- عضویت
- 2019/07/30
- ارسالی ها
- 643
- امتیاز واکنش
- 6,615
- امتیاز
- 602
- سن
- 26
سلام به همه دوستان.
«بوف کور»
بیشک صادق هدایت، تنها نویسنده مورد علاقه من بوده و هست و خوندن نوشتههاش لـ*ـذت خاصی برام دارن. آثارش درک مفهومی قوی میخواد و از اون دسته نویسندههاییه که هرجمله از نوشتههای مغزدارش رو باید چندین بار خوند تا به درک عمیق اون رسید و این درست راجعبه بوف کور صدق میکرد. داستانی که انگار از هرجهت خونده میشد، حرف تازهای برای گفتن داشت و نمیشد یک کلیت و محور برای داستان در نظر گرفت.
فضاسازی محو و تودرتویی که رویا و خیال ژرفی رو به نمایش میذاشت. خواننده مدام در جدال مغزی فرو میرفت و این باعث تاثیرگذاری بیشتر متن میشد. توصیافات و تشبیهاتی که باعث زیباسازی هرچه تمامتر این اثر شده بود و اون رو جذابتر میکرد.
درون مایهی متن به قدری قوی بود که گیرای شدیدی رو ایجاد میکرد.
از این موارد که بگذریم، مفهوم داستان، انگار از یک جهت نشوندهنده ارزش معنوی زندگی و از جهتی واقعگرایی مرگ رو نشون میداد. ابتدای داستان با سردرگمی خاصی شروع میشد و رفته رفته به اتفاق تازهای میرسید. انگار تمامی اتفاقات در خیال و ناآگاهی شخصی که برحسب اتفاق بُعد دیگهای از زندگی رو نمایان میکرد، در حال رخ دادن بود، به طوری که خواننده مدام درحال کشمکش ذهنی بود تا منظور رو بررسی کنه. در حالی که داستان حول مردی چرخ میخورد که شخصی رو که دوست داشت، بهش رویی نشون نمیداد. یا انگار که زندگی فانیتر از این حرفهاست که وقتی در عطش رسیدن برای چیزی هستی، مدام در حال کلنجاری؛ اما همین که به اون میرسی، در یک چشم به هم زدن از دست میره. این ناکامی در منظور نویسنده ست که بوف کور رو به مشهورترین آثار ادبی قرن معاصر ایران تبدیل کرده. حتی بزرگان این عرصه هم نتونستند اون طور که باید این راز پنهان متن رو درک کنن.
در آخر داستان خودش رو به جغد کوری تشبیه می کنه که فقط صدای ناله و فریاد ازش بیرون میاد و این نالهها دردی بود که شخص در خیال و بیداری به تن داشت. از نظرم این اثر انقدر با قدرته که نمیشه بیشتر از این چیزی براش تعریف کرد.
«مسخ»
متن و بیانی ساده که زندگی خانوادهای رو روایت میکرد. توصیفات و حالات بسیار دقیقی که ارتباط با متن رو بسیار بالا میبرد. شخصیت سازی از دنیایی که انگار خود نویسنده جوری با اون خو گرفته بود رو به نمایش میذاشت. به سادگی روایت میکرد و میشد اون رو با تاثیر فراتری خوند.
اما از طرفی نشون دهنده غم عمیقی بود که تنها فردی که برای خانواده چهارنفره تلاش میکرد، روزی که دچار مشکل شد، اون انتظاری که از خوادهاش رو داشت رو دریافت نکرد. انگار که از ابتدا دیده نمیشد. درواقع یک نوع تردشدگی که از ابتدا وجود داشت و شخصیت اصلی نتونسته بود به اون پی ببره؛ اما با این اتفاق تونست کمکم به اصل زندگی خودش نگاه کنه. ناامیدی که تاثیری توی زندگیش گذاشت و در آخر هم مثل جونور بیارزشی از میون اونها رفت. به نظرم داستان میتونست نشون دهنده این باشه که گاهی توی زندگی اونطور که تمام تلاشمون رو برای دیگران میکنیم، شاید همون ارزش و تلاش بهمون برنگرده. برام مفهوم جالبی داشت؛ مسخ، شاید اشاره به شخصیت اصلی داشت که مسخ شده خانواده و تلاش برای خوشحالی اونها بود؛ اما اونها بدون اون خوشحال تر شدن. یک مفهوم غمانگیز و واقعی. با این که نویسنده خودش زندگی سخت و دور از انتظاری داشته، به طوری میخواست این افکار رو با نوشتن از توی ذهنش بیرون بکشه. با این حال، برای من یک سادگی و مفهوم قابل درکی داشت.
