به وقت مطالعه 2 ( کتاب جنایت و مکافات )

֎GoDFatheR֎

مدیریت کل
عضو کادر مدیریت
عضویت
2019/03/28
ارسالی ها
776
امتیاز واکنش
17,780
امتیاز
899

روسیه سهم بسیاری از ادبیات جهانی داره و پیوسته شخصیتهای بزرگی رو به دنیا معرفی کرده.برای قسمت دوم طرح کتابخوانی،یک اثر فاخر از ادبیات روسیه انتخاب کردیم.جنایت و مکافات اثر داستایفسکی که در ردیف بهترین آثار ادبی تاریخ قرار گرفته

یه چند کلمه....
تو اون قسمت اول،کمتر کسی مطلب رو گرفت.برای مثال همه از تکرار واژه بیشعوری حرف زدن در حالی که اون اثر اصلا ادبی نیست که بخواد این موارد رو رعایت کنه.میره تو دسته روانشناسی و جامعه شناسی و ... و احتمالا اون تکرار واژه هم تعمدی بود و نمونه فارسیش شاید بشه کار نیکو کردن از پر کردن است.حالا نقد و بررسیشو مینویسیم همین روزا

آموزش نویسندگی:
1_کسی که میخواد خوب بنویسه
یه دفتر برداره.وقتی کتابی رو میخونه،از سمت راست شروع کنه لغات سخت و یا حتی لغاتی که معانیشونو می دونه اما کمتر استفاده میشه رو بنویسه.از آخر دفتر هم شروع کنه اصطلاحات و ضرب المثل ها رو بنویسه.آخر هفته ها یه ساعتی این دفترو بخونه.یه نویسنده ی خوب باید دایره واژگان وسیعی داشته و همچنین به اصطلاحات کلامی آشنا باشه.این موضوع خیلی مهمه و حتما باید انجامش بدین.آدم 2 سال آب نبینه اسمشو یادش میره.انتظار نداشته باشید وقتی کلمه جدید می بینید،با یه بار خوندن خودش و معنیش،تا ابد یادتون بمونه.اکثر کلماتی که بلدیم به دلیل تکرار زیاده.ضمن اینکه ما کمتر نویسنده ای داریم که کلمه ای ساخته باشه.بلکه با استفاده از همون کلمات موجود،داستانی رو روایت میکنه.حالا هرچه دایره واژگان بزرگتر باشه،دست نویسنده برای بیان بازتره.

2_احتمالا انگشت شمار باشن رمانهایی که بتونن مانند جنایت و مکافات توصیف صحنه ها و حالات و شخصیت پردازی ها را در بهترین و قوی ترین حالت ممکن ارائه بدن.اگر این کتاب رو دقیق بخونین،دهها مورد آموزشی در ایده آل ترین حالت ممکن به شما یاد میده.جنایت و مکافات یک کلاس آموزشی در سطح عالیه.فکر نکنم در سال اول طرحمون بتونیم دیگه رمانی به این قدرت بخونیم پس تاکید میکنم کلی درس میتونین ازش بگیرین

3_برادران کارامازوف توی طرح ما نیست اما سعی کنین اون اثر داستایفسکی رو هم خارج از برنامه بخونین.اون رمان هم فوق العادست.همچنین ابله رو هم بخونین.


و توضیحات دیگر:
1_احتمالا برای بسیاری،کتاب سنگینی باشه.مناسب سن بسیاری از اعضای سایت نیست.ولی ما نمیتونیم سن رو ملاک قرار بدیم و اگر این کارو بکنیم باید شنگول منگول معرفی کنیم.مدت زمان زیادی رو برای مطالعه در نظر گرفتیم تا همه بتونن بخونن و هرکسی متناسب با سن و ظرفیتش،برداشتی داشته باشه.

2_ترجمه های زیادی از این کتاب هست که بسیار هم متفاوتن.فقط هم پی دی اف این ترجمه در دسترسه و ما هم به اجبار همین ترجمه خانم آهی رو میزنیم.اگر کسی قصد خرید کتاب رو داشت،با ترجمه ی آقای اصغر رستگار و یا آقای حمیدرضا آتش برآب تهیه کنه.این دوتا،ترجمه های بهتری هستند.همچنین پی دی اف بهتری نتونستیم پیدا کنیم


جنایت و مکافات
اثر فیودور داستایفسکی
ترجمه مهری آهی


Please, ورود or عضویت to view URLs content!

برای مطالعه این کتاب تا 15 اسفند فرصت دارید.



