شعر تاسیان|امیرهوشنگ‌ ابتهاج(ه.ا.سایه)

  • شروع کننده موضوع Emris
  • بازدیدها 966
  • پاسخ ها 86
  • تاریخ شروع

فاطمه معصومی

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/10/25
ارسالی ها
207
امتیاز واکنش
2,701
امتیاز
470
تاسیان / سایه


هول

باز طوفان ِ شب است
هول بر پنجره می کوبد مشت
شعله می لرزد در تنهایی :
باد فانوس ِ مرا خواهد کشت ؟
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    گریز

    از هم گریختیم
    وان نازنین پیاله ی دلخواه را ، دریغ
    بر خاک ریختیم
    جان ِ من و تو تشنه ی پیوند ِ مهر بود
    دردا که جان ِ تشنه ی خود را گداختیم
    بس دردناک بود جدایی میان ِ ما
    از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم
    دیدار ِ ما که آن همه شوق و امید داشت
    اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
    وان عشق ِ نازنین که میان ِ من و تو بود
    دردا که چون جوانی ِ ما پایمال گشت !
    با آن همه نیاز که من داشتم به تو
    پرهیز ِ عاشقانه ی من ناگزیر بود
    من بارها به سوی تو باز آمدم ولی
    هر بار دیر بود !
    اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب
    هر یک جدا گرفته ره ِ سرنوشت ِ خویش
    سرگشته در کشاکش ِ طوفان ِ روزگار
    گم کرده همچو آدم و حوا بهشت ِ خویش
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    سرگذشت

    باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
    از زمین آهسته می روید
    با نواهایی به هم پیچیده زیر ِ ریزش ِ باران
    با خود او را زیر ِ لب نجواست
    سرگذشتی تلخ می گوید
    کوچه تاریک است
    بانگ ِ پایی می شود نزدیک
    شاخه ای بر پنجره انگشت می ساید
    اشک ِ باران می چکد بر شیشه ی تاریک
    من نشسته پیش ِ آتش ، در اجاقم هیمه می سوزد
    دخترم یلدا
    خفته در گهواره می جنباندش مادر
    شب گران بار ست و باران همچنان یکریز می بارد
    سایه ی باریک ِ اندام زنی افتاده بر دیوار
    بچه اش را می فشارد در بغـ*ـل نومید
    در دلش انگار چیزی را
    می کنند از ریشه خون آلود
    لحظه ای می ایستد خم می شود آهسته با تردید ...
    رعد می غرد
    سیل می بارد
    آخرین اندیشه ی مادر :
    - " چه می خواهی شد ؟ ... "
    آسمان گویی ز چشم ِ او فرو می بارد این باران ...
    باز باران است و شب چون جنگلی انبوه
    بر زمین گسترده هر سو شاخ و برگش را
    با صداهایی به هم پیچیده دارد زیر ِ لب نجوا
    من نشسته تنگ دل پیش ِ اجاق ِ سرد
    دخترم یلدا
    خفته در گهواره اش آرام ...
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    صبح دروغین

    هنوز شب نگذشته ست ای شکیب ِ بزرگ
    بمان که بی تو مرا تاب ِ زنده ماندن نیست !
    فروغ ِ صبح ِ دروغین فریب می دهدت
    خروس ِ تجربخ داند که وقت ِ خواندن نیست
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    تشویش

