هرچه در این مشرقزمین کوشیدم روبروی آینه و بر روی دو صندلی واژههای «زن» و «آزادی» را کنار یکدیگر ولی به مهربانی بنشانم بیهوده بود و همیشه واژه «مردم» به زور میآمد و تسبیح بهدست خود به جای زن مینشست
زنانه می خواهمت برای این که تمدن زنانه است برای این که شعر زنانه است خوشهٔ گندم زنانه است شیشهٔ عطر زنانه است پاریس در بین شهرها زنانه است و بیروت با زخمهایش زنانه باقی میماند
به نام آنها که میخواهند شعر بنویسند / زن باش به نام آنها که میخواهند به عشق بپردازند / زن باش