 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • 🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    از اونجا که وقتمون بیشتر شده،اگر زودتر تموم کردین و خواستین برین سراغ کتاب ابله که اون بالا معرفی شده...
    این پی دی اف ها هستن. خواستید دانلود کنید.
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    Ms.Azar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/03/26
    ارسالی ها
    474
    امتیاز واکنش
    836
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    ایران
    خط کتاب جنایات و مکافات خیلی بده و من نمیتونم بخونم. واقعا چشمام رو اذیت می کنه.
     

    1ta.rasoulzadeh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/29
    ارسالی ها
    530
    امتیاز واکنش
    4,119
    امتیاز
    627
    محل سکونت
    تهران
    * اگه کتاب رو هنوز تموم نکردید نخونید *

    کتاب جنایت و مکافات یکی از شاهکارهای ادبیات روس است و حرف و نقد و بررسی‌های زیادی درباره اش وجود دارد. اینجا من فقط دلم میخواهد برایتان از چیزی که این کتاب به من اضافه کرده، از تفکراتی که در ذهنم نهاده و از تاثیری که روی من داشته حرف بزنم. من این کتاب را قبلا یکبار خوانده بودم و این بار تصمیم گرفتم کتاب صوتی آنرا به ترجمه‌ی آقای اصغر رستگار و صدای آقای آرمان سلطان زاده گوش بدهم که واقعا از آن لـ*ـذت بردم و یکی از بهترین کتاب های صوتی ای بود که تابحال به آن گوش داده ام.

    مکافات از کی شروع می‌شود؟ جواب من این است که از قبل از جنایت! شخصیت اصلی کتاب شاید از روزها قبل از اینکه جنایت را مرتکب شود، مکافات آن را می‌کشیده. حقیقت این است که عمل فقط بخش کوچکی از تاثیر را روی روان ما می گذارد؛ قبل از آن ما مدت‌ها خودمان روانمان را برای آن عمل آماده می کنیم؛ نقشه می کشیم، آنرا در ذهنمان مرور می کنیم و دنیایمان طبق اعمالمان یا حتی کاری که هنوز انجامش هم ندادیم ولی قصد آنرا داریم، شکل می گیرد؛ دقیقا مثل مردی که جنایتی انجام داده و هیچ کس به او مضنون نیست ولی واقعیت اطرافش را در مغزش چنان تغییر می دهد که گویا همه او را مضنون می دانند و همه چیز به آن قتل ربط دارد.

    «رادیون راسکولنیکف»، وقتی که دست به جنایت می زند که هیچ چیز ندارد! نه پولی دارد و نه معشوقی و نه دوستی و نه تحصیلات و امید به آینده ای و حتی خانواده اش هم در کنارش نیستند. تنها چیزی که او دارد نقشه ی قتل یک پیرزن است. این شخصیت از همان اول داستان تا آخرش در مغز خود واقعیت را می‌آزماید و اصول اخلاقی را به چالش می کشد. همین نداری اش باعث می شود که جرئت انجام این جنایت‌ها را داشته باشد و به وضوح از اینکه چیزی برای از دست دادن داشته باشد می ترسد؛ خودش برای خانواده اش نامه نمی نویسد، دوستانش را کنار می گذارد و ساعت ها و روزها را به بی کاری و تفکر می گذراند. وقتی که جنایت را انجام می دهد، تازه همه کنارش جمع می شوند! دوست هایش پیشش می آیند و دشمنانش او را می بخشند و خانواده اش به زودی سر می‌رسند. و او این را دوست ندارد! گویا جنایتش را با نداری اش توجیه کرده بود و حالا که کسانی را دارد که برایش دل بسوزانند و از لحاظ مادی دوباره فرصت شغلی و شوهری پولدار برای خواهرش پیدا می کند که میتوانند تامینش کنند، جنایتش جز خون، برایش چیزی به ارمغان نمی آوزد. به همین دلیل هم هست که همه ی آنها را ناخودآگاه یا خودآگاه از خودش دور می کند.