    بنشینیم و بیندیشیم !
    این همه با هم بیگانه
    این همه دوری و بیزاری
    به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟
    و چه خواهد آمد بر سر ِ ما با این دل های پراکنده ؟
    جنگلی بودیم
    شاخه در شاخه همه آغـ*ـوش
    ریشه در ریشه همه پیوند
    وینک ، انبوه ِ درختانی تنهاییم
    مهربانی ، به دل ِ بسته ی ما ،مرغی ست
    کز قفس در نگشادیمش
    و به عذری که فضایی نیست
    وندرین باغ ِ خزان خورده
    جز سموم ِ ستم آورده هوایی نیست
    ره ِ پرواز ندادیمش
    هستی ِ ما که چو آیینه
    تنگ بر سـ*ـینه فشردیمش از وحشت ِ سنگ انداز
    نه صفا و نه تماشا به چه کار آمد ؟
    دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد
    دست ها با دشنه همدستان گشتند
    و زمین از بدخواهی به ستوه آمد
    ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
    وینک از سـ*ـینه ی دوست
    خون فرو می ریزد !
    دوست کاندر بر ِ وی گریه ی انباشته را نتوانی سر داد
    چه توان گفتمش ؟
    بیگانه ست
    و سرایی که به چشم انداز ِ پنجره اش
    نیست درختی که بر او مرغی
    به فغان ِ تو دهد پاسخ
    زندان است
    من به عهدی که بدی مقبول
    و توانایی دانایی ست
    با تو از خوبی می گویم
    از تو دانایی می جویم
    خوب ِ من ! دانایی را بنشان بر تخت
    و توانایی را حلقه به گوشش کن !
    من به عهدی که وفاداری
    داستانی ست ملال آور
    و ابلهی نیست دگر افسوس !
    داشتن جنگ ِ برادرها را باور
    آشتی را
    به امیدی که خرد فرمان خواهد راند
    می کنم تلقین
    وندر این فتنه ی بی تدبیر
    با چه دلشوره و بیمی نگرانم من
    این همه با هم بیگانه
    این همه دوری و بیزاری
    به کجا آیا خواهیم رسید آخر ؟
    و چه خواهد آمد بر سر ِ ما با این دل ِ های پراکنده ؟
    بنشینیم و بیندیشیم !
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    گریه

    سایه ها زیر ِ درختان در غروب ِ سبز می گریند
    شاخه ها چشم انتظار ِ سرگذشت ِ ابر
    و آسمان چون من غبارآلود ِ دلگیری
    باد بوی خاک ِ باران خورده می آرد
    سبزه ها در رهگذار ِ شب پریشان اند
    آه ، اکنون بر کدامین دشت می بارد ؟
    باغ ، حسرتناک ِ بارانی ست
    چون دل ِ من در هوای گریه ی سیری ...
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    من به باغ گل سرخ

    در گشودند به باغ ِ گل ِ سرخ
    و من ِ دلشده را
    به سراپرده ی رنگین ِ تماشا بردند
    من به باغ ِ گل ِ سرخ
    با زبان ِ بلبل
    خواند
    درسماع ِ شب ِ سروستان
    دست افشاندم
    در پریخانه ی پر نقش ِ هزار آینهاش
    خویشتن را
    به هزاران سیما
    دیدم
    با لب ِ آینه
    خندیدم
    من به باغ ِ گل ِ سرخ
    همره ِ قافله ی رنگ و نگار
    به سفر رفتم
    از خاک به گُل
    رقـ*ـص ِ رنگین ِ شکفتن را
    در چشمه ی نور
    مژده دادم به بهار
    من به باغ ِ گل ِ سرخ
    زیر ِ آن ساقه ی تر
    عطر را زمزمه کردم تا صبح
    من به باغ ِ گل ِ سرخ
    در تمام ِ شب ِ سرد
    روشنایی را خواندم با آب
    و سحر را
    به گل و سبزه
    بشارت دادم
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    زندگی‌نامه

    یادها انبوه شد
    در سر ِ پر سرگذشت
    جز طنین ِ خسته ی افسوس نیست
    رفته ها را بازگشت
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    طرح

    گلوی مرغ ِ سحر را بریده اند و
    هنوز
    در این شط ِ شفق
    آواز ِ سرخ ِ او
    جاری ست ...
     

    فاطمه معصومی

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/25
    ارسالی ها
    207
    امتیاز واکنش
    2,701
    امتیاز
    470
    تاسیان / سایه


    سرخ و سفید

    تا نیاراید گیسوی کبودش را
    به شقایق ها
    صبح ِ فرخنده
    در آیینه نخواهد خندید
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا