیت اصلی آن، فرنگیس، میچرخد. شخصی که به خلاف بسیاری از زنان روستای خود، تصمیم میگیرد از خانه خود دفاع کرده و تا زمانی که روستایش توسط نیروهای خودی آزاد نشود، خط مقدم را ترک نکند. کتاب از خاطرات وی در زمانهای مختلف جنگ در گیلان غرب روایت میکند که نویسنده برای پر کردن جای خالی خاطرات از یاد رفته فرنگیس، به سراغ مادر و خواهر او هم رفته است و خاطرات را از زبان و ذهن آنها نیز بازیابی میکند. مطلب ذیل یکی از خواندنیترین بخشهای کتاب است. این بخش اتفاقی را روایت میکند که یکی از نقاط اوج کتاب است و از فرنگیس به عنوان نماد شیرزن کرمانشاهی یاد میکند:
    «پدرم میدانست نمیترسم. زنها همه با تعجب نگاهم میکردند. خندیدم و گفتم: «نترسید. قول میدهم با آذوقه برگردم. فقط شما مواظب خودتان باشید.»
    معطل نکردم. با پدرم، دو تایی راه افتادیم. از پشت تپهها، آرامآرام به روستا نزدیک شدیم. باید از کنار رود رد میشدیم. خمیدهخمیده میرفتیم، مبادا ما را ببینند. همه جا ساکت بود. خبری از سربازهای عراقی نبود. صدای پرندهها از توی مزرعه میآمد. به چپ و راست نگاه میکردیم و قدم به قدم پیش میرفتیم. گاهی کنار تختهسنگی میایستادیم و جلو را نگاه میکردیم.
    به اولین خانههای آوهزین رسیدیم. روستا ساکت و بیسروصدا بود. انگار عراقیها توی روستا نبودند. کمی به اطراف نگاه کردم. روستا مثل قبرستان ساکت و آرام بود. توی همان یکی دو روز، همه چیز عوض شده بود. تشت لباس زنهای همسایه، هنوز کنار چشمه بود. چند تا لنگه کفش لاستیکی هم دور و اطراف افتاده بود. صدای قورباغهها گوشم را آزار میداد. فقط صدای آنها میآمد.
    خانهمان را که دیدم، توی سرم زدم. انگار گرد مرگ روی همه چیز پاشیده بودند. با حسرت به آن نگاه کردم و با خودم گفتم: «بیصاحب شده، خانه عزیزمان.»