    قتل برای او قبل از جنایت مثل کاری بوده که تمام می شود و پایانی دارد، ولی بعد از انجام جنایت، مکافات آن برایش باقی می ماند و انگار زمان برایش متوقف شده و آن روز و آن جنایت را باید تا ابد زندگی کند و تا ابد پیرزن و خواهرش را در سرش دوباره و دوباره بکشد. حتی وقتی که برای روزی همه چیز تمام شده به نظرش می آید و خوشبخت است، باز هم راهی پیدا می کند تا دوباره بحث را به سمت آن قتل و دزدی ای که انجام داده بگرداند انگار که خودش دارد خودش را مجازات می کند و خوی بدش با خوی خوبش مدام در حال جنگیدن هستند؛ او نمی داند که از نظر خودش، یک قاتل است یا یک فقیر بیچاره ی خطاکرده و در تمام طول کتاب دارد سعی می کند به روشی قتل هایش را توجیه کند و وقتی که در نهایت در زندان آنرا برای خودش توجیه می کند، انگار که کمتر از زمان آزادی در عذاب است و مکافاتش تمام شده و اصلا دیگر لازم نیست در زندان باشد. انگار که پایان مکافاتش این بوده که آنرا به زبان بیاورد و بعد از آن دیگر چیزی اهمیتی ندارد.

    نکته ای که در این کتاب نظرم را جلب کرد تلاش او برای توجیه قتل بود؛ مقاله ای که مدت ها پیش درباره ی این نوشته بود که بعضی آدم های استثنایی، می توانند افراددیگر را بکشند؛ افرادی مثل خود او که باهوش هستند و تحصیلات آکادمیک دارند و در تغییر دنیا دست خواهند داشت. این ایدئولوژی در ابتدا به نظر آدم بسیار عجیب و غیر قابل باور می آید ولی بیشتر که به آن فکر می کنیم، مگر غیر از این است که یک قاضی حکم مرگ یک انسان دیگر را می دهد؟ یا یک رهبر حکم جنگ می دهد و به خاطر تغییر دنیا و قدرت گیری هزاران نفر را می کشد؟ در حقیقت نظریه ی او به آسانی در دنیا پیاده می شود و او در ابتدا خودش را جزو آن آدم های استثنایی می داند که با زیرکی نقشه می کشد و حتی رفتار جنایتکاران را بررسی می کند و تلاش می کند مثل آنها در صحنه ی قتل برخورد نکند تا گیر نیافتد. در طول کتاب بارها این سوال پیش می آید که اگر واقعا هیچ یک از ارزش های اخلاقی وجود نداشت، آیا خوب و بد مطلقی بود؟ تک تک این ارزش ها را از قتل گرفته تا کوچکترین آنها می توان بر حسب موقعیت توجیه کرد؛ قتل از برای چیز مهمی باشد یا برای دفاع از خود باشد، مشکلی ندارد. دزدی اگر از خانه ی یک دزد باشد، مشکلی ندارد. دروغ اگر برای محافظت از کسی باشد، خوب هست. واقعا چه چیزی خوب و بد را تعیین می کند؟

    توصیفات کتاب باعث می شد طولانی بودن آن آدم را خسته نکند و شخصیت پردازی به حدی قوی بود که واقعا با تک تک شخصیت ها ارتباط برقرار کردم.

    جمله هایی که از کتاب دوست داشتم:


    در بین نقدهایی که از کتاب خوندم از این خیلی خوشم اومد که توصیه می کنم بخونید:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    در نهایت، اگر با بخشی از نظر من درباره کتاب مخالف بودید و یا می خواستید چیزی بهش اضافه کنید، خوشحال میشم با هم درباره اش حرف بزنیم.
     
    آخرین ویرایش:

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    * اگه نتونستین بخونین *


    *واژگان دشوار:

    چلیک: بشکه های چوبی نوشید*نی / بالالایکا : ساز موسیقی / طمطراق : شکوه و خودنمایی / مذبور : نوشته شده / جهود : کسی که دین یهودی داره. ( تو کتاب منظور خر پول بودن یهودی هاست) / ماه تنزیل : ماه حساب و کتاب کردن، تخمین زدن / واحه: نقطه ای سر سبز میان صحرا / مالبند: وسیله ای برای اتصال گاری و حیوان / مترقبه : محتمل، شدنی / زبون: خوار و کوچک / مستولی: چیزی رو بدست اوردن، بدست آورنده / قماش : پارچه، خون، نسبت / وهله : مرحله، دفعه / کرباس: نوعی پارچه درشت بافت و سنگین که از کتان، کنف یا پنبه است / کخ : مزه‌ی تلخ (تو کتاب یه فامیلیه.) / تقبیح : زشتی کسی رو آشکار کردن / نخوت آمیز: تکبر آمیز/ درازیال : اسب بارکش / علیق : علف، علوفه، یونجه، کاه / هجویه : شعری که توش کسی رو به نیکی یاد یا ب دشنام یاد کنند / هجو: مسخره، سخره، بیهوده، پوچ متزلزل / محیلانه: توئم با حیله، مکار، نیرنگ / حصبه : بیماری حاد باکتریال عفونی / فرط : از حد گذشتن، چیرگی/ معجر: روسری، روپوش، چارقد / مشمع: در موم انداخته شده. موم اندود شده/ تمارض: خود را به مریضی زدن/ متولی: لایعقلی، ملامت بار/ مستعمل:دست دوم،کارکرده، فرسوده، کهنه، معمول ، رایج / آماس: ورم کرده پف کرده، متورم، ملتهب. / طمانینه: آرامش، قرار، سکون. / دهان دره : خمیازه / مدید: دراز، طولانی / وانگهی: از این گذشته، به علاوه. /تفرعن: ستمکار آمیز، خشونت بار (معنای عربیش : چنگال) /
    تفقد: (عربی : از دست‌دادن) ، دلجویی، لطافت‌ /
    موحش: ناخوشایند / موهن: اهانت بار / ماهوت: ی‌ نوع پارچه‌ نفیس / مصروع: جن زده،دیو زده، غشی، صرعی / مهاجه: برگشت ناپذیر،( محاجه: حجت آوردن، دشمنی کردن) / مصلوب: به صلیب کشیده شده، به دار آویخته / دنائت: پست فطرتی، دون مایگی / شنیع: بد و زشت / بغرنج: درهم، سخت و مشکل/ مسلول: برکشیده و براویخته شده، آهیخته / منجز: حاجت گرفته، وفا کننده، قطعی، مسلم / زیب: زینت و‌ خوبی / مزورانه : حیله گرایانه، محیلانه، مکارانه/ جرگه: حلقه، گروه، صف کشیدن/



    **اصطلاحات:

    فکری در سرش نطفه می‌بست.
    آب روی سنگ های رنگارنگ چون طلا می‌درخشد.
    خون چون لیوانی که برگشته باشد، بیرون ریخت.
    فکر رنج و تاریکی در او جوانه می‌زد.
    تکه پاره های افکار پریشان در سرش لولیدند.
    با هر قدم به شانه‌هایش لنگر می‌داد.
    از بن حلق فریاد کشیدن.
    صفرایش به غلیان آمد. (اضطراب/پریشانی/ترس/دلهره رو نشون میده)
    چون برگ بر خودش لرزید.
    ترس چون یخ دور تا دور قلبش را فرا گرفته بود، عذابش می‌داد و منجمدش کرده بود.
    افکار علیل و آشفته.
    چهره‌ای آماس کرده.
    شق و رق ایستادن.
    بی اعتنایی آمیخته به غرابت.
    افکار مانند گردبادی در سرش دور می‌زدند.
    سکوت ملالت بار.
    مثل لیمویی او را بچلاند. ( حال گیری).
    قلبش برای لحظه ای ایستاد، درست مثل اینکه از قلابی کنده شده باشد.
    از شدت خنده چون نهالی پیچ و تاب می‌خورد.
    یللی خوردن. ( گذران عمر به بطالت)
    تبدیل شدن به کیسه ی آرد ( بی روح شدن حالت چهره، خود را باختن).
    مثل تب کرده ها سراپا می‌لرزید و انگار وزنه ای پنج منی از روی قلبش برداشته بودند.
    خود خواهی نیشتر خورده به سان مار سیاه تمام شب قلبش را می‌مکید.

    ** دیالوگ یا مونولوگ های مورد علاقه:

    مارمالادف : « می‌فهمید؟ می‌فهمید آقای عزیز یعنی چه اگر نتوانید دیگر به جایی روی آورید؟ چون واجب است هرکسی بتواند لاقل به جایی روی آورد»

    به نظرش آمد که در این لحظه خود را با قیچی از همه چیز و همه کس بریده است...

    «فقر که گـ ـناه نیست، واضح است که ترقه طاقت فشار ندارد» : نیکودیم فومیچ

    دیالوگ پیتر پترویچ به رودینو: «اما علم می‌گوید قبل از هرکس فقط خود را دوست بدار زیرا همه چیز در جهان بر پایه نفع شخصی قرار گرفته است. اگر خودت را دوست بداری آن وقت کارهایت را هم چنانکه باید روبراه می‌کنی و کتت هم نو می‌ماند....»

    «گوش کن رازومیخن، نمیبینی که نیکیهای تورا نمی‌خواهم؟ چه کاری است نیکی کردن به کسانی که به آن فاتحه هم نمی‌خوانند. به کسانی که به اشکال تحمل آن را می‌کنند...» رودینو مقابل قهوه خانه به رازومیخن.