«داش آکل»
شخصیت سازی ساده و نزدیک به واقعیتی که داستان رو در عین روایت، جذاب میکرد.
داستان جوانمردی و خوبیهایی که برای رسیدن به اونها شخصیت اصلی حتی از خواستههای خودش گذشت تا پای جون. اما به نظرم نشون دهنده این بود که اگه از ابتدا درد عشقش رو اعتراف میکرد، شاید به این حال نمیرسید؛ چون در هر صورت مردم دیدشون نسبت بهش تغییر کرده بود. یا اینکه اگه آدمی حرف دلش رو در بسیار از موارد بگه، خیلی از اتفاقات توی پیرامونمون رخ نمیدن. انسانی که خدا قدرت حرف زدن بهش داده از حرف زدن اجتناب کرد و طوطی که کم و بیش سخن میگفت، با جمله ای که شاید زندگی شخصیت اصلی رو تغییر میداد، داستان رو به اتمام رسوند.
«این برداشت کلی من از داستانها بود؛ اما معتقدم که صادق هدایت از اون دسته نویسندههاییه که برای عشق جایگاه خاص و والایی در نظر میگرفت. از خوندن آثارش بسیار لـ*ـذت بردم و خوبی این طرح برام این بود که با نویسندهها، علاوه بر سبک نوشتاری و قلمشون با افکارشون آشنا شدم. نویسندههایی که خوندن زندگی نامه اون ها به من نشون داد، توی تمام سختیها، به نوشتن رو آوردن و نوشتن چهتاثیری بر روح نویسنده میذاره.»
«بوف کور»
بیشک صادق هدایت، تنها نویسنده مورد علاقه من بوده و هست و خوندن نوشتههاش لـ*ـذت خاصی برام دارن. آثارش درک مفهومی قوی میخواد و از اون دسته نویسندههاییه که هرجمله از نوشتههای مغزدارش رو باید چندین بار خوند تا به درک عمیق اون رسید و این درست راجعبه بوف کور صدق میکرد. داستانی که انگار از هرجهت خونده میشد، حرف تازهای برای گفتن داشت و نمیشد یک کلیت و محور برای داستان در نظر گرفت.
فضاسازی محو و تودرتویی که رویا و خیال ژرفی رو به نمایش میذاشت. خواننده مدام در جدال مغزی فرو میرفت و این باعث تاثیرگذاری بیشتر متن میشد. توصیافات و تشبیهاتی که باعث زیباسازی هرچه تمامتر این اثر شده بود و اون رو جذابتر میکرد.
درون مایهی متن به قدری قوی بود که گیرای شدیدی رو ایجاد میکرد.
از این موارد که بگذریم، مفهوم داستان، انگار از یک جهت نشوندهنده ارزش معنوی زندگی و از جهتی واقعگرایی مرگ رو نشون میداد. ابتدای داستان با سردرگمی خاصی شروع میشد و رفته رفته به اتفاق تازهای میرسید. انگار تمامی اتفاقات در خیال و ناآگاهی شخصی که برحسب اتفاق بُعد دیگهای از زندگی رو نمایان میکرد، در حال رخ دادن بود، به طوری که خواننده مدام درحال کشمکش ذهنی بود تا منظور رو بررسی کنه. در حالی که داستان حول مردی چرخ میخورد که شخصی رو که دوست داشت، بهش رویی نشون نمیداد. یا انگار که زندگی فانیتر از این حرفهاست که وقتی در عطش رسیدن برای چیزی هستی، مدام در حال کلنجاری؛ اما همین که به اون میرسی، در یک چشم به هم زدن از دست میره. این ناکامی در منظور نویسنده ست که بوف کور رو به مشهورترین آثار ادبی قرن معاصر ایران تبدیل کرده. حتی بزرگان این عرصه هم نتونستند اون طور که باید این راز پنهان متن رو درک کنن.