    شروع کردم زیرلبی خواندن. اشکی را که گوشه چشمم جمع شده بود، پاک کردم. درِ خانه، چهار تاق باز بود. رفتیم تو. کمی آرد و برنج و نمک و روغن برداشتم تا بتوانم غذایی درست کنیم. همه را توی کیسه گذاشتم و روی کول انداختم. دوباره توی خانه چرخی زدم و مشغول نگاه کردن دیوارها و اتاقها شدم. پدرم که دید دارم دور خودم میچرخم، گفت: «فرنگ، بس است. زود باش. میترسم الآن سر برسند. چه کار داری میکنی تو، روله؟»
    روی دیوارها دست کشیدم و با خودم گفتم: «شما را پس میگیریم. نمیگذارم خانۀ ما دست عراقیها باقی بماند.»
    پدرم از جلو و من پشت سرش راه افتادم. میخواستم از در حیاط خارج شوم که چشمم به تبر گوشه حیاط افتاد. همان تبری بود که به قهرمان کمک کردم تا بسازد. با خودم گفتم خوب است تبر را بردارم تا توی کوه، چیلی بکنم و آتش درست کنیم. به پدرم اشاره کردم بایستد. به طرف تبر دویدم و آن را هم روی دوش انداختم. نمیخواستم پدرم بارِ سنگین بردارد.
    آرامآرام و خمیده راه افتادیم. از خانه که دور شدیم، برگشتم و پشت سر را نگاه کردم. خبری نبود. صدای چند تا گوسفند از توی خانهها میآمد. نایستادیم. از سرازیری روستا به طرف چشمه به راه افتادیم. باید از میان چشمه میگذشتیم و بعد به طرف کوهها میرفتیم.
    نزدیک چشمه بودیم که یکدفعه دو تایی خشکمان زد. پدرم راستیراستی که زبانش بند آمده بود. برگشت و توی چشمهای من خیره شد. انگار میخواست بداند باید چه کار کند. دو تا عراقی، کنار چشمه ایستاده بودند و میخواستند آب بخورند. یکی از آنها، آن طرف چشمه و آن یکی، این طرف چشمه بود. یکیشان، تفنگش را روی شانه انداخته بود. پابرهنه بود. پوتین و قطار فشنگش را به نوک تفنگش گیر داده بود. هر دو تا هیکلی بودند.
    حواس هیچ کدامشان به ما نبود. پدرم با دلهره و ناراحتی، فقط به من نگاه میکرد. سرم داغ شده بود. رو به پدرم، اشاره کردم ساکت بماند و حرفی نزند. هزار تا فکر از سرم گذشت. توی یک لحظه، تمام زندگیام جلوی چشمم آمد. اگر دیر میجنبیدیم، به دستشان میافتادیم و کارمان تمام بود.
    به خودم گفتم: «فرنگیس، مرد باش. الآن وقتی است که باید خودت را نشان بدهی.»
    پدرم انگار روح در بدنش نبود. رنگش شده بود مثل گچ رو دیوار. تصمیمم را گرفتم. کیسه غذاها را یواشکی روی زمین گذاشتم و تبر را دو دستی گرفتم. جلو رفتم. دهانم خشک شده بود. تبر را توی دستم فشار دادم و بالا بردم. سرباز عراقی، پشتش به من بود. آن یکی حواسش جای دیگری بود. دو تایی، خوش بودند برای خودشان.
    مقام معظم رهبری در سال 1390 طی دیدارشان با مردم گیلانغرب درباره این زن مبارز فرمودند: «در شهر شما بانویی مسلمان و شجاع در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند و نیروی مهاجم را به خاک و خون بنشاند. این را نگه دارید برای خودتان و حفظ کنید.»
    سربازِ پاپتی، توی آب چشمه ایستاده بود. همین که خواست به طرفم برگردد، تبر را بالا بردم و با تمام قوت پایین آوردم. مثل وقتهایی که با تبر چیلی میشکستم، سرش دامبی صدا کرد و با صورت افتاد توی چشمه.
    با تعجب و خشم نگاهش کردم. توی یک چشم به هم زدن، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سر سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمیکرد. خشک شده بود؛ مثل یک مجسمه.
    چشمم به سنگهای کنار چشمه افتاد. تصمیم خودم را گرفتم. نباید اسیر میشدم. اگر به دستشان میافتادم، کارم تمام بود. یک لحظه یاد حرفهای پدرم افتادم: «تو هاو پشتمی.»
    سرباز عراقی، هولهولکی تفنگش را از رو شانه برداشت. سریع خم شدم و سنگ تیزی برداشتم. سنگ را توی دستم گرفتم و با تمام قدرت پرت کردم. سنگ به سر سرباز خورد. دو قدم عقب رفت و خون از سرش بیرون زد. دستش را به طرف سرش برد و از درد فریاد کشید. بیمعطلی بر سرش فریاد زدم و دویدم. فقط نعره میزدم و جیغ میکشیدم. نعرهام توی دشت و تپههای آوهزین پیچیده بود.