    زوسیموف : « از این نظر واقعا همه‌ی ما دیوانگانیم‌. منتها با این تفاوت که بیماران کمی از ما بیشتر حواسشان پرت است. به همین جهت تعیین حد فاصل واجب است. اما آدم کاملا سالم، تقریبا هیچ وجود ندارد. در هر ده یا صدهزار نفر شاید به یکی از آنها بربخوریم که احتمال آن هم ضعیف است.»


    ضرب المثل ها:

    مثل روسی: اگر در آن واحد به دنبال چند خرگوش بروی، به هیچ کدام نخواهی رسید.

    مثل انگلیسی: هرگز نه از صد خرگوشی اسب درست می‌شود، و نه از صد سوءظنی، شاهدی.
     

    HananehKH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/30
    ارسالی ها
    643
    امتیاز واکنش
    6,615
    امتیاز
    602
    سن
    26
    سلام به همه دوستان.
    طبق روال، داستان رو از دو دیدگاه نویسندگی و خواننده خوندم و نکات رو برداشت کردم.
    نویسندگی:
    1. جنایت و مکافات، داستانی که فضاسازی بسیار دقیقش به طوری که از طرح کلید و قفل هم نگذشته بود، نشون دهنده این بود که باید به اطراف بسیار دقیق بود؛ چون هرچیزی که از دید پنهان شده شاید مهم باشه. بااین که در جاهایی این فضاسازی به یک باره به متن تزریق شده بود؛ اما با این حال کمک کننده بود. توصیف چهره هم به یکباره در متن، مثل چهره شخصیت اصلی، گفته شده بود؛ اما زمان توصیف حالات، کمی بارزتر دیده می‌شد.
    2. حالات و احساساتی که به مکرر، نشون‌دهنده حال درونی هر یک از افراد بود.
    3. شخصیت سازی که هر یک از افراد رو با هم به طور کامل، هم جدا و هم مرتبط می‌کرد.
    4. اصطلاحاتی که بند به بند داستان، بسیار به زیبا شدن داستان بال و پر داده و قابل برداشت بود. بسیار مفید برای یادگیری محسوب می‌شد.
    5. طرز نوشتاری که به خوبی بالا و پایین بودن داستان رو روایت می‌کرد و یاددهنده تلقی می‌شد.

    خواننده:
    1. داستانی که نشون‌دهنده این بود که هیچ کسی مطلقا خوب و یا مطلقا بد نیست. پیرزنی که به قتل رسید و شخصیت اصلی فکر می‌کرد برای کشتنش تنفر کافیه، درصورتی که همون پیرزن چندین زندگی بهش وابسته بود و نشون می‌داد که ملزما تنفر ما از کسی، برای بد بودن اون شخص کافی نیست. یا خود شخصیت اصلی که بعد از مرگ پیرزن، همه اطرافیانش با این که می‌دونستن اون در همسایگی پیرزن بوده؛ اما بنابر همون خوب بودن، شکی بهش راه نمی‎‌دادن تا این که داستان به سمت آشکار شدن رفت.
    2. در واقع از نظر من هم مکافات اصلی شخصیت اصلی، اتفاقی که درونش در حال رخ دادن بود، تلقی می‌شد. درگیری ذهنی که فکر می‌کرد همه بهش مشکوکن. درواقع شاید برای ماهم پیش اومده باشه که وقتی از چیز بدی راجع به خودمون اطلاع داریم، ذهن ما، ما رو به سمت این که همه درباره اون چیز می‌دونن، سوق می‌ده.
    3. این که شخصیت اصلی زمانی که کسی اطرافش نبود، دست به همچین جنایتی زد و وقتی که دورش از اطرافیان و دوستانش پر شد، بیشتر درگیر این اتفاق شد که اگه بفهمند چی می‌شه. این درست همون تاثیری هستش که افراد روی هم دارند. یعنی کاری که یک نفر انجام داده؛ اما زجیره‌وار، به دیگران هم مربوط شده.
    4. شخصیت‌های فرعی که در کنار شخصیت اصلی، تاثیر داستان رو چندین برابر می‌کرد. مثلا سونیا که با تمامی بد بودنی که از نظر رفتاری به نظر می‌رسید، اعتقادش به خدا بیشتر از دیگر اطرافیانش بود. قضاوت نادرستی که فقط با ظاهر افراد مهرتایید بهش وارد نخواهد بود.
    5. مکافات اصلی، خودرنجی بود که خود شخصیت اصلی اون رو درون ذهنش احساس می‌کرد، در صورتی که جسمش رو هم به سمت بیماری می‌کشوند. در آخر داستان به این اشاره شد که شخصیت اصلی با عشق، تونست کمی از اون حال آزادی پیدا کنه، عشقی که اگه واقعی باشه، شفادهنده‌ست.
    6. همین طور به این که آدم ها در طول زندگی خودشون بارها و بارها عوض می‌شن؛ اما عنصر وجودشون همون چیزیه که خودشون اون رو کنترل می‌کنن. به نظر من تغییر از خود آدمی شروع می‌شه و برای برداشتن قدمی نو توی زندگی حتی زمانی که جنایتی مرتکب شدیم برای رهایی از مکافات ذهنی، باید با جرات پیش رفت. داستان بسیار آموزنده‌ای تاثیر که هنگفتی در زندگی خواهد داشت.

