گل رنج های بودن
ما هیچگاه از رنج واقعی خلاص نخواهیم شد، زیرا "آگاهی" خاستگاه رنج است. فئودور داستایوسکی
درک این امر که زندگی انسان از منطق داستانی تبعیت میکند نه از منطق علّی معلولي، نوعی فهم روایتی است که موجب میشود آدمی بداند چطور یک رخداد به رخداد دیگر میانجامد، بنابراین ساختارهای روایی در همه جا حضور دارند، فرانک کرمود گفته است که وقتی میگوییم ساعت تیک ـ تاک میکند، به این صدا ساختار داستانی میدهیم، بین دو صدایی که از لحاظ فیزیکی هیچ تفاوتی با هم ندارند فرق قائل میشویم تا تیک آغاز باشد و تاک پایان. این تیک تاک الگویی است که آن را طرح داستانی مینامیم.
(1)
بنابراین با مطالعهی روایت در داستان به خوبی میتوان مفهوم پیرنگ، انواع راوی و نیز تکنیکهای به کار گرفته شده در بیان و گفتمان داستان را دریافت. در هر داستان ساختمان پیرنگ و ارتباط میان اجزا آن، نوع و شیوهی روایت را تعیین میکند. تقسیم انواع پیرنگ به باز و بسته، اپیزودی، ناهنجار، نامنسجم و ... منجر به شکلگیری الگوهای روایت میشود. پیرنگی که مطابق تعریف ارسطو، از آغاز، میان و پایان مشخصی برخوردار است و ترتیب زمانی رویدادهای منظم و یک راوی بیرونی که بر اعمال اشخاص داستان نظارت دارد، روایتی را میسازد که آن را الگوی کلاسیک یا ارسطویی (مختص آثار قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم) مینامیم.
از سویی دیگر آنگاه که نویسنده، عمل روایت را بر عهدهی پرسوناژها میگذارد و با ارائهی صحنهی نمایشی از روایت چکیده و بازگویی مستقیم دورهی کلاسیک فاصله میگیرد به روایت مدرن نزدیک میشود. توجه به مسالهی زمان و نیز عمل ذهن، با شروع مدرنیسم در اروپا و تحت تأثیر نظریات فیلسوفانی چون برگسون و هایدگر وارد جهان داستان شد.
همچنین کسانی مانند هنری جیمز و پرسی بلاک به مقولهی دیدگاه سبک غیر مستقیم آزاد، راوی عینی و سوم شخص توجه کردند. مهمترین شگردی که آثار مهم مدرنیستهای متأخر را به بهترین روایتهای داستانی تبدیل کرد جریان سیال ذهن و زمانپریشی بود که با آثار فاکنر، جویس، ویرجینیا وولف به اوج خود رسید.
با شکلگیری رویکرد پسامدرنیسم در اروپا و نظریات انتقادی بودریار، لیوتار ... که در اصل از فلسفهی نیچه نشأت میگرفت، ادبیات داستانی و شیوههای روایت نیز دستخوش تغییراتی شد. نویسندگان در این دوره، که از مدرنیته و دستاوردهای آن دلزده شده و به آن معترض بودند، به تدریج از شیوههای روایی مدرن همچون روایت درونی، حذف مؤلف از داستان، ارائهی صحنهی نمایشی و ... دوری کردند و دوباره به بازگویی مستقیم (اما نه به معنای محاکات در دورهی کلاسیک) و روایتهای چندگانه روی آوردند. اینان با پیرنگ نامنسجم، ناهنجاری، فقدان قاعده، عدم انسجام و ایجاد پیوندهای دوگانه در داستان به ابداع شیوههای جدید در داستاننویسی دست زدند.
با درک این سه الگو، به خوبی میتوان هر داستانی را بر مبنای الگوی سبک روایی آن تحلیل ساختاری کرد و با کشف عناصر روایی در آن به ساختار نهایی روایت داستان پی ببرد. مطابق این الگوها، میتوان به راحتی هرگونه داستانی را تحلیل ساختاری کرد.