    مرد دست به سرش کشید و بعد به دست خونآلودش نگاه کرد. مشتش پر از خون شده بود. ترسیده بود.
    پدرم انگار تازه به خودش آمده بود. فریاد زد: «چه کار میکنی؟ ولشان کن، فرنگیس.»
    سرباز اول توی آب افتاده بود و سرباز دوم روبهرویم بود. تفنگ هنوز توی دستش بود. تمام صورتش پر از خون بود. پریدم جلو و مچش را گرفتم و پیچاندم و از پشت گرفتم. دستش به اندازۀ دست من بزرگ نبود. طوری دستهایش را گرفته بودم که دست خودم هم درد گرفته بود. یک لحظه از درد ناله کرد و فریاد کشید: «امان... امان.»
    مچش را طوری پیچاندم و فشار دادم که روی زمین نشست. احساس کردم دارم استخوان مچش را میشکنم. سرباز بیچاره، از اینکه من آنقدر زور داشتم، تعجب کرده بود. میلرزید. من هم میلرزیدم! ترسیده بودم، اما تلاش میکردم مچش را ول نکنم. باید میایستادم. یاد داییام و مردهای ده که افتادم، نیرو گرفتم.
    پدرم، با دهان باز نگاهم میکرد. دستهای سرباز را که از پشت گرفتم، دیگر هیچ حرکتی نکرد. فقط یکبند مینالید و میگفت: «امان، امان.»
    میدانستم امان یعنی اینکه تسلیم شده است. رو به پدرم فریاد زدم: «تفنگها و تبر را بردار.» ... .»

    مقام معظم رهبری در سال 1390 طی دیدارشان با مردم گیلانغرب درباره این زن مبارز فرمودند: «در شهر شما بانویی مسلمان و شجاع در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند و نیروی مهاجم را به خاک و خون بنشاند. این را نگه دارید برای خودتان و حفظ کنید.»
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    [h=2]كتاب خاطرات فاطمه آباد، عاشقانه ای است آرام و دلنشین، از عشق یك زن به همسرش، كه در نهایت این عشق، تبدیل به عشقی آسمانی و الهی می شود.
    [/h]بخش کتاب وکتاب خوانی تبیان
    18010923819176182261061744922310891181943.jpg



    داستانهای عاشقانه همیشه و از گذشتههای دور مورد علاقه مردم و دوستداران ادبیات بوده است. در تمام دورانها و تمام ملتها، داستانهای عاشقانه مورد توجه واقع میشدند و تفاوت نژاد، فرهنگ و اقلیم تاثیری در این رویه نداشته است. از «رومئو و ژولیت» شاهكار ویلیام شكسپیر شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی گرفته تا «بیژن و منیژه» عشاق نامدار كتاب شاهنامه فردوسی و «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون» نظامی گنجوی، همه تراژدی های تاثیرگذار و ماندگاری هستند كه از عشق و عظمت این موهبت الهی گفتهاند.
    باری برای گفتن و شنیدن از عشق و خواندن تراژدیهای عاشقانه نیازی نیست لزوما به سراغ شاهكارهای ادبیات برویم. اگر كمی نگاه جست و جو گر داشته باشیم، امروز و در جهان معاصر هم میتوانیم داستانهایی شگفت بیابیم و متحیر از عظمت عشق شویم. خاطرات فاطمه آباد، همسر سردار شهید علی بینا كه توسط محمدرضا محمدی پاشاك تدوین شده و به همت انتشارات سوره مهر برای هشتمین بار به چاپ رسیده، از آن دست آثاری است كه عشقی زیبا و بی بدیل را روایت می كند. این اثر در 60 صفحه، هر چند كوتاه خاطراتی را از این همسر شهید روایت میكند، هر ذهن روشن و هر دل آگاهی را تكان میدهد. مخاطب در شروع خوانش این اثر، انتظار دارد تا با اثری جنگی و حاوی خاطرات یك رزمنده مواجه باشد، اما فاطمه آباد پا را فراتر از این میگذارد و بی واهمه از قضاوت ها گویی راز دل آشكار میكند و از عشقی سخن می گوید كه برای مخاطبش قابل لمس و در عین حال شگفت و زیباست.
    كتاب «خاطرات فاطمه آباد»، قصه عاشقانههای فاطمه است؛ قصه غم مردانه سردار علی بینا، مردی جنگی كه در برابر دشمنان پرخروش و جانفشان است و در برابر همسر و فرزند، مهربان، عاشق و صبور. داستان، همان داستان همیشگی دو دلداده است كه در راه وصال با مانع مواجه اند، اما تراژدی آنجایی رخ میدهد، كه این دو برای عشقی بزرگتر و عمیقتر، متحمل مصائبی میشوند. علی در جبهههای جنگ می سوزد و می رزمد و فاطمه در پشت جبههها می سازد و می سوزد.
    كتاب «خاطرات فاطمه آباد»، قصه عاشقانههای فاطمه است؛ قصه غم مردانه سردار علی بینا، مردی جنگی كه در برابر دشمنان پرخروش و جانفشان است و در برابر همسر و فرزند، مهربان، عاشق و صبور.