    در آخر جمله‌ای که با تمام کوتاه بودنش، در داستان دوستش داشتم و همیشه به خاطر خواهم داشت: «تمام اسرار زندگی در دو برگ چای جا می‌گیرد.»
     

    Rozaa.p

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/04/08
    ارسالی ها
    80
    امتیاز واکنش
    324
    امتیاز
    216
    سن
    19
    رمان توصیفات و فضاسازی فوق العاده‌ای داشت و من به عنوان خواننده رمان تونستم به خوبی باهاش ارتباط برقرار کنم.
    افکاری که موقع خوندن رمان تو ذهن من شکل گرفت این بود که آدم های که شاید به ظاهر بیخیالند به مشکلات فکر میکنند و از فکر ب اون رنج میبرند و آدم ‌ها گاهی به جای اینکه فکری برای حل مشکلات کنند به دنبال راه فرار می‌کردند تا اون رو فراموش کنند ک این بدتره. مخصوصا اگه احساس کنن چیزی از دست رفته که دیگه قابل برگشت نیست تا وقتی خودشون رو نبخشیدن نمیتونن مثل قبل شن و همین میتونه باعث شه کارهای به مراتب بدتری کنن و نتونن گذشتشون رو جبران کنن
    و هیچکس نمی‌دونه وقتی که حس کنه که چیزی برای از دست دادن نداره اون روز چه کارایی ممکنه انجام بده.
    شخصیت رمان تقریبا به اون نقطه رسیده بود، بسیاری از چیزهایی که داشت رو از دست داده بود و چیزهای دیگه، حتی خانوادش رو از دست رفته میدید و برای نگه داشتن چیزهای باقی مونده، برای ساختن دوباره‌ی زندگیش و برای این که از این نقطه خلاصی پیدا کنه دست به قتل زد.
    انسان وقتی هیچ امیدی نداره نیاز به چیزی امیدبخش داره تا بتونه ب زندگی ادامه بده و خدا برای همین تو ذهن مردم جا گرفته حتی اگه مردم بدونن ک هیچ جوابی نمیگیرن ازش ولی بازم کمک میگیرن چون همیشه برای امید به ادامه‌ی زندگی نیاز به یه دلیل دارن و موقع مشکلات آدما نیاز دارن به این که حس کنن یکی هست که حواسش بهشون هست یه ناجی برای کمک به اونها وجود داره. گاهی مردم به دنبال فرار از مشکل، مشکل بزرگتری ب وجود می‌آورند
    اما هر چقدر از مشکل بیشتر فرار کنی بیشتر عذاب می‌کشی
    فقر ریشه خیلی از مشکلاته خیلی از کارهایی که مردم بد میدونن وقتی فقیر باشی، وقتی گرسنه باشی، ناچاری ب اون تن بدی،
    خدا و... وقتی گرسنه ای برات بی معنی میشن یعنی اینطور بگم اعتقادات تا یه جایی کمک میکنه که به کارهایی که گـ ـناه میدونی رو نیاری وقتی که به اندازه کافی خدا رو صدا زدی و حس کردی دیگه قرار نیست کمکت کنه اون موقع صبرت رو از دست میدی و ممکنه برای رفع گرسنگیت کارهایی کنی که یه روز از فکر بهش هم وحشت داشتی.
    حاضری کارهایی انجام بدی که می‌دونی غلطه میدونی گناهه ولی چاره ای نداری
    مردم رو نباید قضاوت کرد ما از گذشته اونا خبر نداریم نمی‌دونیم چه رنجی رو تحمل کردن که کارشون به اینجا کشیده
    آدم درست نمیشه مثل قبل نمیشه چون خودش رو شایسته بخشیدن نمیدونه آدمی ک خودش رو شایسته بخشیده شدن ندونه نمیتونه درست شه و مثل آدمای عادی زندگی کنه
    این که تقاص کارشون رو پس بدن براشون بهتره تا این که هیچ عذابی نبینن همینطور بخشیدنشون هم براشون مایه عذابه چون خودشون رو درخور بخشش نمیدونن
    اسم شخصیت رو متاسفانه یادم نمیاد فکر میکنم مارمالاف بود که چون خودش رو نبخشیده بوده م.شروب می‌خورد تا درد بکشه و بیشتر عذاب بکشه تا تقاص کاراشو اینطوری پس بده اینطوری احساس درد کمتری میکرده
    از تقاص پس دادن کمتر می‌ترسیده تا از یادآوری کارای اشتباهش
    ممکنه یه فکری که به روز فقط از فکرمون گذشته حتی ممکنه اون رو قبلا مسخره دونسته باشیم روزها بعد انجام بدیم. فهمیدم چیزی که بعد از جنایت برای جنایتکار میمونه مکافات اون گناهه حتی اگه دیگران ندونن که اون شخص اون گـ ـناه رو مرتکب شده اون فرد مدام به اون گـ ـناه فکر میکنه مدام عذاب میکشه حتی اگه شخصی که کشته منفورترین آدم روی زمین باشه، مهم نیست که اون فرد چقدر از نظرت بد باشه و فکر کنی که وجودش روی زمین اشتباهه باز هم وقتی حق زندگی رو از فردی بگیری آثارش روی آدم باقی میمونه.
    نقد من هنوز کامل نیست حتما ویرایشش میکنم.
     