به طور کلی ابراهیمی در داستانهایش از شیوهی خطی استفاده میکند اما او در این روایت خطی، به ندرت از سایر مؤلفههای الگوی کلاسیک فاصله میگیرد و به سبکی مدرن در روایت داستان میرسد. ابراهیمی بیش از هر چیز به شکل و زبان در داستان اهمیت میدهد و این دو از اجزای تشکیل دهندهی ساختار روایی داستان هستند. او در باب شکل داستان میگوید:
«شکلها از سر استیصال پدید میآید، استیصال در ارسال پیام. زمانی که قادر نیستیم با کمک یک ساختمان ساده یا آشنا و معمولی، آنچه را که به ذهن فشار میآوریم بیان کنیم، شروع میکنیم به ساختن ساختمانهایی که گمان میبریم متناسب آن اندیشه است ... »
(2)
این «شکل» داستانی در حقیقت نوع بیان داستان را پدید میآورد و این همان چیزی است که ابراهیمی همواره بر آن تأکید میکند، اینکه نویسنده باید همان قدر که موضوع متفاوت دارد نوع بیان متفاوت نیز داشته باشد؛ این بیان یعنی بازگویی دیگری از داستان.
ابراهیمی در مقدمهای در کتاب «خانهیی برای شب» خود به چند نمونه از هماهنگی میان موضوع و نثر (محتوا و شکل) اشاره کرده است:
« مثلاً برای آنکه خوانندهی من فضای بسته و نفسگیر داستان " پاسخناپذیر" را حس کند، داستان را با جملهیی نفسگیر که ضربی کشیده و بینقطهی اوج صوتی دارد آغاز کردهام:
در یک پگاه بیرنگ و نشان آفتاب، پیادهپیمایی خسته و خوابآلود از مرز خیالی شهری که لبریز از مهی فشرده و موّاج بود گذشت.
اما در قصههای صحرایی که مکالمه نقش اساسی دارد، سعی کردهام غربت زندگی و زبان مردم صحرا را با کوتاهترین و برندهترین جملهها نشان دهم...
این وقت مغانخان سرش را بالا آورد. چشمهایش سرخ و صورتش دوست بود. ما خوشمان آمد. نگاهمان کرد و گفت: شنیدهام موتور تعمیر میکنید...
و یا مثلاً در قصهی "آب و خون" ، من داستان را با آهنگی ملایم و کشیده شروع کردهام، چه، شخصیت داستان، آزادی فضا دارد و میتواند به راحتی شنا کند:
آزاد، کاملاً آزاد بر آب مانده بودم. و آفتاب داغ و خورشید، زنده بود و برهنه.
هرقدر که استخر کوچک میشود و از چهار جانب استخر محدودیت فراهم میآید و شصیت داستان ضربه میخورد، ضرب بیان را تند کردهام: من فرو میروم. نفس نیست. صدا نیست و جز فشاری کـه مرا عمود به ته
میراند و بوی خون و بوی لجن، هیچ نیست... »
(3)
ابراهیمی در داستانهایش نشان داده است که هر موضوعی خود نثر خویش و بیان خود را انتخاب میکند. بسیاری، بر ابراهیمی به خاطر آنکه هیچگاه به نثر واحدی برای داستانهایش نرسیده خرده میگیرند و او خود در مقدمهاي مینویسد:
«نویسنده از جانب موضوع کلی به سوی موضوع جزیی حرکت میکند و ضمن این حرکت، نثر متناسب موضوع را مییابد و در ذهن مینشاند تا به هنگام، بتواند آن را در اختیار موضوع قرار دهد ... نویسندهای که یونیفرم بیانی و نثری دارد، فقط یک کتاب نوشته است ... من هرگز به نثر خود شکل واحدی نخواهم داد. شکل، مطابق با کدام موضوع؟ ...» (4)
و اما تکنیکهای روایت در داستانهای ابراهیمی:
داستانهای کوتاه ابراهیمی مطابق با تقسیمبندی خود او بیان و سبک ادبی خاص را میطلبد. او در فابلهایش که قصههایی از زبان حیوانات است، از شیوهی ارسطویی استفاده کرده است، اما در داستانهای نو اسطورهای و نومدرسی به شیوهی مدرن نزدیک میشود و پس آن با ورود به داستانهای فراواقعی از هر دو الگو فاصله گرفته و به مؤلفههای داستان پسامدرن روی میآورد.