    در جایی از داستان كه علی برای نخستین بار به جبهه رفته و فاطمه را تنها گذاشته است، می خوانیم: «دو روز گذشت، سه روز. دیدم یك تار مویم سفید شده. گفتم: خدایا، بی اجرم نگذار. امیدم به رحمت توست. آبرویم را حفظ كن، سربلندم نگهدار. شاید دشمنی در كمین است و می خواهد شكستنم را ببیند.» و از این لحظات در این داستان كم نیست و تو می دانی كه این لحظه ها در افسانه ها سپری نشده و این آدم ها بوده اند و كم هم نبوده اند. چه بسیار همسران شهیدی كه چشم انتظار مردانشان نشستند و سالها حتی خبری از آنها نشنیدند و چه عاشقانه و چه تراژدی بالاتر از این.

    از شاخصه های دیگر كتاب خاطرات همسر شهید علی بینا میتوان به سبك زندگی اشاره كرد كه در این اثر به مخاطب ارائه میشود. مخاطب امروزی كه درگیر روزمرگیهای زندگی مدرن است و شاید برای برخی از این مخاطبان، بهویژه نسلهایی كه دوران دفاع مقدس را تجربه نكردهاند و از این فرهنگ دور ماندهاند، باور و فهم صحیح شیوه زندگی ایثارگران و همسرانشان، نوع عاشقانههای آن بزرگان و مصائبی كه برای آزادی و آزادگی این كشور و مردم متحمل شده اند، سخت باشد. با این حال با خوانش این اثر، كه به راستی روایتی صمیمی، بی غل و غش و صادقانه از دفاع مقدس و فرهنگ خانواده های شهدا است، می توانند بیش از پیش به این سبك زندگی، كه همان سبك زندگی اسلامی و ایرانی است، نزدیك شوند.

    كتاب خاطرات فاطمه آباد (خاطرات همسر شهید علی بینا) توسط انتشارات سوره مهر در 2500 نسخه و قیمت 1800 تومان عرضه شده و چاپ هشتم آن به تازگی به بازار كتاب آمده است.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



















    داستان:

    ماركو استنلي فاگ در كودكي مادرش رو طي يك تصادف اتومبيل از دست مي ده . از اونجايي كه مارکو حاصل يك ارتباط نامشروع بوده از هويت پدر خودش خبری نداره. بعد از مرگ مادر ، دايي ويكتور سرپرستي مارکو رو به عهده مي گيره. وقتي ماركو به سن 18 مي رسه در دانشگاه شهر ديگري پذيرفته ميشه همزمان دايي ويكتور هم راهي سفري بلند مدت ميشه و به عنوان هديه قبولي دانشگاه 1492 جلد كتاب خودشو به مارکو مي ده . ماركو نگران و دلزده وارد زندگي جديد ميشه و از همين نقطه ماجراي رمان مون پالاس هم شروع ميشه. ماركو به موجودي بي هدف تبديل ميشه و فقط مي خواد تنها باشه حركتي نكنه و بذاره زندگي جريان پیدا کنه و از گيرو دارها و دغدغه هاي زندگي فرار مي كنه . او از مقابله با مشكلات پرهیز می کنه و ديگه سرنوشتش براش اهميتی نداره ..... در اين بين با دختر و پيرمردي اشنا ميشه كه باعث دگرگوني زندگيش ميشن و مبحث قبلي كتاب تموم ميشه و وارد يك ماجراي پر رمز و راز ميشیم و نگاهي هم به زندگي آمريكايي داره ........ ماركو پرستار يك پيرمرد ميشه پيرمرد در حال تعريف كردن زندگي خودشه و در اين بين ماركو هم رازهاي خانودگي خودشو حل مي كنه .......

