رمانم درباره دختری بنام ژانته که برای استراحت به یک روستا میره و وارد یک بازی مذهبی و فرقه دروغین مذهبی میشه در این میان سر ساعت دوازده صدای گریه از جنگل به گوشش میرسه و موجودی که دقیقاً شبیه خودشه شروع به ازار دادنش میکنه
غنچه های بی آفتاب از بینشون قشنگ تره.
همزاد یا زادهم
خودم میگم
همزاد من
ساعت خاموشیا
روح گیر