از مهمترین شگردهای ابراهیمی در استفاده از الگوهای روایت میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- زمانپریشی
عنصر «زمان» از نظر ابراهیمی یکی از اساسیترین ويژگيهاي روایت است. او داستان را تنها در گرو حضور زمان داستان میداند: «ساختمان که حرکت شخصیت است در زمان، داستان را داستان میکند؛ بنابراین زمان و زمانبندی، ذاتی داستان است ... »
(5)
اما تأکید ابراهیمی نه بر زمان تقویمیکه بر «زمانبندی» در داستان است:
«نوع اول زمان به موضوع بر میگردد، نوع دوم به ساختمان و تقریباً ارتباط ساختاری میان این دو زمان از ضعیفترین انواع ارتباط است. اشارهی من در اینجا به زمانبندی است نه زمان تقویمی. و الا، زمان و مکان واقعی ماجرا، هیچ یک دارای اهمیتی خاص یا حق تقدم نیستند. "صد سال تنهایی" را زمانبندی "صد سال تنهایی" کرده است نه زمان تقویمی و نه مکان وقوع حوادث.»
(6)
ابراهیمی تنها در مواردی اندک به محو کردن زمان از روایت دست میزند. در سایر موارد و نمونهها، او از عنصر «زمان» برای ساختن روایت استفاده میکند، به تعبیر دیگر، زمان یکی از دستمایههای اصلی او برای روایتپردازی است. در بیشتر داستانها، با زمانپریشی و بر هم زدن سیر خطی زمان در عمل روایت مواجهیم. داستان کوتاه «دیوار کاغذی» و یا داستان «تپه» از جمله داستانهایی هستند که با تغییر زمان و ایجاد گذشتهنگرها و آیندهنگرها در داستان از روایت خطی فاصله میگیرد.
داستان بلند «بار دیگر شهری که دوست میداشتم» و نیز رمان «یک عاشقانهی آرام» نیز از آثاری هستند که در آنها زمان نقش اصلی را در روایتگری دارد. در داستان اول اختلال زمانی و افراط در پیش و پس کردن حوادث داستان در زمان منجر به ایجاد پیرنگ نامنسجم شده است.
2- تغییر کانون روایت
این تکنیک که از شگردهای الگوی مدرن و شکل اغراق شدهی آن از ویژگیهای الگوی پسامدرن است، در داستانهای ابراهیمی به چشم میخورد. نمونهی بارز آن را در رمان «یک عاشقانه آرام» دیدیم که منجر به ایجاد سبک سرریز شده است. همچنین در داستان «هزار پای سیاه» با درهمآمیزی دو کانون روایت (تقی و همزادش) به روایتی مدرن دست مییابد.
3- ارائهی صحنهی نمایشی به جای چکیده روایت
ابراهیمی بیش از آنکه به بازگویی مستقیم وقایع از زبان راوی بپردازد با ایجاد صحنهی نمایشی، اشخاص داستان را مختار میکند تا خود روایت را نقل کند. تقریباً در تمام داستانها، به جز در کارهایی همچون و «تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ» که بیشتر بر مبنای توصیف است او از تکنیک نشان دادن به جای گفتن استفاده کرده است.
حتی داستانهایی از او داریم که همچون نمایشنامه فقط به بازگویی دیالوگهای میان اشخاص میپردازد؛ همچون «انسان، جنایت و احتمال» و بسیاری از داستانهای کوتاه در اینگونه داستانها اصولاً ضرباهنگ شتاب مثبت دارد. از جمله تکنیکهای اصلی ابراهیمی در روایت داستان استفاده از شگرد «حذف» است. ابراهیمی گاه یک زمان طولانی را با یک جمله و یا حتی یک کلمه بیان میکند و با این کار تداوم داستان را نسبت به حجم متن افزایش میدهد. کاربرد شگرد «حذف» را در بسیاری از داستانهاي کوتاه او که به برش بلندی از زندگی قهرمان داستان میپردازد میبینیم.