    این کتاب نوشته پل استر به ترجمه لیلا نصیری ها و یا خجسته کیهان در بازار وجود داره.بد نیست بخونیدش.البته کتابهای قبلیش مثل سه گانه نیویورک یا کتاب اوهام جالب تر بودن.

    جملات برگزیده این کتاب:

    - کتابخانه ها توی دنیای واقعی نیستند. جایی جدا از این دنیا هستند. پناهگاه فکری ناب اند.

    - ما فقط وقتی خودمان را پیدا می کنیم که به چیزی نگاه کنیم که نمی شناسیمش. نمی توانی پات را روی زمین بگذاری تا وقتی آسمان را لمس نکرده ای.

    - مقصود واقعی هنر این نیست کخ محصول زیبا خلق کند. این یک جور شیوه درک مسائل بود، شیوه فهم جهان و اینکه آدم جایگاه خودش را در این جهان پیدا کند...

    - از صخره پائین پریدم و بعد همین که نزدیک بود با زمین برخورد کنم اتفاق عجیبی افتاد: فهمیدم آدم هائی هستند که دوستم دارند. دوست داشته شدن آن هم به این شکل خیلی چیزها را عوض می کند. از وحشت سقوط کم نمی کند، اما دورنمای جدیدی به معنای وحشت می دهد. من از صخره پائین پریدم و بعد در آخرین لحظه چیزی از راه رسید و من را میان زمین و آسمان گرفت. این چیزی است که من به عشق تعبیرش می کنم. این همان چیزی است که جلوی سقوط آدم ها را می گیرد، چیزی آن قدر قدرتمند که می تواند قانون جاذبه را به چالش بکشد.

    - این که یک باره زندگی ات را در معرض باد قرار بدهی باعث می شود چیزهائی کشف کنی که پیش از این هرگز نمی شناختی، چیزهائی که نمی توان تحت هیچ شرایط دیگری به دست بیاوری.
     

    YASHAR

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/25
    ارسالی ها
    3,403
    امتیاز واکنش
    11,795
    امتیاز
    736
    محل سکونت
    تهران


    هیچ چیزی مثل یک کتاب نمیتونه واقعا باعث بشه که شما احساس کنید وجود دارید. قراره نوعی کتاب وارد بازار بشه که شما با خوندنش تقریبا می تونید هر چیزی که برای قهرمانای داستان اتفاق می افته رو احساس کنید.برخی از محققان MIT تصمیم گرفتن که کتاب هایی عرضه کنن که شما با خوندن الفاظ صرف ، واقعیت رو احساس کنید.یعنی : " داستانی حسی ".


    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    The Girl Who Was Plugged Inیک رمان علمی تخیلی از نویسنده برنده جایزه آلیس شلدون ،یک نمونه مناسب از این نوع کتابهاست. اما برای خوندن این رمان شما مجبورید یه جلیقه فوق العاده hi-tech داشته باشید.این کتاب می تونه با توجه به اونچه در داستان اتفاق می افته اون موقعیتی رو که در صفحه ای که شما در حال خوندنش هستید تشخیص بده و باعث واکنش در جلیقه بشه .مثلا هنگامی که قهرمان داستان احساس سرما میکنه جلیقه شروع به لرزیدن خواهد کرد، زمانی که او میترسه کیسه هوایی رو در اطراف قفسه سـ*ـینه خواننده سفت میکنه و حتی جلیقه میتونه صدا و تغییر درجه حرارت در بخش هایی از بدن خواننده رو بسازه.این با ترکیبی از یک گالینگور با LED های چشمک زن انجام میشه که یه تجربه واقعی در هنگام خوندن به شما میده!
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    در حال حاضر داستان حسی فقط یک نمونه اولیه است، اما ، چه کسی می دونه ، شاید اونو در آینده خوندیم ! آیا مایلید یکی از این کتابها رو بپوشید؟

    منبع:
     
    بالا