    آخرین ویرایش:

    <sonnet>

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/26
    ارسالی ها
    344
    امتیاز واکنش
    2,436
    امتیاز
    474
    سلام
    در صحبت راجع به این کتاب من خودم رو در جایگاهی نمیدونم که بتونم کلمه درستی بگم، ولی به رسم این که همگی اینجا جمع شدیم و فرصت خوندن این کتاب رو داشتیم‌من هم در بابش چند کلمه ای میگم.
    این کتاب جزو با ژرفا و عمیق ترین کتاب هایی بود که تا به حال دیده بودم. رمانی که فقط نگـاه دانلـود یا یک داستان نبود. بهترین توصیفم برای ین رمان یک درخت است. درختی که یک تنه اصلی دارد و شاخه های فرعی اون کوچک و بزرگ از اطرافش پراکنده شدن. در این کتاب یک خط اصلی یعنی داستان شخص رادیان بود و بسیاری شاخته فرعی از داستان های بلند و کوتاه که در کنار جذابیت، تاثیراتشان به روی هم، ما رو به دنیایی میبرد در روسیه و در آن سال ها. مجموعه ای از تاریخ و فرهنگ در کنار داستان هایی بس عمیق. تا اونجایی که به قدری داستان با جزعیات تعریف میشد، که هیچ کس نمیتواند بگوید چرا آن اتفاق افتاد؟ باورپذیری فوق العاده در کنار این این داستان های کوتاه با جذابیت هایی که اندک اندک در وجود تزریق میشد نمونه بارزی از یک شاهکار هنری بود.
    این کتاب نمونه کاملی از یک شخصیت پردازی فوق العاده است. شخصیت ها تا به حدی با همگی جزعیات ریزشان معرفی شده بودند که گویی هرکدام از آن ها را سالیان دراز میشناختیم. و این امر بسیا مشکلی هست. به خصوص که در این رمان نه فقط این شخصیت پردازی راجع به شخصیت اصلی بلکه راجع به همگی شخصیت ها بر قرار بود. از پیرمردی که به دونیا چشم داشت تا حتی شخصیت های فرعی تر همانند همسر این پیرمرد. جزعیاتی که امروزه خیلی کمتر اون ها رو میبینیم.
    البته این جزعیات برای یک خواننده عام، و کسی که اهل لـ*ـذت بردن از ادبیات به عنوان یک هنر نیست، برای کسی که فقط و فقط به دنبال خط ماجرای اصلی هست، میتونه یک اثر دافع داشته باشه.
    ولی مطالب این کتاب به قدری عمیق بیان شده بود که جای صحبتی نمیگذاشت.
    رادیان یک پسر جوان که در اوج نا امیدی تصمیمی غیر عادی گرفت و به قدری با این نوشته پر قدرت ما رو همراه با خودش کرد که انگار در هر ثانیه از این افکا و قتل ما نیز تاثیر گذار بودیم. این حاصل فضا سازی بسیا کامل و توصیفات ریز ترین جزعیات به خصوص جزعیات افکار شخصیت ها بود. این داستان در کنار نمایشی بودن و نشون دادن وقایع، ریز ترین موارد مربوط به افکار هر شخصیت رو به گونه ای باز میکرد که انگار ما در کاوش ذهنی افراد یک شهر داستان های اون شهر رو پیدا میکردیم.
    شروع و پایاین داستان خیلی جذاب به نظرم رسید. شروع با اطلاعاتی پخش بود و بعد ها که این اطلاعات چطور ما رو به بازی خودشون دعوت میکردن. اتفاقاتی که وقوع یک قتل رو نه تنها بدیهی بلکه حق جلوه میدادند. و در میانه داستان همه این موارد به یک تناقض میرسید. همه دلایل قتل نفی میشد و تا حدی که در پایان رادیان حتی نمیدانست چرا کشته است! و این تنها رادیان نبود بلکه برای من که با موافقت به خواندن کار های اون پرداختم هم این سوال بود که واقعا چرا؟
    البته در دنیای امروز این شروع چندان هم قوی به حساب نمیاید. دلیل این حرفم این است که در دنیای امروز شروع باید یک انفجار برای جذب مخاطب باشد. جمله ای که سوالات را د ذهن به اوج برساند. اما این شروع اینگونه بود: جوانی به سمت مرکز شهر به راه افتاد.
    ولی سبک این کتاب به قدری مختص خودش است که نمیتوان اینچنین ایراداتی را از آن گرفت.
    این داستان نمونه ای از لایه های عمیق و پنهان بود. هر اتفاق دارای زیر لایه هایی بسیار و درونی که کشفشان لذتی بسیار را به همراه داشت. و پایانی مورد علاقه شخص من.
    پایانی که داستان رو نبست. پایانی که یک داستان رو در ذهن ساخت‌. جوانه داستانی که قرار نیست توسط نویسنده نوشته شود، بلکه تا مدت ها قرار است ذهن خوانندگان کتاب را به پیشبردن این پایان مشغول کند.
    و انتهای جنایت جز مکافات چیزی نبود و به راستی مکافات ریشه رشد بود.
     