4- پایان باز
یکی دیگر از ویژگیهای روایی ابراهیمی«پایان باز» در داستان است. او با این تکنیک آشکارا از شیوهی ارسطو فاصله میگیرد. اگرچه برخی از داستانهای کوتاه او با یک فرجام قطعی به پایان میرسند اما بیشتر آثار او فرجام نامتعین دارند و یا پایانی کاملاً باز.
به طور کلی، ابراهیمیدر تعاریف ویژهی خود از داستان و عناصر اساسی آن هیچ پایانی را برای داستان در نظر نمیگیرد و در اینباره میگوید:
«پایان بیمعنی است. پایانی وجود ندارد. داستان، نباید پایان داشته باشد چرا که پایان مرگ است و اثر هنری نامیراست. این که میگویم "نباید" پایان داشته باشد امر دستوری نیست، واقعیتی است که مطالعهی داستانهای برگزیدهی جهان آن را اثبات میکند ... ادبیات داستانی، اعتبارش این است که در وجود مخاطب ادامه پیدا میکند. اهمیت داستان در دوام و تأثیر باقی آن است.»
(7)
در کنار این تکنیکها که همگی نشانهی گرایش ابراهیمی به الگوی روایی مدرن است، مؤلفههایی در داستانهای او به ویژه داستانهای فراواقعیاش یافت میشود که او را به سبک پسامدرن نزدیک میکند.
قصد ما آن نیست که ابراهیمی را یک نویسندهی پستمدرن معرفی کنیم، چرا که اولاً در دورهی نویسندگی ابراهیمی، هنوز ادبیات داستانی پسامدرن در ایران رواج نیافته بود و دوم آنکه ابراهیمی از جهت فکری و محتوایی هیچگونه نزدیکیای به پسامدرنیستها و پوچگرايي و فقدان قاعدگي آنها ندارد. ابراهیمیکسی است که او را به خاطر جهان آرمانگرایانهاش، به بلاهت امید دچار میدانند. او فردی متعهد در ادبیات، پایبند به اصول اخلاقی و اعتقادی، و انسانی سرشار از امیـد است. او تعهد خود را در ادبیات و داستاننویسی بر اساس اهداف و اصولی پایهگذاری میکند:
«ما با انحطاط و فساد اخلاقی جامعهی شهری، با اعتیاد، با فحشاء با یأس و سرخوردگی، با تنهاییگزینیهای روشنفکرمآبانه، با واقعیتگریزی و واقعیتستیزی، با شبهروشنفکری، با لاابالیگری و حالت تعلیق، بیاعتنایی به مقدسات ملی و میهنی، بیاعتقادی، بیهدفی، غربزدگی، بیگانهگرایی، و بیطرفی درگیری داشتیم و میکوشیدیم که در قصهها و داستانهای خود، جمیع این مسائل را مورد اتهام قرار بدهیم.»
(8)
این سخنان، کاملاً نشان میدهد که فکر و اندیشهی ابراهیمی هیچگونه سنخیتی با افکار پوچگرایانهی پستمدرنیستها که به آگاهی کاذب و عدم قطعیت در جهان معاصر معتقدند، ندارد. اما اگر از اعتقادات فکری او بگذریم، میتوان ابراهیمی را از نظر تکنیک داستانی به پسامدرن نزدیک دانست او نیز همچون نویسندگان پستمدرن به هنجارشکنی در داستان، فاصلهگرفتن از شیوههای مدرن و ابداع سبکهای عجیب و غریب دست میزند. او با ایجاد شیوههای روایی جدید که نمونهی آن را در قصههای چکنده یا تککلمهیی (همچون مراسم و آهسته به یاد میآورم) میبینيم، به شیوههای رایج زمان خود پشت میکند. استفاده از «همآوایی تصویر و کلام» (قصهی نقاشی که عاشق شد و معشوق او خانهیی خواست) و کاربرد نقاشی در داستان (همچون فراموشی فرزند فراموشی) و نیز روایتهای پیچیده و مبهم و ایجاد فضای سوررئال در داستان همگی نشان از ابداع بیان تازهی داستانی دارد.
یکی دیگر از مؤلفههایی که او را به سبک پسامدرن نزدیک میکند، اتصال کوتاه (ورود نویسنده به داستان) است. همواره در بسیاری از داستانها، سایهی نویسنده را در لابهلای سطوح روایت میبینیم. بسیاری از آثار او به فراداستانهای تاریخنگارانه شبیهند و او با حضور واقعی خود به عنوان مؤلف در داستان بر داستانی بودن اثرش تأکید میکند؛ همچون «تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ»، «تذکرهی چاه» و «انسان، جنایت و احتمال».
از سویی خواننده محوری و نقش عظیمیکه او برای خلاقیت خوانندگانش در داستان در نظر میگیرد موجب پدید آمدن ارتباطی مستقیـم با راوی و روایتشنو میگـردد کـه این اثـر نیز از مؤلفـههای داستان پسامدرن است. اما ابراهیمی در ایجاد فرم جدید و سبک بدیع داستانی همواره به « احساس نیاز» در موضع خود توجه دارد:
«اختراع هر شیوه، مکتب، سبک و رسم بیان تازه، بدون احساسی از اجبار، احساسی از نیاز، احساسی از کمداشت و لزوم قطعی تغییر آنچه که متداول و مرسوم و کهنه است در حکم خودکشی فرهنگی است و باز هم مسخرگی، تحمیل شیوهها و سبکهای نو هم همینطور.»
(9)
همواره، منتقدان، ابراهیمی را به علت چنین مؤلفههایی در داستان محکوم کردهاند؛ میرعابدینی در کتاب «صد سال داستاننویسی در ایران» مینویسد:
«جملات قصار و شعارهایی که در داستانهای واقعگرایانهاش میآورد، مخّل زمینهی روایتی آنها میشود و نشاندهندهی تمایل او به پندآموزی و اخلاقگرایی در قالب داستان است. به خاطر دخالتها و اظهار نظر نویسنده، داستان او شبیه رسالهی اجتماعی میشود.»
(10)
و در جای دیگر مینویسد:
«داستانهای تمثیلی به تقلید از توارت و یکلیا و تنهایی او در داستانهای واقعگریزانه که در فضایی
وهمآلود میگذرد و تمام کوشش نویسنده صرف ایجاد موقعیتهای بیمارگونه و مالیخولیایی برای شخصیتهایش میشود. این داستانهای پرگو را حادثهای پیش نمیبرد و به جایی نمیرساند.»
(11)
اما این انتقاد در دورهای بيان شده است که هنوز مفهوم پسامدرن به شکل امروزی در ایران رایج نبوده است، اما با مداقه در گفتههای عابدینی میتوان به خوبی مؤلفههای یک اثر پستمدرن را در آثار ابراهیمی یافت. آیا اختلال در روایت داستان و اظهارنظرهای نویسنده (اتصال کوتاه) مؤلفهای پست مدرن نیست؟ از سویی میرعابدینی از لفظ «واقعگریزانه و فضای وهمی» استفاده کرده است که بیمرزی میان واقعیت و فراواقعیت را یادآور است. موقعیتهای بیمارگونه و مالیخولیایی برای شخصیتها در داستان، پارانویا را نشان میدهد و اینکه داستان حادثهای را پیش نمیبرد و به جایی نمیرساند منجر به بیقصگی - از اصلیترین مؤلفههای سبک پسامدرن- میشود.
با این تفاسیر، حتی اگر ابراهیمی را پستمدرن ندانیم، نمیتوان از این مسأله چشم پوشید که او در میان همعصران خود به سبکی متفاوت و هنجارشکن دست یافته و با فاصله گرفتن از مدرنیستها و گاه در همآمیزی سبک کلاسیک و مدرن به گونهای پیشتاز داستان پسامدرن در ایران محسوب میشود، همان نوع ادبی- داستانی که در اواخر دههی هفتاد با تفاوتهایي نسبت به ادبیات پسامدرن در غرب، در داستانهای نویسندگانی همچون رضا براهنی، بیژن نجدی، شهرنوش پارسیپور، رضا قاسمی و ... دیده میشود.