در آخر داستان خودش رو به جغد کوری تشبیه می کنه که فقط صدای ناله و فریاد ازش بیرون میاد و این نالهها دردی بود که شخص در خیال و بیداری به تن داشت. از نظرم این اثر انقدر با قدرته که نمیشه بیشتر از این چیزی براش تعریف کرد.
«مسخ»
متن و بیانی ساده که زندگی خانوادهای رو روایت میکرد. توصیفات و حالات بسیار دقیقی که ارتباط با متن رو بسیار بالا میبرد. شخصیت سازی از دنیایی که انگار خود نویسنده جوری با اون خو گرفته بود رو به نمایش میذاشت. به سادگی روایت میکرد و میشد اون رو با تاثیر فراتری خوند.
اما از طرفی نشون دهنده غم عمیقی بود که تنها فردی که برای خانواده چهارنفره تلاش میکرد، روزی که دچار مشکل شد، اون انتظاری که از خوادهاش رو داشت رو دریافت نکرد. انگار که از ابتدا دیده نمیشد. درواقع یک نوع تردشدگی که از ابتدا وجود داشت و شخصیت اصلی نتونسته بود به اون پی ببره؛ اما با این اتفاق تونست کمکم به اصل زندگی خودش نگاه کنه. ناامیدی که تاثیری توی زندگیش گذاشت و در آخر هم مثل جونور بیارزشی از میون اونها رفت. به نظرم داستان میتونست نشون دهنده این باشه که گاهی توی زندگی اونطور که تمام تلاشمون رو برای دیگران میکنیم، شاید همون ارزش و تلاش بهمون برنگرده. برام مفهوم جالبی داشت؛ مسخ، شاید اشاره به شخصیت اصلی داشت که مسخ شده خانواده و تلاش برای خوشحالی اونها بود؛ اما اونها بدون اون خوشحال تر شدن. یک مفهوم غمانگیز و واقعی. با این که نویسنده خودش زندگی سخت و دور از انتظاری داشته، به طوری میخواست این افکار رو با نوشتن از توی ذهنش بیرون بکشه. با این حال، برای من یک سادگی و مفهوم قابل درکی داشت.
«داش آکل»
شخصیت سازی ساده و نزدیک به واقعیتی که داستان رو در عین روایت، جذاب میکرد.
داستان جوانمردی و خوبیهایی که برای رسیدن به اونها شخصیت اصلی حتی از خواستههای خودش گذشت تا پای جون. اما به نظرم نشون دهنده این بود که اگه از ابتدا درد عشقش رو اعتراف میکرد، شاید به این حال نمیرسید؛ چون در هر صورت مردم دیدشون نسبت بهش تغییر کرده بود. یا اینکه اگه آدمی حرف دلش رو در بسیار از موارد بگه، خیلی از اتفاقات توی پیرامونمون رخ نمیدن. انسانی که خدا قدرت حرف زدن بهش داده از حرف زدن اجتناب کرد و طوطی که کم و بیش سخن میگفت، با جمله ای که شاید زندگی شخصیت اصلی رو تغییر میداد، داستان رو به اتمام رسوند.
«این برداشت کلی من از داستانها بود؛ اما معتقدم که صادق هدایت از اون دسته نویسندههاییه که برای عشق جایگاه خاص و والایی در نظر میگرفت. از خوندن آثارش بسیار لـ*ـذت بردم و خوبی این طرح برام این بود که با نویسندهها، علاوه بر سبک نوشتاری و قلمشون با افکارشون آشنا شدم. نویسندههایی که خوندن زندگی نامه اون ها به من نشون داد، توی تمام سختیها، به نوشتن رو آوردن و نوشتن چهتاثیری بر روح نویسنده میذاره.»
دانلود رمان های عاشقانه