    HàđīS

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/06/03
    ارسالی ها
    547
    امتیاز واکنش
    10,244
    امتیاز
    717
    سن
    26
    محل سکونت
    nowhere
    درود بر تمامی دوستان عزیز!
    یه خواننده مثل من قطعا فقط می‌تونه این اثر رو ستایش کنه و انتقاد کار من نیست!
    هر کدوم از دوستان به نکات جامعی اشاره کردن و این نکات بسیار آموزنده هم بود.
    و اما نکته ای که نظر منو خیلی جلب کرد شخصیت پردازی بی نظیر داستایوفسکی بود. ما حتی یک شخصیت رو هم توی این رمان پیدا نمی کردیم که ویژگی های منحصر به فرد خودش رو نداشته باشه. نویسنده با این شخصیت پردازی طبعا هنر و استعداد عجیب خودش رو به رخ کشیده.
    داستایوفسکی انگار از فلسفه و روان شناسی هم سر رشته داشته که اینقدر خوب ابعاد روانی آدم رو می شناخت. اینکه یک فرد می تونه آدم خوبی باشه اما کارهای بد هم بکنه! از نظر اون آدما به سفید و سیاه صرف تقسیم نمیشدن.
    نویسنده همونقدر که به سفیدی ها بها میداد به سیاهی ها هم بها میداد و نمی خواست حذفشون یا بی ارزش قلمدادشون کنه. نیمه‌های تاریکی که توی وجود همه مون هست.
    اینکه میگن داستایوفسکی بهترین نماینده ی خرده بورژوازی قرن نوزدهم روسیه بود به نظرم واقعا بهترین معرفی برای همچین نویسنده ایه. در این اثری که همگی خوندیم به راحتی تونستیم شرایط اجتماعی و سیـاس*ـی اون زمان رو درک کنیم؛ در فضا سازی، توصیفات، دیالوگ ها، منولوگ ها و...
    و در نهایت سخنم رو با این منولوگ تموم می کنم:
    "مردم از چه چیز بیشتر می ترسند؟ از قدم تازه و از سخن تازه و بدیع خود بیش از همه چیز می ترسند... اما باید بگویم که پر حرف می زنم و چون پر حرف می زنم، کاری انجام نمی دهم!"
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا