شعر اشعارهوشنگ ابتهاج

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


آن شب که بوی زلف ِ تو با بـ..وسـ..ـه ی نسیم
مسـ*ـتانه سر به سـ*ـینه ی مهتاب می گذاشت

با خنده ای که روی لبت رنگ می نهفت
چشم ِ تو زیر ِ سایه ی مژگان چه ناز داشت !

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور

من نمی دانستم
معنی هرگز را

تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه ی شوم

خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال

چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه !

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد...

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست...

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


چه غریب ماندی ای دل !
نه غمی ، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ،
نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

من در پی خویشم ،
به تو بر می خورم اما

آن سان
شده ام گم
که به من
دسترسی نیست....

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است

برگ خوشـی‌ و جام و چنگ اگرچه نیست
رقـ*ـص و مـسـ*ـتی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


باری
امید خویش

به دلداری ام فرست
دانی که

آرزوی تو تنهاست در دلم...

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب

 

[« «N¡lOo£aR» »]

#شعر_نو


آنکه
مـسـ*ـت آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به

چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را
به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه
تنها زد و رفت
دل تنگش سرگل چیدن

از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ
تماشا زد و رفت...

#هوشنگ_ابتهاج

مهتاب